۱۰/۲۸/۱۳۸۵

امامزاده و «روغن‌چراغ ریخته»!



پس از پایان جنگ دوم جهانی، هاری ترومن، رئیس جمهور ایالات متحد از حزب دمکرات، قانونی تحت عنوان «قانون امنیت ملی» به تصویب مجالس قانونگذاری آمریکا رساند، این قانون پایه‌ای حقوقی در حاکمیت ایالات متحد بنیان گذارد که بعدها، در سال 1947 به گشایش مرکزی تحت عنوان «دفتر مرکزی اطلاعات» انجامید، این دفتر امروز در اذهان عمومی از نامی شناخته شده‌تر برخوردار است: «سازمان سیا!» بر خلاف آنچه در اذهان عمومی شایع شده، از روز نخست، وظیفة اساسی و عمدة این سازمان، جاسوسی و کسب اطلاعات نبود. این سازمان که در اوج «جنگ سرد» پایه‌ریزی شد و گسترش یافت، در واقع وظیفة دیگری، به همان اندازه با اهمیت بر عهده داشت: متمرکز کردن تمامی نظام‌های اطلاعاتی در کشورهای سرمایه‌داری و هدف‌قراردادن اتحاد شوروی به عنوان نخستین و اساسی‌ترین هدف امنیتی و اطلاعاتی در جهان غرب و در درون مرزهای کشورهای متحد غرب!

از نظر تاریخی چنین مرسوم شده که، سازمان‌هائی از این دست، معمولاً در ارتباط با نیروهای مسلح و سازمان‌های انتظامی قرار گیرند. و کارکنان آنان نیز در درجة نخست از میان افسران ارتش و نیروهای پلیس انتخاب شوند. ولی در مورد سازمان سیا، این پیشینه به هیچ عنوان صحت ندارد. چرا که پیش از پایه‌گذاری این سازمان، و طی سال‌های متمادی، تحت عنوان «آزادی‌های فردی» که در قانون اساسی آمریکا گویا «محترم» شمرده می‌شد، «امنیت سیاسی رژیم» حاکم بر کشور آمریکا را، در درون مرزها، نه سازمانی متمرکز، که گروه‌هائی پراکنده بر عهده گرفته بودند. در بطن این گروه‌ها، که تماماً تحت عنوان «آزادی بیان و عمل» دست به فعالیت‌هائی «فراقانونی» می‌زدند، انواع و اقسام استعدادهای عجیب و غریب مورد استفاده قرار می‌گرفت: استادان دانشگاه‌ها، هنرمندان، روزنامه‌نگاران، سیاست‌مداران و خصوصاً‌ اوباش شهرها و روستاها، طیف‌ وسیعی را تشکیل داده بودند که در گروه‌هائی متفاوت و حتی در چارچوب‌هائی متنافر و پراکنده، همگی بر محور یک ایدة اصلی که همان «امنیت رژیم» سرمایه‌داری حاکم می‌باید تعریف شود، متمرکز می‌شدند.

نمی‌باید فراموش کرد که در ایالات متحد، ایدة «حمایت امنیتی سازمان‌یافته از رژیم حاکم»، در واقع ریشه در بحران‌ سال‌های پیش از 1910 دارد. زمانی که جنبش‌های سوسیالیستی به تدریج اروپا را رها می‌کردند و جهت یافتن بستری مستعدتر برای رشد و نمو به جهان نوین ـ ینگه دنیا ـ روی می‌آوردند. در چنین شرایطی بود که همراه با آغاز اولین بحران‌های سیاسی در اروپا، که منجر به درگیری‌های جنگ جهانی اول شد، و خصوصاً در دورة حکومت ویلسون، بحران «امنیتی رژیم» آمریکا کاملاً علنی شد! چرا که جنبش‌های سوسیالیستی در اروپای مرکزی رو به رشد بودند، و گروه‌های ملهم از تبلیغات آنان، از طریق هزاران مهاجر اروپائی همه روزه ایده‌های نوین و انقلابی قارة کهن را با کشتی‌های مسافربری به بندرگاه‌های ایالات متحد «وارد» می‌کردند. بحران امنیتی رژیم، که پیش از این دوره بر محور تقابل با «اسپانیا»، «اسپانیائی‌ زبان‌های مکزیک»، و به صورت عمده «کاتولیک‌‌مسلک‌ها» و در قوالبی کاملاً داخلی شکل گرفته بود، و دولت‌های محلی، با بهره‌گیری از گروه‌های خشن، نژادپرست و فراقانونی، رژیم را از «مزاحمت‌» چنین مخالفانی آزاد می‌کردند، به یک‌باره ابعادی نوین یافت، هم از نظر «عقیدتی» و هم از نظر «راهبردی»! چوبداران محلی، مأموران پلیس‌ محلی، و یا اوباشی که تحت عنوان «گارد ملی» از سال‌ 1903 سازماندهی شده بودند، دیگر نمی‌توانستند با تکیه بر ابزارهای «سنتی» سرکوب با بحران جدید، که از ابعاد عقیدتی بسیار متفاوتی نیز برخوردار بود، مقابله کنند. بی‌دلیل نیست که در ایالات متحد، در سال 1908 شاهد پایه‌ریزی تشکیلاتی هستیم که بعدها بر آن نام «اف‌بی‌آی» گذاشتند.

با وجود تمامی نارسائی‌هائی که چنین نظام آشفته‌ای می‌توانست در بطن جامعة آمریکا به همراه آورد، بحران امنیتی رژیم سرمایه‌داری ایالات متحد، از جانب حاکمیت آمریکا، تا روزهای آغازین جنگ دوم، به غلط و تعمداً بحرانی «درونی» معرفی می‌شد. چرا که این کشور بر اساس یک «پیش‌فرض» کاملاً متحجرانه، خود را جزیره‌ای جدا از جهانیان می‌داند، و حتی امروز هم تمامی سعی خود را برای حفظ این «شرایط» به کار می‌برد. با دقت نظر در روند رشد «امنیت‌ پذیری رژیم» در حکومت آمریکا، ناظر بیطرف به صراحت در می‌یابد که این رژیم چگونه از مرحلة «محلی» به رشدی «شهری»، «منطقه‌ای»، سپس ایالتی، و نهایت امر «ملی» گام برداشت، و چگونه به دلیل مسئولیت‌هائی که پس از جنگ دوم جهانی این کشور در تقابل با کمونیسم بر عهده گرفت، نقش «امنیتی» این رژیم، به دلیل وابستگی تام و تمام ایالات متحد به نظام سرمایه‌داری، و در تقابل با سوسیالیسم روس، ابعادی «جهانی» یافت.

اگر مورخ یا محقق جهت بررسی تاریخچة سازمان‌های «امنیتی» در ایالات متحد ـ که سازمان سیا، اف‌بی‌آی، و ... نهایت امر بر مرده‌ریگ هم آنان استوار شده‌اند ـ نیازمند تحقیقی در باب «لباس‌شخصی‌ها» و گروه‌های چماقدار شهری و محلات است؛ بررسی در احوال ارتش ایالات متحد از حال و هوائی دیگر برخوردار می‌شود. ارتش ایالات متحد ـ تحت عنوان «تفنگداران دریائی» ـ از نخستین روزهای شکل‌گیری این کشور، و در سال 1775 تأسیس شد. و از نخستین روزهای تأسیس، این تشکیلات در چارچوبی کاملاً متخاصم، در مسیر پیشبرد راهبردهای کلان واشنگتن در منطقة کارائیب، اقیانوس آرام و حتی فلیپین گام بر می‌داشت، و آکادمی نظامی «وست‌پوینت»، در واقع در سال 1802، یعنی حتی یکصد سال پیش از پایه‌گذاری «گارد ملی» تأسیس شده بود! آنان که با زمینه‌های اجتماعی در جامعة آمریکا آشنائی دارند، بخوبی می‌دانند در مملکتی فاقد تاریخ و فرهنگ به معنای متعارف کلمه، برخورداری از «پیشینه» چه «مقام و ارزشی» می‌تواند داشته باشد. خصوصاً که اگر سازمان سیا، امروز تاریخچة خود را مدیون سازماندهی اوباش، یا همان به اصطلاح «لباس‌شخصی‌ها» است، افسران تفنگداران دریائی آمریکا، متعلق به متشخص‌ترین طبقات اجتماعی و تحصیلکردگان وست‌پوینت، یکی از معتبرترین دانشکده‌های جنگ جهان بودند.

این تفاوت عمده در «خاستگاه»، از اولین روزهای بنیانگذاری سازمان سیا، میان ارتش و این تشکیلات امنیتی به نوعی تقابل و ضدیت جان داد. بودجه‌های کلان، همواره نخست به دامان ارتش ریخته می‌شد و تقاضای بودجه از جانب سازمان سیا، «مورد تحقیقات وسیع‌تری» قرار می‌گرفت. توصیه‌های ارتش، همچون مورد جنگ‌های افغانستان و عراق که هنوز شعله‌های انسان‌سوزشان فروکش نکرده، بی‌چون و چرا پذیرفته می‌شد، در حالیکه نقطه‌نظرهای سازمان سیا، اغلب اوقات در بایگانی‌ها خاک می‌خورد. این «ضدیت» تا به امروز، همچنان باقی مانده، و مورخان متعددی از آن پرده برداشته‌اند، ‌که مهم‌ترین آنان مسلماً «گابریل کولکو» است. وی نه تنها در آثار به یاد ماندنی خود، که حتی در مقالاتی عمده این «ضدیت‌ها» را علناً بررسی کرده. البته بررسی‌های کولکو، این تقابل را، نه در مفاهیمی تاریخی، آنچنان که در بالا شاهد بودیم، که در چارچوبی صریح و «اداری» توضیح می‌دهد. در واقع، آخرین مقاله‌ای که در این باره به قلم کولکو به زبان فارسی ترجمه شده، و در اختیار فارسی‌زبانان قرار گرفته در آدرس اینترنتی «لوموند دیپلماتیک» تحت عنوان «از عراق تا ویتنام» (ماه آوریل 2006) هنوز در دسترس خوانندگان است.

حال پس از این مقدمه ـ که شاید بیش از حد به درازا کشید ـ به بررسی شرایط امروز منطقة خاورمیانه، و آسیای مرکزی می‌پردازیم. چندی است که شاهد حضور فردی به نام «رابرت مایکل گیتس» در رأس وزارت دفاع آمریکا هستیم. در بررسی حضور فردی چون گیتس در رأس وزارت دفاع، از آنچه در بالا آمد مسلماً بهره خواهیم گرفت، چرا که گیتس فارغ‌التحصیل «وست‌پوینت» نیست، کارمندی است فاقد هر گونه پیشینة نظامی. با دقت در گذشتة حرفه‌ای او مهم‌ترین نقش «سازماندهی» که می‌توان در زندگی‌نامة وی یافت، خارج از فرماندهی دستجات «جاسوسان» و «خبرچینان»، رهبری دسته‌های «پیشاهنگی» است! مشخصه‌های دیگری نیز وجود دارد: گیتس در دوران جنگ به وزارت دفاع می‌رود، جنگی که از هم اکنون آمریکا آنرا باخته! و مهم‌تر از همه، گیتس بر صندلی فردی تکیه می‌زند که «عزیزدردانة» امپریالیسم آمریکا است: رامسفلد! «شخصیتی» کاملاً شناخته شده در محافل «نظامی ‌ـ ‌مالی» ایالات متحد، فردی صاحب نفوذ، و بالاتر از همه، وزیر سابق دفاع در کابینة جرالد فورد! سابقة نظامیگری و وابستگی‌های رامسفلد به بنیادهای «مالی ـ نظامی» در پروندة خدماتی‌اش، تقریباً او را در مقام رابرت مک‌نامارا، یکی از سیاستگذاران کلیدی ایالات متحد قرار می‌دهد.

از نخستین روزهائی که گیتس پست وزارت دفاع را از رامسفلد تحویل می‌گیرد، پیوسته «ترجیع‌بند» بیانات‌اش یک جمله کوتاه است: «در عراق می‌مانیم!» ترجمان ناظر بی‌طرف، از این جمله نهایت امر چنین است: «دیگران کاری کرده بودند که قرار بود از عراق برویم!» این اولین بار نیست که در تاریخ ماجراجوئی‌های استعماری آمریکا، سازمان سیا، ارتش و فرماندهان پنتاگون را اینگونه به باد «سرزنش» می‌گیرد. خوانندة علاقه‌مند می‌تواند جهت بررسی چند و چون این برخوردها که میان این دو تشکیلات، طی جنگ ویتنام رخداده به مقالة کولکو مراجعه کند. ولی یک اصل را نمی‌توان انکار کرد، اصلی که بر اساس آن، خاستگاه‌ بنیادهای یک نظام، با حفظ موجودیت و سیاست‌های جاری آن، نمی‌تواند مورد «تجدید نظر» قرار گیرد. توضیح در اینمورد شاید این وبلاگ را از آنچه هست کسالت‌بارتر کند، ولی خلاصه بگوئیم که، امروز اگر خاستگاه پنتاگون به دلیل شکست در ماجراجوئی‌های عراق تا به این حد تضعیف شده؛ امروز اگر فردی بر صندلی وزارت دفاع تکیه می‌زند که تا دیروز گزارشات‌اش را قبل از مطالعه و بررسی، ماه‌ها در بایگانی‌ها نگاه می‌داشتند، فقط نشان از یک واقعیت دارد: وزارت دفاع ـ پنتاگون ـ دیگر از موضع سنتی خود، در ساختار قدرت ایالات متحد برخوردار نیست! «گیتس» در واقع همان شغالی است که پس از گذار شیر بر لاشة شکار سر می‌رسد! و خلاصه بگوئیم، اگر آمریکا قرار بود در خاورمیانه بماند، یا لااقل چنین برداشت می‌شد که «پافشاری‌» بر این مواضع برای عاملان این سیاست در واشنگتن سربلندی به همراه خواهد آورد، این «افتخارات» نه نصیب ایشان، که مسلماً نصیب «عزیزدردانة» پنتاگون: دونالد رامسفلد می‌شد!




هیچ نظری موجود نیست: