
چندی است که مقالاتی به قلم فردی به نام «مارسل دیهاس»، در روزنامهها و خبرگزاریهای جهان نقل میشود، و از آنجا که سایتهای فارسی زبان معمولاً در مقام «زبالهدانی» خبرگزاریهای جهانی «ایفای» نقش میکنند، شاهدیم که سروکلة آقای «دیهاس» در سایتهای فارسی زبان نیز پیدا شده. ولی آنها که معمولاً از «مارسل دیهاس»، تحت عنوان یک افسر نظامی، فارغالتحصیل دانشگاه آمستردام و متخصص در امور بینالملل سخن به میان میآورند، به عمد یا به سهو، یادآوری این امر را فراموش میکنند، که شغل اصلی ایشان طی سالهای دراز در آفریقای جنوبی، و در دوران حاکمیت «آپارتاید»، همکاری با حاکمیت سپیدپوستان پرتوریا در سرکوب سیاهپوستان بوده، خلاصه بگوئیم ایشان از جمله مقامات «امنیتی» کشور آفریقای جنوبی بودهاند. و با توجه به مدارج تحصیلی و مسیر «خدمات» این فرد به صراحت میتوان گفت که «مارسل دیهاس» نه تنها یکی از عوامل «نژادپرست آفریکانر هلندی» در آفریقای جنوبی بوده، که به دلیل وابستگی انداموار نظام «آپارتاید» به حکومت ایالات متحد، و مشغولیتهای ضدسوسیالیستی تشکیلات نظامی در آمریکا، خصوصاً طی دوران جنگ سرد، آقای «دیهاس» یک «مککارتیست» واقعی نیز هست. چرا که اکثر مدارج تحصیلی و دورههای آمادگی «نظامی ـ تبلیغاتی» آقای دکتر «دیهاس»، عموماًً در مراکز تحقیقاتی دانشگاههای نظامی و وابسته به پنتاگون در ایالات متحد گذشته!
امروز که آتش جنگ سرد فرونشسته، و به همراه آن بحرانهای بینالملل از ویژگیهای نوینی برخوردار شده، شاهدیم که در پستهای عوامل و عناصر جنگهای روانی «ضدکمونیستی»، از قبیل دکتر «دیهاس»، تغییرات چشمگیری ایجاد شده است. ایشان در واقع پس از دریافت مدرک فوقلیسانس در سال 1987 در رشتة «سیاستهای شوروی» از دانشگاه «لیدن» در آفریقای جنوبی! برای گذراندن دورة دکترای خود در زمینة «امنیت و قدرت هوائی روسیه»، تا سال 2004 صبر پیشه میکنند، و امروز نیز یکی از «تخصصهای» معروف ایشان مسائل «چچنی» است! به صراحت بگوئیم آقای «دیهاس» از امثال سعیدامامیهای خودمان است! ایشان در یکی از مقالههای خود میفرمایند:
«منطقه دریای خزر (قفقاز جنوبی و آسیای میانه)، دارای 3-4 درصد از ذخایر نفت و 4-6 درصد از ذخایر گاز جهان است. کلاً سهم ذخایر نفت و گاز قفقاز چندان چشمگیر نیست. اما با توجه به عدم اطمینان به ذخایر خلیج فارس و نیز امکان استفاده از عرضه سوخت بعنوان ابزار سیاسی از سوی روسیه، انتقال ذخایر سوختی دریای خزر و آسیای میانه (قزاقستان و ترکمنستان) به غرب، اهمیتی حیاتی دارد.»
به طور خلاصه، نظر ایشان این است که اگر منطقة قفقاز از نظر حجم معادن نفت و گاز اهمیتی ندارد ـ آمار ارائه شده از طرف ایشان میتواند کاملاً غیرواقعی تلقی شود، چرا که قدرت صدور نفت منطقة قفقاز در رسالههای دیگری در همین زمینه فقط با قدرت صادرات نفت خلیجفارس به قیاس کشیده شده ـ دست انداختن غرب بر این منطقه از «واجبات» است. چرا که همین «مقادیر ناچیز» از نظر ایشان نمیباید در دسترس روسیه قرار گیرد؛ چون ممکن است از آنها استفادة «سیاسی» صورت دهد! البته تاریخچة استفادة سیاسی از نفت، به امروز و دیروز محدود نمیشود، و به صراحت میبینیم که نه تنها نفت که حتی گندم، گوشت قرمز و بسیاری از مایحتاج روزانة میلیاردها تودههای انسانی، مستقیماً موضوع کشاکشهائی «سیاسیاند». و اگر در مرکز «تحقیقات روابط بینالملل»، محلی که جناب «دیهاس» در آنجا گویا به «تدریس» هم اشتغال دارند، از دانشجویان سال اول سئوال کنید که منابع مواد خام و مایحتاج عمومی مردم در سطح جهان، آیا ارزش سیاسی دارد یا صرفاً اقتصادی است؟ جواب این خواهد بود که منابع مواد خام در سطح جهان، صرفاً در ارتباط با سیاستهای جهانی «ارزش» خواهد داشت؛ این منابع فینفسه، آنطور که شاید برخی از «نظریهپردازان» جهان سوم تصور میکنند، از «ارزش» برخوردار نیست.
مسلماً زمانی که دولت روسیه از نظر تصمیمگیریهای کلیدی به صورتی «مستقل» عمل کند، همان 4 یا 3 درصد منابع نفتی جهانی ـ البته بر اساس پیشبینیهای آقای دیهاس ـ میتواند برای سرمایهداریهای بینالمللی «کابوسی» هولناک تلقی شود. ارتباط مقالات افرادی نظیر «دیهاس» و سیاستهای جاری جهان را به صراحت میتوان دنبال کرد. امروز آمریکا جهت اعمال یک سیاست «نظارت عالی» بر منابع نفتی جهان بیش از 130 هزار سرباز را صرفاً در مناطق مختلف کشور عراق متمرکز کرده ـ به این تعداد میباید بیش از 100 هزار تن دیگر که در سطح خاورمیانه، آسیای مرکزی و شیخنشینهای خلیجفارس پراکنده شدهاند افزود ـ و اشغال چنین سرزمینهای وسیعی صرفاً در ارتباط با آنچه پنتاگون علاقه دارد «امنیت ملی» عنوان کند، نشاندهندة این امر است که مجموعه سازماندهیهای اقتصادی و صنعتی که غولهای صنایع آمریکا بر آن تکیه کردهاند، از نفت مادهای «فوقحیاتی» ساخته. به عبارت سادهتر، نظام غارت و چپاول منابع نفتی چنان کرده که از یک دلار نفت در خلیجفارس صنایع آمریکا صدها دلار منافع مالی تحصیل میکنند، و تا زمانی که روند مسائل بر این منوال باشد، نه تنها غارت منابع نفتی جهان از طرف شرکتهای آمریکائی ادامه خواهد یافت که، این روند همراه با سرکوب ملتهای دارندة مواد خام، همانطور که نمونة ملت ایران نشان داد، افزایش روزافزون نیز به همراه خواهد آورد.
زمینههای سرکوب ملتهای جهان، نخست در مراحل «نظامی» و «ایدئولوژیک» و در بطن برنامههای «بینالمللی» طراحی میشود، و اینجاست که افرادی نظیر «دیهاس» به نقش آفرینی مشغولاند. شاهدیم که مسئلة سواحل دریای خزر از چندی پیش در مرکز توجه پنتاگون قرار گرفته، و این توجه فزاینده، بر خلاف اظهارات «دیهاس» ارتباط زیادی با نفت ندارد. فروپاشی اتحاد شوروی نقشههای استراتژیک جهانی را به طور کلی دچار تغییرات کرده، و در این راستا سواحل دریای خزر، سواحلی که در چارچوب جنگ سرد، از هر گونه اهمیت استراتژیک بیبهره بود، به مرکز توجه پنتاگون تبدیل شده. در واقع، بسیاری از بلایای سیاسی که ملت ایران امروز متحمل آنان میشوند، صرفاً در این اصل ریشه دارد که ایران یکی از عمدهترین همسایگان روسیه در دریای خزر است!
حضور ارتش و نیروهای امنیتی ایالات متحد در سواحل دریای خزر، چه در ایران و چه در دیگر کشورهای این منطقه، میتواند مشکلات سیاسی و استراتژیک عمدهای برای روسیه فراهم آورد، و این مسئله را کرملین از نظر دور نگاه نخواهد داشت. در واقع، اگر مسئلة استراتژی دریای خزر مطرح نبود، تاکنون بارها و بارها روسیه همانطور که در عراق عمل کرد، با گرفتن چند امتیاز در صحنة بینالملل، ایران را نیز به زیر پای ارتش ایالات متحد میانداخت. ولی حضور ارتش آمریکا در خزر از نظر روسیه غیرقابل قبول است، و دستیابی آمریکائیها به سواحل دریای خزر در واقع پایان خوابهای طلائی روسیه جهت بازیافت نقشی تعیینکننده در سطح سیاستهای جهانی خواهد بود.
آمریکائیها سعی تمام دارند که «نیات» اصلی خود را در قالبهائی عوام پسندانهتر به خورد افکار عمومی جهانیان بدهند، و در این راستا چه چیز بهتر از مسئلة «نفت»؟ اینجاست که مقالات کذائی متخصصین مسائل بینالملل، از دکانهای پنتاگون بیرون کشیده میشود و در اختیار دوستداران قرار میگیرد. همه میدانیم که کشور کوچک و کمجمعیت هلند، پس از آمریکا و انگلستان یکی از مهمترین کشورهای نفتی جهان به شمار میرود، و مسئلة سرمایهداری جهانی متکی بر پایة نفت، یکی از اصلیترین ریشههای قدرت سرمایهداری هلند است. پس جای تعجب نیست که مرکز «تحقیقات بینالمللی» در اینکشور چنین «تحقیقاتی» را به خورد جهانیان بدهد.
ولی با آنچه در کنفرانس مونیخ گذشت، و موضعگیریهای سخت و بسیار تند پوتین در تخالف با سیاستهای جهانی که از طرف یانکیها اعمال میشود، به سختی میتوان اینگونه دخالتهای نظامی را که صورتی کاملاً «اقتصادی» نیز به خود گرفتهاند، قابل پیشبینی دانست. پوتین در سخنرانی خود در مونیخ عملاً آمریکا و اروپای غربی را به جنگ تهدید کرد، و پس از چنین سخنرانیای کنفرانس را نیمهتمام رها کرده به مناطق نفوذ آمریکا در حیطة نفتی خلیجفارس: عربستان سعودی، امارات متحده، و سپس اردن رهسپار شد! این ژستهای سیاسی را نمیتوان نادیده انگاشت، چرا که اگر درگیری مستقیمی در خلیجفارس صورت گیرد، الگوی چنین برخورد نظامیای همان خواهد بود که در جنگ 33 روزة لبنان پیش آمد؛ بیآبروئی و نابودی سیاسی و نظامی تمام برای پنتاگون! پوتین در سفر خود به مناطق نفتی و استراتژیک منطقه، مسلماً مطلب دیگری را نیز مد نظر قرار خواهد داد، وی در واقع در حال فروپاشاندن پشت جبهة ارتش ایالات متحد است؛ به عبارت دیگر در این سفر به شیخ و شیخکها حالی خواهد شد که آنروز که شرایط جهانی اجازه دهد که آمریکا «بتواند» از عراق فرار کند، حضور واحدهای ارتش آمریکا، با قدرتهای عملیاتی بالا در اینکشورها از نظر روسیه قابل قبول نخواهد بود.
بیدلیل نیست که امروز شاهد متمرکز شدن تمامی جناحهای سیاسی ایران، که همگی وابسته به آمریکا هستند، در داخل و خارج از کشور هستیم؛ از «تودهای نفتیها» گرفته تا «اسلامپناهان»، «ساواکیها» و «مترقیون»، همگی به زبان بیزبانی بر طبل همزیستی مسالمتآمیز با «ایالات متحد» در ایران میکوبند. ولی این عمل نیز حکایت نخستوزیری شادروان بختیار در عهد پهلوی دوم است. اگر بختیار را با اختیارات کامل زمانی به ساختمان نخست وزیری دعوت میکردند که امثال جمشید آموزگار را به صدارت برگزیدند، شاید اصلاً چنین وبلاگی هیچگاه نوشته نمیشد! همانطور که میبینیم، «قدرت» پیوسته از حوادث پیروی میکند، و در بسیاری از موارد، خود قادر به برداشت درست از مسائل هم نیست، و همانطور که شاهدیم این مطلب صرفاً یک بیماری در سیاست جاری کشور ایران نمیتواند تلقی شود! جهت عملی کردن نقشة آمریکائیها که بر اساس آن «اتحادی فراگیر» از محافل وابسته به غرب میباید بر محور منافع غربیها متمرکز شود، امروز دیگر امکانی وجود ندارد. این نقشه را زمانی آمریکائیها میباید به منصة ظهور میرساندند که با تکیه بر جنایات و چپاول عوامل خودفروختهای چون رفسنجانی، خاتمی، روحالله خمینی و همدستانشان ملت ایران را به جنگ، قحطی و بلایائی دیگر دچار کرده بودند، امروز برای آمریکا یک گزینه بیشتر باقی نمانده: آنزمان که شرایط جهانی «اجازه» دهد، آمریکا منطقة خلیجفارس را ترک خواهد کرد؛ بدون نفت، با سرشکستگی، و بدون امکان بازگشت!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر