۵/۱۸/۱۳۸۶

بازی‌های منطقه‌ای!



آمریکائی‌ها در ظاهر امر در عراق با حکومت اسلامی «مذاکره» می‌کنند، با این وجود، همزمان مناطقی در شهرک شیعه‌نشین بغداد را بمباران می‌کنند، و امروز رئیس جمهور آمریکا، به مالکی، نخست وزیر دولت دست‌نشانده «هشدار» می‌دهد که زیاد به ایران نزدیک نشود، و اینهمه در حالی صورت می‌گیرد که، عملاً گروه‌های سنی‌مسلک از حاکمیت آمریکائی بغداد خارج شده‌اند! اگر به این مجموعه، مشکلات انگلستان در افغانستان، و شرایط بسیار بحرانی پاکستان را اضافه کنیم، شاید جواب آقای حداد عادل را که از هاشمی رفسنجانی خواسته بود، «دلایل شرایط ویژه در ایران را ارائه دهد»، ما ارائه داده باشیم. در عمل، شرایط نه تنها «ویژه» است، که از نظر بقاء جناح‌های سنتی حکومت اسلامی، بسیار خطرناک و مبهم شده، و دولت ایالات متحد به همراه شریک انگلیسی خود، به دلیل فروافتادن در بحرانی فراگیر، سعی خواهد کرد منطقه را نیز به همراه خود دستخوش بحران کند. چرا که، در قاموس روابط استعماری در منطقة خاورمیانه، به صورت تاریخی، «خروج» از یک بحران همیشه در ترادف با تزریق «بحرانی» دیگر در بطن روابط منطقه معنا گرفته.

برخلاف تمامی انتظارات برخی محافل انگلیس، بحرانی که در دولت آقای گوردون براون بر محور جاسوس‌گیری و «قتل‌عمد» یک خبرچین روس در انگلستان به راه افتاده بود، بسیار زودتر از آنچه انتظار می‌رفت به نقطة پایانی خود رسید. در عمل، چند مانور کوچک ـ مانور بزرگ روسیه و چین هنوز در راه است ـ و قدرت‌نمائی موشک‌های قاره‌پیما، و چند موشک ناشناس که در گرجستان، «قلعة» آمریکائی آقای ساکاشویلی را به لرزه در آورد، کافی بود که «بحران‌سازان» انگلیسی که قصد داشتند گوردن براون را نیز به مسیر تونی بلر بکشانند، از بازی‌ سیاسی خود منصرف شوند؛ انگلستان اینبار با «حسن‌نیت» روابط خود را با روسیه از سر خواهد گرفت! و می‌دانیم که قبول «حسن نیت» زمانی که به روابط سیاسی مربوط می‌شود، در عمل چه معنائی دارد: قبول مواضع طرف مقابل! آقای براون بیشتر از آنچه در ظاهر امر نشان می‌داد، گویا علاقمند به بیرون کشیدن انگلستان از باتلاق اشتباه محاسبات حاکمیت در دورة تونی‌بلر است. ولی ‌باید دید این «تمایل» تا کجا می‌تواند در عمل به مواضعی قابل دفاع دست یابد. این چرخش سریع حاکمیت انگلستان، هر چند بسیار «مخفیانه» و زیرجلکی، مسلماً با برخی تأئیدات شریک «ماورای بحاری» در واشنگتن همراهی دارد؛ در غیر اینصورت کار به بحران می‌کشید!

آمریکا در آئینة آنچه در بالا گفتیم، به آرامی خود را به دوران «جدید» نزدیک می‌کند، دورانی که مسلماً زیر نظر حزب‌دمکرات «طراحی» شده. در عمل، بحران سیاسی که در بالا عنوان کردیم، به نوسانات وسیع بازار اوراق بهادار نیویورک نیز سرایت کرده است. شاهدیم که میلیاردها دلار در حال «خروج» از برخی مجاری مالی، و تزریق در مجاری‌ای نوینی‌اند! اگر خروج بوش از قدرت حتمی است، با در نظر گرفتن شرایط جسمانی «چنی»، گویا «نئوکان‌ها» دیگر نمی‌خواهند شانس خود را در به دست آوردن قدرت در پای صندوق‌های رأی به آزمایش بگذارند. از طرف دیگر، موضع‌گیری‌های در ظاهر «غیرآمریکائی» آقای گوردون براون، فقط به دلیل آنکه با انتظارات حزب دمکرات هماهنگی کامل نشان می‌دهد، سر و صدائی در واشنگتن به راه نمی‌اندازد؛ هر چه باشد، «دمکرات» یا «جمهوری‌خواه»، همگی سر در آخور یک «عمو سام» واحد دارند. در همین راستاست که برخی محافل «ضدجنگ» در انگلستان نیز، که در بحران فزایندة جنگ عراق و افغانستان، عملاً سال‌های گذشته را در سکوت کامل گذرانده بودند، به تدریج سر از لاک در می‌آورند، و در کشوری که به دلیل سیاست‌های نابخردانة «نیولیبر» عملاً تحت نوعی حکومت نظامی اداره می‌شد، سخن از خروج کامل انگلستان از «جنگ» به میان می‌آورند، نه صرفاً از عراق، که حتی از افغانستان!

در این اواخر، گزارشاتی در روزنامة گاردین، در مورد بی‌حاصل بودن جنگ افغانستان به چاپ می‌رسد؛ این مسئله را نمی‌باید کم‌‌اهمیت تلقی کرد. «گاردین» یکی از قلاع اصلی مواضع حزب کارگر به شمار می‌رود، و چاپ این نوع مقالات به صراحت نشان می‌دهد که دولت دیگر قصد ندارد در جبهة «جنگ بر علیة تروریسم» که از جانب نئوکان‌ها گشوده شد، و در آن تونی بلر نقش پرده‌دار ایفا می‌کرد، تا ابد «خیمه» بزند. ولی این نوع تظاهرات «ضدجنگ‌» را نیز نمی‌باید بدون «شرط‌چاقو» قبول کرد، چرا که بحران امروز در افغانستان، از سال‌های سال پیش قابل پیش‌بینی بوده، و مسلماً حاکمیت انگلستان و آمریکا خود را جهت ارائة طرح‌های جایگزین از پیش آماده کرده بودند. ولی در عمل می‌بینیم که این طرح‌ها هر روز بیش از روز گذشته صورت‌‌های بسیار «افراطی‌» به خود می‌گیرد، صورت‌هائی که معمولاً قدرت‌های بزرگ استعماری، بیشتر به عنوان طرح‌های «ضربتی» جهت جلوگیری از فروپاشی مواضع جهانی خود اتخاذ می‌کنند، تا در مسیر به ارزش گذاردن آنان در دراز مدت! به صراحت می‌باید اذعان داشت که غرب در بطن روابط منطقه‌ای خود پای در مسیری «قهقرائی» گذاشته؛ نه تنها راه بازگشتی وجود نخواهد داشت، که قدرت‌های جایگزین با سرعتی بسیار بیشتر از آنچه شاید غرب انتظار داشته، و در گستره‌ای به مراتب وسیع‌تر از آنچه غرب می‌پنداشته، مواضع خود را مستحکم می‌کنند.

تغییرات وسیع استراتژیک در منطقه‌، تا حال «پیشرفتی» وسیع برای مسکو، در قبال مسئلة هسته‌ای ایران، به همراه آورده. بارها عنوان کرده‌ایم که «مخالفت‌های» ظاهری ایالات متحد با سلاح هسته‌ای در حکومت اسلامی، در عمل به این معناست که غرب بتواند ایران را در چارچوب نیازهای استراتژیک خود تبدیل به یک قدرت ‌هسته‌ای در منطقه کرده، همانند پاکستان، افسار حاکمیت را نیز در دست‌های واشنگتن قرار دهد. ولی علیرغم تمامی موضع‌گیری‌های «موافق» از جانب تهران، که در همین راستا صورت گرفت، غرب نهایت امر مجبور شد از مواضع «جنگ‌طلبانه‌ای» که در راه تسلیح حکومت اسلامی به بمب‌هسته‌ای اتخاذ کرده بود، عقب‌نشینی کند. روسیه حتی کوچک‌ترین وابستگی‌های محافل حکومتی ایران به «لابی‌های» چین را نیز مورد تردید و تکذیب قرار داد؛ به عبارت ساده‌تر، ایران تحت هیچ عنوان نمی‌تواند از نظر نظامی به قدرت هسته‌ای تبدیل شود، و این حرف آخر مسکو بود؛ حرفی که نهایت امر به کرسی نشانده شد!

مطلب دیگری که می‌باید به عنوان عقب‌نشینی قطعی غرب مورد تأئید قرار دهیم، «مذاکرات» امروز در بغداد است، «مذاکراتی» که میان هیئت‌های اعزامی از سوی تهران و واشنگتن برگزار می‌شود! به دلایل بسیار متعدد، غرب ترجیح می‌داد این «مذاکرات» صورت نگیرد، و مسئلة حملات احتمالی نظامی علیة کشور ایران باز هم در سر فصل اخبار جهانی قرار داشته باشد. چرا که نزدیک شدن غرب به حکومت اسلامی، حداقل در چارچوب سیاست‌های رسانه‌ای، در عمل دو «طرف» درگیر در سیاست منطقه: اسلام‌گرایان و طرفداران غرب را از حیزانتفاع ساقط می‌کند! ایندو جناح مجبور می‌شوند که بیش از پیش روابط خود را علنی کنند، و علنی شدن این روابط به نفع هیچکدام تمام نخواهد شد. غرب ناچار به عدول از مواضع «آشتی‌ناپذیر» خود خواهد بود،‌ و حکومت اسلامی نیز که تحت عنوان «نمایندة» تام‌الاختیار اسلام‌گرائی «ناب» تا به حال «هر چه فریاد داشته بر سر آمریکا می‌زده»، ناگزیر خواهد شد، «دوستی‌ها» و مودت‌های خود با جناح‌های آمریکائی درون حکومت اسلامی را علنی‌تر سازد. «نمایشات» سیاسی اخیر در تهران ـ دستگیری رابط‌های غربی، قتل‌عام عوامل شورشی تحت عنوان «اوباش»، «افشاگری‌‌» نام و مشخصات رابط‌های «برانداز» غرب در بطن حکومت اسلامی، و ... ـ تماماً به معنای از دست رفتن‌ کارت‌های تهران و غرب در بازی استراتژیک منطقه می‌باید مورد بررسی قرار گیرد. در عمل، عمال غرب هر روز بیشتر در رسانه‌های حکومت اسلامی تحت عناوین مختلف به نقش‌آفرینی «منفعلانه» مشغول شده‌اند، و جناح «مخالف» آنان ـ اسلام‌گرایان ـ نیز همزمان مجبور‌اند، زمینة «تبلیغات» برای آنان را از کیسة حکومت اسلامی تأمین کنند؛ این تضاد عمیق استراتژیک نهایت امر دو سر این بازی ـ طرفداران غرب و اسلام‌گرایان ظاهراً «ضدغربی» را ـ هر دو، در بحران عمیقی گرفتار خواهد آورد. و برندة این «بازی» سیاسی، مسلماً غرب نخواهد بود.

از طرف دیگر مسئلة «خط لولة صلح» مطرح است. «طرح» این خط لوله، امروز در حال رسیدن به مراحل «نهائی» است، و خارج از تمامی بررسی‌های مالی، اقتصادی و انتقال انرژی، که هر یک می‌تواند در این مورد بخصوص موضوع یک تحقیق تمام و کمال شود، صرف بازگشائی این «خط‌ لوله»، ساختار سیاسی پاکستان، به عنوان کشور حائل منطقه را تهدید می‌کند؛ بی‌پرده بگوئیم، نه غرب و نه شرق، دیگر هیچکدام نیازی به وجود کشوری به نام پاکستان در منطقه نخواهند داشت! پاکستان، که به تدریج خود را به عامل ایجاد بحران در منطقه تبدیل کرده بود، و همکاری‌های استراتژیک آن با غرب، زمینه‌ساز شکست ارتش سرخ در افغانستان و نهایت امر فروپاشی بلشویسم شد، امروز در شرایطی به تدریج تحت قیمومت مسکو قرار می‌گیرد، که هنوز سربازان غربی افغانستان را در اشغال خود دارند. این شرایط، از نظر غرب یک «کابوس» استراتژیک است، و به همین دلیل سعی تمام دارد که به جنگ در افغانستان دامن زده، و با ایجاد ناامنی در منطقه، آتش «بحران» را گرم نگاه دارد، ولی یک سئوال مطرح است: تا کی می‌توان در این تنور خاموش دمید؟ مشارف نه قادر است از حمایت سیاسی نیروهای نظامی روی برگرداند ـ حاکمیت وی و حتی بی‌نظیر بوتو مستقیماً به حمایت ارتش وابسته است ـ و نه می‌تواند با حفظ مواضع «ضدتروریستی» که از جانب آمریکا عنوان می‌شود، ارتش و سازمان‌های اطلاعاتی نظامی و اسلامی پاکستان را بر علیة «قبایل» بشوراند؛ نتیجة منطقی این آرایش مهره‌ها در منطقه، فرو افتادن پاکستان به دامان روسیه خواهد بود. ولی کشور پاکستان در شرایط فعلی نمی‌تواند به دامان روسیه برود؛ مسئلة سلاح هسته‌ای، مواضع استراتژیک پاکستان در رابطه با دیگر کشورها، و بسیار مسائل دیگر می‌باید در آینده در رابطه میان غرب، روسیه و چین مورد بررسی قرار گیرد، ولی «تو گوئی» این «اصل» از پیش مورد تأئید غرب قرار گرفته، و دقیقاً در همین راستاست که امروز شاهد چاپ مقالات بلندبالا در روزنامة گاردین، در وصف «بی‌حاصل» بودن اشغال نظامی افغانستان هستیم.

در رابطه با آنچه بر ایران خواهد گذشت، فقط می‌توان گفت که در این میان، تلاش دولت احمدی‌نژاد «حفظ» مواضع سنتی «حکومت‌اسلامی» خواهد بود، به این امید که حکومت اسلامی بتواند همچنان از حمایت سنتی غرب برخوردار شود! تلاشی که خود محکوم به شکست است؛ شواهد نشان می‌دهد که پس از انتخابات آینده در آمریکا، و در صورت به قدرت رسیدن حزب دمکرات، نخستین برنامة «کلان‌سیاسی»، چون سال‌های کارتر، تغییرات پایه‌ای در راهبردهای منطقه‌ای آمریکا در خاورمیانه خواهد بود.





هیچ نظری موجود نیست: