۳/۲۰/۱۳۸۶

استبداد آزاد!


رادیو فردا در خبری از ایران اعلام داشته که، فردی به نام «علی نيکونسبتی»، عضو شورای مرکزی و مسئول روابط عمومی دفتر تحکيم وحدت، عنوان می‌کند که، حال 8 دانشجوی پلی‌تکنیک که اخیراً بازداشت شده‌اند، وخیم است. البته در کمال تأسف چنین اخباری در کشور ایران «نایاب» نیست. چرا که در عمل، حاکمیتی که برای مخالفان خود حق موجودیت قائل نیست، می‌تواند در برخورد با مخالفان، چه گروه‌های مسلح و چه مخالفان فکری و عقیدتی، پای از ضرب و شتم اینان فراتر گذاشته، و همانطور که مثلاً در تابستان 67 شاهد بودیم، گروهی از آنان را که دوران محکومیت‌های‌شان هم به پایان رسیده بود، قبل از آزادی «تیرباران» کند! زمانی که فلسفة حکومت بر پایة «اصالت وحی» شکل می‌گیرد، زندگی‌انسان‌ها از اهمیت برخوردار نخواهد شد. چرا که در صورت حاکم کردن «اصالت وحی» بر روابط انسان‌ها، تمامی معیارهائی که بر اساس آن‌ها زندگی، فعالیت‌روزانه، روابط خانوادگی، شغلی و غیره می‌تواند به نوعی مفهوم دست یابد، فقط در صورت توجیه نقطه‌نظرهائی «عقیدتی» امکانپذیر می‌شود. و خارج از این نوع «توجیهات»، زندگانی انسان‌ها «بی‌ارزش» تلقی خواهد شد.

ولی متأسفانه، طی تاریخ بشر، این نوع «توجیهات» صرفاً ابداع ادیان، روابط سنتی همچون فئودالیسم و سلطنت، و یا روابط نوین، همچون شیوة تولید سرمایه‌داری نبوده‌اند. بولشویسم هم در مقام خود، پای را جای پای سنت‌های سرکوب در جامعة بشری گذاشت؛ و شاید نمونه‌های سرکوب از جانب دولت‌های «مارکسیست» از انواع «سنتی» آنان نیز در اکثر مواقع هولناک‌تر بود. همانطور که می‌بینیم، برخوردی منسجم با یک «خبر»، می‌تواند ما را مستقیماً به مبحث «فلسفة حکومت» رهنمون شود. و این «اصل» را در ذهن خواننده زنده کند، که محدودیت اعمال شده از جانب یک حاکمیت بر زندگی شهروند از چه ابعاد قانونی، اجتماعی و ... می‌باید برخوردار باشد، تا حقوق گروهی از انسان‌ها به دست انسان‌های دیگر، و خصوصاً در چارچوب منافع بنیادهای استخوانی شدة جامعه، «مخدوش» نگردد. و در همین راستا می‌باید یک «اصل» را بپذیریم، و آن اینکه «آزادی»، که بر اساس آن انسان می‌تواند محور تفکر سیاسی، آرمانی و ... قرار گیرد، بر خلاف آنچه در کشورهای «استبدادزده»، و در چارچوب توجیه سرکوب‌ سازمان یافتة سیاسی مردم پیوسته تکرار می‌شود، یک «اصل» مردود و غیرانسانی نیست. چرا که، اگر انسان از مرکز توجه انسان خارج شود، دیگر زمینه‌های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، برای تحمیل هر گونه اجحاف بر افراد فراهم خواهد آمد.

شاید جوان‌ترها ندانند، ولی می‌باید این مطالب عنوان شود، تا حداقل امروز بدانند! اینگونه «مباحث» پیش از کودتای ننگین 22 بهمن، به کرات در صحنة سیاست کشور، خصوصاً نزد آنان که نگران دیرپائی‌های تصور و تخیل «استبدادزده» در حیطة روابط سیاسی کشور بودند، بارها و بارها عنوان شده بود. و عناصر وابسته به سرمایه‌داری جهانی که بعدها ردای پیام‌آوران «حاکمیت اسلامی» بر تن کردند، از سال‌ها پیش از آغاز بحران سیاسی که منجر به سرنگونی رژیم پهلوی‌ها شد، خود را جهت سرکوب هر نگرش «آزادیخواهانه» و فراهم آوردن امکانات دیکتاتوری در مملکت آماده کرده بودند. امثال ابراهیم یزدی، ابوالحسن بنی‌صدر، بهشتی، باهنر، سروش و دیگر به اصطلاح «صاحب‌نظران» این حاکمیت «شترگاوپلنگ»، بخوبی می‌دانستند که در صورت فراهم آمدن امکانات زیستی انسانی برای ایرانیان، اربابان‌شان در عسرت و تنگدستی قرار خواهند گرفت. اینان به صراحت می‌دانستند که در صورت برقراری نوعی روابط انسانی، جامعة ایران را دیگر نمی‌توان در راستای چپاول سازماندهی شده از جانب کشورهای غربی قرار داد. این «آماده‌سازی» زمینه‌های فلسفی و سیاسی در جامعة ایران، در عمل از ابعادی شگفت‌انگیز برخوردار شد.

همانطور که تجربة هولناک فاشیسم در اروپای دهة 1930 به صراحت به صاحب‌نظران غربی در زمینة راهبردهای سیاسی نشان داده بود، نخستین گام در مسیر «تحمیق» عمیق توده‌های مردم، می‌تواند از طریق «تلفیق» ایده‌های «ناب» با یکدیگر، و ایجاد نگرش‌هائی «التقاطی» امکانپذیر باشد. این «التقاط» که از دهة 1960 در تفکر سیاسی ایرانیان تزریق شد، نتیجه‌اش تولد «تفکری» مضحک بود، که بر اساس آن گویا مارکسیسم و اسلام «راستین»، تضادی با یکدیگر ندارند! این نگرش، طی سال‌های دراز با همیاری‌های ساواک، و عوامل آمریکا، به تدریج تبدیل به یکی از کلیدی‌ترین اصول، جهت ورود به زمینة «بحث» سیاسی در ایران شد! و جهان محدود شده، و سرکوب‌شدة دانشجوی ایرانی، یکی از اولین لابراتوارهائی بود که جهت آزمایش این نگرش ضد انسانی مورد استفاده قرار گرفت. نظریة مارکسیسم در ساختار عقیدتی این‌ گروه «تئوریسین‌های» استعمار، بهترین وسیله جهت سرکوب و بیرون راندن عامل «آزادی» از حیطة بحث‌های سیاسی کشور را فراهم می‌آورد. با توسل به این وسیلة کارساز، اولین مشکل استعمار حل ‌شد: «دمکراسی» و اعمال نظارت مردم بر مسائل سیاسی کشور، آزادی مطبوعات، آزادی تشکل‌های اجتماعی، آزادی انسان در بطن روابط اجتماعی، و دیگر «آزادی‌ها»، در بحث رایج میان «فعالان» سیاسی، همگی در مقام «زینت‌آلات» دربار سلطنتی، مردود و بی‌ارزش تلقی شد! این «نظریه‌پردازان» به صراحت عنوان می‌کردند که، «دمکراسی» در ایران خواستة آمریکاست! و اینکه، برخوردهای سیاسی با مسائل کشور نمی‌باید نیازها و الزامات اساسی و انسانی مردم ایران را، که بر اساس «مارکسیسم» اینان ـ مارکسیسم مضحکی که خود مخلوطی از ماجراجوئی جوانک‌ها، و صحنه‌های آرتیست‌بازی‌ در فیلم‌های هولیوودی بود ـ در نزدیکی به اتحاد شوروی، «تقسیم» ثروت، قطع فروش نفت به آمریکا، و قتل‌عام تعدادکثیری از «بلندپایگان» حکومت پهلوی «خلاصه» می‌شد، مورد «تجدید نظر» قرار دهد!

در واقع، ابعاد آشفتگی‌ها در «بنیاد» تفکر سیاسی جهان سوم، با همین «خلاصه» به صراحت دیده می‌شود. در نظریه‌های اینان، روابط شرق و غرب، مواضع سیاسی غرب در راستای تغییرات آتی در منطقه، راهبردهای کلان اقتصادی، مالی، صنعتی و ... هیچکدام محلی از اعراب نداشت! مخالفت سیاسی با حاکمیت سلطنت پهلوی ـ یا شاید بهتر باشد بگوئیم دیکتاتوری وابستة پهلوی ـ فقط در فروپاشاندن این حاکمیت خلاصه می‌شد! در برابر این سئوال، که پس از فروپاشاندن این حاکمیت برنامه چیست؟ فقط یک جواب وجود داشت: «توده‌ها راهگشای مشکلات خواهند بود!» در اینجا، شاید جهت نشان دادن رابطه‌ میان دو بینهایت در «علوم ‌سیاسی»، برخی خود را درگیر یک «ضد» و نقیض‌گوئی بینند، ولی به صراحت بگوئیم که، این «رابطة ویژه» دهه‌های طولانی است در «علوم دقیقه» به اثبات رسیده. و در عمل، بسیاری از مسائل پیچیدة ریاضیات جدید و حتی ریاضیات کلاسیک، از طریق استدلال در این مسیر امکانپذیر می‌شود. خلاصه می‌گوئیم، با کشاندن افکار عمومی جوانان در محیط‌های دانشگاهی به سوی «چپ‌افراطی» ـ یک چپ بی‌در و پیکر و صرفاً عصیان‌زده و آشوب‌طلب ـ بر اساس همان رابطة به ظاهر «غیرمنطقی» میان اضداد در بینهایت‌های‌شان، عاملان استعمار غرب توانستند، به تدریج راه بر «راست‌افراطی» بگشایند! این همان تجربه‌ای بود که پیشتر در آلمان، ایتالیا، اسپانیا و پرتغال، به دست عوامل سیاست‌گزار غرب از سر گذرانده شده بود. کسب موفقیت در این راه فقط با استفاده از یک کلید راهگشا امکانپذیر شد: ساده‌لوحی!

نوآم چامسکی در یکی از معروف‌ترین آثار خود، «حاکمیت بر رسانه‌ها»، عنوان می‌کند، کسانی که از حکومت «نخبگان» طرفداری می‌کنند، همیشه خود را در حلقة همین «نخبگان» به فرض می‌گیرند! و می‌باید در تأئید نظرات چامسکی در اینجا اضافه کنیم، آنان که از دیکتاتوری، به هر نوع و هر قسم، حمایت می‌کنند، خود و عقاید همساز با خود را در جایگاه «دیکتاتور» تصور کرده‌اند. چرا که قبول دیکتاتوری دیگری و نظریه‌ای «غیر»، در دیدگاه هیچ نظریه‌‌پردازی، حتی از انواع دیکتاتور آن، «قابل تحمل» نخواهد بود. در اینکه در جامعه‌ای استبدادزده ـ نمونة جامعة پهلوی یکی از استبدادزده‌ترین انواع جوامع جهان سوم بود ـ «متفکران» سیاسی، دیکتاتوری را قسمتی غیرقابل حذف از هر نظریة سیاسی ممکن برشمارند، هر چند موضوعی «غیرمنطقی» به نظر آید، کاملاً قابل درک است؛ تجربة سیاسی در تفکر ایرانی، علم «سیاست» را در ترادف با اصل «استبداد» قرار داده بود، از نظر روانشناسی اجتماعی، این برخوردی است کاملاً «شرطی شده»!

آنچه در 22 بهمن، در ایران روی داد ـ تحکیم پایه‌های یکی از خون‌ریزترین و ضدانسانی‌ترین فاشیسم‌های تاریخ بشر ـ به یمن همین زمینه‌سازی‌ها ممکن شد. مشکل می‌توان نقش دانشگاه و دانشگاهی‌ را در شکل‌گیری این پدیدة «ضد انسانی» نادیده گرفت. تزریق «چپ‌نمائی‌های» نمایشی از طرف محافل دانشگاهی در بطن هیاهوسالاری‌ای که به تدریج تحت عنوان «انقلاب اسلامی» سایة سنگین خود را بر مملکت تحمیل می‌کرد، نمی‌باید به دست فراموش سپرده شود؛ ملت ایران آنچه امروز تحت عنوان تجربیات تاریخی به دست آورده، نتیجة سال‌ها محنت، رنج و تحمل مصائب است. این تجربیات به ما هشدار می‌دهد، که در برابر هیاهوی به اصطلاح «حق‌طلبانه‌ای» که در بطن یک حاکمیت «تمامیت‌خواه» در دانشگاهی تماماً دولتی و وابسته به نهادهای حکومتی، در حال شکل‌گیری است، از خود هشیاری و آگاهی نشان دهیم. می‌باید از خود این سئوال را، هر چند تکراری، باز هم بپرسیم، «محافلی از قبیل تحکیم وحدت حوزه و دانشگاه» که ریشه در کشتارها، تصفیه‌ها و مصیبت‌های هزاران ایرانی دارند، تا چه حد می‌توانند سخنگویان خواست‌های یک ملت باشند؟ دانشگاه نمی‌تواند و نمی‌باید نمایندة یک ملت تلقی شود؛ این یک خبط و اشتباه تاکتیک در برخورد با مسائل سیاسی کشور است. این راهکار استعمار است که از چندین دهه پیش آنرا در برابر ما گذاشته. و علیرغم هیاهوها، ملت ایران هنوز غایب اصلی در صحنة سیاست کشور ایران باقی است؛ سیاست‌های اجنبی ملت ایران را غایب می‌خواهند تا با تزریق «دانشگاه‌پروری» بار دیگر یک طبقة حاکم فاسد و وابسته را به رنگی دیگر بر تاریخ مملکت تحمیل کنند. ملت ایران، اینک علیرغم موضع‌گیری‌های به اصطلاح «انقلابی» بنیاد وابسته‌ای که «دانشگاه اسلامی» لقب گرفته، عملاً از حضور در صحنة جامعه و ارائة خواست‌های واقعی خود، محروم باقی مانده. ایرانیان نمی‌باید یک بار دیگر اجازه دهند که فریب استعمار، در قالب بحران‌های به اصطلاح «دانشگاهی»، در تاریخ ایران جائی برای خود باز کند. امروز دست‌ دولت احمدی‌نژاد، و دارودستة اصلاح‌طلبان به صراحت از آستین مشتی «دانشجونما» بیرون آمده. ملت ایران می‌باید مبارزه با این رژیم ددمنش را در ساختاری پی گیرد که بتوان در هر گام با عقب نشاندن عوامل استبداد و استعمار، بنیادهای واقعی: اتحادیه‌های فعال و مسئول، مطبوعات آزاد و رسانه‌های آزادی‌پرور، تشکیلات سیاسی با اهدافی روشن و مسئولانه را جایگزین ارتباطات گنگ و بی‌معنای یک فاشیسم مذهبی کرد، در غیر اینصورت رهائی از چنگال فاشیسم امکانپذیر نخواهد بود. و این مهم، با تعجیل و عربده‌جوئی، خصوصاً از طریق «فعالیت‌های» محافلی از قبیل «تحکیم وحدت» مسلماً نمی‌تواند صورت پذیرد!


هیچ نظری موجود نیست: