
23 خرداد ماه سال 1359، آیتالله خمینی فرمانی تحت عنوان «انقلاب فرهنگی» صادر کرد. این روحانی که از ناکجاآباد «نظری و سیاسی»، یکشبه از جانب بنگاههای خبرپراکنی غرب و جهت مقابله با به قدرت رسیدن چپگرایان در ایران، که نهایت امر وزنة قدرت را به سود شرق منحرف میکردند، نه تنها به عنوان «رهبر انقلاب!» به خورد مردم کشور داده شد، که در ادامة سیاستهای «غربگرای» نظامیان ناتو، حتی قصد منکوب کردن دانشگاه را نیز «رسماً»، با اعلام این «انقلاب فرهنگی» اعلام داشت. لازم به تذکر نیست که این به اصطلاح «انقلاب فرهنگی»، صرفاً پوششی جهت سرکوب دانشگاه و خواستهای سیاسی و اجتماعیای بود که میتوانست در دانشگاه سنگری مناسب بیابد. افرادی که به عنوان «پیروان» خمینی، خواسته یا ناخواسته، در این ماجراجوئی سیاسی همدست و شریک استعمار شده بودند، و در رأس آنان ابوالحسن بنیصدر، از این «انقلاب فرهنگی» استقبال بسیار کردند. چرا که، در چارچوب تفکر سیاسیای که در ایران «باب روز» بود، دانشگاه پیوسته نقشی «ضدحاکمیت» به خود گرفته بود، و این مسئله میتوانست در شرایطی که حاکمیت نوین استعماری هنوز جای پای خود را محکم نکرده بود، برای سردمداران آن بحران آفرین شود.
در واقع، این سخن که دانشگاه در ایران، در چارچوب تفکر سیاسی چپگراست، از نظر تاریخی به هیچ عنوان صحت ندارد. دانشگاه در ایران هیچگاه «چپ» نبود، و تحولات دانشگاهی ایران را میتوان بیشتر بازتاب نوعی نگرش ابتدائی «آنارشیستی» تفسیر کرد، آنارشیسمی که صرفاً با به زیر سئوال بردن حاکمیتها، نقش پیشرو دانشگاه را در تزریق مواضع «روشنفکرانه» به فضای سیاست کشور بر عهده گرفته بود. ولی نباید از نظر دور داشت که «چپگرا» جلوه دادن «دانشگاه»، از سوی سیاستهای حاکم بر منطقه، منافعی در بر داشت. از یک طرف سرکوب «خواستهای دانشگاه» را در ترادف با سرکوب «مارکسیسم لنینیسم روسی» و فرامرزی قرار میداد، و از سابقههای سیاسی در این زمینه در افکار عمومی ایرانیان استفاده میکرد، و از طرف دیگر با تکیه بر «چپ» بودن دانشگاه، در عمل، جنبشهای دانشجوئی کشور را به جانب «محافل چپنمائی» میراند که تحت نظارت کامل سیاستهای استعماری اداره میشدند، و اوجگیری خواستهای آنان کاملاً تحت کنترل باقی میماند.
با این وجود، در آغاز غائلة 22 بهمن، در کشوری که میرپنجها و حاجروحاللهها، «بنیانگذاران» رژیم به شمار میآیند، حتی وجود چنین دانشگاهی، به عنوان عاملی که در بطن تحرکات سیاسی عناصر «نوینکننده» و «نوگرا» را به درون جامعه تزریق میکند، بسیار «ناخوشآیند» میشد. در دورة میرپنج، این مشکل وجود خارجی نداشت، چرا که دانشگاه عاملی فاقد «شخصیتاجتماعی» بود، و بیشتر به یکی از سربازخانههای «اعلیحضرت» میمانست، تا مرکزی جهت تحقیقات عالی. ولی در دورة خمینی چنین مشکلی میتوانست سرنوشت کشور و رژیم استعماری را رقم زند. و دقیقاً به همین خاطر بود که جهت سرکوب دانشگاه، فرمانی به نام «انقلاب فرهنگی» صادر شد. فرمانی که تا به امروز، تبعات سرکوبگرانهاش را در چارچوب زندگی سیاسی و اجتماعی دانشگاهیان و دانشگاه شاهدیم.

با صادر کردن این «فرمان!»، دانشگاه که در بطن یک حرکت «آزایخواهانة» مطلق خود، روی به نوعی آنارشیسم داشت، به یکباره با واقعیات سیاسی کشور رو در رو شده، و سرکوب فراگیر حاکمیتی استعماری شامل حالش شد. در واقع، سرکوب دانشگاه به صورتی که شاهد آن بودیم، یعنی در اسرع وقت و با استفاده از کمترین هزینة سیاسی، خود نشان از نبود برخوردی سیاسی در بطن سنگر دانشگاه بود. چرا که موضعگیریهای تماماً «روشنفکرانة» دانشگاه، در برابر تحولات و بحرانها، جنبش دانشجوئی کشور را شدیداً ضربه پذیر کرده بود. اگر در دورة پهلوی دوم، دانشگاه در افت و خیزهائی روشنفکرانه توانست به موجودیت «جنبش» دانشجوئی امتدادی «اجتماعی» اهدا کند، در دورة روحاللهخمینی، که حاکمیت خود را ضربه پذیر میدید و با تمام قوا سعی در برقراری روابط استعماریای داشت که از جانب سرمایهداری بینالملل دیکته میشد؛ روابطی که میبایست در بطن کشور، کنترلی همه جانبة بر «خیزش عمومی و فراگیر» به همراه آورد، نقش دانشگاه که خود را به مرکز فرماندهی گروههای فشار محافل مختلف سرمایهداری غربی در کشور تبدیل کرده بود، دیگر از نظر محافل حاکم سرمایهداری قابل تحمل نمینمود.
سرمایهداری غرب، در چنین شرایطی، فرمان «انقلاب فرهنگی» را به دست روحالله خمینی بر کشور حاکم کرد، و به ماه عسل چندین سالهاش با محیطهای دانشگاهی ایران نقطة پایان گذاشت. امروز، شاید آنچه عنوان شد، از نظر بسیاری افراد گزافه گوئی به شمار آید. ولی، نبود هر گونه تشکل دانشگاهی در کشور، در شرایط فعلی، خود بهترین دلیل بر وابستگی سیاسی «جنبشهای دانشجوئی» به سرمایهداریهای غرب است. دولت میرحسین موسوی، شاید در تاریخ ایران، اولین تشکیلات دولتیای باشد، که نه تنها از ریشه وابسته به غرب بود، و از اسرائیل رسماً اسلحه دریافت میکرد، که حضور جوانان در سطح جامعه را نیز منوط به پیروی از «منویات» انقلاب اسلامی کرده بود، و تحت عنوان عدم صلاحیت اخلاقی، سیاسی و یا مذهبی، از تحصیلات عالیة برخی جوانان «جلوگیری» به عمل میآورد.
بیدلیل نیست که امروز، در شرایطی که دولت وابستة ایران با تضرع در پیشگاه اربابان، به گدائی چند صباح حفظ حاکمیت افتاده، دانشگاه را دوباره «فعال» مییابیم. ولی این ظاهر «فعال»، در واقع نشاندهندة این واقعیت است که دوباره، جهت سرکوب نوین کشور، طرحهای فراگیری در دستور کار محافل سرمایهداری بینالملل قرار گرفتهاند. نیروهای مستقل سیاسی کشور، اینبار با برخوردی مناسب میتوانند، نه تنها کشور را از فضای «برزخ» خارج کرده، نشاط سیاسی را به جامعه بازگردانند، که وابستگیهای بنیادین محیطهای دانشگاهی ایران به سرمایهداری غربی را نیز ریشه کن کرده، شرایطی ایجاد کنند که دانشگاه و جامعه با هم و در کنار هم پای در فضای «آزادی سیاسی» بگذارند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر