۱۰/۰۴/۱۳۸۵

طلوع خورشیدها!



روسیه در بطن روابط خاورمیانه به کجا خواهد رفت؟ این سئوال، امروز که دولت روسیه از قطعنامة شورای امنیت علیة ایران حمایت به عمل آورده، به صراحت می‌باید مطرح شود. اینکه این نوع «قطعنامه‌ها»، در واقع ببرهای کاغذی‌اند، و ابزاری جهت «چک‌ وچانه‌های» پشت‌پرده، جای هیچگونه تردیدی ندارد. در واقع، شورای امنیت سازمان ملل متحد، در مقام یکی از «رسواترین» بنیادهای بین‌المللی، از آرشیو بسیار حیرت‌آوری برخوردار است؛ ورق زدن جزئیات آن، هم می‌تواند جالب باشد، و هم می‌تواند خواننده را به معنای واقعی کلمه کلافه کند. خلاصه بگوئیم، این آرشیو از «قطعنامه‌هائی‌» که به تصویب شورای امنیت رسیده، و هیچگاه به مرحلة اجرا در نیامده، لبریز است! خارج از «شورای امنیت»، مجموعة «سازمان ملل»، که پس از جنگ به وسیلة سرمایه‌داری غرب و صرفاً جهت به انزوا کشاندن اتحاد شوروی پایه‌ریزی شد، همانطور که شاهدیم، بخوبی از عهدة وظایف اصلی‌اش برآمد.

اگر امروز، بسیاری از روشنفکران جهان، سازمان ملل را دستگاهی «مرده» قلمداد می‌کنند، دستگاهی که صرفاً آلت دست سیاستگزاران در محافل قدرتمند جهانی شده ـ نمونة برخوردهای مضحک این سازمان با اشغال عراق را همگان شاهد بودیم ـ می‌باید قبول کرد که این «مرگ» زیاد هم پیش‌رس نیست؛ مرگ اتحاد شوروی، در مقام مهم‌ترین هدف استراتژیک «سازمان ملل» نیز سال‌هاست صورت پذیرفته! ولی جهان سیاست، جهان تضادها و عجایب است، و در این میانه چه بسیار مردگان، که ارزش‌ سیاسی‌شان، از میلیون‌ها انسان و بنیادهای زنده، به مراتب بیشتر می‌شود! در واقع، بنیادهائی چون «ناتو»، «شورای‌امنیت» و «سازمان ملل» در تاریخ امروز ما، از این جمله‌اند. بنیادهائی مرده، که علیرغم از دست دادن تمامی کاربردهای ممکن، اینک وارد زمینة «نقش‌آفرینی‌های» نوین خود شده‌اند. امروز، در شرایطی مجمع عمومی سازمان ملل، کشورهائی را به دلیل زیر پای گذاشتن حقوق بشر محکوم می‌کند که، ابتدائی‌ترین حقوق انسان‌ها، حتی در بطن کشورهای قدرتمند جهان ـ آمریکا، روسیه و چین ـ اصولاً به بحث هم گذاشته نمی‌شود. البته در هنگام مطرح کردن این مسائل می‌باید به پیشینة متفاوت ملل نیز توجه شود، ولی به طور مثال، قوانین جدیدی که دولت جرج بوش بر ضد فعالیت‌های سیاسی، مطبوعاتی و حتی فرهنگی در کشور ایالات متحد به مورد اجرا می‌گذارد، فقط طی دوران «مک‌کارتی» از پیشینة تاریخی برخوردار است. مسلماً‌ آمریکائی‌ها هنوز هم از افغانی‌ها، ایرانی‌ها و لبنانی‌ها در معنای واقعی کلمه «آزادتر‌اند»، ولی آیا طی تاریخ معاصر آمریکا چنین «سانسوری»‌ بر جامعه تحمیل شده بود؟ جواب این سئوال همان است که در بالا آمد؛ بله، در دورة مک‌کارتیسم!

از وضعیت حقوق‌بشر در کشورهای روسیه و چین شاید بهتر است سخن به میان نیاوریم، چرا که این دو کشور که هنوز نیمی از موجودیت «ساختاری‌شان» مجذوب در معجونی است که «دیکتاتوری پرولتاریا» معرفی می‌شد، اصولاً‌ در چارچوب روابط حاکمیت با «شهروند» مسئلة حقوق‌بشر را جدی نمی‌گیرند. به طور مثال، ‌ برای حاکمیت چین، این امر که ده‌ها میلیون‌ها کارگر چینی در بدترین و غیرانسانی‌ترین شرایط در معادنی مشغول به کار هستند که هیچکدام از «هنجار‌های»‌ بهداشتی،‌ امنیتی و حفاظتی‌ای که، دفاتر همان سازمان ملل به تصویب رسانده برخوردار نیستند، اصولاً «مطلب» قابل بحثی به شمار نمی‌آید. می‌توانیم مطمئن باشیم که، کشور چین در چارچوب روابطی که اینک به زعم پکن، می‌‌باید بر جهان سایه گستر شود، هیچگاه در مجمع عمومی سازمان ملل نباید «محکوم» شود.

از طرف دیگر، روابط ویژه‌ای که دولت امروز روسیه با ملت‌های سابق اتحاد شوروی پایه‌ریزی کرده نیز هیچگاه زیر زره‌بین منتقدان «حقوق‌بشر» در سازمان ملل قرار نخواهد گرفت. اینکه امروز کرملین روابط خود را با این ملت‌ها بر اساس اصل «ارباب‌ ـ رعیتی»‌ پایه‌گذاری می‌کند، از «اهمیت» برخوردار نمی‌شود. عنوان این مسئله شاید تکرار مکررات باشد، ولی تقریباً تمامی حاکمان این کشورهای «جدید»، که پس از فروپاشی اتحاد شوروی «مستقل» شده‌اند، از اعضای شناخته شدة حزب کمونیست شوروی سابق، و کلنل‌های «کا‌گ‌ب» هستند. اینکه نام این افراد، پس از «انتخابات»، با این طمطراق از «صندوق‌های آرای عمومی»، تحت عنوان «جناب آقای ریاست جمهور» بیرون کشیده می‌شود، حداقل تاکنون شک و شبهه‌ای برای «منتقدان»، و طرفداران «حقوق بشر» در سازمان‌های بین‌المللی ایجاد نکرده.

در واقع، فروپاشی «دکانی» که بولشویک‌ها دهه‌ها پیش تحت عنوان «حکومت کارگری»‌ بر پا کرده بودند، اینک برای بسیاری از سیاست‌ها خود تبدیل به «دکانی نوین» شده. در عمل، آنچه از اهمیت برخوردار است، این امر نیست که «برخورد نوینی» می‌باید بر روابط میان ملت‌ها «حاکم» شود ـ آنچه «نئوکان‌ها» و نظریه‌پردازان آنان ادعا می‌کنند ـ مسئله این است که در بطن این «روابط» نوین، کدام محافل ـ و نه ملت‌ها ـ می‌توانند بیشتر به «چپاول»‌ ملت‌های جهان مشغول شوند. به عبارت بهتر، در چشم بسیاری از دولت‌های جدید، روابط بین‌الملل که اینک «ظاهرسازی‌های» حقوق‌بشری و در واقع «ضدکمونیستی» خود را کنار گذاشته، می‌باید به دوران «وحشت» اوائل قرن 20، یعنی تقسیم جهان میان قطب‌های سرمایه‌سالاری سوق داده شود؛ با جنگ‌هائی از آن خود، با سرکوب‌هائی ویژة خود، و با برخوردهائی هولناک که در عمل انسان‌ها قربانیان اصلی آن خواهند بود. این تصویر، هر چند آب به دهان «حاکمان» جدید می‌اندازد، هر انسانی را که از عقلی سلیم برخوردار باشد، به شدت متأثر خواهد کرد.

آقای لاوروف، وزیر امور خارجة دولت «سرهنگ‌های» کرملین، در کمال وقاحت اعلام می‌دارد که، «قطعنامة تحریم ایران "منافع" مسکو را کاملاً مد نظر قرار داده!» نخست باید گفت که در این مقال، نویسنده به هیچ عنوان قصد حمایت از سیاست‌های «آتش‌افروزانة» دولت اسلامی را ندارد، ولی می‌باید حق مطلب ادا شود؛ ‌ادعای لاوروف یک «گزافه‌گوئی» است. با عنوان چنین ادعای پرطمطراقی، ایشان که خود سال‌ها در حزب کمونیست شوروی، با تکیه بر اصل «تو سری‌ خوری»، نردبان ترقی طی کرده‌اند، و در بطن این «حزب» دریافته‌اند که «اظهار نظر فردی» و برخورداری از شخصیت مستقل رسماً «جرم»‌ به شمار می‌رود، بخوبی نشان داده‌اند که روابط روسیه با ملت‌های منطقه را از دید هیئت حاکمة فعلی کرملین تا چه اندازه «نزدیک ‌بینانه»‌ و «استبداد باورانه» پایه‌ریزی می‌کنند. در روابطی که «همسایگی» به میان می‌آورد، بازتاب محکوم کردن یک «ملت»، آنهم یکی از مهم‌ترین گهواره‌های تمدن بشری، در برابر چشم جهانیان، خیلی سنگین‌تر از آن است که امثال لاوروف‌ها فکر می‌کنند. می‌توان «حکومت اسلامی» را، به دلیل عدم رعایت حقوق بشر در ایران محکوم کرد، می‌توان گفت که این دولت در عراق آلت دست سیاست آمریکا شده، می‌توان گفت که تصمیمات این دولت برای روابط منطقه‌ای در چارچوب مسائل هسته‌ای ایجاد بحران کرده، و ... ولی نمی‌توان ادعا کرد که «تحریم کشور ایران منافع مسکو را تأمین کرده!»

ولی از آنجا که حکومت فعلی در ایران خود مجموعه‌ای است که مسکو و واشنگتن همزمان جهت چپاول هر چه بهتر ایرانیان، بر سرنوشت کشورمان حاکم کرده‌اند، آقای لاوروف نیز به خود اجازه می‌دهد، مشتی بی‌سروپا را کشور ایران «تعریف» کند؛ اینگونه به تعریف کشیدن ملت‌ها، در جهانی که زندگی می‌کنیم، هر چند «مد روز» شده، ولی مسلماً فردائی نخواهد داشت. چرا که، نه ملت‌ عراق، که امروز برای آزادی از یوغ یک ارتش مزدور اجنبی می‌جنگد، سرباز القاعده است، و نه ملت ایران را می‌توان به یک حاکمیت مزدور، وابسته و فاسد منتسب کرد. اگر لاوروف به خود اجازه می‌دهد که در مورد ایران با چنین گستاخی پای از حد خود فراتر گذارد، ملت‌های منطقه فقط یک نتیجه می‌توانند بگیرند: «حمله به عراق نیز منافع مسکو را تأمین کرده بود!» البته اینرا بسیار پیشتر می‌دانستیم، ولی امروز که «اظهارات»‌ دیپلماتیک «صراحت» می‌گیرد، می‌باید قبول کرد که آیندة دولت سرهنگ‌های کرملین در منطقه بر پایه‌هائی بسیار متزلزل‌تر از آنچه فکر می‌کنند استوار شده. هر چند که این دولت علاقمند باشد خود را «ابد مدت» ‌ببیند ـ از عواملی چون پوتین و لاوروف انتظاری بیش از این نمی‌توان داشت ـ دنباله‌روی از «نئوکان‌ها» بر سر کرملین همان خواهد آورد که نهایت امر بر سر «حزب‌کارگر» انگلستان آورد. چرا که «نئوکان‌های آمریکائی»، بر خلاف انواع روسی‌اشان ساکن این منطقه نیستند؛ روزی خواهند رفت، و آتش این جنگ‌افروزی‌ها را نیز با خود به مرزهای‌شان می‌برند، ولی روس‌ها همینجا خواهند ماند، و آنروز «لاوروف‌ها» می‌باید به گزافه‌گوئی‌های‌شان، نه تنها در برابر ملت ایران، ‌که در برابر ملت بزرگ روس پاسخگو باشند. چرا که سیر تاریخ اگر «پیش‌فرض» حکومت کارگری را در معنای «مارکسیستی»‌ کلمه تأئید نکرد، «حقانیت» ملت‌ها، بارها و بارها به تأئید رسیده.






هیچ نظری موجود نیست: