۹/۰۹/۱۳۸۶

وداع با اسلحه!


زمانیکه جرج بوش حملات نظامی و غیرقانونی خود را علیه ملت عراق آغاز کرد، در کنار مبارزه با تروریسم، و نابودی سلاح‌های کشتار جمعی، یکی دیگر از ستون‌های اصلی تبلیغاتی ایالات متحد در توجیه این «عملیات»، تکیه بر پدیده‌ای داشت که «حمایت» از صلح در خاورمیانه اعلام می‌شد! اینکه حکومتی با پیشینة استعماری و ضدانسانی آمریکا، در هنگام «شروع» یک جنگ غیرقانونی، همزمان سخن از «صلح» نیز به میان آورد، عملاً خنده‌دار بود، هر چند کم نبودند بادمجان‌ دورقاب‌چنیان ایرانی‌نما که از این «عملیات» وحشیانه‌ در مرزهای کشورمان حمایت کردند! ولی جهانیان به صراحت از مسائل آگاهی داشتند، هر چند این نوع «واقعیات» در روزی‌نامه‌های «آزاد» و «مستقل» منتشر نشد. واقعیاتی که حمله به عراق را در راستای منافع نفتی، و پیشبرد استراتژی‌های کاخ‌سفید در منطقة نفت‌خیز خلیج‌فارس، و مناطق بی‌نهایت استراتژیک در آسیای مرکزی ترسیم می‌کرد؛ برنامه‌ای جهت ایجاد زمینة صلح در خاورمیانه، در شرایطی که شاهد بودیم، مسلماً نمی‌توانست در دستورکار نظامیان قرار گیرد!

سال‌ها از آغاز این ماجراجوئی خونین می‌گذرد! میلیون‌ها انسان در جبهه‌ای که «جنگ برای دمکراسی» لقب گرفت، در عراق به خاک و خون افتادند؛ با این وجود، نتایج این «شاهکار» نظامی و استراتژیک، که تاریخ مسلماً از آن تحت عنوان «جنایتی علیه بشریت» نام خواهد برد، به هیچ عنوان مشخص نیست! سیاست‌گزاری‌‌های جدید ایالات متحد در خاورمیانه، اینک در راستای فراهم آوردن زمینة مساعد برای جانشینان جرج بوش از حزب دمکرات به کار گرفته می‌شود، بخوبی می‌دانیم که،‌ از دورة کارتر به بعد، تمامی روسای جمهور و مقامات بلندپایة کنگرة آمریکا از حزب دمکرات، همواره بر پدیده‌ای به نام «مذاکرات صلح» در خاورمیانه تکیه داشته‌اند؛ پدیده‌ای که امروز در آخرین ماه‌های حاکمیت نئوکان‌ها، اینبار از سوی حزب‌جمهوری‌خواه مطرح شده! تا آنجا که موضع‌گیری‌های آمریکا می‌تواند مورد بررسی قرار گیرد، کنفرانس صلح «آناپولیس» در عمل جز امتدادی بر همان «کمپ‌ دیوید» در دورة کارتر، و مذاکرات صلح بیل کلینتن نخواهد بود! و به احتمال زیاد، در بطن این مذاکرات، آمریکا به دنبال نتیجة ملموسی جز هم ‌آنچه تا به حال به دست آورده نخواهد گشت. ولی از حق نمی‌باید گذشت، مذاکرات «آناپولیس» از ویژگی بسیار نوینی برخوردار شده؛ کشور روسیه که، طی جنگ‌سرد، خود را بر نقشی «بازدارنده» متمرکز کرده بود، و در دوران یلتسین، از حضور فعال سیاسی در خاورمیانه، به دلیل ضعف شدید دیپلماتیک محروم مانده بود، امروز، در مذاکرات صلح در خاورمیانه نقشی کلیدی و مستقیم بازی خواهد کرد. و به احتمال زیاد، برگزاری این کنفرانس از جانب آمریکا با چنین دستپاچگی، و پیش از دستیابی دمکرات‌ها به کاخ‌سفید، فقط جهت عقب راندن روسیه از صحنة تصمیم‌گیری‌های منطقه‌ای صورت گرفته. «پدیده‌ای» که در تحلیل پیامد‌‌های این کنفرانس می‌باید یکی از «اهداف» پنهان «آناپولیس» به شمار آید!

بی‌دلیل نیست که، مجلة انگلیسی اکونومیست در 29 نوامبر می‌نویسد: «آمریکا با جمع کردن گروه کثیری از کشورهای عربی نشان داد که [...] هنوز ریسمان‌های منطقه را در دست دارد»، ولی همین مجله اضافه می‌کند، «سخنرانی بوش به صورتی اعجاب‌آور بی‌محتوا بود!» از این برخورد نمی‌باید متعجب شد، همانطور که گفتیم، چنین «کنفرانس‌هائی»، در تاریخچة روابط بین‌المللی کاخ‌سفید، در عمل یک مانور صرفاً سیاسی و پوچ است؛ مانوری که امروز نیز در همان راستائی قرار خواهد گرفت که اکونومیست آن را «به صورتی اعجاب‌آور بی‌محتوا» عنوان کند. ولی اگر آمریکا هنوز قادر است گروهی از کشورهای منطقه و دیگر قدرت‌های جهانی را به پدیده‌ای به نام «کنفرانس صلح خاورمیانه» پیوند زند، آیا چنین «کنفرانسی»، با انواع گذشتة خود تفاوتی نخواهد داشت؟ آیا این کنفرانس‌ از این پس ناچار به ایجاد نوعی تحرک سیاسی نخواهد بود: گام‌هائی هر چند کوچک به سوی نوعی تحول سیاسی؟ جواب این سئوالات با در نظر گرفتن مسائلی که در ادامه خواهد آمد کاملاً مثبت است!

تاکنون آمریکا به صورت سنتی، در بازی «پر یا پوچ» کنفرانس‌های متعدد خاورمیانه‌ای خود، در شرایطی حضور یافته که پیوسته هر دو دستش «پوچ» باشد! این کشور علاقه‌ای به تحکیم روابط صلح‌آمیز در منطقه نداشته و ندارد، چرا که صلح در این منطقه از جهان برای صنایع نظامی آمریکا، که امروز شاهرگ اقتصادی این کشور را تشکیل می‌دهد، یک فاجعة جبران‌ناپذیر به همراه خواهد آورد، و با نیم‌نگاهی به میلیاردها دلار درآمدهای نفتی در این منطقه می‌توان تصور کرد که این نقدینگی‌ها اگر در مسیری جز جنگ و آدمکشی قرار گیرد، وزنة اقتصادی جهان از شهر نیویورک به خلیج‌فارس منتقل خواهد شد! گزینه‌ای که به هیچ عنوان مورد تأئید آمریکا نخواهد بود. و در عمل، نقش اصلی دولت اسرائیل، و دولت‌‌ها و تشکیلات به اصطلاح «تندرو» منطقه از قبیل، حکومت اسلامی، حماس، اخوان‌المسلمین، طالبان، بن‌لادن، و ... همگی در تشدید همین تشنج منطقه‌ای و ریختن آب به آسیاب صنایع نظامی آمریکاست. البته در روزهای «جنگ‌سرد»، آمریکا به چنین تشنجی سهل‌تر جامة عمل می‌پوشاند. کاخ‌سفید با ایجاد وحشت از تهدیدات «کمونیسم روسی»، از طریق اعمال دولت‌های فئودال، فاسد، بی‌لیاقت و دست‌نشانده خود در منطقه، می‌توانست همه روزه به این تشنج دامن ‌زند.

از طرف دیگر، اهرم‌هائی که امروز به دست آمریکا در منطقه تبدیل به ابزاری جهت سیاستگزاری شده‌: اسرائیل، حکومت اسلامی، طالبان، القاعده، و ... اگر شرایط فوق‌العاده از میان برداشته شود، به راحتی می‌تواند آلت دست و وسیلة پیشبرد اهداف قدرت‌های دیگری باشد ـ این تجربه، در پاکستان و تا حدودی در افغانستان عملاً‌ برای نیروهای مسلح آمریکا به وقوع پیوسته! در نتیجه، این کنفرانس در عمل نوعی تهدید منطقه‌ای جهت دولت‌های «میانه‌رو» و تشکیلاتی است که به هر ترتیب سعی دارند از چنگال سیاست‌گزاری‌های جنگ‌افروزانة ایالات متحد بگریزند!‌ بی‌دلیل نیست که امروز نیز تمامی این دولت‌ها، علیرغم ابراز تعجب نویسندة مقالة اکونومیست، و با وجود آنکه کارنامة نظامی و سیاسی آمریکا در منطقه هر روز سیاه‌تر و بی‌آینده‌تر می‌شود، سعی دارند در این به اصطلاح «کنفرانس‌» صلح شرکت کنند!

ولی همانطور که گفتیم، علیرغم تمایلات دولت‌های دست‌نشاندة سرمایه‌داری غربی در منطقه، شرایط در خاورمیانه به طور کلی با گذشته‌ها تفاوت کرده. و این تفاوت را فقط در مسیر تحولاتی می‌توان به درستی دریافت که بررسی آن‌ها را از نقطة انفجاری این تغییرات، جنگ 33 روزة لبنان آغاز کنیم. در جنگی که به اصطلاح حکومت اسلامی را بر علیة دولت اسرائیل به «پیروزی» رساند، شاهد بودیم که نقش‌ها و نقش‌پذیری‌ها به طور کلی در منطقه دچار دگردیسی شد! آنچه پیش از جنگ اخیر لبنان، در روزی‌نامه‌های غربی از به اصطلاح «نفوذ» حکومت اسلامی در این کشور نام می‌بردند، در واقع دنباله‌ای مضحک از سیاست‌های «ضدکمونیستی» پنتاگون بود. حکومت اسلامی، در مقام یک حاکمیت وابسته به سرمایه‌داری غربی، با بهره‌گیری از حمایت‌های همه‌جانبة کاخ‌سفید، کشور لبنان را تبدیل به یک «کارگاه» طالبان‌سازی بر علیه منافع شوروی آنروز کرده بود. بنیادگرائی اسلامی یکی از مهم‌ترین سلاح‌های تبلیغاتی آمریکا بر علیه شوروی سابق در لبنان بود. و شاهد بودیم که چندی پس از غائلة ننگین 22 بهمن در ایران، تمامی جناح‌های مترقی، چپ و متمایل به جنبش‌های ضدامپریالیستی در منطقة لبنان، فلسطین و حتی عراق و سوریه عملاً از میان می‌روند، و با توسل به حربة معجونی به نام «اسلام سیاسی»، که گویا در تبلیغات کاخ ‌سفید «ضدامپریالیست‌» هم می‌تواند بشود، تمامی نفوذ ساختارهای قدیمی و مترقی در منطقه از هم فرو می‌پاشد. آمریکا با مجذوب کردن جوانان خشمگین و ناآگاه، و با توسل به این نظریات «مضحک» ـ عملی که طی بحران‌های سرمایه‌داری در اروپا و تحت عنوان «فاشیسم‌ایتالیا» و «نازیسم آلمان» پیشتر نیز صورت داده بودند ـ از مساجد و منابر مراکز قدرت ساخت! و با به قدرت رساندن مشتی آخوند و ملا در اینجا و آنجا، طی دهه‌ای که از کودتای هویزر در تهران می‌گذشت، نهایت امر سیاست رایج کاخ سفید گسترش بنیادگرائی اسلامی شد. اینکه آریل شارون، در دوران حضور خود در ارتش و دولت، فردی به نام «شیخ ‌یاسین» را از مصر به منطقة فلسطین آورد، و با بودجة دولت اسرائیل اولین مسجد و منبر تشکیلات حماس را در مناطق اشغالی برای این شیخ پایه‌گذاری کرد، دیگر جزو «اسرار مگو» به شمار نمی‌آید.

ولی کوبیدن نعل‌وارونه دیگر محلی از اعراب ندارد. امروز شاهدیم که حکومت اسلامی با «محکوم» کردن کنفرانس «آناپولیس» قصد دارد سیاست‌های ظاهراً ضدامپریالیستی «سابق» خود را بار دیگر به «ارزش» گذارد، ولی مسلماً دورة این رزمایش‌های مضحک سپری شده. صلح در منطقه، امروز و علیرغم «تهدیدات» آمریکا ـ همانطور که دیدیم این تهدیدات از طریق برگزاری به اصطلاح کنفرانس‌های صلح به منصة ظهور می‌رسد ـ امری قابل پیش‌بینی شده. از منظر آمریکا، برگزاری کنفرانس صلح در شرایطی که عراق در چنگال ناامنی می‌سوزد؛ لبنان فاقد دولت است؛ افغانستان آینده‌ای بسیاری تیره دارد، و ترکیه مسلماً پای به میدان برخوردهای سیاسی متشکل و سازمان یافته میان اسلامی‌ها و «لائیک‌ها»‌ خواهد گذاشت، در سیاست خارجی کاخ سفید نشانه‌ای از یک «عقب‌نشینی» استراتژیک است. آمریکا سعی می‌کند با ایجاد تحولاتی «مصنوعی»، مهره‌های دست‌نشاندة خود را بار دیگر بر مواضع پیش‌بینی شده «متمرکز» کند. اگر عباس و اولمرت در دو سوی جرج بوش و در کنار سیاست آمریکا می‌باید «جا» خوش کنند، «رهبر معظم» حکومت اسلامی نیز می‌باید در کنار ملاعمر و اخوان‌المسلمین، نقش «مخالف» بازی کند. اینهمه برای اینکه، «کنفرانس صلح» در منطقه بار دیگر، به همان صورتی که در دوران جیمی‌کارتر به تصویر کشیده شد، یعنی با حملة اسرائیل به لبنان و سرکوب ملت‌ها همزمان شود!‌ ولی به صراحت می‌بینیم که امروز نه اسرائیل می‌تواند به همسایگان‌اش حملة نظامی کند، و نه شیپور زنگزدة حکومت جمکران و جیغ‌وفریادهای ضدامپریالیستی‌اش دیگر خریدار دارد. در همین راستاست که، می‌توان عدم حضور جمکران، طالبان، اخوان‌المسلمین و ... را در این کنفرانس، نشانه‌ای حتمی از انزوای اینان در صفحة شطرنج سیاست آیندة منطقه به شمار آورد.





هیچ نظری موجود نیست: