۳/۲۳/۱۳۸۶

امروز کردستان ...


بار دیگر شاهد درگیری‌های نظامی در منطقة کردستان ایران هستیم. در اینکه کردها و کردستان قسمتی غیرقابل تجزیه از تاریخ، فرهنگ، و موجودیت جغرافیائی کشوری به نام ایران‌اند، حداقل برای نویسندة این سطور جای تردید نیست. آنان که از پدیده‌ای به نام «استقلال» کردستان و جدائی کرد از ایران نام می‌برند، شاید فراموش کرده‌اند که واحدهای جغرافیائی و سیاسی، هر چه کوچک‌تر شوند، در شرایطی که منطقة خاورمیانه در آن گرفتار آمده، امکان تحمیل حاکمیت‌های استبدادی و خونریز بر مردم آن افزایش خواهد یافت. شاید یک امر را می‌باید در همین نقطه قبول کرد، و آن اینکه یا کردستان ایران دست در دست ملت ایران به آزادی و سربلندی خواهد رسید، یا همراه با ایران به قعر جهنم دیگری از استبداد و فاشیسمی نوین سقوط خواهد کرد. بر خلاف آنچه سال‌ها، بلندگوهای تبلیغاتی جهان استعمار به گوش مردمان خوانده‌اند، سرنوشت یک منطقه از سرنوشت تک‌تک ملت‌های همان منطقه نمی‌تواند جدا افتد؛ نمی‌توان کردستانی آزاد و آباد در کنار ایرانی زخم خورده و فروهشته داشت.

در روزگاران گذشته، آنزمان که بنیاد حکومت قبایل در دورة قاجارها، دیگر قادر نبود ساختار سیاسی کشور را با رشد نظریة حکومت هماهنگ کند! آنزمان که این «رشد»، در مغرب زمین به تولد امپراتوری‌هائی جهانی جان داده بود، در میان نظریه‌پردازان ایرانی، در مقام جوابگوئی به چنین خلاء سیاسی و راهبردی در کشور، شاهد اوجگیری دو جهان‌بینی متفاوت هستیم. نخست «ملی‌گرائی»، در مفهومی آغشته به تقبل تفکر اجتماعی و فرهنگی غربیان؛ و در مقام ثانویه، «اسلام‌گرائی» در قالب بازگشتی به گذشته‌ها، گذشته‌هائی که هر چند طلائی می‌نمود، در واقع در هاله‌ای نامشخص و گنگ پنهان مانده بود! می‌گوئیم «ملی‌گرائی» در چنین قوالبی، چرا که «ملی‌گرائی» پیش از این دوره موجودیت تاریخی نداشت؛ این «پدیده» را در همان دوره اینچنین برای ملت ایران «تعریف» کردند. و باز هم می‌گوئیم «بازگشت به گذشته‌هائی نامشخص»، چرا که گذشته‌های اسلامی منطقه نیز، جز افسانه و حکایت نیست! افسانه‌هائی که یکی پس از دیگری، برای خود مقبولیت در فضای اجتماعی و فرهنگی جامعه یافتند، و روابط انسان‌ها را به تدریج اشباع کردند، بدون آنکه در تفکری متقن بتوان «تاریخیتی» بر آنان متصور شد.

«ملی‌گرائی» راه بر مجالست با اجنبی گشود؛ اجنبی‌ای که بر اساس این تفکر «سیاسی ـ راهبردی» می‌بایست هم‌سفره و هم‌سفر ملت ایران شود؛ اجنبی استعمارگری که پیشتر هند را بلعیده بود، عراق را چپاول، و مصر را نابود کرده بود! ایرانی در چارچوب چنین ملی‌گرائی‌ای می‌بایست خود را شریک و همساز غربی می‌دید، می‌بایست به «حسن‌نیت» غربیان در ادارة امور کشور خود «تن» می‌داد، و در این راه ایرانیان کم از خودگذشتگی نکردند. غربیان راه به اندرون ذهن ما بردند، با ما نشستند و بر سفرة‌ما ‌نان و نمک خوردند، حاکمان‌مان را به سلاح‌های هولناک مجهز کردند، و اگر فرهنگ‌مان را «رشد نایافته» دیدند، سنت‌های سرکوب و قساوت ایلاتی‌مان را در قصابی مخالفان‌ سیاسی، آنگاه که در راستای منافع‌شان قرار گرفت، در خفا بسیار ستودند! غربی از ما آنچه را داشتیم ستاند، ولی آنچه به دنبال‌اش بودیم دریغ کرد؛ رشد اقتصادی، رشد صنعتی، فضای آزاد اجتماعی، مطبوعات در مقام رکن چهارم حاکمیت ملی، مجلس قانونگذاری، و ... اگر در کتابخانه‌های‌مان تبدیل به نسخه‌هائی زرکوب شد، در روابط اجتماعی‌ و واقعیات جامعه‌مان، غایبان اصلی همان‌ها بودند.

در عمق همان استدلال‌های ایلاتی‌مان، یا به قول غربی‌ها «رشد نایافته‌امان»، اسیر ذهنیت‌ قبائل بدوی، خیره‌سرانه و تلافی‌جویانه سر در پی نسخه‌هائی افسانه‌ای گذاشتیم، شاید که «علاجی» سریع، تند و عاجل بر درد «ملی‌گرائی» شود؛ اینجا بود که «ملی‌گرائی‌مان» سراسر کفر شد، و «اسلام‌گرائی»، داروئی شفابخش برای هر دردی! اگر روزی «میرپنج» را بر اریکة قدرت نشاندیم، تا مجلس شورای ملی، نماد مبارزات ملی ایرانیان برای دستیابی به یک حاکمیت قانونی را، «طویله»‌ بخواند؛ چند دهه بعد در تلافی آنچه غربیان بر سرمان آورده بود، یک دیوانه را بر مسند قدرتی مستبد و خودکامه‌ نشاندیم، تا جوانان کشور، تنها امیدهای‌مان برای دستیابی به استقلال و آزادی ملت را، دسته دسته، سرکوب و قتل عام کند! دیوانه‌ای که بر قدرت خواستیم، قرار بود آنچه دهه‌ها در راه نزدیک شدن به سرچشمة «فرضی» شفابخش «غربی‌گرائی» رشته بودیم، اینک با شقاوت، بی هیچ تدبیر و انسانیتی، تاروپودش را بر سر مردمان این کشور فرو ریزد! در کدام حکایت، در کدام افسانه، در کدام قصه، روایتی اینچنین پوچ، و تخریبی اینچنین مغول‌وار دیده‌ایم؟ بی‌دلیل نیست که صدها سال پیش، خردمندی در این سرزمین می‌گوید: «هرکه آمد عمارتی نو ساخت!» لیک در عمل، نه تنها عمارتی نساختیم، که عمارات را، هر آنچه باقی مانده بود، هر بار بر سر خود فرو ریختیم!

ولی راه‌ چاره برای خروج از این مرداب «ایلاتی‌گرائی» را نمی‌باید با سنگدلی، در مسیر و طریق سرکوب همسایه، هموطن، مخالف و موافق خود بجوئیم! بر این کرة ارض، ملت‌هائی در طفولیت‌های تمدن خود دست و پای می‌زنند، و ما ملت ایران، سوار بر مرکب هزاره‌های یک تمدن دیرینه، از سخن گفتن با یکدیگر عاجزیم! بر مرکب شاهوار ذهنیت‌های خود به مرزهای اسلام، مردم‌سالاری، مارکسیسم، سوسیالیسم، لیبرالیسم و هزار «ایسم» دیگر می‌تازیم، تو گوئی ما ایرانیان نه مردمان یک سرزمین و وابستگان به یک پیشینة تاریخی، که توریست‌هائی در شهری غریبه‌ایم. فاتحانی خونریزیم که هم امروز شنبه‌بازاری را گویا «فتح» کرده‌ایم! به جائی پای گذاشته‌ایم که «خوب» را نگاه می‌داریم، و «بد» را هم در دم، زیر پای «له» می‌کنیم! آنچه را «خوب» می‌دانیم، بی‌محابا و بی‌دلیل، در حد اغراق یک دیوانه و مجنون «پرستش» می‌کنیم، و سر در پی سرکوب و نابودی «غیر» داریم، گویا هر آنچه غیر از «خوب» ما است، «شر» مطلق است. از خود، در تاریخ خود، تو گوئی هیچگاه نپرسیده‌ایم، که با کدام مجوز دستور قبول و تردید در این و آن «حکم» را همه روز در ذهنیت‌های‌ «ایلاتی‌مان» صادر کرده‌ایم؟

امروز کردستان، فردا بلوچستان، آذربایجان و دیگر مناطق! چه تفاوت دارد، اگر از سخن گفتن با یکدیگر عاجز باقی بمانیم، دیر یا زود پیام‌آوران این «جنگ» مقدس و کودکانه، بر در خانه‌های همه‌مان خواهند کوفت.



هیچ نظری موجود نیست: