
در حکایات آمده که قلندری وارد شهر شده بود و به جماعت میگفت که، با یک ضربة آلتاش تکه چوبی را به دو نیم کرده! ظریفی از آنجا میگذشت، به خنده گفت، «یا کیرش چوبی است، یا چوبش کیری!» در این چند روزه مسائلی پیش آمده که در کمال تعجب این حکایت نه چندان «عالمانه و مؤدبانه» را تا بیخ به قلب «سیاست» حکومت اسلامی چپانده است! بله، همانطور که میتوانید حدس بزنید مسئلة همان «اعترافات» کذا است که جدیداً مثل بربریهای سابق که از تنور در میآوردند، خیلی هم «داغ» شده. در عمل، از چهار «متهم» براندازی «نرم»، دو تن به همراه جهانبگلو ـ که در حکومت اسلامی دیگر گویا پای ثابت هر گونه «اعترافی» است ـ تاکنون پای به میدان نمایشات تلویزیونی «امام زمان» گذاشتهاند: هاله اسفندیاری و تاجبخش!
اظهارات اینان در تلویزیون حکومت اسلامی، از زوایای عجیبی برخوردار بود که معمولاً دلیلی، حداقل از جانب «محکومین»، جهت ارائة این براهین در سطح جامعه وجود نداشت. به طور مثال، عنوان کردن اینکه فردی چون هالة اسفندیاری در سن 23 سالگی با یک دیپلم روزنامهنگاری از کشور اطریش به ریاست یک پروژة «فرهنگی» در باغفردوس منصوب میشود، و یا اینکه تاجبخش که تا 37 سالگی زبان فارسی نمیدانسته، یک باره پای به تهران میگذارد، و در یک «نشریة» فرهنگی «روزنامهنگار» میشود، درست همانند داستان شیرینکاریهای قلندر خودمان است! جهانبگلو، داستان شیرینتری دارد! ایشان به قول خودشان به مدت 19 سال در فرانسه در زمینههای علومسیاسی، فلسفه و تاریخ «تحصیلات» میکردهاند. ولی ما میدانیم که ورود به رشتة علومسیاسی در فرانسه فقط از طریق پذیرش در چند مؤسسة آموزش عالی، و پس از قبول پروندة سنوات تحصیلی، گذراندن موفقیت آمیز دورة «پیشکنکور»، و سپس موفقیت در کنکورهای بسیار گزینشی امکانپذیر است، و اینکه، دیپلم این مؤسسات معمولاً از ارزش بسیار بالائی در کارهای دولتی در فرانسه برخوردار است، و به درد کار دیگری نمیخورد! در چنین شرایطی، در این مؤسسات، به ندرت میتوان دانشجوی خارجی پیدا کرد، مگر دانشجویانی که مستقیماً از طرف دولتهای «دوست» به برای گذراندن چند ماه دورة کارآموزی اعزام میشوند. بعد هم، آخر کار، به فرض اینکه ایشان در چنین مؤسساتی به این «دیپلم» با ارزش از کشور فرانسه دست یافتهاند، چرا به قول خودشان پس از 19 تحصیلات در فرانسه، بجای استفاده از چنین «امکانات» فراوانی، یک باره سراسیمه به کانادا میروند، تا چند سال بعد، به عنوان دنبالیچة سیداردکان به تهران بازگردند؟ این سئوالات بیشتر از آنچه جنبة «فضولی» در احوال و زندگانی این افراد داشته باشد ـ مطلبی که اصولاً در هیچ بعدی در این وبلاگ جائی نخواهد داشت ـ فقط به این دلیل مطرح شده که گویا دستهائی قصد دارند از این چند «متهم» ـ البته ما که هنوز نفهمیدهایم اتهامشان چیست ـ برای ما ملت غارت شده و سرکوب شده، «شخصیتهائی» سیاسی و اجتماعی بسازند.
البته در کشور «گلوبلبل»، همه چیز امکانپذیر است؛ هم در دورة فرهنگ «آریامهری» شاهد نمونههای آشکار و نهان بودیم، و هم در دوران فرهنگ «صلواتی»! مسلماً در کشوری که فردی چون امیرعباس هویدا، که بزرگ شدة عراق بود و عربزبان، و تحصیلکردة بیروت بود و به زبان فارسی هم تسلط نداشت، میتواند 13 سال نخستوزیر «بافرهنگ» دوران آریامهری باشد، یک «دخترک» 23 ساله را هم میتوان مسئول یک پروژة فرهنگی کرد. امروز هم که فرهنگ کشور «صلواتی» و «جمکرانی» شده، بعید نیست که یک نشریة «فرهنگی»، با همکاری کسانی به زینت چاپ «مزین» شود که تا چند سال پیش حتی فارسی حرف نمیزدهاند! و این داستان سر دراز دارد، چرا که امروز هم با مطالعة بسیاری از «آثار» قلمی و «مقالات» ادبی و اجتماعی، حتی از قلم آنان که خود را «صاحبنظران» امور فرهنگ و زبان کشور در ردههای «رسمی» و «حکومتی» به شمار میآورند، خواننده به این «تصور باطل» میافتد که نکند نویسنده را هم امروز در یکی از دهات چین و ماچین با تله گرفتهاند، و به زور به تهران آوردهاند که برایشان به زبان «فارسی» مقاله بنویسد!
استعمار، همانطور که میدانیم از ابعاد متفاوت و گاه متضاد برخوردار است. با گامی به عقب و بررسی اوضاع و احوال چند دهة گذشتة کشور امثال خانم اسفندیاری و آقای تاجبخش را در میان دولتمردان همین حکومت بسیار مییابیم. به طور مثال، فردی چون آیتالله دعائی که 28 سال است بر بزرگترین مؤسسة مطبوعاتی کشور ـ اطلاعات ـ تکیه زده، از کجا آمدهاند، و اصولاً کارشان چیست؟ بودجههائی که این مؤسسه را به راه میاندازد از کجا و از چه طریقی تأمین میشود؟ یا به طور مثال، یک پاسدار و بازجوی زندان اوین به نام «شریعتمداری»، به چه دلیل و بر اساس چه استدلال منطقی، حرفهای، تخصصی و قابل قبول، میباید سرپرستی یکی از بزرگترین مؤسسات انتشاراتی کشور به نام «کیهان» را بر عهده گیرد؟ مسئولیتهای این فرد در رابطه با سرمایههای ملی که همه ساله از طریق وزارت ارشاد، ساواک و دیگر سازمانهای سری و علنی کشور در این نشریه «تزریق» میشود، چیست؟ بر اساس چه طرحی میتوان «به به» گفتن از «سخنان» حکیمانه و عالمانة «رهبر»، و نقل شکستن زیر پای محمود احمدینژاد، را یک برنامة «مطبوعاتی» قلمداد کرد؟ یا باز هم به نمونة دیگری بپردازیم، جناب آقای قوچانی! که به یمن روابط فامیلی و کمی هم «روابط» محفلی، یک شبه تبدیل به سمبل آزادیخواهی در مبارزات روزنامهنگاران ایرانی شدهاند! اگر یک «پسربچه» به خود اجازه میدهد که، با تسلطی نداشته به زبان فارسی، چنین رتبهای را، امروز در کشور ایران از آن خود کند، امثال هالهاسفندیاری کاملاً حق دارند در 23 سالگی مسئول پروژههای فرهنگی در نظام «آریامهری» باشند!
بله، آنچه امروز بر صفحة تلویزیونهای ایرانیان به نمایش درآمده، ورای محکومیت چند عنصر وابسته به سیاستهای خارجی است ـ وابستگیهای اینان به اجنبی از روز هم روشنتر است ـ محکومیت یک نظام در تمامیت آن است، این تصاویر نشاندهندة محکومیت نظامی است که خود نیز یک شبه، با تکیه بر همین «نوع» اراذل و اوباش به قدرت استیجاری استعماری دست یافته. نظامی که از طریق اوباشی چون قطبزاده، بنیصدر، غفاری و ... یک شبه از آستین استعمار بر ملت ایران تحمیل شده. کسانی که امثال قطبزاده را میشناسند، بر این فرد لقب دیگری جز «اوباش» نخواهند گذاشت؛ این فرد پس از چند دهه ولگردی در اروپا و آمریکا، یک شبه به تهران وارد میشود، به عضویت «شورای انقلاب» در میآید، در شرایط «فوقالعادهای» که بر کشور حاکم بود، شریان تبلیغاتی رژیم استعماری اسلامی ـ رادیو و تلویزیون ـ را در دست میگیرد، و چندی بعد هم از سوی همان «شورای انقلاب» به پست وزارت امور خارجه منصوب میشود! آنان که امروز اسفندیاری و تاجبخش را محاکمه میکنند، آیا میتوانند انتصاب قطبزادهها را هم به این مناصب برای ملت ایران توضیح دهند؟ مسلماً میتوانند، ولی اینکار را نخواهند کرد، چرا که خود نیز از قماش «قطبزادهاند»!
بگذریم، و سخن کوتاه کنیم، و به همین مطلب بسنده، که ما ایرانیان یا میباید برای خروج از این بنبست 80 سالة استعماری راهی بجوئیم، یا همگان در همین گنداب استعماری جان خواهیم داد، چرا که چارهای جز این نیست. این گوی و این میدان، برای آنان که نه همچون اسفندیاری در 23 سالگی در مدیریت پروژههای فرهنگی «نابغهاند»، و نه چون قطبزاده، یزدی، و حاجروحالله گویا در شکم مادر «قرآن» میخواندهاند، و عکسشان هم در کرة ماه میافتاده!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر