۱۱/۰۱/۱۳۸۵

دوستی خاله‌خرسه!


در حکایتی عامیانه، سخن از دوستی خرس و آدمیزاد آمده. و هر چند در این ماجرا، خرس را «خاله‌خرسه» می‌خوانند، «خاله‌خانم»، خرس‌مسلکی خود را به منتهی‌علیه ممکن به منصة ظهور می‌رساند، و نهایت امر در اینراه، آدمیزاده‌ای را که به دوستی با او دلبسته بود، به کشتن می‌دهد. چرا که خرس، کمر همت به پراندن مگسی می‌بندد که خواب دوست را «مغشوش» کرده بود. برای مبارزه با این «مگس» مزاحم، «خاله خرسة» ما از بهترین برخورد استراتژیک ممکن استفاده کرد، یک سنگ وزین و چند ده‌کیلوئی را محکم زد روی مگس، فقط از قضای روزگار مگس در این لحظة بخصوص، درست روی دماغ همان آدمیزاد نشسته بود! بقیة ماجرا هم دیگر ارزش بازگوئی ندارد، قصه‌ای است که هر راوی قصد بهره‌برداری «اخلاقی» از محتوای آن خواهد کرد. ولی چرا در این وبلاگ یادی از «خاله‌خرسه» می‌کنیم؟

امروز در مورد شرایط سیاسی منطقه ـ خصوصاً آنچه مربوط به کشورمان، ایران می‌شود ـ چند مقاله از فعالان سیاسی خارج از کشور خواندم. ولی نهایت امر، در آخر کار، زمانی که مقاله‌ها به انتها می‌رسید، تنها چیزی که در برابر دیدگان متحیرم ظاهر می‌شد، سایة همان «خاله‌خرسه» بود. در اینجا قصد عنوان کردن نام نویسندگان مقالات را ندارم. شاید بهتر باشد، همانطور که فرانسوی‌ها می‌گویند، برخورد سیاسی را «اصولی» نگاه کنیم، و نه شخصی! حملات به اشخاص، اگر در برخورد با «فاشیسم» مذهبی در ایران بتواند کارساز باشد، چرا که «شخصیت‌پرستی» یکی از اصول «فاشیسم» است، در برخورد با فعالان خارج از کشور شاید بهتر باشد که اینکار را «باب» نکنیم.

ولی اصل مطلب را نمی‌توان نادیده گرفت. آیندة ما ایرانیان، بر خلاف آنچه برخی تصور می‌کنند، در گرو همین لحظات کوتاه تفکر و تعمق است، همین لحظاتی که در حال حاضر در حال سپری شدن‌اند. نمی‌باید در برخورد با مسائل سیاسی کشور، به نظریات عمیق و پیچ‌درپیچ فلسفی، عقیدتی و ... متوسل شد، یک استدلال کوچک، اساسی و شاید بسیار سطحی می‌تواند چنان ژرفائی در خود پنهان دارد، که صدها «فلسفه بافی» از آن غافل بماند. برای آنان که جوان‌تراند، شاید این سخنان تعجب‌آور باشد، ولی اگر در روزهائی که به بلوای 22 بهمن انجامید، این نوع برخورد «ساده»، صریح و روشن با مسائل اساسی کشور در زندگی مردم ایران «باب» می‌بود، شاید به چنین بحرانی دچار نمی‌شدیم.

امروز، در خارج از مرزهای ایران، چند طیف سیاسی فعال هستند، طیف‌هائی که تماماً ـ از چپ‌افراطی تا راست ـ به سرمایه‌داری غربی وابسته‌اند. و این وابستگی را در بطن مقالات و برخوردهای سیاسی اینان با مسائل کشور می‌توان به صراحت دریافت. اینکه کشور ایران، به دلیل سوء سیاست‌های گروه‌ حاکم ـ راست مذهبی و افراطی‌ای که پس از 22 بهمن قدرت را به دست گرفت، در یک‌گامی جنگ قرار دارد، سخن گزافه‌ای نیست. ولی تحلیل این «جنگ‌احتمالی» و «عواقب» و نتایج آن، زمانی که راه به «گزافه» می‌برد، مسلماً‌ منافعی را در پناه خود ایمن می‌‌دارد. اگر روزی که روح‌الله خمینی عربده می‌کشید، «شاه باید برود!» کسی از او می‌پرسید، «شما برنامه‌اتان برای این مملکت چیست؟» و در بحثی روشنگرانه مسائل را میان طیف‌های مختلف سیاسی کشور و گروهی که قصد «جهاد جهانی» داشتند، مطرح می‌کرد، شاید امروز در این نقطه نمی‌ایستادیم. ولی همانطور که شاهد بودیم، نقش اساسی بسیاری از گروه‌های سیاسی، که امروز هم هنوز «فعال» باقی مانده‌اند، آنروزها در این خلاصه می‌شد که بر «محوریت» نظریات یک دیوانة قدرت و یک مجنون خرافاتی دامن زنند. روزگاری در همین خیابان‌های تهران، حتی پیش از به قدرت رسیدن دستاربندان شیاد، به دلیل جوی که این گروه‌ها ایجاد کرده‌ بودند، کسی «اجازه» نداشت مواضع «امام» خمینی را به زیر سئوال برد. «تقدسی» که این فریب استعماری در اطراف یک دیوانه به راه انداخت، کار را به جائی کشاند که همین فرد، خون میلیون‌ها ایرانی را اینچنین در شیشه کرد، و هنوز هم به نام او، و به نام به اصطلاح «جمهوری» او، شیادانی دیگر همچنان خون ایرانیان را همه روزه به شیشه می‌کنند. تمامی «تقدس» مضحکی که بر محور «بیانات» این فرد شکل گرفته بود، بر چند پایة استدلالی بسیار ابتدائی قرار داشت:
ـ شاه دست‌نشاندة آمریکاست،
ـ امام مخالف شاه است،
ـ اکثریت ملت ایران مسلمانند،
ـ و ...
در اینکه این مطالب بازتاب «واقعیات» بود، شکی نمی‌توان داشت. حکومت پهلوی از روز نخست به دست استعمار در ایران پایه‌ریزی شد، و روابط «حسنه» میان آمریکا و دولت ایران «شعبده‌» نبود. و در اینکه میان رو‌ح‌الله خمینی و شاه هم «شکرآ‌ب» شده بود شکی در میان نبود؛ اکثریت ملت ایران هم مسلمان‌اند، این نیز امری است کاملاً «مسلم»، ولی این گروه «استدلال‌ها» چگونه می‌تواند به این نتیجه‌گیری مستقیم برسد که، آنچه در ایران، در عمل رخ داد قابل توجیه باشد؟

بعضی اوقات توده‌های مردم حتی ساده‌تر از طفلان 4 یا 5 ساله، با آب‌نباتی قرمز و نارنجی «فریفته» می‌شوند. ریشة این «فریفتگی» را در کدام زاویة زندگی اجتماعی می‌باید جست؟ این «فریفتگی» مسلماً ریشة اصلی‌اش در «پیش‌داوری‌ها» است؛ در اعتقادات کورکورانه، تعصبات، و نوعی برخورد گزینشی با مسائل و جریانات کشور! به ایرانی هیچگاه امکان بررسی اوضاع داخلی کشور را نداده‌اند؛ جوان ایرانی فقط می‌باید فریاد بزند! «تأئید» کند و یا «تکذیب» کند! در استدلالی که استعمار بر جامعه حاکم کرده، بررسی مسائل اجتماعی از آن ملت نیست! ملت می‌باید «معتقد» باشد، روزی به عظمت رضامیرپنج، روزی به آزادیخواهی مصدق، روزی به دیکتاتوری محمدرضا پهلوی، و روز دیگری به حقانیت امام!

بررسی اوضاع داخلی و مسائل پیچ‌درپیچ یک ملت، زمانی که راه به «اعتقاد» می‌گشاید، باید دانست که ملت به بیراهه می‌رود. و ملتی که به بیراهه رفت، هزینة سنگین آنرا خواهد پرداخت. اشتباه نکنیم، این «فریب» را بسیاری از ملت‌های جهان طی تاریخ خود تجربه کرده‌اند، و بسیاری از آنان در حال حاضر این تجربه را زندگی می‌کنند. همین جوانان آمریکائی که دولت جرج بوش، آنان را در لباس نظامی، چون زباله در عراق همه روزه تخلیه می‌کند، در بطن همین «اعتقادات» زندگی می‌کنند. در غیر اینصورت هیچ انسان عاقلی حاضر نیست برای یک تفنگ، چند صد دلار حقوق ماهیانه، و عربده‌جوئی به پیشواز مرگ بشتابد. در نتیجه آنچه در حیات ملت‌ها از اهمیت برخوردار می‌شود، شناخت ابعاد همین «اعتقادات» است! در این بزنگاه است که می‌توان سرنوشت ملت‌ها را رقم زد!

یکی از مهم‌ترین زمینه‌های «اعتقادی» که استعمار سعی دارد به کمک و همیاری سیاست‌پیشگان «ایرانی‌نمای» خود در ذهن ما ایرانیان حک کند، «ضدیت» فرضی حکومت اسلامی و آمریکا است. این خود یکی از مخرب‌ترین «اعتقاداتی» است که امروز، پس از 28 سال هنوز فرهیختگان دربار استعمار، چه در داخل و چه در خارج از کشور، بر «طبل» تبلیغاتی آن می‌کوبند. در مقالاتی که در بالا به آن‌ها اشاره کردم، علیرغم تعلق نویسندگان این مقالات به محافل مختلف، این «اصل» به طور کلی مورد تأئید قرار دارد! اینکه حکومت اسلامی به دلیل «مخالفت‌هایش» با آمریکا مملکت را به بحران انداخته، از قلم هیچیک از این «نویسندگان» نمی‌افتد. ولی، همانطور که در مورد بلوای 22 بهمن گفتیم، کسی از خود سئوال نمی‌کند که در این جهان پر آشوب، چگونه یک حکومت فکسنی می‌تواند بر شاهراه‌های نفتی جهان حاکم ‌شده، و سیاستگذاری منطقه‌ای در مخالفت با یک ابرقدرت نیز صورت دهد؟ این سئوال از همان قماش سئوالاتی است که ملت ایران می‌بایست از روح‌الله خمینی در روزهای پیش از 22 بهمن می‌پرسیدند، و اگر نپرسیدند، مسلماً دلیلی داشت. بهترین دلیل آنکه چنین سئوالاتی «مجاز» نیست!

بله، برخی سئوالات در جهان سیاست «مجاز» هستند، و برخی «غیرمجاز»؛ این است واقعیت زندگی سیاسی از چشم استعمارگران و استثمارگران! همانطور که شاهد بودیم، طالبان، که خود دست‌پروردگان استعمار بودند، بهترین بهانه را جهت حملة آمریکا به افغانستان فراهم آوردند، و صدام حسین، دیکتاتور خونریزی که 40 سال در رأس یک حکومت استعماری ملت عراق را به زنجیر کشیده بود، چنان کرد که ارتش جرج بوش امروز بر کوچه‌ها و خیابان‌های بغداد و بصره حکومت کند. آیا کسی در افغانستان و عراق از این حاکمیت‌های فاسد و پوسیده‌، که تنها آرمان واقعی‌شان لگدمال کردن حق و حقوق ملت‌ها بود، سئوال کرد که، «این ضدیت فرضی شما با آمریکا به معنای چیست؟» خیر! کسی نپرسید. نپرسیدند تا سرباز آمریکائی بتواند با تکیه بر همین «اعتقاد» احمقانه، و بر اساس «تبلیغات» همین بوق‌های کرکننده، روزی با سر نیزه بر در خانه‌اش بکوبد.

با شناختی که از تاریخ ایران دارم، امروز مطمئن هستم که ایرانیان اجازه نخواهند داد فاجعة افغانستان و عراق در کشورمان تکرار شود، و علیرغم خودفروختگی سیاست‌پیشگانی که، در داخل و خارج از کشور، قصد وارد کردن جامعة ایران به صورت‌بندی‌های استعماری را دارند، امید دارم که هوشیاری ملت ایران به این «تجربة هولناک» امکان حضور در تاریخ کشور را ندهد. با این وجود، ملت‌ایران امروز بیش از هر چیز نیازمند آن است که بطن «اعتقادات» خود را به زیر سئوال برد، عملی که موجودیت «حاکمیت‌های» استعماری، و سیاست‌های آنان را متزلزل خواهد کرد؛ این حاکمیت‌ها به حق از این عمل وحشت دارند، و در صورت بروز این تمایل قصد سرکوب‌اش را خواهند کرد. ولی این پرسش‌ها، می‌باید بطن «اعتقادات» ما ملت را پالایش دهد، تا با تکیه بر این نوسازی در «تفکر اجتماعی» بتوانیم «اعتقاداتی» را که در این 8 دهه حاکمیت استعماری بر کشور، پیوسته وسیله‌ای جهت پیشبرد سیاست‌های استعماری شده‌، به محکمة «عقل» اجتماعی و تاریخی خود بسپاریم. درهای این «محکمه» را، محکمه‌ای که در جائی از ذهن هر یک از ما ایرانیان حضور دارد، می‌باید هر چه زودتر به روی سئوالات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی جامعة خود بگشائیم، چرا که فردا شاید خیلی دیر باشد.





هیچ نظری موجود نیست: