
دیروز رسانههای غربی، خصوصاً سایت «بیبیسی»، بر محور اظهارات «برنار کوشنر»، وزیر امور خارجة حکومت فرانسه تحلیلهای ضد و نقیض فراوان به خوانندگان خود ارائه دادند! در اینکه رسانههای «جهانی» نقش دیگری جز «تخدیر افکار عمومی» ندارند، جای بحث نیست، ولی همانطور که در مورد اظهارات کوشنر مشاهده کردیم، «اطلاعات» سراپا کذب «بیبیسی»، عملاً به معنای شرکت رسانة «رسمی» دولت انگلیس در اعلان جنگ روانی بر علیة ملت ایران میباید تلقی شود، جنگی که هم از نظر افکار عمومی جهانی، خصوصاً غربی، به نظر غیرقابل حصول مینماید، و هم از نظر ساختارهای امنیتی و نظامی در منطقة خلیجفارس، اصولاً یک «حماقت» بیعیب و نقص میتواند تلقی شود. سئوال اینجاست که آیا کشورهای غربی به سرکردگی ایالات متحد قادرند یک جنگ دیگر بر ملتهای غربی تحمیل کنند؟ چند روز پیش، در تظاهراتی که بیش از یکصدهزار تن در آن شرکت کرده بودند، «جنگ عراق»، و سیاستهای جنگطلبانة ایالات متحد در خاورمیانه از طرف مردم آمریکا در شهر واشنگتن به شدت مورد مؤاخذه قرار گرفت. آیا در چنین شرایطی دولت آمریکا میتواند به ایران حملة نظامی صورت دهد؟
برای بررسی این سئوال میباید نخست مسئلة «جنگ» در ابعادی که به ملتهای جهان سوم مربوط میشود، تا حد امکان مورد بازبینی قرار گیرد. جنگهای جهان سوم در عهد معاصر، از ویژگیهای مخصوص خود برخوردارند، و نمیتوان این نوع جنگها را با انواع کلاسیک و تاریخی آن که در گذشتههای دور شاهد بودهایم به قیاس کشید. این جنگها معمولاً بر محور غارتهای سازمان یافتة مالی و اقتصادی صورت میگیرد. و در منطقة خلیجفارس، این نوع غارتهای سازمان یافته، فقط در میدان «نفت» و انرژی، معنا و مفهوم میگیرد. همانطور که شاهدیم، بازیهای سیاسی غربیها، بر محور موضوعات انرژی ـ نفت و گاز ـ در خاورمیانة امروز، به تهدیدهای جنگطلبانه کشیده شده. ولی نمیباید فراموش کرد که، اگر امر بر جنگ استوار شود، کشورهائی چون ایران، در چارچوب سیاستهای «اقتصادی ـ استراژیک» از گزینههای متفاوت و مختلفی برخوردار نخواهند بود: یا در جنگها «فعالانه» شرکت میکنند، و همانطور که اربابان میخواهند به «بازی» جنگ، کشتار، ویرانی و آوارگی، در چارچوب منافع آنان مشغول میشوند، و یا این جنگها علیرغم خواست هیئتهای حاکمه، بر آنان و ملتهایشان «تحمیل» خواهد شد! در همسایگیمان، نمونة افغانستان از نوع نخست بود، و نمونة عراق از نوع ثانی! ولی تا آنجا که به ملتهای این کشورها مربوط میشود، آوارگی، فقر، فحشاء، و دیگر «بلایای» جنگ در موضع خود کاملاً دست نخورده باقی خواهد ماند. عراقیها به همان اندازه از جنگ «ضربه» خوردند که افغانها، هر چند که برخورد هیئتهای حاکمهاشان ـ طالبان در افغانستان و حزب بعث در عراق ـ با مسئلة اشغال نظامی کشور کاملاً متفاوت بود.
ولی، در رأس تمامی مطالب مطرح شده یک اصل را نمیباید از نظر دور داشت: «جنگ» نه یک عمل خلقالساعه و ناگهانی، که پاسخی در امتداد یک استراتژی درازمدت سیاسی و ساختاری است. در کمال تأسف در خاورمیانه، همانطور که موارد جنگهای عراق، لبنان، اسرائیل و مصر به صراحت نشان داد، هیچکدام از ملتها، با جنگ فاصلة زیادی ندارند! ملتهای این منطقه در برابر «گزینة» جنگ، عملاً فاقد هر گونه ابزار مناسب پاسخگوئی در ابعاد سیاسی، استراتژیک و یا اقتصادیاند. این ویژگی کشورهای منطقة خاورمیانه در مطلع هزارة سوم میلادی است، و هیچ عاملی نمیتواند این ویژگی را از میان بردارد، چرا که خود نتیجة عقبماندگیهای صنعتی و سیاسی، و باقی ماندن اغلب کشورهای خاورمیانه در حیطة بیرونی بلوکبندیهای بزرگ جهانی است: این نبود وابستگی به خیمههای بزرگ جهانی را برخی نااهلان و گاه مغرضان، به غلط «استقلال» سیاسی هم «تحلیل» میکنند!
و چندین سال پیش از فروپاشی اتحاد شوروی، به ابتکار حکومت جنایتکار ایالات متحد، دامن زدن به این «استقلال» فرضی سیاسی در منطقة خاورمیانه، تبدیل به یکی از سیاستهای «کلان منطقهای» شد! «استقلال» فرضی حکومت اسلامی، در عمل ریشه در همین «برنهادة» استعماری دارد، چرا که اگر تصور حضور یک دولت «مستقل»، در مرزهای امپراتوری شوروی سابق، غیرقابل قبول مینمود، این امر که چنین حکومت خلقالساعهای عملاً ساختاری ضدکمونیستی و ضدروسی نیز داشته باشد، دیگر نورعلینور بود! ولی چنین سیاستهائی بازتاب منافعی کلی بودهاند، و نتیجة اعمال چنین سیاستی، از میان رفتن هر گونه مسئولیت «نظامی ـ امنیتی» از جانب غرب در مورد سرنوشت این حکومتها است؛ در چنین ساختاری است که غرب میتواند، هر لحظه سرنوشت ملتها را به راحتی از این «سیاست» به آن «سیاست» در تناوب نگاه دارد، و «مسئولیتهای» نظامی و امنیتی خود را به صورتی زیرجلکی و غیرعلنی بر ملتها و دولتهای این حاکمیتها «تحمیل» کند. همزمان، همانطور که نمونههای حکومت اسلامی و طالبان به صراحت نشان داد، غرب میتواند ادعای «مبارزه» با جنایات همین رژیمها را نیز در رأس سیاستهای تبلیغاتی خود قرار داده، بدون تحمل کوچکترین هزینهای از نظر نظامی و سیاسی، پیشبرد سیاستهای تبلیغاتی خود را نیز در سطح جهانی به هزینة ملتها و دولتهای منطقه تمام کند! این نوع «سیاستگذاری» استعماری، وزنههای مالی فوقالعاده سنگینی بر بودجة ملتهای فقیر در این کشورها تحمیل کرد، هزینههائی که پیشتر، و پیش از پیشبرد این سیاستها، در عمل دامنگیر بودجة دولتهای سرمایهداری جهانی میشد! به طور مثال اگر عربدههای «استقلالطلبانة» حاجروحالله در غائلة 22 بهمن در عرصة جامعه طنینافکن نمیشد، کشور عراق به هیچ عنوان نمیتوانست به خود اجازه دهد به ایران حملهور شود، و یا حملة عراق به ایران به سرنوشت ماجراجوئی پیشین صدام در دورة شاه ایران منجر میشد. ولی رها کردن ملتها در دامان روابط پیچیدة سیاسی، و بهرهبرداری از سرگردانی ملتها در این میدان، پیشتر در ابعاد مالی و صنعتی با پدیدة «ملیکردن نفت»، به دست مصدقالسلطنه بر ملت ایران تحمیل شده بود. و دیدیم که، در عمل، عدم وابستگی به یک بلوکبندی سیاسی مشخص، نتیجهاش جز وابستگی مطلق به تمامی سیاستهای گوناگون جهانی نخواهد بود!
پس از فروپاشی اتحاد شوروی، سیاستهای «مستقلنما» از قبیل حکومت اسلامی، طالبان و پاکستان دستهایشان در پوست گردو افتاد. و خلاء سیاسیای که پیش از این فروپاشی، نتیجة محتوم سرنگونی اتحادشوروی بود، زمینهساز اشغال کویت از طرف ارتش بعث عراق شد! ولی همانطور که دیدیم، ایالات متحد در مورد کشورهای کویت، عربستان، امارات و ... از اعمال این سیاست سرباز زد، در عمل این کشورها را در خیمة غرب نگاه داشت، «استقلال» فرضی آنان را به رسمیت نشناخت، و در مقابل سیاست مسکو از خود عکسالمعلی «سنتی» و بسیار تند نشان داد! در عمل، خطوط سیاسی منطقه طی جنگ اول خلیجفارس ترسیم شده بود، و «مورد» دعوا همانطور که سالها بعد نیز شاهدیم هنوز کشور عراق است!
در اینمورد میتوان در ابعاد دیگری نیز ـ مالی، اقتصادی و استراتژیک ـ به بحث ادامه داد، ولی از آنجا که مسئله مربوط به بحران رسانهای بر محور «جنگ» با ایران میشود، میباید توضیح داد که امثال «برنارد کوشنر» نمیتوانند در چنین راستائی «سیاستگذار» تلقی شوند. دولت فرانسه یکی از همکاران حکومت اسلامی در زمینة فراهم آوردن دستیابی تهران به بمباتمی بوده، سیاستی که پیشتر در مورد پاکستان، به همراهی چین، فرانسه و آمریکا به مورد اجرا گذاشته شده بود. و اگر اینک در چرخشی علنی، فرانسه به مخالفت با اتمیشدن تهران میپردازد، به این دلیل است که زمینة پیشبرد سیاستهای غرب در تهران به شدت تضعیف میشود. به همین دلیل است که بوقهای رسانهای غربی طبل جنگ میزنند، و سایتهای ایرانینما و وابسته به همین محافل نیز، در داخل و خارج بر این شعلة بیجان روغن میریزند! شاخة غربگرای حکومت اسلامی، که عملاً شامل رهبری، دارودستة رفسنجانی، اصلاحطلبان دینی و غیردینی است، از گزینة جنگ حمایت میکند. برای اینان، اگر امکان جنگ در میان نیاید، مرگ سیاسی حتمی است! چرا که غرب، اگر مجبور به قبول شرایط نوین استراتژیک در منطقه شود، در ساختارهای نوین خود دیگر نیازی به این قبیل «اراذل» نخواهد داشت؛ «اراذل» نوینی با اهداف و عملکردهای نوین مطرح خواهند شد.
در تخالف کامل با این دارودسته، دولت احمدینژاد قرار گرفته که هیچگونه علاقهای نه به روحانیت دارد، و نه به اسلام! در هیاهوی رسانهای که غرب به راه انداخته، این دولت که عملاً نوعی حاکمیت کودتائی، فراقانونی و «میرپنجی» اعمال میکند، به ایجاد شرایط جنگی در کشور ایران «متهم» میشود؛ این در حالی است که احمدینژاد، بر اساس توافقهای رسمی با طرفهای روس، چینی و هندی، مسلم میداند، جنگی در کار نخواهد بود! و یکی از دلایل اظهارات تند و مضحک «ضداسرائیلی» وی در آغاز کار دولت که، آب فراوان نیز به آسیاب غرب ریخت، همین اطمینان خاطر از ابعاد امنیتی رژیم در برابر تهاجمات ارتش آمریکا بود. در عمل، فحاشی به اسرائیل در شرایطی که دهها هزار تفنگچی آمریکائی مرزهای کشور را در محاصره دارند، و جنگ در گرو یک «سوءتفاهم» است، یک شوخی بسیار خنک و مسخره بود؛ این نوع شوخیهای سیاسی را فقط از جانب اوباشی میتوان انتظار داشت که با مفهوم واقعی «مسئولیت سیاسی» بکلی بیگانهاند.
در هر حال، مسئول یا غیرمسئول، دولت فعلی میداند که جنگی در کار نیست! و این اطمینان خاطر را از طریق روابط ایجاد شده با قدرتهای منطقهای به دست آورده. لیک، علیرغم اطمینان خاطر دولت، میباید محدودیتهای استراتژیک در چنین توافقاتی را نیز در نظر آورد. چرا که اگر روسیه در ارتباطات جهانی خود در زمینة تقسیم مناطق نفوذ در مرحلهای ترجیح دهد که ایران را به غرب واگذار کند، در عمل، به دلیل وجود همین ارتباطات و ناامیدی کامل غرب در به قدرت رساندن عوامل خود در تهران و در شرایط غیرجنگی، «جنگ»، از نوع استعماری، مسلماً بر ملت ایران تحمیل خواهد شد.
شاید وقت آن رسیده باشد که در کشور ایران، سیاست را نه در آئینة توهمات «استقلالطلبانه» و «کورکورانه»، که در راستای اهدافی واقعگرایانه و اصولی مورد بررسی قرار دهیم. از امثال هاشمی، خامنهای و احمدینژاد نمیتوان انتظار برخورد مسئولانه با مسائل سیاسی یک کشور را داشت؛ اینان «ستارگان» جشنوارة مضمحل «جنگسرد» هستند، و در هنگامة نوین امروز، عملاً محلی از اعراب نخواهند داشت. امروز احمدینژاد مورد حمایت قدرتهای منطقهای قرار گرفته چرا که با تکیه بر ساختاری پوسیده، و مطرح کردن مواضع «انقلابینمای» افرادی نظیر وی، قدرتهای منطقهای میتوانند افسار این حاکمیت را به سوئی دیگر بکشند، ولی دیری نخواهد انجامید که، شاهد بزنگاههائی خواهیم بود که در آنها احمدینژادها میباید به سرعت جایگزین شده، سیاستهای نوین و منطقیتری بر فلسفة دولت در ایران سایه اندازد. فقط یک سئوال تاریخی امروز در برابرمان قرار گرفته: آیا ملت ایران آمادگی کامل برای خروج از بحران 8 دهه استعمار مستقیم را دارد یا خیر؟ به این سئوال فقط در صورتی میتوان پاسخ صریح داد که عکسالمعل ایرانیان را در مواجهه با چنین بزنگاهی عملاً به چشم دید!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر