از نخستین روزهائی که عاملان بلوای 22 بهمن، از طریق گروههای چماقدار و سرکوبگران وابسته به تشکیلات «ساواک»، در کشور ایران قدرت را در دست آخوندها قرار دادند، این اصل کلی مد نظر بود که حکومت استعماری اسلامی میباید بر پایة توجیهاتی استقرار یابد که در رأس آنها عامل «تبلیغات فاشیستی» از جایگاهی ویژه برخوردار باشد. ولی میباید عنوان کرد که، اگر پدیدهای به نام «تبلیغات فاشیستی» را در آغاز غائلة 22 بهمن عنوان میکنیم، به این معنا نیست که رژیمهای گذشته در چارچوب اعمال سیاستهای خود از چنین عاملی استفاده نمیکردهاند؛ کاملاً بر عکس، «تبلیغات فاشیستی» که از زمان «میرپنج» در ایران آغاز شد، در دوران حکومت فرزند وی به اوج تاریخی خود رسیده بود، ولی یک اصل را نمیباید فراموش کرد: اعمال کنترل بر یک جامعة محدود و شبهفئودالی، با جمعیتی پراکنده در شهرهائی دور افتاده، با مدیریت جامعهای پویا و پرشمار و جوان که در مادرشهرهائی چندین میلیونی متمرکز شدهاند، نمیتواند با شیوههائی یکسان صورت پذیرد. در عمل، فاشیسم که در زمینة تاریخی خود پیوسته عاملی جهت سرکوب نهضتها و آرمانهای سوسیالیستی در مغرب زمین بود، در جهان سوم تبدیل به ابزاری جهت تحکیم نظامهای استعماری و چپاولگر شد، و در چارچوب حفظ خطوط سرمایهسالاری بر مردم در این جوامع تحمیل شد. در ایران، طی 80 سال گذشته به صور مختلف، «فاشیسم» عملاً شاهکلید اصلی در فضای سیاست داخلی و خارجی ایران بوده. و همانطور که میتوان حدس زد، این «شاهکلید»، همان تحفة سرمایهداری غرب برای ملت ایران است.
به دلیل حضور فعال روحانیجماعت در بطن حاکمیت اسلامی، در دستگاهی که پس از 22 بهمن به دست اراذل و اوباش «ساواک» بر ایران حاکم شد، عامل «تبلیغات»، شمشیری دولبه بر علیة منافع ملی بود. در نخستین گام میباید عنوان کرد که، در تاریخچة «شیعیگری»، تبلیغات نه تنها یکی از «واجبات دینی» که، پدیدهای کاملاً «مجاز» تلقی میشود! تبلیغات در این راستا، حمایت از «حقیقت» دینی، یا همان «انسانیت» در تعاریف فلسفة کلاسیک است؛ هر چند این «تعاریف»، امروزه در تقابل با تعاریف فلسفة نوین فرسوده و بیارزش شده ـ در اینجا بحث در بارة آنچه «تفکر» پسامدرنیسم عنوان میشود مطرح نمیکنیم، تا اطالة کلام پیش نیاید! فلسفة کلاسیک همان نظریهای است که انسان را قادر، توانا، حاکم و قدرتمند در برابر انسانها، و خفیف و سرکوب شده در برابر «خدایان» تعریف میکند! چنین برداشت کودکانهای از نقش انسان در جهان، فقط میتواند متعلق به دوران طفولیت فرهنگ انسانی باشد! در دیدگاه فلسفی «کلاسیک»، که فلسفة اسکولاستیک و اسلامی فقط قسمتی از آنرا تشکیل میدهد، بحرانهای عاطفی، ناخودآگاه، ضمائر متفاوت انسانی، نقش خاستگاههای اجتماعی انسان در آنچه «سرنوشت» وی تعریف شده، نقش ساختارهای اقتصادی و راهبندهای اجتماعی و حاکمیت قشرهای متفاوت اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بر سرنوشت انسانها، و ... اصولاً مورد بررسی قرار نمیگیرد؛ فلسفة کلاسیک را فقط میتوان نوعی توحش سازمان یافته در «کلام» تلقی کرد: در مقام آنچه پیشتر، در یونان و رم باستان، پرستش خدایان عنوان میشده، و نه بیشتر!
ولی در فردای 22 بهمن، و در چارچوب یک فرهنگ سرکوب شده و عقب نگاه داشته شده، فرهنگی که در «ظاهر» میرفت تا به تدریج پای از حیطة دیکتاتوری 57 سالة «میرپنجیها» بیرون گذارد، عنوان کردن محدودیتهای فرهنگی، فلسفی و نظری در بطن تفکر قرون وسطائی «اسلام» آنقدرها محلی از اعراب نمیتوانست داشته باشد. در چنین بزنگاهی، زمانیکه سخن از «تبلیغات» دینی مطرح میشد، نه منافع محافل فاشیستپرور غربی مورد بررسی قرار میگرفت، و نه محدودیتهای نظری فلاسفة کلاسیک! در هیاهوی «دینپناهی» ملایان، هدف اصلی، حاکم کردن جو سرکوب، و نظریة ضدانسانی فاشیسم مذهبی بر ملت ایران بود، و اینهمه در چارچوب حفظ منافع سرمایهسالاری غربی، و نه چیز دیگری! اگر پس از 22 بهمن، شاهد پافشاری مصرانة روحالله خمینی و دارودستة چاقوکشان حوزه و بازار در پیروی «طابقالنعلبالنعل» از سنتها و روایات «محمدی»، دینی و سنتی هستیم، تماماً به دلیل آن بود که حاکمیت بتواند با استفاده از این رابطة انداموار تاریخی، «تبلیغات فاشیستی» را تا حد امکان به عامل «تبلیغات» دینی نزدیک کند. تکیة عوامل فروپاشی 22 بهمن بر اسلام «اصولگرا» فقط به دلیل «قرابتها» در عملکردهای سیاسی میان فاشیسم کلاسیک و تبلیغات دینی بود.
شاید برخوردی تاریخی، هر چند تند و شتابزده با مسائلی که نهایت امر و در مسیر تاریخ ایران، تحت عنوان «دین اسلام» بر ما ایرانیان حاکم شده، در این مرحله روشنگر باشد. چرا که، شقاقی که «شیعیگری» در مقام یک پدیدة تماماً ایرانی، در دین اسلام پدید آورد، از یکسو بر مردهریگ حکومت ترکان آسیای مرکزی بر فلات قارة ایران تکیه دارد، و از سوئی دیگر، بازتاب مخدوش شدهای است از یادگار و خاطرة تاریخی اسطورههای ایران باستان در قرون وسطای منطقه. و نهایت امر، همانطور که میتوان حدس زد، و به دلیل قرابتهای اقوام نیمهوحشی ساکن کنارههای شمالی دریای خزر با ایرانیان، شیعیگری در مقام خود، ریشههائی در آداب و رسوم همین قبایل نیمه وحشی نیز دارد ـ قبایلی که در برخی گفتمانهای تاریخی، از آنان تحت عنوان «آریائیها» سخن به میان میآورند.
امروز با علنی شدن بنبستهای عقیدتی و اجتماعی در بطن این «تفکر» استعماری، «اسلام سیاسی» که غربیان بر ما ایرانیان تحمیل کردهاند، هر دم رنگ و روی خود را بیشتر و بیشتر از دست میدهد، و شاهدیم که، چگونه اربابان ظلم در ایران در برابر ملت به طور غیرمستقیم به مجیزگوئی از حاکمان غربی میپردازند. در عمل، اسلامی که ریشه در سنتهای جزیرهالعرب دارد، و به دلایل تاریخی تحت تأثیر سنتها، حکایات و آداب و رسوم ایرانیان و ترکهای آسیای مرکزی نیز واقع شده، در بزنگاه امروز، هر دم «تقدس» خود را بیشتر و بیشتر از دست میدهد، و نمیباید فراموش کرد که، این عارضهای است بسیار سنگین برای حاکمان و خصوصاً حامیان غربی آنان! چرا که «تقدس» و «فاشیسم» دو روی یک سکة واحداند: حاکمیت استعماری!
در همین راستا، میتوان سفر محمود احمدینژاد را به نیویورک به صورتی مقطعی مورد بررسی قرار داد. اینک، چند روز پس از این سفر «موفقیتآمیز» ایشان به ینگهدنیا و «سخنرانی» در برابر دانشجویان دانشگاه کلمبیا، وزیر کشور حکومت اسلامی، در بنگاه خبرپراکنی «ایرنا» در مورد حضور احمدینژاد در سازمان ملل، اعلام میدارد که:
«در اجلاس سازمان ملل، احمدي نژاد حكم پيامبري را داشت كه پيام انقلاب را در كانون اجتماعي آنان مطرح كرد و كشتي حقيقت را در امواج سخت و وحشيانهترين حملات به درستي هدايت نمود.»
ایجاد ترادف میان واژة «پیامبر»، که در جامعة «دینفروشان» و «دینباوران» قم و کاشان جز «محمدابنعبدالله» کس دیگری را تداعی نخواهد کرد، با شخص «احمدینژاد»، ترادفی است بس هولناک! به صراحت میبینیم که اینک حکومت اسلامی، ستارگان تبلیغاتی خود را به سرعت از دست میدهد، و بجای عروسکهای خیمهشببازی و آخوندکهائی چون «خمینی»، «خامنهای» و ... دست به دامان احمدینژاد میشود و جهت به «ارزش» گذاشتن دیدگاهی استعماری، عملکرد یک ولگرد «لباسشخصی» را مستقیماً به شخص پیامبر اسلام مرتبت میکند! پورمحمدی، وزیر کشور حکومت اسلامی سپس در «بررسی» دقایق سخنرانی احمدینژاد در دانشگاه کلمبیا اضافه میکند:
«حاضرين اين جلسه را هم از پيش، كنترل كرده و نفرات خودي را به سالن فراخوانده بودند كه ما را تحقير كنند، [...] احمدي نژاد در آن فضاي پرفتنه، سخت و پرسنگلاخ توانست پيام انقلاب و ملت بزرگ ايران را به دنيا منتقل كند.»
در چارچوب این «تبلیغات» احمقانه، جناب وزیر فراموش میکنند که، اگر افراد خودی را به این سالن نیاورده بودند، جناب ریاست جمهور میتوانستند، به دلیل جوی که اینک در ایالات متحد به دست ارباب حکومت اسلامی، جرج بوش به راه افتاده، زیر مشت و لگد مردم خشمگین خرد شوند! و از طرف دیگر، مگر خود ایشان در هنگام «سخنرانی» و «افاضاتگوئی» در برابر مردم واقعی قرار میگیرند؟ مگر در چند تجربة زنده که شامل حال «مقام رهبری» حکومت اسلامی نیز در دانشگاه شد، دانشجویانی که از هزاران صافی گزینشی و امنیتی میگذرند، در برابر سخنرانان چه عکسالعملی نشان دادند؟ ولی در این مطلب، مطرح کردن برخوردهای «تبلیغاتی» وزیر کشور اسلامی، نه برای آن است که توخالی بودن و پوچ بودن ادعاهای سخنگویان حکومت اسلامی را مطرح کنیم ـ این پوچیها سالهاست که بر ایرانیان روشن شده ـ مسئله این است که ببینیم بحران «عقیدتی» در بطن حاکمیت اسلامی تا کجا نفوذ کرده و ریشه دوانده. میباید به ایشان گفت، اگر مشتی دانشجونمای آمریکائی میتوانند شما را تحقیر کنند، شاید به این دلیل باشد که قابل تحقیر هم هستید! نه تنها امروز، که دیروز هم قابل تحقیر بودید، ولی به دلیل حمایت بیقیدوشرط ایالات متحد از فاشیسم اسلامی موجودیت «حقیرتان» را در پس پردة «انقلاب پرشکوه و ضدامپریالیستی 22 بهمن»، پنهان نگاه داشته بودید! شما امروز همانقدر حقیر، پوچ و بیمایهاید که در روز 22 بهمن ماه 1357 بودید، ولی همانطور که گفتیم، فاشیسم پهلوی برایتان آنقدر کارساز شد که حتی پس از فروپاشی کاخ ستمشاهی، نانتان را سه دهه است در تنوری میپزیند که همان پهلویها برایتان داغ کردند!
ولی تا آنجا که به جانشینهای احتمالی این حاکمیت انسان ستیز میتوان پرداخت، نمیباید دچار توهم شد. این نوع حاکمیت، معمولاً اراذل جایگزین را نیز خود در کارگاه «اوباشپروری» استعمار «تولید» میکند! هر چند که «کیفیت» این نوع اوباش در ارتباطی مستقیم با درک و شناخت تودههای مردم از فرهنگ مادری، مسائل سیاسی و نیازهای اجتماعی و اقتصادی در هر جامعه متغیر خواهد بود. سالها پیش، شادروان نادرپور در مصاحبهای رادیوئی، از تضاد موجود میان «ایرانیت» و «اسلامیت» نزد ایرانیان سخن میگفت، و همانطور که امروز میتوان به صراحت دید، وی نیز معتقد بود که، «جای پای اسلامیتها را فقط با ایرانیتها میتوان از تاریخ کشور زدود»! ولی این مطلب باقی میماند که اینکار به چه قیمتی انجام میشود، و نتایج نهائی آن در عمل چه خواهد شد؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر