۷/۱۸/۱۳۸۵

نصف جهان يا «نصف ‌آدم»



بعضی‌ وقت‌ها نفت توی چشم آدم می‌رود. اشتباه نکنید، آنوقت‌ها که کوچک‌تر بودیم، نفت سفید، همان نفتی که توی چراغ‌های خوراک‌پزی و بخاری‌های دستی‌ می‌ریختند، قسمتی از بازی‌های ما بود. وقتی با قیرهائی که از کف خیابان یا حیاط می‌کندیم حسابی بازی می‌کردیم، و اینور و آنور مثل سوسیس‌هائی که بعداً اسلامی شد درازشان می‌کردیم، دستمان کثیف می‌شد، و بزرگ‌ترها با نفت دست‌هایمان را می‌شستند. اولیای امور در حال پاک کردن قیرها کلی هم غرغر می‌کردند، «مگر بچه‌شدی با قیر بازی می‌کنی؟» آن‌ها نمی‌دانستند که ما واقعاً بچه بودیم. با قیر، با نفت، با قورباغه، با هر چه می‌شد بازی کرد، ما بازی کردیم، و زندگی هم اصلاً رنگ دیگری داشت در چشم‌امان. رنگ «بازی‌»، بازی‌هائی که هیچ وقت تمام نشد. وقتی که «زنگ» خواب را حدود 9 شب در گوشمان می‌زدند، تازه می‌فهمیدیم که، «چه حیف شد، امروز بازی‌ها تمام شد!» ولی همیشه توی دلمان گرم و داغ بود، «بازی فردا هنوز مانده بود»، و بازی‌ فرداهای دیگر هم همین‌طور! هیچکس هم نمی‌توانست این‌ بازی‌ها را از ما بگیرد.

امروز در خبری خواندم که بعضی‌ها کلیه‌های‌شان را در ایران می‌فروشند که نان بخورند. اول ترسیدم، بعد گریه‌ام گرفت، و بعد هم مثل همیشه شروع کردم به دشنام دادن. به آن‌هائی که ملتی را به اینجا رساندند؛ به همانجائی که همة «بازی‌ها» تمام شود، وقتی کلیه‌ات را فروختی دیگر با نفت نمی‌توان جایش را شست، و دوباره از نو شروع کرد، مثل اینکه فروختن کلیه «بازی» نباشد، به اینکار می‌گویند «بازی‌زندگانی»؛ بازی زندگانی در مملکتی که 80 سال است از زور نفت خام و گاز طبیعی ‌ترکیده، ولی مردمش اعضای بدن‌شان را می‌فروشند تا نان بخورند، و حتی دست‌هایشان را هم دیگر نمی‌توانند با همان نفت «تمیز» کنند.

بی‌اختیار از خود پرسیدم، «مگر بچه‌ شده‌اند؟» و در همان هنگام، در درون نگاه سردی به خودم انداختم، حتماً سردی مرگ بود، استخوان‌هایم گفت «ترق»! دیدم نه، این من‌ام در این سن و سال بچه‌ شده‌ام. من که به خودم حق می‌دهم فکر ‌کنم فروختن کلیه در مملکتی مثل ایران «بچگی‌» است. در مملکتی که 70 میلیون آدم هر روز، در خیابان‌های شلوغ، توی همان بازاری که هنوز هم حتماً بوی تند ادویه مشام تازه‌واردها را آزار خواهد داد، همانجا که بعضی‌ وقت‌ها بوی پهن الاغ در نای خفقان‌آور حجره‌ها آنقدر به هم می‌پیچد که گوئی یکی می‌شوند، تا بگویند، «چنگیز هم روزگاری از همین‌جا گذشت!» بگویند، «توی همین راسه بود که صدها نفر بر زمین ریختند، نامشان را نمی‌دانی؟» نه، نام‌شان را نمی‌دانم، ولی تلخی زخم شمشیری پیکر آن‌ها را درید، جائی در ذهن من هنوز فریاد می‌زند. ایرانی بودن مگر غیر از این است؟ در شهری که هجوم «گنگ» آدم‌ها، دسته‌ دسته آدم‌های رنگارنگ، که هیچوقت صورتشان را نمی‌بینیم و همیشه از مقابل‌ بر ما می‌تازد، در این شهر که خودمان را همیشه ناشناس می‌خواهیم، تا آن‌ها را «ناشناس» بدانیم و بگذاریم از کنارمان فقط رد شوند. در این شهر از هیچ کس نمی‌پرسیم، «همشهری، کلیه‌ات را فروختی؟» آری، در چنین مملکتی، که نام‌اش را ایران گذاشتیم،‌ فروختن کلیه دیگر «بچگی‌» نیست.

نه، هیچکس از رهگذران هیچ نخواهد پرسید. انسان در ایران امروز «مالک‌الرقاب»‌ اندام خود شده، انسان می‌تواند اعضای بدن خود را بفروشد. همه تاجر شده‌اند، همه مسلمان، همه انسان، همه مستقل. ولی تاجرتر از همه، مسلمان‌تر از همه، و خلاصه انسان‌تر از همه، آن‌هائی هستند که یک ملت را با خود، با امیدهای خود، با حرافی‌های‌شان، با دغل‌ها و دروغ‌های‌شان آورده‌اند به هم‌ اینجا، جائی که اعضای بدنت را می‌فروشی تا شکم سیر بخوابی!‌

می‌گویند خرید و فروش «کلیه» و دیگر اعضای بدن در اصفهان از همه شهرها بیشتر معمول است! حتماً‌ دلیلی دارد. چهارصد سال پیش در اصفهان ساختمان‌های زیبا ساختند تا بگویند «نصف‌جهان» است‌! شاید امروز هم اگر کلیه‌های مردمش را می‌کنند و می‌فروشند، به همین دلیل باشد؛ این شهر هنوز هم «نصف‌جهان» است: اگر همة جهان بود، بغداد بود و کابل!

این شهر «نصف‌جهان» باقی‌ ماند، چون همان دهاتی که سقف‌های گلی‌اش بر سر مردم فرو ریخت، همان زمینی که از خشکی در دست آفتاب تند سوخت، احشامی که گریختند، کودکانی که برای همیشه رفتند و دیگر «فرداها»‌ در آب باریکه‌ها هیچ وقت بازی نکردند، همة آن‌ها «نصف جهان» امروز ما شده‌اند. همه آمدند همین‌جا، در خیابان‌های شلوغ «نصف‌جهان» پناه گرفتند؛ کلیه‌های‌شان را فروختند و نان خوردند، نانی که پیشتر مائده‌ای بود زمینی! وقتی ملتی شرافت‌اش را فروخت، مملکت‌اش را فروخت، از تاریخ‌اش باز ماند، به درگاه مایکروسافت و سان‌مایکروسیستم، مک‌اینتاش و مرک، آی بی‌ام و بریتیش پترولیوم فرو افتاد، دیگر کلیه برای چه می‌خواهد؟ امروز فکر کردم من هم یک کلیه بیشتر لازم ندارم، اگر چهار صد سال «نصف‌جهان» داشتیم، هیچ وقت نخواستیم بدانیم «تمام جهان» چه می‌تواند باشد، ولی حال که به «نصف آدم» رسیده‌ایم، آیا کسی می‌خواهد بداند «تمام آدم» چیست؟
 Posted by Picasa

هیچ نظری موجود نیست: