۷/۱۱/۱۳۸۶

حاج‌سید «بنی‌سطل»!


امروز روی خطوط اینترنت مطلبی به قلم علی‌اصغر حاج‌سیدجوادی خواندم. نامه‌ای خطاب به «ریاست» دانشگاه کلمبیا، و سراسر گله‌گذاری و شکایت از دست حکومت ایالات متحد، در یادآوری بدکاری‌های این دولت طی دوران پس از کودتای 28 مرداد و حکومت محمدرضا پهلوی! البته، مطالعة این «نامة سرگشاده»، برای آنان که چون نویسندة این وبلاگ تا حدودی با عملکردهای خانوادة «حاج‌سیدجوادی» در بطن روابط «محفل‌بازی» و سیاسی‌کاری کشور ایران آشنائی‌هائی دارند، زیاد تعجب‌آور نیست. این «خانواده» نیز همچون بسیاری دیگر از خانواده‌های «شناخته» شدة ایران دست‌پروردگان سفارتخانة دولت فخیمه‌اند: علم‌ها، فرمانفرماها، مسعودی‌ها، متولی‌ها، تهرانی‌ها، علاء‌ها و ... که برخی «خان» و «خان‌زاده» بودند و ارث و میراث خانوادگی را سرمایة خدمت به دولت فخیمه کردند، و برخی دیگر «تازه‌ به دوران» رسیده و بی‌کس و کار؛ هیچ نداشتند جز «عرق جبین»، که آن را هم در سبد اخلاص تقدیم استعمار نمودند! خلاصه بگوئیم، داستان آن‌هائی است که نوکران رنگارنگ اجنبی‌اند! فقط در این میان، تنها تفاوتی که میان خانوادة حاج‌سیدجوادی با برخی کسان که در بالا آوردیم می‌توان دید، همان «اسلامی»‌ بودن «حاجی‌‌ها» است! به قول حکیم طوس، «نشان از دو سو دارد این نیک پی!» هم نوکر اجنبی‌اند و هم فدائی اسلام و مسلمین! تنها تفاوت میان این حضرات با افرادی چون احمدی‌نژاد و هاشمی را هم می‌توان در حکایت همان مگس‌هائی یافت که بر زخم‌های مردی در صحرا نشسته بودند. رهگذری قصد پراکندن‌شان داشت، مرد زخمی نهیب زد و گفت: «این‌ها خورده‌اند و سیر شده‌اند، اگر بپرانی‌شان تازه‌واردها گرسنه‌تراند و خون مرا بیشتر می‌مکند!»

بله، در این «نامة سرگشاده» که به قلم یکی از همان «مگس‌های سیر شده» ‌نوشته شده بود، خارج از گله‌های «دوستانه» از کم لطفی‌های حکومت ایالات متحد در دوران «قهرمان» ملی کردن نفت، سری هم به دانشگاه کلمبیا زده شد! می‌دانیم از زمانیکه تحفة «لباس شخصی‌های» حکومت اسلامی، «برادر» احمدی‌نژاد، با همان ژست‌های آبدوغ‌خیاری، «بارگاه مقدس» دانشگاه کلمبیا را به قدوم خود مزین کرده‌اند، در همة رسانه‌ها از خودی گرفته تا ناخودی، افرادی می‌توان پیدا کرد که دست در دست ایشان «سری» به کلمبیا بزنند، و همچون حوادث «جانگداز» در روضه‌های امام حسین، به نحوی از انحاء سر مبارک آنحضرت را به صور مختلف از تن جدا کنند! یا همچون وزیر کشور حکومت اسلامی، ترهات ایشان را تأئید کنند، و یا همچون مخالف‌نمایان حکومت در خارج، کاسة مخالفت ظاهری با این حکومت داغ کرده، از چنین «سفر» سرنوشت‌سازی برایمان حکایت‌ها سر هم کنند؛ ولی حاج‌سیدجوادی از آن‌ها نیست، ایشان به عادت مرسومه خطاب به جناب «ریاست» دانشگاه می‌فرمایند:

«آنچه موجب شگفتی من شد بی‌اطلاعی شما از این واقعیت است که اصولا نظام سیاسی ایران در قالب ولایت مطلقه فقیه بر طبق اصل اول و اصل دوم و ... [...] واصل صد و ده قانون اساسی جمهوری اسلامی، فاقد مفهوم حقوقی و حقیقی جمهوری و ساختارهای شناخته شده آن در دولت مدرن است.»

البته در اینکه معجونی به نام حکومت اسلامی نمی‌تواند یک حکومت قانونی به شمار آید، جای بحث نیست، حداقل جهت این نوع «افشاگری‌ها» زبان نویسندة این وبلاگ مو درآورده، ولی اینکه فردی به نام «حاج‌سیدجوادی»، سال‌های سال، عملاً بدون هیچگونه بازده فرهنگی، هنری و ادبی، نه تنها مرتباً از مأموریت «ایرانی» خود تحت عنوان «نویسنده» دفاع کند، که آخر کار نیز انتظار داشته باشد، ریاست «محترم» دانشگاه کلمبیا قانون اساسی حکومت اسلامی را از بهر بداند، دیگر از آن داستان‌هاست. خصوصاً که ریاست محترم دانشگاه کلمبیا، در عمر مبارک‌شان، بر خلاف آقای سید جوادی، هیچگاه به پدیدة من ‌درآوردی و مضحکی به نام «جمهوری اسلامی» رأی مثبت نداده‌اند! جناب حاج‌سیدجوادی! یادتان رفته که در روزی‌نامه‌ای که تحت عنوان «جنبش» به راه انداخته بودید رسماً مقاله قلمی می‌کردید، از حکومت اسلامی دفاع به عمل می‌آوردید‌، و مرتباً اعلام می‌داشتید، به «جمهوری اسلامی»‌ رأی مثبت هم می‌دهید؟ حتما آن روزها عینک «ذره‌بینی‌تان» را همراه نبرده بودید تا ببینید اصل اول، دوم، سوم، تا به قول خودتان، یکصدودهم قانون اساسی چنین جمهوری‌ای چه معجون افلاطونی در مردود شمردن حقوق شهروندی و انسانی می‌تواند از آب در آید! یا شاید آن روزی که به قول خودتان «مهندس‌جان‌»، نام مبارک شما را به عنوان وزیر پیشنهادی آموزش و پرورش خدمت «امام زمان‌»‌ برده بود، زبان‌تان را موش خورده بود که بفرمائید، در حکومتی که حق و حقوق شهروندی را در قاموس سنت‌های جزیره‌العرب «تحلیل» می‌کند، یک «نویسنده» مثل سرکارعالی، وزیر نخواهد شد! آنقدر صبر کردید و دست و دست کردید که، یک آخوند بوگندو، آدمکش و نوکر سفارت انگلیس روی اسم مبارک‌تان انگشت بگذارد و بگوئید، «این مردک، مؤمن نیست!»

نمی‌دانم هنوز همان ریش «پروفسوری»‌ مکش‌مرگ‌ما را نگاه داشته‌اید، یا به سبب سه دهه زندگی در دیار غرب و همرنگ شدن با جماعت، «در شهر نی‌سواران، سوار نی‌ شده‌اید»، و دو تیغه‌اش کرده‌اید! ولی علیرغم ریش «پروفسوری» معروف‌تان، هر وقت عکس‌های‌ شما را می‌بینیم آناً به یاد ابوالحسن بنی‌صدر می‌افتم، که طنزنامة «چلنگر» بحق نام او را «بنی‌سطل» گذاشته بود! جناب «بنی‌سطل» هم عین شخص خودتان، تا آنجا که جا داشت تنبان «امام‌زمان» را بوسیدند و لیسیدند، تا پست و مقامی دست و پا کنند! وقتی هم توی دهانش زدند، آمد پاریس، و سه دهه است که برای ما ملت بینوا، آواره و غارت‌شده، از جایگاه رئیس‌جمهور مادام‌العمر حکومت اسلامی در فرانسه؛ همه روزه، آیات، مفاتیح و زیارت‌نامه در اینترنت «تفسیر» می‌کند! ولی از حق نگذریم که هر «گ...» که «بنی‌سطل» و امثال او بزنند، از آنچه شما می‌زنید نمی‌تواند «ثقیل‌تر» باشد.

یادمان نرفته زمانی که همه روزه در روزنامه‌ها مقالات‌ شما به چاپ می‌رسید! دوران بختیار بود و به قول شما و امثال شما، «نوکر بی‌اختیار»! در یکی از همین مقالات فرموده‌ بودید، «ارتش نباید از رژیم فاسد حمایت کند!» بله، کاملاً حق داشتید، اگر قرار باشد آدم خودفروخته و بی‌حیثیتی چون «سیدجوادی» همه روزه مقالاتش را در روزنامه‌های کثیرالانتشار به چاپ برساند، بر آن رژیم باید «ری ...»! رژیم خوب همان است که می‌خواستید وزیر آموزش و پرورش‌اش بشوید! همان نظامی که ماشین‌بپاهای دم «جنبش» را با زنجیر فرستاد سراغ‌تان تا با لگد تا دم جوی آب بدرقه‌تان کنند! به این می‌گویند رژیم خوب، سالم و خصوصاً انسانی! یادتان رفته؟! ما یادمان نرفته! ما یادمان نرفته که رژیم پهلوی‌ها تا زمانیکه ملت ایران را سرکوب می‌کرد، جنابعالی برای‌مان «هزلیات» می‌بافتید، و زمانیکه روزنه‌ای برای به دست آوردن آزادی‌های اجتماعی برای مردم ستمدیدة این مملکت فراهم شد، همصدا با یک مشت ماجراجوی ‌توده‌ای، فدائی و مجاهد، جوانان تازه شاش کف کردة این مملکت را تبدیل به سیاهی‌لشکر فاشیست‌های مذهبی و «آخوندها» کردید! نفرمائید که اینهمه برای یک «شخصیت» دانشمند و آگاه و روشنفکر چون «حاج‌سیدجوادی» اتفاقی بوده؛ اتفاقی در کار نیست! از روی نوکری شما بوده! بالاخره یک «نویسندة» بزرگ چون شما که تعداد مقالات‌اش در سال از دو یا حتی سه هم شاید بیشتر شود! در برابر ملت «قهرمان و مسلمان» ایران وظایفی دارد؛ همان وظایفی که تا به امروز به بهترین وجه از عهدة آن برآمده‌اید! از قضای روزگار چند روزی از چاپ مقالة «باارزش» شما نگذشته بود، که همان اتفاقی که در مقالات‌تان ‌فرمودید به وقوع پیوست! مشتی عملة ارتش شاهنشاهی از قبیل فردوست، قره‌باغی و ... اجازه ندادند که ارتش از رژیم فاسد حمایت کند! این یکی هم حتماً‌ «اتفاقی» بوده!

بگذریم، ولی آنچه در نامة گرانقدرتان به مقام والای «ریاست» دانشگاه کلمبیا بیشتر از همه جلب توجه می‌کند، نه کلی‌گوئی‌های‌تان در مورد حکومت اسلامی است، و نه «تحلیل‌های» ناب و «نوین‌تان» در مورد کودتای 28 مرداد ـ این تحلیل‌ها آنقدر «ناب» بود که شخص نویسندة این وبلاگ، حداقل هزار بار آن‌ها را، حتی از زبان دلقک‌هائی چون کلینتن هم در رادیو و تلویزیون شنیده بود! ولی همة این‌ها به کنار! با شناختی که از عملکردهای حضرتعالی داریم، نامه‌نگاری عزیزتان مسلماً بر دو اصل کلی تکیه دارد؛ و خود قسمتی است از «پروپاگاند» استعمار بر محور مسائل ایران! با این نوع «نامه‌های سرگشاده» سیاست‌هائی قصد تحمیل دو اصل کلی را به ملت ایران و به ویژه نسل جوان دارند. نخست این اصل استعماری است که گویا «انقلابی» شکوهمند، در مقابله با سیاست‌های آمریکا به دست مشتی ملا و آخوند و تیغ‌کش رخ داده، و آمریکائی‌ها هم اصلاً روح‌شان از این داستان بی‌خبر بوده! ‌و در درجة دوم اینکه، حضور فضلة سرمایه‌داری جهانی، احمدی‌نژاد، در تریبون دانشگاه کلمبیا نیز عملی است خارج از سیاست‌های کلی همین ایالات متحد!

در این «نامة سرگشاده»، با همان تزویر و دوروئی‌ای که از جنابعالی طی سال‌های سال «قصه‌گوئی» سراغ داریم، سعی کرده‌اید که هر دو این «حکایات» را به هر ترتیب ممکن به خورد مردم ایران بدهید. و در این راه به قولی، «اگر شاه هم می‌بخشد، شیخ‌علی‌خان نخواهد ‌بخشید!» خصوصاً آنجا که می‌فرمائید:

«با کودتای مرداد 1332 [...] نطفه انقلاب ایران بسته شد و با سرکوب وحشیانه آخوندهای حوزه قم و طرفداران آنها در خرداد 1342 راه محتوم انقلاب را به سوی رهبری خمینی و استقرار ولایت مطلقه فقیه [...] هموار نمود.»


بله، بهترین از این نمی‌توانستیم «مورخی» دولتی جهت خدمت به حکومت اسلامی «استخدام» کنیم! نمی‌دانم حق‌الزحمه را به دلار می‌دهند یا به یورو! ولی جای تأسف است که، امروز در شرایطی که جوانان این مملکت با چنگ و دندان سعی دارند راهی برای خروج از بن‌بست‌های تاریخی و عقیدتی‌ای که یک حاکمیت فاسد و وابسته در برابر تفکر تاریخی جاری کشور گذاشته پیدا کنند، خودفروخته‌ای به نام «سیدجوادی»، با تکیه بر عمری وطن‌فروشی، برای کودتای منحوس هویزر، قره‌باغی و فردوست «توجیه‌نامة» تاریخی‌ هم برای‌ ملت ایران بنویسد! و تمامی تحولات کشور: ظهور مصدق، دیکتاتوری شاه، غائلة 22 بهمن، ولایت فقیه، و ... همه را بر عهدة ملت ایران بگذارد! به عبارت دیگر، ظهور مصدق «قهرمان»، کودتای 28 مرداد، سقوط مصدق «قهرمان»، دیکتاتوری شاه، و ظهور خمینی از نظر ایشان، فقط رشته‌ای از «علل و معلول‌اند»! در این میان هم گویا فقط کودتای 28 مرداد «تقصیر» آمریکائی‌ها بوده، بقیه‌اش مال خودمان است!‌ آنهم برای اینکه آمریکائی‌ها خودشان هزار بار گفته‌اند که در 28 مرداد کودتا کردند! اگر نمی‌گفتند که «سیدجوادی» جرأت نمی‌کرد لب تر کند!

از همه جالب‌تر برخورد ایشان با مسئلة بحران افغانستان است!‌ چرا که تحلیل زیبائی جهت اشغال افغانستان به دست ارتش سرخ ارائه می‌دهند که از «اهم امور» تاریخی و فلسفی جهان است. ایشان می‌فرمایند:

«خط سیر شوم و ویرانگر کودتای مرداد 1332[...] به ابتکار آمریکا تنها به انقلاب بهمن 1357 [...] و بر آمدن خمینی [...] ختم نمی‌شود، بلکه اشغال نظامی افغانستان به وسیله روسیه شوروی در سال 1979 علتی جز ترس از تاثیرات انقلاب ایران [...] نداشت.»

آن‌ها که می‌گویند، «ایران مکتب تاریخ‌نگاری ندارد دستشان را بلند کنند!» این ترهات را «سیدجوادی» در شرایطی قلمی می‌کند که طی سال‌های گذشته، مسئولین سیاست خارجی آمریکا به دفعات سخن از بهره‌برداری از شرایط افغانستان به میان آورده بودند، و «برژینسکی» رسماً‌ در مصاحبه‌هایش اعلام کرده بود که آمریکا از طریق ایجاد بحران‌های اجتماعی و سیاسی قصد داشت روسیه را مجبور به دخالت نظامی کند! و شخص کارتر در ماه ژوئیة 1979، چند ماه پس از سقوط رژیم سلطنتی در ایران، فرمانی جهت کمک‌های محرمانه برای دامن زدن به شورش‌ها در افغانستان صادر کرده بود!‌ این مطالب در بسیاری از اسناد تاریخی از جمله، در کتابی به قلم «رابرت ام‌. گیتس» به نام «در پس سایه‌ها»‌، که در سال 1996 به چاپ رسید، تشریح شده. در این کتاب، برژینسکی مشاور امنیت ملی دوران کارتر عملاً می‌گوید: « ... هدف تحریک شوروی‌ها بود ... من به کارتر نوشتم: اینک فرصت دست داده تا به شوروی ویتنام‌اش را تحویل دهیم!» حال می‌باید از سیدجوادی، مورخ «سرآسیاب دولاب» پرسید، ترهات بافی در مورد افغانستان چه دردی از دردهای ما ملت می‌کاهد؟ مسلماً هیچ!‌ این بوق «تبلیغاتی ـ استعماری‌ای» است که همچون گذشته امثال «سیدجوادی» به عادت همیشگی در آن می‌دمند! این حکایت همان عقربی است که برخی اوقات حتی، «نیش‌اش نه از ره کین است»!









هیچ نظری موجود نیست: