
شاید در تاریخ، خصوصاً طی جنبشهای سیاسی معاصر، بحث و بررسی سیاستمداران، نظریهپردازان و فعالان سیاسی بیش از هر واژة دیگری، به سوسیالیسم ابعادی متناقض و نابهنجار اعطا کرده باشد. فرهنگنامههای سیاسی و اقتصادی معتبر، هنگام ارائة تعریفی از «سوسیالیسم»، این واژه را پیوسته در ترادف با نوعی «عدالتخواهی» مادی، اجتماعی و فرهنگی قرار میدهند، و شاید برخوردی منطقی با «سوسیالیسم» نیز چنین اقتضائی داشته باشد. ولی نمیباید فراموش کنیم که این «تعریف»، تماماً «نظری» است، و صرفاً نمایشگر یک زاویة بسیار محدود، هر چند «علمی»، و خارج از هر نوع «سیاستگذاری» در جهان واقع و در جامعة بشری است. از قضای روزگار، بر خلاف آنچه که این فرهنگنامهها قصد القاء آنرا دارند، در عملکردهای سیاسی در جهان معاصر، «سوسیالیسم» بیش از آنچه در ترادف با «عدالتخواهی» ـ از هر نوع و هر قسم ـ قرار گیرد، عمود خیمة دیکتاتوری، ابزار سرکوب، و در شرایطی افراطی حتی پایگاهی جهت حاکمیت اشرافیت، قتلعام طبقات فرودست اجتماعی، و نهایت امر وسیلهای جهت فریب تودهها از طریق فاشیسم شده.
حرکت عظیم روشنفکرانهای که با پیروزی سوسیالیسم در خاک روسیة تزاری همراه شد، و امیدهای بزرگی که این جنبش ـ آنروزها سوسیالیسم خود را «جهانی» میدانست ـ به همراه آورد، در احزاب آنارشیست، کمونیست، آزادیخواه، و ... انفجاری عظیم از شوق و هیجان ایجاد کرد؛ از اقصی نقاط جهان، نظریهپردازان، هنرمندان، روشنفکران، و حتی افراد عادی، خانه و کاشانه رها میکردند، و به جانب «اتحاد شوراها» میشتافتند، همة آگاهان جهان میخواستند که به نحوی در این «جشن بزرگ بشریت» شرکت داشته باشند؛ جشن پیروزی بشر بر سیاهیهای فئودالیسم و طبقات! در سالهای نخستین جنبش سوسیالیستی، در شهرهای کوچک روسیه و آسیای مرکزی، خصوصاً در محافل فرهنگی، ادبی و هنری، بیشتر به زبانهای هلندی، دانمارکی، انگلیسی و ... سخن میگفتند تا به زبان روسی! در تاریخ جهان، پس از هجوم وسیع اروپائیان به سرزمینهای غرب قارة آمریکا، مهاجرت آزادیخواهان به سرزمینهای شرق روسیه از نظر شمار صنعتگران، هنرمندان و روشنفکران، دومین مهاجرت بزرگ تاریخ است. ولی این ابعاد امروز عمداً میباید نادیده گرفته شود. مردم روسیه، به همراه دیگر ملتهای جهان از سوسیالیسم میباید چند مجسمة زنگزده از دیکتاتورهائی خونآشام، و یک ایدئولوژی سرکوبگر متمرکز حزبی را به یاد داشته باشند؛ فراموش نکنیم که سرمایهداری، همان سرمایهداریای که امروز در تهران خرید و فروش اعضای بدن انسانها را «شرعی» و «قانونی» اعلام میکند، همان سرمایهداریای که اشغال خاک عراق را «گامی در راه دمکراسی» لقب داده، در جشن بزرگ سوسیالیسم جهانی شرکت نکرد.
فروپاشاندن این «جشن بزرگ»، همزمان از خارج و از داخل سازماندهی شد، و آمریکا، سرزمین «دمکراسی» بیشتر از آنچه بر علیه هیتلر طی جنگ دوم جهانی تراکت تبلیغاتی چاپ کند، بر علیه سوسیالیسم پوسترهای سیاسی چاپ میکرد. کاتولیکها، خداشناسان، مذهبباوران، دینفروشان و دینپناهان از هر دسته و قماش گرد هم آمدند، و با سرمایة «کارنگیها» و امثال او، بزرگترین مبارزات تبلیغاتی، سیاسی و نظامی تاریخ بشر را بر علیه کسانی آغاز کردند که قصد داشتند «دشمنیها» را فراموش کنند. هدیة ننگین سرمایهداری به سوسیالیسم «دیکتاتوری» بود، که بعدها با سازشهای تمام عیار میان «پولیتبورو» و سرمایهداری جهانی، به پدیدهای ننگین جان داد که در تاریخ آنرا «استالینیسم» میخوانیم. بله، «مصلحتجوئیها» کار را به آنجا کشاند که دیکتاتوری سنتی تزارها را با «فاشیسمی» خونریز و ضدبشری جایگزین کنند، چرا که در تبلیغات حزبی چنین آمده بود، «میباید از سوسیالیسم در برابر بورژوازی دفاع کرد!» در این تفکر باطل و ضدبشری، آزادیخواهی را فرمالیسم و «تباهی» نامیدند، و هر چند مالکیت «جرم» به شمار میرفت؛ بر اساس همین «نظریة سوسیالیستی»، یک ملت ملک شخصی مشتی بوروکرات فاسد، خودفروش و بیوطن شد. اگر سالها طول کشید، ولی نهایت امر، سرمایهداری با سازشهای درون و بیرون، بر دروازههای «جشن بزرگ» و فروپاشیدة سوسیالیسم جهانی، این جمله را حک کرد، «به جهنم سوسیالیسم علمی خوش آمدید!»
در سالهای بعد، تجربیات سیاسی دیگری در زمینة سوسیالیسم پای به منصة ظهور گذارد: اروپای شرقی، چین، و ... تجربیاتی که هر کدام از شکست روسیه رسواتر و بیمحتواتر بود. چرا که پیشتر از آنها، سرمایهداری خود به «فواید» سوسیالیسم دست یافته بود! فراموش نکنیم که موسولینی، هیتلر و سالازار همگی «سوسیالیست» بودند! سرمایهداری، در بطن مبارزات ضدسوسیالیستی خود، به درستی دریافته بود که با تکیه بر شعارهای «سوسیالیسم» بهتر میتوان خلقها را فریفت! در خاطرات جواهر لعلنهرو، قهرمان استقلال هند، شاهد تضاد نظریات وی با گاندی هستیم؛ گاندی سوسیالیسم مورد نظر نهرو را، تا آنجا که به مبارزات استقلالطلبانه مربوط میشد، مطرود میدانست. چرا که به نظر گاندی، سوسیالیسم بنیادهائی را در جامعه، و در مصاف با استعمار تضعیف میکرد که نهایت امر تنها حامیان ملت هندوستان بودند. در نظریة گاندی حمایت از بنیادها در یک جامعه، تنها راه حفظ استقلال است، و سوسیالیسم مورد نظر نهرو در هندوستان همان کاری را صورت میداد، که استعمار انگلستان در پی آن بود!
از آنروز، سالها میگذرد، «جنگسرد» که پشتوانهای برای عملیات دیکتاتورهای مسکویت، تحت عنوان سوسیالیسم فراهم آورده بود، و همزمان بهانهای برای مبارزات جهانی «ضدکمونیستی» به دست یانکیها شده بود، از میان رفته؛ هر چند که هر دو اردوگاه تمامی تلاش خود را جهت حفظ خیمهوخرگاه این «جنگ انسانستیز» صورت دادند. امروز به صراحت میبینیم که موجودیت هر دو چگونه در گرو حفظ بقاء این «جنگ» بوده! سوسیالیسم از قید دستگاه استالینیسم آزاد شد، و سرمایهداری امروز در به در به دنبال «حریف» دیگری میگردد؛ حریفی که بتواند روزهای خوش و سرمستیهای «جنگسرد» با کمونیستها را برایش به ارمغان آورد.
در بطن کشورهای مسلمان، و خصوصاً خاورمیانه و آسیای مرکزی، یانکیها که پیشقراولان سرمایهداری جهانی باقی ماندهاند، حریف تبلیغاتی خود را یافتند: اسلامگرائی و تروریسم اسلامی! این همان «معجون افلاطونی» است که به نحوی دیگر میباید نقش استالینیسم کوردل را امروز برای سرمایهداری بازی کند؛ نقشی که سرمایهها را به سوی صنایع نظامی، ساخت و صادرات جنگافزار سوق خواهد داد، نقشی که میباید «دشمنی» برای «سرمایهداری» بسازد، تا موجودیت پر از تضاد و سراپا متناقض او را به نحوی «توجیه» کند. ولی این مهم از ابعاد دیگری نیز برخوردار است؛ اگر منافع سرمایهداری امروز «جهانی» شده، تمامی کشورهای گیتی عضوی از جهان اسلام نیستند.
اینجاست که به فلسفة سفر اخیر احمدینژاد به آمریکای لاتین پی میبریم، سفر رئیس دولت جمکران به سرزمین هوگوچاوزها، لولاها و ساندیستهای «پساجنگسرد»، که در چارچوب سیاستگذاریهای سرمایهداری جهانی صورت میگیرد. اگر ارتباط انداموار فاشیسم را در اروپای دهة 1930 همه میتوانیم در کتابهای تاریخ بیابیم، اگر کلاسیکهای سوسیالیست، حتی در تحقیقات مراکزی چون هاروارد و امآیتی، سالهاست که از ارتباطات گستردة محافل مختلف فاشیستی و سرمایهداری پرده برداشتهاند، ارتباطاتی آنقدر عمیق و «پر مغز»، که طی دههها توانست محافل نامتجانسی چون لژهای ماسونی اروپای غربی، میلیشیای اروپای مرکزی، کوکلوکسکلانهای «آفریکانر»، محافل مختلف مذهبی در اروپا و آمریکا را بر پایة یک «پیشفرض» اساسی متحد کند: مبارزه با افکار سوسیالیستی، در مورد نقشی که «اسلامگرائی» مضحک و «سوسیالیسم» بیمحتوای سرسپردگان سرمایهداری در آمریکای مرکزی میتواند در جهان امروز بازی کند، متأسفانه منابع زیادی در دست نخواهد بود. این سیاستها هنوز در مرحلة «تجربة» محافل حاکم جهانی باقی ماندهاند. این سیاستها هنوز «الهیاند»، و مورخان دولتی حق ندارند اسناد و مدارک آنان را بیرون کشیده، و این بساط را به «تحلیل» آلوده کنند، این سیاستها میباید هنوز، همانطور که موسولینی در دهة 1930 با کشاورزان «گندمچینی» میکرد، بساط «مردمفریبی» را گسترده نگاه دارند. و در این همکاریهای «جانانه» آنچنان پیش روند که حتی اگر «حکم» شود، جهان را نیز به دامان جنگ و نیستی فروکشانند!
مارکس، فیلسوف شهیر آلمانی سالها پیش در مورد روند ظهور و سقوط رخدادها نظریهای ارائه داده، که امروز، نگرش دقیق به محتوای آن، بیش از پیش ضروری مینماید. تفسیری به مضمون از نظریة مارکس در مورد رخدادهای تاریخی، به ما گوشزد میکند که تکرار یک رخداد تاریخی، فقط در قالب یک کمدی امکانپذیر خواهد بود! و امروز، زمانی که رادیوهای غربی سخن از «هیتلر ایرانی» به میان میآورند، و تلویزیونها هیتلرمان را در آغوش یک کلنل «آمریکائیـ ونزوئلائی» نشان میدهند که غشغش میخندد، و طرح ایجاد یک «صندوق» 2 میلیارد دلاری برای حمایت از جنبشهای «سوسیال دمکرات» را به امضاء میرساند، انسان عاقل فقط به یاد سخنان مارکس در باب تکرار تاریخ میافتد: کمدی! بله، در آستانة هزارة سوم میلادی، ما ایرانیان تماشاگران یک کمدی هستیم. یک کمدی حقیر و بیبار، که در سرزمین قرآن، اسلام و الهیت حاکمیت، 2 میلیارد دلار برای پیشبرد اهداف «سوسیال دمکراسی» در جهان خرج میکند!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر