۷/۱۶/۱۳۸۵

شور و موسیقی



Bob Dylan

Thunder On The Mountain Lyrics

Thunder on the mountain, and there's fires on the moon
A ruckus in the alley and the sun will be here soon
Today's the day, gonna grab my trombone and blow
Well, there's hot stuff here and it's everywhere I go ...



امروز به آخرین آلبوم یک موسیقیدان بزرگ گوش می‌کردم: «باب دیلان»! می‌دانم که شمار کمی از هموطنان من با «باب‌دیلان» و آثارش آشنائی دارند؛ شاید هم کاملاً حق داشته باشند، چرا که «باب‌دیلان» هنرمندی است که از نظر ساختار موسیقی و اشعار صرفاً با شناخت از خاستگاه‌های فرهنگی عمیق آمریکا می‌تواند مورد «تقدیر» قرار گیرد. ولی امروز که با کمک دولت‌های سرکوبگر در سراسر دنیا، تنها «سینمای» جهان و تنها «رمان» جهان ـ آنهم رمان‌های ترجمه شده ـ از آن آمریکائی‌ها شده، شناخت فرهنگ آمریکا چرا می‌باید اینهمه مسئلة مهم و مشکلی به نظر آید؟ بله، ما امروز به میمنت حضور همه‌جانبة «رهبران فرهیخته و سرکوبگر جهان سوم» در بطن فرهنگ آمریکائی‌ها «زندگی» می‌کنیم. می‌گوئید نه؟ نگاهی به ترهات «فرهیختگان» اسلامی و پاسدارهای «دانش‌آموخته» بیاندازید، تا ببینید چطور «فضلة» آمریکائی‌ها را زیر دندان می‌گذارند و «به به» می‌کنند!

ولی آمریکا هم مثل دیگر کشورهای جهان از فرهنگ‌های موازی و چندگانه برخوردار است. در واقع نمی‌توان گفت که یک فرهنگ «واحد» آمریکائی داریم. مثلاً اگر در مورد سینمای آمریکا سخن بگوئیم آناً چند سر «پاسدار اسلام» که «فیلم‌شناس» هستند، و احتمالاً چند تا جایزه هم در جشنواره‌ها گرفته‌اند، در مورد زباله‌هائی که در هنگام جوایز «اسکار» به خورد ملت داده می‌شود، «مقالات» گسترده خواهند نوشت. ولی همین حضرات، اگر در برخوردهای‌شان فراموش نمی‌کنند که آمریکا «گاهی اوقات» شیطان بزرگ هم هست، نمی‌دانند که مهم‌ترین سینمای آمریکا از نظر بررسی هنری سینمای «زیرزمینی» است. بله، آمریکا به غیر از شواتزنگر، و این پسرک ایتالیائی که جدیداً هنرپیشه شده، سینمای دیگری هم دارد: سینمای هنری، انتقادی، و بسیار غنی! ولی فیلم‌های این سینما را «متروگلدین‌مایر» و «فوکس‌قرن‌بیستم» توزیع نمی‌کنند، در خارج از آمریکا این فیلم‌ها را نمی‌توانید ببینید، و در داخل هم فقط در «سینما‌تک‌ها»‌ پخش می‌شوند!

بله، سینمای آمریکا از زمان «مک‌کارتی» بکلی نابود شد، و دو گروه در این «صنعت» بالا آمدند، یهودی‌های محافل حکومتی و مافیای ایتالیا! در گروه یهودیان محفلی، تقریباً تمام «شخصیت‌های» شناخته شدة اکران سینمای آمریکا طی سال‌های طلائی را می‌بینید: تونی کرتیس، برت‌لانکاستر، کرک‌داگلاس، جری لوئیس، سامی‌دیویس و ... این‌ها در همکاری با گروه مافیا که معروف به «یلوکاب» بود، کار می‌کردند: دین مارتین، فرانک‌سیناترا، پیترلافورد و شرکاء. محصولات سال‌های «طلائی» سینمای آمریکا که، به وسیلة ایندو جریان «سیاسی‌ـ‌ مالی» تولید ‌شد، تماماً در جهت توجیه سیاست‌های «جنگ‌سرد» پیش می‌رفت، و بعد از سال‌ها توانست جایگاه خود را به تدریج به عنوان سینمای «منحصر‌به‌فرد» جهان غرب و «غیرکمونیست» در تبلیغات جهانی مستحکم کند. به طوری که دیگر گروه‌های هنری، حتی آن‌ها که از محبوبیت‌های «حکومتی» هم برخوردار بودند، منزوی شدند: مهم‌ترین آن‌ها را می‌توان گروه «جک‌لمون»‌ دانست، که به همراه یکی از معروف‌ترین کارگردان سینمای آمریکا، بیلی‌وایلدر و والترماتائو بکلی از میان رفتند!

سال‌ها بعد، این نوع «سینما» حتی توانست رقبای اروپائی را نیز، یا همچون سینمای انگلستان با خود «همراه» کند، و یا همچون سینمای فرانسه بکلی از بین ببرد. و به تدریج طی سال‌های 1970 می‌بینیم که «سینما» مفهومی کاملاً «تعریف‌شده» پیدا می‌کند: سینمای آمریکائی! به عبارت دیگر، امروز اگر یک فیلم نگاه می‌کنید، به طور مستقیم و یا حتی غیرمستقیم از دریچه‌ای آمریکائی به اکران خیره مانده‌اید! حتی آثار هنری سینمای «یوگسلاوی» که مستقل‌ترین آثار سینمائی جهان هستند، جدیداً از زمینه‌های «ویژوال» آمریکائی استفاده می‌کنند، حتی اگر این زمینه‌ها صرفاً به عنوان «طنز» مورد استفاده قرار گیرد.

ولی اگر سینما با تکیه بر تصویر، و «رمان» با تکیه بر ترجمه و یا حتی نگارش به زبان اصلی، از حمایتی «مادی» برخوردار شده‌اند، و انتقال مفاهیم «عاریه‌ای» را آسان کرده‌اند، موسیقی تفاوتی کلی دارد؛ موسیقی نه «تصویر» دارد که انتقال فرهنگی «جهان شمول‌تر» را سهل و آسان کند، نه از پشتیبانی «واژه‌ها» ـ چه ترجمه و چه غیر ـ برخوردار می‌شود که به خواننده امکان «تعمق»، بازخوانی و بررسی مداوم ‌دهد. موسیقی صرفاً «شنیداری» است، و «شنیداری» باقی می‌ماند. این «محصول»‌ فرهنگی را نه از طریق «تعمق» که صرفاً از طریق هضم اصول «زیبائی‌شناسی»‌ اصیل آن، و صرفاً در مقطعی «زمانی» که این محصول در تحرک باقی است، می‌توان شناخت. به دست آوردن «شناخت» هنری از این «تحرک» نیازمند شناخت «شوری» است که «دفعتاً» شکل می‌گیرد، و نمی‌تواند نتیجة «تفکر» و «تفحص» باشد؛ و همانطور که نیچه،‌ فیلسوف آلمانی گفته، «در موسیقی شورها در قالب شورها به وجد می‌آیند.» از اینرو، جهان موسیقی تنها جهان هنری است که هنوز «متعلق» به جهان «آزادی» بشر است.

خلاصه بگوئیم، آمریکای به قول روح‌الله «جنایتکار»، هنوز نتوانسته به صورت تمام و کمال جهان موسیقی را به تصرف خود در آورد؛ و وبلاگ امروز را هم صرفاً جهت اطلاع آندسته از هموطنان عزیزی نوشتم که هنوز نفهمیده‌اند این چند سر «پاسدار اسلام»، بر اساس «تعالیم انسان‌ساز این دین متحجر»، چرا با شکل‌گیری و رشد موسیقی‌های محلی و مستقل در ایران، اینهمه مخالفت می‌کنند!‌ بله، بالاخره وقتی کسی را از ته کرخلای مسجدشاه، رهبر، رئیس جمهور و رئیس مجلس «شوربا» می‌کنند، حتماً در جبین‌اش «لیاقت‌هائی» دیده‌اند.






هیچ نظری موجود نیست: