
پیشنویس قطعنامة شورای امنیت سازمان ملل، یا آنچه گروه (5+1) نام گرفته، در مقابله با «تهدیدات نظامی و هستهای» ایران، گویا به مرحلة نهائی خود نزدیک شده است. برخلاف آنچه رسانههای بینالمللی در بوق و کرنا میگذارند، تحلیل چند و چون این قطعنامه آنقدرها از اهمیت کلیدی برخوردار نخواهد بود. چرا که، در این میان چند اصل کلی مورد نظر قدرتهای تصمیمگیرنده در سطح جهانی بوده، که در واقع این به اصطلاح «قطعنامه» خلاصهای از همین مجموعه را به دست میدهد. تجربیات تاریخی به صراحت نشان داده، که نه تصویب یک قطعنامه میتواند به معنای «اعمال» مفاد آن باشد ـ نمونة قطعنامهها بر علیة کشور اسرائیل کم نیست ـ و نه «بود» و «نبود» یک قطعنامه میتواند در انجام و یا عدم انجام مجموعه اعمالی ـ چه نظامی، چه اقتصادی و مالی ـ «اخلال» ایجاد نماید. به طور مثال، با بازگشت به شرایط جنگ ایران و عراق، که در نخستین ماههای پس از کودتای 22 بهمن آغاز شد، شاهدیم که همین «شورای امنیت سازمان ملل» در تاریخ 28 سپتامبر 1980، یعنی چندی پس از آغاز این جنگ، طی یک قطعنامه از هر دو طرف درگیر «تقاضا» میکند که سریعاً به مرزهای بینالمللی عقب نشسته، «اختلافات» خود را از طرق «مسالمتآمیز» حل و فصل کنند! این نوع، «قطعنامهسازی» کلیشهای بود که طی دوران جنگ سرد، پیوسته در برابر درگیریهای نظامیای منتشر میشد، درگیریهائی که حامی آنان قدرتهای بزرگ جهانی بودند. به جرأت میتوان اذعان داشت که یک نسخة واحد و ماشین شده، از همین متن همه روزه از جانب شورای امنیت سازمان ملل، در موارد مختلف چاپ و منتشر میشد.
ولی شاهدیم که این قطعنامه نه تنها عقبنشینی به مرزهای بینالمللی را به همراه نیاورد، و اینکار فقط 8 سال بعد، و در شرایطی بسیار «بحثانگیز» صورت گرفت، که نهایت امر این جنگ از طرف قدرتهای بزرگ و همکارانشان در درون دولتهای ایران و عراق، نه از طریق گفتگوئی در چارچوب برخوردهای «مسالمتآمیز» میان دو ملت، که در چارچوب استراتژی «صلح مسلح» و بر مبنای منافع قدرتهای مسلط جهانی، و از طریق بر آوردن اصول راهبردی مورد نظر آنان در تمامی منطقه، به نقطة پایانی خود رسید!
دستیابی به چنین «نتایج» درخشانی، از جانب دو دولت ایران و عراق، که در مجموع نزدیک به یک میلیون شهروندانشان در این جنگ «قصابی» شدند، خود شاهدی است بر دستنشاندگی هر دو آنان. و این امر امروز یکی از بدیهیات است که، حضور ارتش آمریکا در منطقه، فقط به یمن چنین نتیجة «درخشان» نظامی امکانپذیر شده؛ نتیجهای که دو دولت «اسلامی» و «بعثی» دست در دست یکدیگر، جهت مهیا کردن امکان سرکوب ملتها از جانب دولت آمریکا فراهم آوردند. از آنچه گذشت فقط یک نتیجة اساسی میتوان گرفت، و آن اینکه، در صبحدم تصویب «قطعنامهای» جدید بر علیه ایران، در شورای امنیت سازمان ملل، بهتر است پیش از آنکه به «مفاد» آن نگاهی بیاندازیم، شرایط واقعی منطقه را از نظر بگذرانیم. چرا که در اینصورت شاید امکان دستیابی به مفاهیمی بیابیم، که در پناه این به اصطلاح «قطعنامه» خود را پنهان کردهاند.
پس از فروپاشی اتحاد شوروی، ناظران بیطرف و بیمرض متفقالقولاند که، در چشم قدرتهای مسلط جهانی، کشور ایران و دیپلماسیهائی که به ایرانیان مربوط میشود، به سالهای دور و پیش از کودتای میرپنج رانده شدهاند! این دیپلماسیها خود به خود، به دورانی بازگشته که یک سوی مرزها را آنگلسوساکسونها به اشغال خود در آورده بودند، و سوی دیگر را قزاقهای تزار! ولی این آمریکا، انگلستان اواخر قرن نوزدهم نیست، و روسیة امروز نیز، نمیتواند مدعی قابل اعتنائی برای میراثخواری امپراتوری تزارها باشد. ولی چه کنیم که، سیر تفکر سیاستمداران، بیشتر بر مسیرهای دوران گذشته تکیه دارد، تا بر اصولی تحقیقی و عینی!
در همین راستا است که شاهدیم، ایران در چارچوب حکومتی که امروز بر کشور حاکم شده، هر روز بیش از روز پیش به سوی عملکردهائی از روی دستپاچگی و استیصال رانده میشود. معلوم نیست موضعگیریهای دولت ایران در سطح جهانی چگونه صورت میگیرد که به قدرتهای بزرگ چنین زمینة گستردهای جهت «رزمایشهای دیپلماتیک» اهداء میکند؟ این همان است که پیشتر در مورد دولت بعث عراق شاهد بودیم، و دیدیم که چگونه صدام حسین، به آنچه مورد نظر غرب بود، خود به دست خود جامه عمل پوشاند. مسلماً میباید عامل اساسی را در این میان همان اصل «وابستگی» پایهای این حکومتها به تصمیمگیران غربی تحلیل کرد؛ چرا که در غیر اینصورت، تنها راه چاره دیوانه و مهجور شناختن سیاستمداران در این کشورها خواهد بود!
پیشتر گفتیم که این آمریکا، انگلستان در اوج قدرت خود نیست؛ و گفتیم که روسیة فروپاشیدة امروز نیز امپراتوری کاترین کبیر نیست، ولی نگفتیم ایران در چه شرایطی قرار گرفته؛ ایران نیز کشور دوران قجر و حاکمیتهای فئودالی دوران گذشته نیست. امروز ایرانی به «یمن» حاکمیت 80 سالة استعمار بر سرزمیناش، میباید حتی نان شب خود را از دست امپریالیسم آمریکا دریافت کند؛ کوچکترین اخلالی در امر صادرات نفت ایران، و یا واردات مواد غذائی، نتیجة مستقیم و غیرقابل اجتناباش، «قحطی» سراسری در کشور ایران است. بارها گفتهایم، و مسلماً خردمندترها هم بارها گفتهاند، کشوری که «نان» از دست اجنبی میخورد، نمیتواند در تصمیمگیریهای خود از کوچکترین «استقلالی» برخوردار باشد. فوت کردن در آستین این نوع «استقلالها»، صرفاً تبلیغات و «مردم فریبی» است.
حال که حکایت این سه مجموعه ـ آنگلوساکسونها، روسها و ایرانیان ـ را تا حدودی بازگفتیم، میتوان دید که هر کدام از این سه «بازیگر» منطقهای، در آئینة شرایط جدید چه چشماندازهائی میتوانند داشته باشند. از نظر آنگلوساکسونها که امروز شاید در منطقه، نقش نمایندگان تام الاختیار سرمایهداری غرب را بازی میکنند، اصل کلی در کشور ایران میباید به حاکمیت رساندن مجموعهای باشد که منافع دراز مدت روسیه را، چه در خلیجفارس و افغانستان، و چه در آسیای مرکزی و قفقاز مورد تهدید و تهاجم «مداوم» قرار دهد. در همین راستا است که تکیة آمریکا بر پدیدهای به نام «حکومتاسلامی» چه در ایران، و چه در کشورهائی که ارتش آمریکا به اصطلاح «فتح» کرده، هیچگاه «تضعیف» نشده است. البته در افکار عمومی، دولتهای «اسلامزده»، این صورتبندی را تحت عنوان «وابستگی تودههای مردم به دین اسلام» به خورد جماعت میدهند، ولی اینکه مردم ایران و یا عراق، بیش از عربهای عربستان سعودی و یا کویتیها «مسلمان» شده باشند، جای حرف و سخن بسیار دارد. تکیة آمریکا بر اینگونه «دولتسازی»، یک نتیجة مستقیم و بسیار منفی برای روسیه به همراه میآورد؛ دست دولت روس در کشورهای مسلماننشین آسیای مرکزی، و قفقاز بسته میشود، و ایندولت به دلیل مسائل جمعیتی ـ حضور چندین میلیون مسلمان در روسیه ـ تا حدودی وابسته به سیاستهای آمریکائیها در کشورهای ایران، عراق و افغانستان باقی خواهد ماند.
مسلح کردن ارتش ایران به سلاح هستهای ـ این تسلیح از نوع "پاکستانی" بود و مستقیماً زیر نظر سازمان سیا صورت میگرفت ـ نیز یکی دیگر از اهرمها جهت اعمال قدرت بر دولت روسیه به شمار میآید. همانطور که شاهدیم، این نظریه به دلیل مخالفت اساسی مسکو، و تهدید غرب به بیرون کشیدن پروندة دیپلماسیهای هستهای و موشکهای بالستیک از بایگانیها، از دستورکار آمریکا خارج شده. و قطعنامهای که قرار است در شورای امنیت به تصویب برسد در واقع تأئیدی است از جانب آمریکا، به عنوان «استقبال» ایندولت از مواضع هستهای روسیه در مخالفت با تسلیح ایران!
ولی در این چشمانداز، مسئلة دیگری نیز میباید مورد توجه قرار گیرد. روسیه به طور کلی از حضور فرهنگی، تاریخی و حتی زبانی، و دیرینة ایرانیان در سرزمینهای آسیای مرکزی و قفقاز بینهایت نگران است. چرا که وابستگی ساختاری حاکمیت اسلامی به آمریکا، این مسئله را در چشم روسیه، صرفاً وسیلة مناسبی جهت ایجاد زمینة دخالتهای احتمالی آمریکا در منطقه مینمایاند. خارج از بحث عامل «وابستگی»، حتی در صورت عدم حضور غرب در اینگونه سیاستگذاریها، صرف برجسته شدن نقش ایران در این مناطق از نقطه نظر سیاستگذاریهای «فعلی» در روسیه، به غلط در ترادف با کمرنگ شدن مواضع مسکو تحلیل میشود! در کمال تأسف مجموعة نیازهای غرب ـ دولت اسلامی و اعمال تهدید بر علیه مسکو ـ و خواستهای شرق ـ حضور امپراتورمسلکانه در سرزمینهای روسیة شوروی سابق ـ زمینهای فراهم آورده که امروز در مملکت خود شاهد آن هستیم: حضور یک دولت نالایق و بحران آفرین، که هم در ایجاد نگرانی برای روسیه، به سود آمریکا گام میبردارد، و هم با فراهم آوردن زمینة سرکوب فرهنگی ایرانیان، سعی بر آن دارد که «رضایت خاطر» مسکو را در سرزمینهای مسلمان نشین آسیای مرکزی و قفقاز تأمین کند!
این همان است که در اصطلاح به چوب «دو سر طلا» معروف شده. و گام نهادن در این سیاست «نابخردانه» نهایت امر کشور ایران را در زمینههای فرهنگی، اقتصادی و سیاسی دچار نوعی رخوت و سستی خواهد کرد، نتیجهای که قسمت عمدهای از بهرة واقعی آن نصیب آمریکا در منطقه خواهد شد. تهران، در ساختاری ایدهآلی میباید به روسیه این مهم را «تفهیم» کند که، بازتاب نفوذ معنوی ایرانیان در آسیای مرکزی و قفقاز، به هیچ عنوان به معنای دخالت گستردهتر آنگلوساکسونها در این مناطق نخواهد بود. و اینکه، چنین نفوذی، میتواند فینفسه زمینهساز پیشرفتی هماهنگ در تمامی کشورهای منطقه شود. چرا که مسکو، با خاموش کردن نقش فرهنگساز ایران در این منطقه، بیش از آنچه تصور میکند، راه بر سیاست آمریکا خواهد گشود، و متضرر خواهد شد. ولی فراهم آوردن زمینة همکاریهای وسیع با روسیه، و تفهیم این مواضع به مسکو، نیازمند حضور سیاستمدارانی مستقلتر در تهران است، کسانی که بسیار کارسازتر از افرادی باشند، که امروز در رأس امور کشور قرار گرفتهاند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر