۱۲/۰۱/۱۳۸۵

لولة آمریکائی!



زمانیکه در سال 1934، «چودهری رحمت‌علی»، معروف به «رحمت‌علی‌خان» در دفترچه‌ای تحت عنوان «یا امروز یا هرگز»، از نظریة «استقلال» کشور «پاک‌ها» از «نجس‌های» هندی و هندو حمایت کرد، شاید کمتر کسی در میان روشنفکران مسلمان و استقلال طلب آنروز، پاکستان امروز را به چشم می‌دید. «چودهری»‌ همانند دیگر «پیام‌آوران» استقلال شبه‌قارة هند تحصیل‌کردة انگلستان بود ـ دانشگاه «نامدار» کمبریج! او نیز همانند «علامه اقبال» معتقد بود که «مسلمانان» هندوستان می‌باید از طریق «اصلاحاتی» پایه‌ای خود را از جامعة هندیان «جدا» کنند، تا بتوانند «هویت» اسلامی خود را محفوظ دارند! ولی «چودهری»، چون دیگر عوامل استعمار، روزگار خود را در راه آنچه «اکسیری» جهان‌شمول می‌دید، به سر آورد. این «اکسیر» نه تنها مسائل منطقه را حل نکرد، که خود او را نیز در «انزوا» به کام مرگ کشاند. او که در واقع بنیانگذار نظریة کشور «پاک‌ها» به شمار می‌آید، بیشترین سال‌های عمر خود را در انگلستان ـ مرکز آنگلیکانیسم مسیحی ـ گذراند. و در واقع، پس از آنکه استقلال شبه‌قاره به دنبال مبارزات چشمگیر مهاتما گاندی و جواهر لعل‌نهرو حاصل شد، «چودهری» از انگلستان به کشور «پاک‌ها» بازگشت، ولی پس از درگیری با دیگر محافل استقلال طلب، پیرامون مرزهای پاکستان «فرضی»، حاکمیت، پاسپورت پاکستانی او را بازپس گرفته «رحمت‌علی‌خان» با نخستین هواپیما، راهی مأوای خود، کمبریج شد!

یکی از خصوصیات چشمگیر عوامل استعمار این است که پس از چندین سال «بازگوئی» ترهات مراکز تصمیم‌گیری جهانی، «امر» بر خودشان نیز مشتبه می‌شود. «چودهری» که سال‌ها به دلیل نفرت عظیم انگلستان از نهضت آزایخواهان هند، عزیزدردانة دستگاه سلطنت شده بود، به این نتیجة «کاملاً» منطقی نیز رسیده بود که می‌بایست تمامی ملت‌های مسلمان از دامان هندوستان جدا شده، در کشوری «بزرگ» و مسلماً «مستقل»، اسلام راستین را به منصة ظهور برسانند! ولی زمانیکه پس از پایان جنگ دوم جهانی، انگلستان در برابر عظمت رهبران تاریخ‌سازی چون گاندی و نهرو، و خصوصاً بحرانی که نهایت امر به انقلاب مائوئیستی در آسیا انجامید، گام به گام عقب‌ می‌نشست، حمایت از نظریات گسترش‌طلبانة و جنگ‌افروزانة افرادی چون «چودهری»، فقط می‌توانست برای این امپراتوری بیمار و مضمحل مشکلات بیشتری بیافریند. اینجا بود که امثال «محمدعلی جناح»، که در خدمتگذاری به دربار اربابان نرمش بیشتری نشان می‌دادند، جایگزین «نظریه‌پرداز» اصلی سرزمین «پاک‌ها» شدند.

نهایت امر در تاریخ 14 اوت 1947، «هند بریتانیا» دو پاره شد، یکی تحت رهبری فرهیختگان، سخندانان و سیاستمداران بزرگ به راهی رفت که امروز کشور هند نام گرفته، و دیگری شد «پاکستان»: کشور پاک‌های شرقی و غربی! آنروزها که مردم‌ ایران، در اوائل 22 بهمن، فریاد «حکومت اسلامی» را از حلقوم برخی می‌شنیدند، شاید نمی‌دانستند که این «معجون» افلاطون به هیچ عنوان اختراع «بزرگ‌مردان» و فلاسفة جهانگردی چون جناب «اسدآبادی» نیست. بله، سرمایه‌داری جهانی از طریق مهم‌ترین پایگاه اطلاع‌رسانی خود، امپراتوری انگلستان، سال‌ها بود که با «فواید» این معجون افلاطون آشنائی داشت. ولی پس از پیروزی بر «متحدین»، فاتحان جنگ دوم در عمل پای در سراشیب سقوط نهادند! نخست هند از چنگال استعمار انگلستان رهید، سپس چین، یکی از مهم‌ترین ضربات ضد استعماری را بر پیکر آمریکا و انگلستان فرود آورد، و به دنبال آن شکست کره و نهایت امر ویتنام، غرب را در آسیای شرقی در شرایطی نزدیک به احتضار کامل قرارداد. در اردوگاه دیگر نیز، برندة بولشویک جنگ دوم هم در شرایط بهتری قرار نگرفته بود؛ اروپای شرقی پس از گذشت چند سال، به تدریج در افکار عمومی جهانیان از موضع والای سوسیالیسم علمی، به مرتبة نفرت‌انگیز منطقه‌ای اشغال‌شده «سقوط» کرده بود.

ولی از قضای روزگار، درست در همین دوران است که شاهد «شکوفائی» اسلام در خاورمیانه هستیم! این واقعیت دارد که بخشی از خاورمیانه، خیلی پیشتر از این تاریخ، یعنی پس از پایان جنگ اول، در تلاطم میان استقلال و وابستگی دست و پای می‌زد، ولی طی همین دوره، بخش بزرگ‌تر و پرجمعیت‌تری از این منطقه، عملاً راهکارهای وابستگی کامل به محافل تصمیم‌گیری غربی را به «اوج» می‌‌رساند. به عبارت دیگر، اگر سرنوشت کشورهائی چون ایران، عراق و سوریه، به دلایل سیاست‌های جاری بین‌المللی، آنقدرها روشن نبود، و هر دم در شرایط سیاسی این کشورها انتظار تغییراتی می‌رفت، وضعیت دیگر مناطق، کاملاً بر اساس استراتژهای غربی‌ «تحت نظارت» باقی مانده بود: عربستان، مصر، فلسطین، اردن، و ... سرنوشت‌شان از «پیش»‌ نگاشته شده بود. و در این «سرنوشت»، اسلام نقشی بسیار تعیین‌کننده داشت.

اما بسیاری از محققان نقش معجونی به نام پاکستان را در این مجموعه از نظر دور نگاه می‌دارند. چرا که پاکستان، همیشه در تحلیل‌های سیاسی، قسمتی از آسیای «غیرخاورمیانه‌ای» تعریف شده. با این وجود،‌ اگر حمایت‌های پایه‌ای کشوری به نام پاکستان در جهت پیشبرد منافع استعماری در این منطقه وجود نمی‌داشت، غرب در راه تفوق خود بر رقبا دچار بحران‌هائی بسیار عمیق می‌شد. پاکستان، پس از «کسب» استقلال، تبدیل به «شاه‌کلیدی» شد که درب مشکلات غرب در جهان اسلام را با آن می‌گشودند، «شاه‌کلیدی» که اینک، به دلیل سیر تحولات جهان، کارآئی خود را از دست داده!

پس از بحرانی که حوادث 11 سپتامبر به وجود آورد، مورخان بسیاری در مورد فروپاشی آتی کشور پاکستان سخن به میان آوردند، چرا که نقش پاکستان در آرایش سیاسی جهان از میان رفته بود! طالبان در افغانستان، طالبان شیعی‌مسلک در ایران، شیخک‌های کازینونشین در عربستان و حوزة خلیج‌فارس، «حزب‌الله»، و ... همگی می‌رفتند تا به زباله‌دان‌های تاریخ بپیوندند؛ حملة ایالات متحد به افغانستان و سپس عراق، در واقع عملی «عجولانه»‌ جهت به تعویق انداختن همین فروپاشی بود. ولی امروز شاهدیم که حتی دولت‌های دست‌نشاندة غرب در منطقه، از قبیل حکومت اسلامی، دیگر نمی‌توانند ساختارهای استعماری دولت پاکستان را در روابط سیاست‌های جاری مورد حمایت قرار دهند. نقش دولت پاکستان در انفجارات بلوچستان ایران، حتی اگر این انفجارات با همکاری کامل دولت جمکران صورت گرفته باشد، از طرف تهران در برابر محافل بین‌الملل دیگر قابل حمایت نخواهد بود.

در واقع، انگلستان و آمریکا قصد داشتند که از این «شاه‌کلید» اسلامی به معنای تمام و کمال استفاده‌ای بهینه به عمل آورند؛ اینبار در بحران‌های وسیع‌تری که میان چین، روسیه، هند و ارتش‌های استعماری در منطقه در جریان بود! ولی این «چکمه» برای پای «مشارف‌ها» خیلی گشاد است، و می‌بینیم که پاکستان همانطور که بارها در همین وبلاگ پیشتر اشاره کردیم، در این منطقه به سوی انزوای مطلق رانده می‌شود.

توافق بر سر احداث یک خط لولة گاز از ایران به کشور هندوستان، که نهایت امر از پاکستان می‌گذرد: «خط لولة صلح»؛ شرایط بسیار بدی برای سیاست‌های غرب در منطقه ایجاد خواهد کرد. با کاهش وابستگی هند به گاز و نفت روسیه، برخلاف آنچه برخی ناظران سیاسی قصد القاء آنرا دارند، «نتیجه» به برد نهائی غرب منجر نخواهد شد؛ هند به عنوان یک کشور برخوردار از نیروی هسته‌ای و در مقام پنجمین قدرت فضائی جهان، آزادتر عمل خواهد کرد! و در همین راستاست که شاهدیم، بمب‌هائی از طرف ایران و پاکستان بر مسیر همین خط «لولة صلح» منفجر می‌شود، مردمی در آتش می‌سوزند، و مراکزی بمباران می‌شوند، تا این حرکت جدید که از طرف غرب امکان نظارت بر چند و چون آن به هیچ عنوان دیگر وجود ندارد، سر نگیرد! ولی از یک طرف دولت اسلامی نمی‌تواند از پیشبرد سیاست‌های غرب در منطقه حمایت علنی کند، چرا که 28 سال «نعل‌وارونه» زده؛ و پاکستان نیز نمی‌تواند از گذشتن این خط لوله جلوگیری کند، چرا که موضع بسیار ضعیف غربی‌ها در افغانستان، نهایت امر نتیجه‌اش همان خواهد شد که انتظار می‌رفت: خلع‌سلاح پاکستان در برابر سیاست‌های غیرغربی!

در چنین شرایطی است که حکومت جمکران، حتی جهت به تأخیر انداختن ساختمان نیروگاه هسته‌ای نیز دست به یک سری فعالیت‌های زیرجلکی سیاسی و دیپلماتیک می‌زند! در واقع، جمکرانی‌ها که چندین سال است با هیاهوی «حقوق هسته‌ای» جهان اسلام، گوش مردم را کر کرده‌اند، در حال پیش بردن سیاست غرب در منطقه‌اند، غافل از اینکه، اگر غرب هنوز آقای دنیا بود، اینان‌ اینگونه به افلاس نیافتاده بودند. دولت جمکران با به تأخیر انداختن ساختمان نیروگاه هسته‌ای بوشهر ـ این خبر حتی در بی‌بی‌سی، دوست نزدیک آخوندها هم منعکس شده ـ در واقع قصد آن دارد که به سیاست آمریکا و انگلیس در منطقه یاری رساند؛ و در عین حال، هم مسیر خط «لولة‌صلح» را با کمک پاکستان بمباران می‌کند، و هم به خیال خود در برابر نفوذ روسیه در خلیج‌فارس «سنگ‌اندازی» می‌کند، و تمامی این عملیات «محیرالعقول» را به این دلیل انجام می‌دهد که برای غرب فرصتی جدید فراهم آورد؛ فرصتی که گویا در سفر وزیر دفاع فرانسه ـ چرخ پنجم سیاست آمریکا در جهان ـ به منطقه، قرار است جزئیات‌اش بیشتر و بیشتر «گشوده» شود!

ولی در این صورت‌بندی‌ها یک «اصل» فراموش شده، و آن اینکه غرب در حال عقب‌نشینی از منطقه است، و نوکران غرب نمی‌توانند از اینکار جلوگیری کنند. اگر هنوز آمریکائی‌ها عراق را رها نکرده‌اند، نه به دلیل امید به «پیروزی»، که به دلیل اجبار «حضور» در منطقه است؛ اجباری که از جانب سیاست‌های دیگر بر آمریکا تحمیل شده. آمریکا در این ساختار «مجبور» است جزئیات خروج خود را از منطقه، در مراودات مستقیم با هند، روسیه و احتمالاً چین، آنچنان که شرایط جدید بر او تحمیل می‌کند به مرحلة نهائی برساند، و در این میان، جمکرانی‌ها با بمب گذاشتن در قطارهای مسافری، با منفجر کردن مشتی پاسدار در یک اتوبوس، و با ایجاد بحران میان سنی و شیعه در بلوچستان، بر خلاف آنچه فکر می‌کنند، نمی‌توانند سیاست غرب را در مسیر حمایت از موجودیت‌شان «متحول» کنند.



هیچ نظری موجود نیست: