
آنها که جهت مشاهدة بازتاب مذاکرات اخیر کشورهای بزرگ در چارچوب نشست «ژ8» منتظر رخدادهائی اساسی بودند، در عمل با گسترة عظیم این «بازتابها»، غافلگیر شدند! همانطور که در وبلاگ چند روز پیش ـ هفت کوتوله و یک موشک ـ عنوان کردیم، این «نشست»، به دلیل مواضع متزلزل اکثریت شرکتکنندگان آن، میتوانست به یکی از مهمترین نشستهای تاریخ «ژ8» تبدیل شود؛ در عمل چنین شد، و بازتابهای آن را امروز یکی پس از دیگر مشاهده میکنیم. نخست در این وبلاگ از «پیروزی» چشمگیر سرکوزی، رئیس جمهور جدید فرانسه در انتخابات مجلس قانونگذاری سخن خواهیم گفت. سپس نگاهی به مواضع انگلستان خواهیم داشت، مواضعی که به صراحت باز هم بیش از پیش تضعیف شده. اجبارهای «انزواطلبی» در سیاست جهانی آمریکا، که پس از این نشست علنی شد، نقطه نظر بعدی خواهد بود، و همانطور که میباید هر بحثی را در چارچوب سیاست جهانی با مسائل کشور ایران خاتمه دهیم، نگاهی به تبعات این «نشست» در مورد سیاست جاری ایران نیز خواهیم داشت.
همانطور که پیشتر در مورد انتخابات کشور فرانسه عنوان کردیم، مسئلة به قدرت رسیدن فردی به نام سرکوزی، در مجموعه بنیادهای سیاسی کشور فرانسه، نقطه عطفی قطعی به شمار خواهد آمد؛ سرکوزی اگر آغازگر پدیدهای مشخص در تاریخ سیاسی فرانسه نباشد، به جرأت میتواند به عنوان نقطة پایان جمهوری پنجم مورد بررسی قرار گیرد. با برگزاری انتخابات مجلس و پیشبینی دستیابی حزب سرکوزی، در هفتة آینده، به اکثریتی نزدیک به 75 درصد! این گمان میرود که کابینة سرکوزی آغازگر «بحران» خواهد بود. کشور فرانسه، یکی از قطبهای سیاستگزاری در جهان سرمایهداری است، و چنین «افتضاحی» در بطن سیاست جاری آن نمیتواند بدون بازتاب وسیع باشد. ساختار دمکراسی در کشور فرانسه امروز صریحاً به «خطر» افتاده، و پس از یک دوره قدرتنمائی راستگرایان تندرو در حکومت، دورهای که ژاک شیراک ریاست جمهوری را بر عهده داشت، شاهدیم که همین ساختار راستگرایان تندرو، اینبار به ریاست سرکوزی خود را بر فضای کشور دوباره حاکم میکند؛ نه تنها احزاب چپگرای فرانسه، که احزاب راستگرای خارج از حیطة تشکیلات سرکوزی، عملاً هر گونه امیدی را جهت دستیابی به اهرمهای قانونی، در بطن جمهوری پنجم، جهت عنوان کردن نقطهنظرهای خود از دست دادهاند. با این وجود، عملاً در برابر این موج راستگرایانه، اگر نگوئیم ضدجمهوریت، همة گروههای سیاسی سکوت کامل اختیار کردهاند!
در نخستین روزهای انتخاب سرکوزی به عنوان رئیس جمهور، مطالب زیادی در مورد گرایشات احتمالی او به جانب سیاستهای آنگلوساکسونها عنوان شد. در عمل، سرکوزی قبل از انتخابات مجلس در روز یکشنبة گذشته، فردی را با شتاب فراوان به مقام ریاست دولت منصوب کرد ـ فرانسوا فیون ـ که تنها نکتة عمده در «کارنامة» سیاسیاش، نزدیکی به محافل آنگلوساکسون و همسر انگلیسیتبار او بود! ولی همانطور که شاهد بودیم، طی مذاکرات گروه «ژ8» موضعگیریهای سرکوزی به هیچ عنوان به جانب آمریکا چرخشی از خود نشان نداد! در واقع، موشکهای پوتین از همسر انگلیسی نخستوزیر کارسازتر شد؛ سرکوزی مجبور شد که علناً در سطح جهانی اعلام دارد، اتحادیة اروپا نیازی به سپردفاعی آمریکا نخواهد داشت، و انزوای روسیه نه امکانپذیر است، و نه این عمل میتواند خواستة کشور فرانسه باشد! و چنین مانوری از نظر سیاسی فقط یک معنا خواهد داشت: فرانسه یک گام دیگر به روسیه نزدیک خواهد شد، و آمریکا یک گام دیگر از اروپا فاصله میگیرد!
برای آنکه بازتابهای چنین «چرخشی» را درست مطالعه کنیم، میباید به موضع انگلستان بازگردیم. دولت کارگری انگلیس که گویا در انتخابات اخیر فرانسه ـ مذاکرات تلفنی سرکوزی با بلر، درست پس از قرائت آراء شاهدی بر این مدعاست ـ یک متحد اروپائی در بطن بازارمشترک برای خود «رقم» زده بود، از نشست «ژ8» با سرافکندگی فراوان به خانه بازگشت؛ حملات تند و بیسابقة روزینامههای انگلستان، خصوصاً روزنامة چپنمای گاردین، که یکی از دژهای دولت کارگری به شمار میآید، بر علیة تونی بلر، نشان داد که نه تنها بلر دوستان بینالمللی را از دست داده، که اینک میباید در مصاف جبهة داخلی نیز بیآبرو شود. در واقع، حاکمیت انگلستان برای توجیه «افتضاح» جنگ عراق، نیازمند یک «مقصر» است؛ چه «مقصری» بهتر از فردی به نام بلر؟ کسی که هنوز پس از 10 سال اشغال پست نخستوزیری انگلستان، رفتار اجتماعیاش حال «جنتلمنهای» انگلیسی را منقلب میکند! بلر در طبقة سیاستمدار انگلیس همان است که سرکوزی در فرانسه خواهد بود، با یک تفاوت: بلر به عنوان چرخ پنجم گاری نظامی آمریکا مسئولیت یک جنگ خونین و بیسرانجام، و نهایت امر یک شکست محتوم را نیز بر دوش میکشد!
تضعیف موضع انگلستان در دیپلماسی جهانی، با «لو» رفتن یک «شرکت» انگلیسی که گویا قصد فروش اورانیوم غنیشدة روسی را به ایران داشته، ابعاد جدیدی به خود میگیرد. روابط سیاسی حکومت اسلامی با حاکمیت انگلستان دیگر جزو اسرار «مگو» نیست. و از سالها پیش مشخص بود که برنامة «هستهای» حکومت اسلامی، صرفاً زیر نظر غرب ـ خصوصاً ایالات متحد و انگلستان ـ و جهت فراهم آوردن زمینة تهدیدات هستهای غرب بر علیة روسیه شکل گرفته. ولی «لو» رفتن طرفهای انگلیسی در این «بده بستان»، آنهم درست پس از پایان نشست «ژ8»، نشان از تیره شدن روابط روسیه و دولت کارگری دارد. در عمل، دولت کارگری که طرفداری از استقرار سپردفاعی آمریکا در لهستان و چک را نیز یدک میکشد، با این «افشاگری» آخرین کارتهای برنده خود را، که با تکیه بر آنها در سطح بینالمللی قادر بود در مباحث استراتژیک شرکت فعال داشته باشد، از دست داده؛ این دولت که نام «شرکت» کذا را نیز «عنوان» نمیکند ـ نام این شرکت، حتماً همان دولت انگلستان باید باشد ـ اینک در توجیه «سپردفاعی» آمریکا در اروپا، که گویا برای جلوگیری از حملات حکومت اسلامی و کرة شمالی میبایست مستقر میشد، عملاً دستهایش خالی است!
در اینکه آیا دولت «گوردون براون» قادر خواهد بود خلاء قدرت سیاسیای را، که بیش از یک سال است بر دولت بلر سایه انداخته، و در صحنة بینالملل، و اینک در صحنة سیاست داخلی، این دولت را مضحکة عام و خاص کرده از میان بردارد، جای بحث خواهد بود؛ یک اصل را نمیباید فراموش کرد، میراث شکست دیپلماتیک بلر، نتیجة مستقیماش فاصله گرفتن انگلستان از آمریکاست؛ امروز دولت انگلستان میباید به شیوة اسلاف خود به گدائی «ارتباط» با اتحادیة اروپا بیاید. تا از این رهگذر، هم از انزوای خود در اروپا جلوگیری کند، و هم جهت حفظ ارتباطات ینگهدنیا با اتحادیة اروپا، باز هم چون دوران گذشته نقش چرخ پنجم گاری اقتصاد آمریکا را بر عهده گیرد! و اینهمه در شرایطی کاملاً متفاوت با گذشتهها؛ امروز آمریکا، هم رو به انزوای هر چه بیشتر دارد، و هم قدرت مانورهای سیاسیاش را هر چه بیشتر در سطح جهان از دست میدهد. متحد یک کشور رو به انزوا، و همکار یک مجموعة سیاسی بحران زده، مسلماً خود در شرایط مناسبی قرار نخواهد گرفت.
اگر به «بحران» سیاسی در بطن طبقة حاکم آمریکا اشاره کردیم، شاید بهتر باشد نمونههائی از همین «بحران» را نیز عنوان کنیم. همانطور که میدانیم، ایالات متحد پیوسته به عنوان کشوری در سطح جهان فعالیت داشته، که گویا میتوانسته ارتباطات گستردة تاریخی خود را با ریشههای فرهنگی اروپای غربی، به صورتی علنی به «ارزش» گذارد! ساختار قدرت سیاسی در آمریکا، هر چند خود را در کلام مدیون تمامی «مهاجران» عنوان میکند، «ارادت» ویژهای به «مهاجران» اروپای غربی از خود نشان میدهد. ولی به عنوان یکی از بازتابهای مستقیم نشست «ژ8»، شاهدیم که دولت جرج بوش بدون هیچگونه دلیل و برهان مشخصی، برای تمامی شهروندان اتحادیة اروپا، ویزای مسافرت به کشور آمریکا را «اجباری» کرده! در واقع، این عمل نشان دهندة ناخرسندی عمیق دولت بوش از موضعگیریهای «اتحادیه» است، ولی این نوع «عکسالعمل» تا چه حد میتواند در ترمیم این موضعگیریها، و کشاندن اتحادیة اروپا به نقاط مورد نظر کارساز باشد؟
از طرف دیگر، جنگ عراق به تدریج تبدیل به جنگیخانگی در ایالات متحد شده. جرج بوش، در ادامة دیپلماسی جنگطلبانهاش در منطقة خلیجفارس، همانطور که دیدیم، پیش از حضور به هم رساندن در نشست «ژ8»، در مجمعی در جمهوری چک شرکت داشت. در این جلسه که گویا رضاپهلوی، ولیعهد ایران نیز به همراه چند تن از «ناراضیان» حکومت اسلامی، که پیشتر در نقش پادوهای همین حکومت فعال بودند، «افتخار» حضور داشت، افرادی از قبیل «جو لیبرمن» نیز از حزب دمکرات شرکت کرده بودند! اینکه «شخصیتهای» حزب دمکرات در شرایطی در نشست جمهوری چک شرکت میکنند که موضعگیریهای نظامی آمریکا در سطح جهانی، خود یکی از دلایل اصلی و محرکههای اساسی در «برد» آتی دمکراتها در انتخابات آینده تلقی میشود، نشان میدهد که مرزهای سیاسی در روابط میان احزاب ایالات متحد در حال فروپاشی است. طرفداران حزب دمکرات، شاید از خود بپرسند که چگونه این حزب میتواند در انتخاباتی انتظار موفقیت داشته باشد، که مهمترین کلید نارضایتی از دولت جمهوریخواه اینک تبدیل به وسیلة تبلیغاتی در دست امثال «جو لیبرمن» دمکرات شده؟ در واقع امر، همانطور که میبینیم جنگ عراق، نه تنها طبقة سیاستمدار آمریکا را دچار چند دستگی نکرده، که اینان را به معنای واقعی کلمه به یکدیگر نزدیک میکند؛ فقط یک سئوال میتواند در اینجا مطرح باشد، تکلیف رسیدگی به نارضایتیهای وسیع تودههای مردم در ایالات متحد از این جنگ بر عهدة کدام حزب سیاسی قرار خواهد گرفت؟ در حال حاضر چنین حزبی وجود خارجی ندارد، ولی اگر جنبشی در جهت مخالفت جدی با این جنگ و بازتابهای اجتماعی مخرب آن آغاز شود، در شرایط فعلی ایالات متحد، بازندة اصلی آن، تمامی احزاب کلاسیک آمریکا خواهند بود.
ولی همانطور که در بالا عنوان کردیم، بررسی نتایج نشست «ژ8» را نمیتوان بدون نگاهی اجمالی به سیاست کشور ایران به پایان برد. گویا حضور ولیعهد رژیم سلطنتی در «کنفرانس بينالمللی دمکراسی و امنیت» در شهر پراگ، ساعاتی پیش از آغاز این نشست و در کنار برخی «شخصیتهای» سیاسی، گروههائی را در داخل کشور به این صرافت انداخته که دوران خوش «میرپنج» در راه است! طی تاریخ معاصر کشور، کودتای «میرپنج» بازتابهائی در ابعاد مسائل داخلی به همراه آورد که متأسفانه کمتر در بحثهای تاریخی مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته. قشر روحانی به طور اخص، و مسائل اجتماعی در ارتباط با دین و دینداری به طور اعم، که طی بحرانهای وسیع صدر مشروطیت کاملاً در انزوا و در شرایط دفاعی قرار گرفته بودند، از طریق تکیه روحانیون بر اهرم کودتای «میرپنج»، و به عنوان نتیجة مستقیم دیکتاتوری هولناکی که به دنبال آن کشور را فرا گرفت، از محدودة بحثهای «رایج» خارج شد؛ هر چند سالها بعد، حکومت اسلامی از طریق ترهات آیتالله خمینی و سخنرانان حوزهها، عادتاً بر علیة «میرپنج» موضعگیریهای «تندی» کردهاند، این اصل را نمیباید فراموش کرد که، این «کودتا» راه فراری از نظر اجتماعی برای قشر روحانی شیعه فراهم آورد.
امروز نیز شاهدیم که این قشر، اینبار به دلیل وابستگی، سوءسیاست، آدمکشی، چپاول، شکنجه و زیر پای گذاشتن آرمانهای ملت ایران، خود را درگیر بحرانی وسیع کرده. بحرانی که اینک میتواند به طور کلی موجودیت این قشر فاسد و «انگلصفت» را در تاریخ ایران به پایان خود نزدیک کند. بررسی زوایای این بحران را میتوان به روزی دیگر موکول کرد، ولی کودتائی از نوع «میرپنج»، برای بسیاری از اینان میتواند نوشداروئی باشد که به زعم طرفدارانشان «پیش» از مرگ سهراب به بالین بنیاد محتضر شیعة اثنیعشری خواهد رسید! «ظهور» شکافهای ظاهری میان گروههای طرفدار رفسنجانی و خاتمی، که اینک هر دو، جناح به اصطلاح «اصلاحطلب» را تشکیل دادهاند، در همین راستا معنا و مفهوم خواهد یافت. ارائة تصویر «دمکرات» از خاتمی، همچنان در سایتهای مختلف «ادامه» دارد، و اینبار حتی از «دستدادن» ایشان با خانمهای ایتالیائی عکس و «تفصیلات» هم چاپ میشود! آویزان شدن «روحانیت» شیعه، به پاچة شلوار نوة «میرپنج»، در حالیکه مورد تشویق «جو لیبرمن» جنگافروز قرار میگیرد، شاید یکی از مضحکترین دقایق سیاسی در حیات ملت ایران باشد، ولی مطمئن باشیم که این «حیات» بدون حضور این قشر زالوصفت و آدمکش، مسلماً پربارتر از اینها خواهد شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر