
جرج بوش، رئیس جمهور ایالات متحد، به مناسبت چهارمین سالروز حملة ارتش آمریکا به کشور عراق، سخنانی خطاب به ملت آمریکا ایراد کرده. اگر هنوز پس از گذشت سه سال از آغاز این درگیری ـ فقط چند هفته پس از آغاز جنگ، پایان آن توسط همین دولت رسماً اعلام شده بود ـ رئیس جمهور آمریکا آیندة سیاسی اینکشور در عراق را اینگونه نامشخص به تصویر میکشد، خود بهترین نشانه است از نبود هر گونه «موفقیتی». در جنگ عراق، نه قدرتهای بزرگ جهانی در برابر ایالات متحد رسماً صفآرائی کردند ـ نمونة جنگ ویتنام و کره ـ و نه یک ایدئولوژی منسجم و «قابل توجه»، ایدئولوژی حاکم بر نیروهای نظامی آمریکا ـ لیبرالیسم مالی و اقتصادی ـ را به چالشی جدی و فلسفی کشانده. از طرف دیگر، نیک میدانیم که صدام حسین حاکمی خونریز و مستبد بود، و معمولاً چنین حاکمانی از حمایتهای وسیع تودهای برخوردار نیستند. آنهم پس از تجربیات هولناک 8 سال جنگ بیحاصل با ایران، و سپس حملة بیدلیل به کشور کویت! عملیاتی که در مجموع فقط زمینهساز منزوی شدن روزافزون ملت عراق در صحنة جهانی، و تحمیل مصائب روزانه بر مردم کوچه و بازار شد. خلاصه بگوئیم، ماجراجوئیهای صدام حسین و دولت بعث عملاً هیچ نتیجة ملموس و مثبتی برای ملت عراق، از آغاز کار تا سرانجام این حاکمیت به بار نیاورده بود که در برابر سقوط آن ملتی به پا خیزد.
اینک پس از سه سال اشغال نظامی، میتوان به صراحت استیصال نظام حاکم بر ایالات متحد، در مورد آیندة عراق را در سخنان رئیس کاخ سفید بازشناخت. امروز شاهدیم که کاخ سفید، از منظر جرج بوش، جهت توجیه سیاستهای نظامی و نهایت امر امتداد تعهدات مالی گزاف اینکشور در زمینههای نظامی و صنعتی، هر روز بیش از پیش بر پدیدهای تکیه میکند که هنوز نام مشخص و معینی بر آن نگذشتهاند. یادآوری این نکته شاید بیمناسبت باشد ولی، «تروریسم»، که در سخنان دیروز جرج بوش باز هم وسیلهای جهت توجیه حضور نظامی آمریکا در منطقة خلیجفارس شده، حضوری که تاکنون به قیمت جان یک میلیون انسان، و هزینة صدها میلیارد دلار بودجة نظامی شده، هنوز در هیچیک از ابعاد خود تعریف نشده است. اینکه این تروریسم چیست، منابع تغذیة مالی و لوژیستیک آن از کدام مجراها تأمین میشود، ابعاد واقعی خطرات ملموسی که چنین پدیدهای «ناشناس» میتواند احتمالاً برای ملتهای جهان به ارمغان آورد چیست؟ همه و همه در پردة ابهام باقی مانده.
به صراحت بگوئیم، از ظواهر امر چنین بر میآید که، جرج بوش تمامی سعی خود را به کار میبرد تا بار دیگر در نوعی بازی «رولتروس»، بر اصلی تکیه کند که امروز دیگر عدمکارآئی آن بر همگان اثبات شده : «اصل افکار عمومی آمریکائیها!» در جهانی که مرزها هر روز بیش از پیش تحت نظارت قرار میگیرند، در جهانی که ارتباطات شبکههای خرید و فروش تسلیحات عملاً زیر نظر کارشناسان سازمانهای اطلاعاتی کشورها بزرگ و قدرتمند جهان فعال هستند، سخن گفتن از «تروریسم»، بدون روشن کردن ابعاد وابستگی این پدیده به منابعی که قادر به تغذیة چنین شبکة جهانی و وسیعی باشند، فقط یک نام میتواند داشته باشد: «مردمفریبی»! ایالات متحد، طی تاریخ خود، با توسل به شیوههای مختلف و طی چندین دهه، تمامی عناصر سازندهای را که میتوانستند به شکلگیری یک آراء عمومی آگاه در اینکشور یاری رسانند، تعمداً و صرفاً در مسیر تقویت یک نظام سرمایهسالاری سرکوب کرده، امروز به جرأت میتوان گفت که تودههای آمریکائی به درجهای از بیمسئولیتی در برابر سیاستهای جاری کشور رسیدهاند، که حاکمیتی برخاسته از چند «قرارداد» میان شرکتهای نفتی و صنعتی میتواند به خود اجازه دهد، تا «تصویر» این ملت را نزد جهانیان، آنهم در سیاستهائی دراز مدت، اینچنین مخدوش باقی «نگاه» دارد. خلاصه بگوئیم، آمریکای امروز منفور همگان است، بیآنکه آمریکائی «حق» داشته باشد بداند، چرا؟
همانطور که حتی برخی از سیاستگذاران کاخ سفید رسماً اعلام کردهاند ـ سخنرانیهای گیتس وزیر جدید وزارت دفاع، و اظهارات فرماندة جدید نیروهای آمریکائی در خاورمیانه، نمونههائی از این نوع «بیانات» به دست میدهد ـ برای خروج از بحران عراق معجزهای در کار نخواهد بود! این بحران در قالب یک حضور نظامی، به صورتی که شاهد بودیم شکل گرفته، و میباید در قالب یک توافق کلی و «کلانسیاسی»، به نحوی که قدرتهای بزرگ هر کدام خود را در آن شریک و سهیم ببینند، به نقطة پایانی خود نزدیک شود. ایالات متحد نه میتواند بدون هیچگونه رایزنی با قدرتهای بزرگ نیروهای خود را از عراق خارج کند، و نه دیگر قدرتهای منطقه به واشنگتن چنین «اجازهای» اعطا خواهند کرد. ولی اینکه این «سهمخواهیها» تا کجا پیش خواهد رفت، و اینکه آیا دولت جمهوریخواه در کاخسفید قادر خواهد بود، همپیمانان خود را در میان کلان سرمایهدارانی که در واقع تأمین کنندگان اصلی هزینة این جنگ شدهاند، با خود به نقطة «مطلوب» بکشاند، مسائلی است که جای بحث و گفتگوی بسیار خواهد داشت.
همانطور که در مطالب دیگری در همین وبلاگ عنوان کردیم، موضعگیریهای فعلی حزبدمکرات در برابر بحران عراق، صرفاًً به نوعی «بازیسیاسی» تبدیل شده، چرا که اگر فراهم آوردن زمینة خروج نیروهای آمریکائی از اینکشور، میباید در رابطه با رایزنیهای بینالمللی امکانپذیر شود، تکیة بیحد و مرز حزب دمکرات بر آمار و سرشماری از «ناراضیان» در میان اتباع آمریکائی، نشاندهندة این اصل اساسی است که، علیرغم شکستهای پیدرپی در زمینة سیاست خارجی، عوامل تعیین کننده در سیاستهای آمریکا، به هیچ عنوان این تمایل را در خود «بطنی» ننمودهاند که، میباید نهایت امر به جانب شکلگیری نوعی سیاست «منطقی» گام برداشت. سیاستی منطقی و جدید، که در فردای جنگسرد میباید روابط میان ملل را پایهریزی کند. امروز شاهدیم که مطبوعات و خصوصاً سخنگوی «دموکرات» مجلس نمایندگان آمریکا، خانم نانسی پلوسی، از طریق مقالات و سخنرانیهای متعدد، سعی در القای این مسئلة کاملاً «نادرست» و «غیرواقعبینانه» را دارند که، گویا موضعگیریهای «افکارعمومی» در آمریکا نسبت به ادامه و یا پایان حضور ارتش آمریکا در عراق، همان اصل کلیدی معروف است! ولی در عمل دیدیم که، همین افکار عمومی را در ایالات متحد عملاً با چند ورقپاره و پرونده سازی «فریب» دادند، و تحت عنوان حفظ یکپارچگی بار دیگر تأئید همین افکار عمومی را جهت انتخاب دوبارة بوش به مقام ریاست جمهوری «تأمین» نمودند. در نتیجه، شاید بهتر باشد که مخالفان جرج بوش دست از عامل «کلیدی» افکار عمومی برداشته، روشهای معمول و «پوسیدة» دمکراسی «محافل» را، که دهههاست تحت عنوان دمکراسی مردمسالار آمریکا، تحویل جهانیان میدهند، به طور کلی از گفتمان سیاست بینالمللی ایالات متحد خارج کنند. به عبارت سادهتر، شاید بهترین موضعگیریهائی که مخالفان جرج بوش در چنین شرایطی میتوانند اتخاذ کنند، همان گام برداشتن در جهت مخالف سیاست «مردمفریبی» معمول در واشنگتن باشد، ولی در کمال تأسف شاهدیم که، اینان هنوز «میراثخواران» شرایط جنگ سرد باقی ماندهاند، و به همان اندازه به چاشنی «مردمفریبی» آلوده شدهاند، که موضعگیریهای رسمی کاخسفید.
شاید امروز بیش از پیش به جانب مرزهائی گام بر میداریم که مجموعههائی از سیاستهای جهانی، که از نظر ساختاری قادرند مستقلتر از کاخسفید در زمینههای مختلفی چون، سیاستهای قیمتگذاری نفت، محیط زیست، روابط هستهای میان دول، و ... تصمیم گیریکنند، میباید هر چه زودتر پای به میدان گذاشته، و بیپرده مسائل را آنچنان که در واقع رخ میدهد، در برابر افکار عمومی جهانیان ـ و نه صرفاً آندسته از آمریکائیها که به پای صندوقهای رأی میروند ـ روشن کنند. سردرگمیهائی که ساختارهای سیاسی در جهان «پساشوروی»، صرفاً در زمینة استراتژیهای نفتی به بار آوردهاند، تاکنون در قالب «جنگ» عراق و افغانستان، بیش یک میلیون انسان را قربانی کرده، و منطقهای عظیم و از نظر فرهنگی، سیاسی و اقتصادی بسیار کلیدی را، به مرز نابودی کشانده. تجربههائی مشابه در تاریخ بشر نشان میدهد که فراهم آوردن زمینة مساعد جهت التیام چنین زخمهائی میباید هر چه زودتر صورت پذیرد، در غیر اینصورت مناطق وسیعتری میتواند دستخوش بحران و ناامنی شود. مناطقی که در طرحهای اولیة چنین جنگهائی، از جانب آتشافروزان عنوان «مناطق امن» را یدک میکشیدهاند!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر