
با نگاهی کوتاه به روزینامهها و سایتهای به اصطلاح «اصلاحطلب» در داخل، و سایتهائی که عملاً وابستگان به این جریان «استعماری» در خارج از کشوراند، به یک اصل کلی دست مییابیم: حاکمیت اسلامی نه تنها همچون خشتک ملانصرالدین «دو پاره» شده، که سیاست کلی حاکم بر این دو پاچة از هم گسیخته، صرفاً بر اساس روند سادهانگارانهای از الگوی «جذب» و «دفع» عمل میکند؛ هر آنکس که دستش را میگیرند و از دکان «مهرورزی»، به هر دلیلی بیرون میاندازند، به صورتی خود به خود تبدیل به یکی از «شخصیتهای» نستوه جریان اصلاحطلبی و یا «آزادیخواهی» میشود! و به خوبی میدانیم، اگر چنین سیاستی در یک جامعه میداندار شود، نهایت امر سیاست استخوانداری نمیتواند بر کشور حکومت کند؛ سیاستهای جاری در چنین جامعهای تبدیل به دکان ناندانی از برای هر کس و ناکسی خواهد شد. نبود هر گونه ایدئولوژی مصرح و مستحکم، از نظر سیاسی، ساختارهائی را که ادعاهائی «مبهم» از قبیل «اصولگرائی»، «اصلاحطلبی»، «تندروی» و «محافظهکاری» دارند، نهایت امر تبدیل به مشتی فرصت طلب میکند که در هر بزنگاه جهت توجیه منافع محافل مشخصی دست به تبلیغات و هیاهو بزنند.
البته در بطن حاکمیتی که بر اساس یک «هیاهوی» پوپولیستی و استعماری، در چارچوب نیازهای محافل راستگرای افراطی غرب، و در دوران «جنگسرد» و مبارزه با کمونیسم، در مرزهای شوروی سابق چشم به جهان گشود، انتظاری بیش از این نیست. این حاکمیت پوشالی، طی دورانی که ساختار دیوارههای امنیتی «جنگسرد»، به این دستگاه خلافت مضحک هزارة سوم، امکان برخورداری از حمایت بیقید و شرط حاکمیتهای سرمایهسالاری غربی را میداد، در عمق طویلهای که «حکومت اسلامی» لقب یافت، کم جفتک نیانداخت؛ «مبارزه با آمریکا»، «مرگ بر شوروی»، خلاصه بگوئیم، «مرگ بر این و مرگ بر آن»، در چنین حاکمیتی نه «شعار» و «حرف مفت»، که نوعی «ایدئولوژی» معرفی میشد! ولی راه درازی نمیباید پیمود اگر عنوان کنیم، این «ترهات» که عموماً بر پایة «تشنجزائیهای» اجتماعی، طبقاتی و هیاهوی بیپایه و اساس و عصبیتهای فرقهای و کوردلیهائی برخاسته از زهرآگین شدن فضای اجتماعی شکل میگیرد، هیچگونه ارتباطی با «ایدئولوژی» در معنا و مفهوم اصیل کلمه نمیتواند داشته باشد. به صراحت بگوئیم، علیرغم جیغ و فریادهای عملة فاشیسم، حکومت اسلامی فاقد ایدئولوژی است. و اگر عملة این حکومت، این واقعیت عریان را در گذشته، با توسل به ترهات مشتی فیلسوفنمای خودفروخته و بیسواد از قماش سروش، زیباکلام، و ... مردود میدانست، و با تکیه بر مشتی ورق پاره در «زیارتنامهها» و «کتابدعاها» برای خود «ایدئولوژی» دست و پا کرده بود، امروز که آجرهای دیوارههای امنیتی «جنگسرد» بر کمر این رژیم فرو ریخته، نبود ایدئولوژی را در بطن آن، به صراحت مشاهده میکنیم!
اینکه امروز فردی به نام علی لاریجانی را، پس از ماهها همکاری نزدیک و استراتژیک در بالاترین سطوح با دولت احمدینژاد از «در» بیرون میاندازند، تا سایتهای خارج از کشور، اصلاحطلبان داخل، و حتی برخی «طرفداران» دولت فعلی ـ از شخص رئیس دولت گرفته تا دیگران ـ آناً وی را از طریق چاپ «تقدیرنامههای» روحانگیز از «پنجره» وارد کنند، به صراحت نشان میدهد که برخوردها در بطن این حاکمیت از قاعده و اصول «ایدئولوژیک» اصولاً برخوردار نیست. این حاکمیت فقط بر اساس منافع محفلی شکل گرفته، محافلی که میتوانند صرفاً تجلیاتی داخلی از ارتباطات با خارج از مرزها باشند، و در برخی موارد، بازتابی تمام و کمال از منافع خارجی و فرامرزی!
حکومت اسلامی، امروز حکم قایق فروشکستهای را پیدا کرده، که بر امواج سهمگین اقیانوسی بیکران در تلاطم باقی مانده، و سکانداران «فرضی» این کشتی شکسته، هر یک سعی دارند با توسل به ترفندهای مختلف، فروپاشی نهائی و غائی آنرا تا حد امکان به تأخیر بیاندازند. البته از حق نمیباید گذشت، چنین برخوردی زمانی که از حمایت همه جانبة محافل ثروتمند و قدرتمند جهانی برخوردار میشود، چند سالی قابلیت دوام خواهد داشت! ولی نمیباید فراموش کرد که هزینة سنگین برقرار ماندن یک مجموعه دستگاه دولتی متفرعن، ضدمردمی، غیردمکراتیک، و آزادیستیز، از نظر سیاسی، اجتماعی، مالی و اقتصادی بر دوش ملت ایران سنگینی خواهد کرد. در این روند، یعنی «امتداد» دادن به موجودیت یک حاکمیت استعماری، ملت ایران است که متضرر واقعی و نهائی خواهد بود. در نتیجه، حکایت شیرین «من اصلاحطلبام، تو اصولگرا»، اگر برای بعضی بچهآخوندهای «خوشمشرب»، در هنگام راندن بنزهای ضدگلوله در خیابانهای پایتخت، نقل و آجیل «گفتمان» سیاسی به شمار آید، برای جامعة ایران هزینهای بسیار سنگین به همراه میآورد.
«بیعملی» از نظر سیاسی، در شرایط فعلی، همانطور که طی 10 سال گذشته شاهد بودیم، جامعه را به سوی عصیان و آشوبی «بطنی» و «درونیشده» کشانده، و به دلیل حمایت بیقید و شرط محافل استعماری از ساختارهای ضدمردمی در حاکمیت اسلامی، این آشوب و عصیان «طبیعی»، که در بطن روابط اجتماعی «لانه» کرده، پاسخی جز اوجگیری سرکوب دریافت نخواهد کرد. سرکوبی که هر چه بیشتر حالت «قانونی» و «شرعی» نیز به خود میگیرد! آیا در میان این سخنگویان «اصلاحطلب» و یا «آزادیخواه» میتوان امروز کسی را یافت که «توضیح» دهد، خارج از آنچه در بالا آوردیم دلیل دیگری نیز بر اوجگیری اعدامها، سرکوبها، تعطیل مطبوعات، تعطیل فعالیتهای سیاسی و غیره میتوان در ایران مطرح کرد؟ در کمال تأسف، تنها دلیلی که با تکیه بر آن میتوان این مجموعه مسائل ناخوشآیند را «توضیح» داد، همان «بیعملی» دستگاه دولت در دوران زمامداری «محمد خاتمی» است. زمانیکه قانون مطبوعات از طریق ارعاب نمایندگان مجلس با کمک نیروهای انتظامی و تأئید نهائی دولت به «تعطیل» در آمد؛ زمانیکه دولت خود مشوق چماقکشی در سطح جامعه شد؛ زمانیکه مسئلة حقوق زنان در حکومت اسلامی در بنبستهای «حوزوی» و در مقالات مشتی آخوند گرفتار آمد؛ زمانیکه ...
ولی نمیباید فراموش کرد که، امروز جامعة ایران در گیر مشکل ریشهدارتری شده! جز موجودیت یک حاکمیت استعماری، جامعه در گیر یک روند کلیتر استعماری در برخورد با نیازهای واقعی مملکت است. همانطور که پیشتر نیز اشاره کردیم، در کمال تأسف، این «تئاتر» هولناک استعماری صرفاً ریشه در حاکمیت ندارد؛ «اوپوزیسیون» شناخته شده، و تشکیلاتی که در خارج و یا داخل مرزها سالهای دراز از حمایتهای وسیع مراکز تصمیمگیری استعماری برخوردار بوده، و فرضاً بر علیة این حکومت «فعالیت» میکردهاند نیز، صرفاً در راستای همین خطوط «غیرایدئولوژیک» و «صدمنیکقاز» متشکل شدهاند! در نتیجه، در چنین شرایطی، این نوع «اوپوزیسیون» نیز جز پیوستن به خطوط اصلی رژیم چارة دیگری نخواهد داشت. همانطور که میبینیم، «خلعسلاح ملی» در برابر منافع اجنبی، در شرایط فعلی به صورت تمام و کمال عملی شده!
پیوستن برخی عملة «اکثریتیها» به آخوند جماعت؛ حرکتی دست در دست و «دوستانه»، میان اعضاء حزب توده و اوباش حزبالله؛ «نان قرض دادنهای» برخی محافل «مخالفخوان» درونمرزی، با مهرههای مفتضح و شناخته شدة خارج از مرزها؛ و ... همگی نشان میدهد که «بحران» تا کجا میتواند امتداد یابد. این «بحران»، بر خلاف آنچه برخی خوشباوران ابراز میدارند، «شکلگیری» حاکمیت دمکراتیک در ایران نخواهد بود! این نوع «بحران» سیاسی، از همان قماشی است که، دهههای طولانی بر کشورهائی چون پاکستان، لبنان، مصر و ... حکومت کرده، و به صراحت میبینیم که در این حکومتها هیچگونه نشانی از «حاکمیت ملی» وجود ندارد. در عمل، بهترین نمونة این نوع حاکمیت، دولت ژنرالهای چهار ستارة آمریکائی در ترکیه است! نمونهای که هر چند مفتضح، به دلایل بسیار مفصل، حتی نمیتواند برای کشور ایران «متصور» باشد!
امروز در برابر ملت ایران، یک راه بیشتر وجود ندارد: گذاشتن نقطة پایان بر گفتمان «دمکراتیک نمای» عملة فاشیسم! و اینکار فقط میتواند از طریق خروشی دمکراتیک و ملی صورت پذیرد. خروشی برای پایان دادن به سکوتی که از جانب محافل فاشیستپرور جهان، بر ملت ایران، طی 28 سال گذشته تحمیل شده. سیاستهای حاکم جهانی، این سکوت را با سوءاستفاده از احساسات مذهبی تودههای مردم، یا بهرهبرداری مزورانه از باورهای «ضد امپریالیستی» در میان یک یا دو نسل از جوانان این کشور، بر ما تحمیل کردهاند. ایرانیان امروز میباید به آنان که قصد «هنرنمائی» در صحنة سیاست کشور را دارند «تفهیم» کنند که، خط ملت با خط این نوع حاکمیت نمیتواند تقاطع داشته باشد. به اینان میباید تفهیم کرد که «دور زدن» مداومشان بر محور مشتی شعار پوچ و مضحک، چه آنزمان که رسماً فاشیسم را بر ملت ایران تحت عنوان «حاکمیتالله» تحمیل کرده بودند، و چه امروز که «گفتمان» به اصطلاح دمکراتیک از چنته بیرون کشیدهاند، از نظر ایرانیان محکوم است. ملت ایران از جمله کشورهای «تازه استقلال یافته»، و جدیدالتأسیس نیست! ایرانیان، طی تاریخ هزارههای خود یکی از مؤثرترین ملتهای جهان در ترسیم خطوط تمدن بشری بودهاند، و این نقش تاریخی از آن جمله نقشپذیریها نیست که امروز به تصویب یک یانکی، تأئید یک انگلیسی و یا صلاحدید یک فرانسوی، بتوان بر آن نقطة پایان گذاشت. مرکب رستاخیز ملی ایرانیان، از درون غبار و هیاهوئی که فروپاشی اتحادشوروی، لشکرکشیهای یانکیها در منطقه، و حاکمیت «استعماری اسلامی» بر ملت ایران تحمیل کردهاند، راه خود را خواهد گشود. و همینجا بگوئیم، در چنین آوردگاهی، «بدا به حال آنان»، که فریب را امروز عصای دست خود کردهاند!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر