۱۰/۲۷/۱۳۸۵

دیروز و امروز!


شرایط سیاسی در بطن حاکمیت اسلامی رو به تشنج دارد؛ امروز تقابل میان گروه‌های مختلف که حاکمیت را طی 28 سال گذشته در چنگ خود قبضه کرده بودند، دیگر مسئلة مبهم و نامعلومی نمی‌نماید. اگر سفر اخیر احمدی‌نژاد به کشورهای آمریکای لاتین باعث شد که این «اختلافات» خود را بر محور آنچه گروهی «بی‌مسئولیتی رئیس دولت نسبت به مسائل اساسی و نیازهای روزمرة مردم» معرفی کردند، علناً نشان داده شود، نمی‌باید فریب شرایط استثنائی را خورد؛ آغازگر مشکلات این دولت، شکستی بود که سیاست‌های جنگ‌افروزانة آمریکا در منطقه، به دلیل مخالفت‌های جدی طرف‌های دیگر متحمل شد، و جنگ لبنان نهایت امر به نفع گروهی خاتمه یافت که رسانه‌ها سعی دارند آنرا حزب‌الله بنامند، ولی در واقع هنوز از نظر رسانه‌ای و تبلیغاتی این گروه «ناشناس» باقی‌ مانده. این گروه «ناشناس»، که مسلماً سر در بالین دیگر قدرت‌ها و محافل بزرگ جهانی دارد، صرفاً در برابر پیشرفت سیاست نئوکان‌های کاخ‌سفید در لبنان قد برنیافراشت، چرا که عملکرد این گروه داده‌هائی نوین بر تمامی صفحة شطرنج مسائل راهبردی منطقه گستراند. «داده‌هائی» که امروز نشان می‌دهد جرج بوش و گروه‌ نئوکان‌ها، همانطور که در وبلاگ «موشک‌های ناشناس» آوردیم، دیگر نمی‌توانند اربابان راهبردهای منطقه‌ای باشند.

نباید فراموش کنیم که، پس از فروپاشی اتحاد شوروی، «شکست لبنان» اولین تلخکامی عمدة نظامی آمریکا طی عملیات فرامرزی پنتاگون بود. و این «شکست»، نتایجی به دنبال آورد که دیگر حضور «مهرورزی» در رأس دولت ایران کارآئی خود را کاملاً از دست داده. در چارچوب نیازهای راهبردی آمریکا، «مهرورزی» بر پایة یک تقابل «فرضی» میان جهان اسلام و ارتش غرب، مستقر در کشور عراق، پای به میدان سیاست گذاشته بود. و هر چند نیازهای «راهبردی» حکومت اسلامی از ابعاد دیگری نیز برخوردار است، این «تقابل» که می‌بایست به نوعی برخورد «کنترل‌شدة» نظامی منجر می‌شد، ستون فقرات حاکمیت مهرورزی را تشکیل داده بود. همانطور که شاهدیم، «بحران کنترل‌شدة» نظامی در مرزهای ایران باقی ماند، و در شرایطی که روسیه حتی پیش از موعد مقرر موشک‌های راهبردی را که فرضاً ایران «سفارش» داده، «تحویل» می‌دهد، مشکل می‌توان از نظریة حملات نظامی آمریکا علیه ایران حمایت کرد. این موشک‌ها اگر هم در ایران نباشند، اصرار مکرر خبرگزاری‌های روس در مورد ارسال آنان به ایران به این معناست که اگر شرایط ایجاب کند نیروهای آمریکائی با این موشک‌ها ـ از داخل خاک ایران یا هر منطقة دیگری ـ می‌توانند مورد تهدید قرار گیرند.

از طرف دیگر موضع‌گیری‌های دولت‌های تعیین کننده در سیاست خارجی ایران ـ آمریکا، انگلستان، فرانسه، روسیه ـ نشان می‌دهد که همة محافل سیاسی خود را برای دوران «پسابوش» آماده می‌کنند. ماجراجوئی عراق از هم اکنون به عنوان یک شکست استراتژیک در پروندة ایالات متحد به ثبت رسیده، ولی تمامی طرف‌های درگیر سعی دارند که از این شکست بهره‌برداری سیاسی کرده، آنرا نتیجة عملکردهای «غلط» مخالفان سیاسی خود قلمداد کنند. سفر هیلاری کلینتن، نامزد احتمالی حزب‌ دمکرات برای احراز مقام ریاست جمهوری آمریکا به عراق و افغانستان، سقوط پیشرس و بی‌دلیل قیمت نفت ـ افزایش نفت صرفاً به دلیل سیاست‌های بوش پیش آمده بود ـ و بی‌عملی کوندولیزا رایس در سفرهای منطقه‌ای ـ خبرگزاری روس، نووستی از این سفرها به عنوان سفرهای بی‌معنا یاد می‌کند ـ همه نشاندهندة یک واقعیت واحد‌اند: نخست اینکه، حزب دمکرات خود را برای حاکمیت آماده می‌کند، و در ثانی اینکه، طرف‌های استراتژیک آمریکا ـ روسیه، فرانسه، هند و چین نیز هر یک در حال بررسی و تحکیم مواضع «پسابوش» خود هستند.

ولی مشکل اساسی ایالات متحد اینجاست که این‌کشور نمی‌تواند شکست استراتژیک عراق را صرفاً با تغییر دولت در واشنگتن جبران کند، از طرف دیگر، بازتاب گستردة این شکست استراتژیک، حتی در صورت تغییر دولت و سیاست‌های جاری در واشنگتن، آمریکا را از بحران عظیمی که در پی خواهد آمد، بحرانی که هنوز ابعاد آن ناشناخته باقی مانده، به هیچ عنوان ایمن نخواهد داشت. به عبارت دیگر، آمریکا از این بحران، با داده‌های تکراری‌ای که طی «جنگ سرد»، مکراراً میان مسکو و واشنگتن داد و ستد می‌شد ـ دورة جنگ کره و ویتنام ـ نخواهد توانست پای بیرون گذارد. این بحران به دلیل شرایط نوینی که در سطح جهانی ایجاد شده، بازتاب‌هائی کاملاً‌ نوین و عملاً غیرقابل پیش‌بینی خواهد داشت.

در این راستا است که بحران سیاست داخلی در ایران می‌تواند مورد بررسی قرار گیرد. و شاهدیم که جبهه‌های داخلی کشور نیز، هر کدام در مقام خود سعی دارند مواضع «پسابوش» خود را مستحکم کنند. در سطح بین‌الملل، محافلی تصمیم‌گیرنده، که حضور مهرورزی را در چارچوب منافع خود مثبت تلقی می‌کنند، سعی بر آن دارند که این جریان سیاسی را به محافل نزدیک به دمکرات‌ها در آمریکای لاتین مرتبط کرده، در این چارچوب در آیندة سیاسی ایالات متحد این «جریان» را به عنوان یک «شریک معتبر» به راهبردهای واشنگتن تحمیل کنند. این گروه، با پیشبرد چنین سیاستی، هم از فروپاشی در ایران جلوگیری به عمل خواهند آورد، و هم فرصتی خواهند داشت تا بتوانند به مصائبی رسیدگی کنند که آمریکا نهایت امر به دلیل اشغال افغانستان و عراق می‌باید متحمل آنان شود.

ولی همزمان شاهدیم که این گزینه، در داخل ایران، از طرف گروه‌های دیگر به هیچ عنوان مورد قبول قرار نمی‌گیرد. چرا که حتی در بطن تشکیلاتی که در نخستین روزها، حکومت مهرورزی را مورد حمایت قرار می‌دادند، امروز سخن از «بی‌لیاقتی» و «نبود برنامه‌ریزی» در این دولت بالا گرفته. این گروه‌ها سعی دارند که با تکیه بر «وحشت» جنگ با آمریکا ـ جنگی که گویا به دلیل «موضع‌گیری‌های» مهرورزی عنقریب خواهد بود ـ خود را به عنوان گروه «ظاهرالصلاحی» که هم طرفدار «صلح» است، و هم به فکر آیندة ملت و کشور، در سیاست منطقه به عنوان تنها جایگزین معرفی کنند. و در رأس این گروه، همانطور که می‌توان حدس زد هاشمی رفسنجانی، خاتمی و دارودسته‌ای از «اصلاح‌طلبان» قرار گرفته‌اند که امروز، بیش از پیش به گروه کارگزاران سازندگی شبیه‌ شده‌اند! ولی موضع این گروه، که در افکار عمومی منزوی شده‌، بسیار ضعیف است، و تمامی بحرانی که اینان بر محور «بی‌لیاقتی‌های»‌ مهرورزی به راه خواهند انداخت، صرفاً یک نتیجه به همراه خواهد آورد: انزاوی هر چه بیشتر رژیم اسلامی در کل و مجموع!

همانطور که می‌بینیم، حاکمیت اسلامی در ایران، تا آنجا که به بحران آیندة منطقه مربوط می‌شود ـ این بحران از ابعاد بسیار وسیعی برخوردار خواهد بود ـ فعالیت‌های خود را به دو گزینه «محدود» کرده. گزینة نخست، «مجذوب شدن» در سیاست‌های «آتی» دمکرات‌ها است، و در صورت شکست این گزینه، حکومت اسلامی خود را آمادة «بازگشت» به دوران «سردار سازندگی» خواهد کرد! همانطور که می‌توان حدس زد، این دو «گزینه» کفاف شرایط ویژة منطقه را نخواهد داد. در واقع، درگیری‌های این دو گروه اصولاً بر محور سیاستی «فرضی» شکل گرفته ـ سیاست ایالات متحد در حال حاضر فرضی است ـ و در این شرایط واشنگتن خود نیز هنوز نمی‌داند با شکست عراق چگونه می‌باید برخورد کرد!

از طرف دیگر، انتقادهای گروه هاشمی به دولت عملاً بی‌پایه است. همه می‌دانیم که، در چنین نظامی، بحران اقتصادی به هیچ عنوان ارتباطی با سیاست‌های دولت نمی‌تواند داشته باشد؛ اقتصاد ایران در مقام یک ساختار اقتصادی استعماری، تحت هیچ شرایطی نمی‌تواند از افزایش قیمت نفت خام بهره‌مند شود. و در عمل اگر چنین احتمالی ممکن می‌بود، دولت بوش از افزایش قیمت نفت پشتیبانی نمی‌کرد. افزایش قیمت نفت در ایران، همانطور که در ابعادی متفاوت و در دوران حکومت پهلوی دوم شاهد بودیم، صرفاً به معنای افزایش شدید تورم، افزایش نقدینگی‌‌ها، ایجاد بازار داخلی برای کالاهای خارجی، و نهایت امر بالا رفتن نرخ بیکاری است. و اینجاست که مسئلة اقتصاد آیندة ایران می‌تواند در رأس یک سیاست جدید نقش بازی کند، چرا که با وارد شدن روسیه، چین و هند به بازارهای نفتی و صنعتی، که طی چند سال آینده صحنة استراتژیک منطقه را دیگرگون خواهد کرد، کشور ایران چه بخواهد و چه نخواهد، می‌باید از الگوهای «مهرورزی» و «سازندگی» که هر دو صرفاً جوابگوی نیازهای «اقتصادی غربی‌ها» هستند، رها شده و جذب نیروهای جدید اقتصادی در منطقه شود؛ جذب سیاست‌هائی شود که مفاهیم جدیدی از «تقسیم» ثروت را در منطقه «تعریف» خواهند کرد. و چنین سیاست‌هائی مشکل می‌توانند در چارچوب حکومت اسلامی امروزی تحقق پذیرند، و یکی از دلایلی که واشنگتن سعی در برافروختن آتش جنگ در مرزهای ایران دارد، این است که نظام جایگزین را نیز، در بلبشوی جنگ، خود در چارچوب منافع اقتصادی واشنگتن بر ایران تحمیل کند. اگر ایالات متحد، در این برنامة جنگ‌افروزی موفقیتی به دست نیاورد ـ این عدم موفقیت را امروز شاهدیم ـ مردم ایران می‌باید آمادة تغییراتی پایه‌ای در بنیادهای حکومت اسلامی باشند، تغییراتی آنچنان عمیق که می‌توان از آن حتی به عنوان نوعی «فروپاشی» نیز نام برد.



هیچ نظری موجود نیست: