۴/۲۷/۱۳۸۵

آزادي آري يا نه؟


آنان که با عملکرد سیاست‌های استعماری در بطن یک جامعة عقب‌مانده آشنائی دارند، به خوبی می‌دانند که نقش «شخصیت‌های» افسانه‌ای محلی در این میان چیست. لازم به یادآوری نخواهد بود که مهم‌ترین و بنیادی‌ترین حاکمیت‌های استعماری، نژادپرستانه و غارتگرانه را، خصوصاً طی دو قرن اخیر، می‌باید در میان حکومت‌هائی جستجو کرد که در ظاهر نه مستقیماً به دست اجنبی‌ها، بلکه به دست عوامل داخلی آنان، و تحت شعارهائی فریبنده بر ملت‌های ستم‌دیدة جهان حاکم بوده‌اند. در این میان طالبان افغانی ـ هر چند که امروز یانکی‌ها در ظاهر آنان را مورد «سرزنش»‌ قرار می‌دهند ـ نمونة سازمان حماس، حزب‌الله، و حکومت‌های اسلامی پاکستان و ایران، شاید بهترین مثال‌ها در تأئید این موضع‌گیری باشد. کم‌تر صاحب نظری در امور آسیای مرکزی می‌توان یافت که از ریشه‌های «طالبانی» حاکم امروز افغانستان آگاه نباشد. امثال آقای کرزائی، که همگی از مهم‌ترین مهره‌های طالبان در افغانستان بوده‌اند، و به حکومت رسیدن اینان، در کنف حمایت سرباز آمریکائی بسیار «روشنگرانه» است.

همین چند روز پیش در حکومت «دمکراتیک» افغانستان،‌ که سربازان غربی برای این ملت‌ به ارمغان آورده‌اند، شاهد نابودی هزاران بطر مشروبات الکلی به دست «نیروهای انتظامی» هستیم. شاید برخی از خود بپرسند که نابودی مشروبات الکلی با «آزادیخواهی» چه ارتباطی دارد؟ این سئوال از آنجا ریشه می‌گیرد که اینان فراموش کرده‌اند که آزادی در ماهیت نمی‌تواند خود را به یک «گزینة» مشخص اجتماعی، اقتصادی و سیاسی محدود کند. به عبارت بهتر، نه تنها «روح آزادی» می‌باید بر قوانین جاری در یک کشور حاکم باشد، نه تنها انتخابات و مراودات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی می‌باید از چنگال «قانون‌ستیزانی» نجات یابد که برخی «قانونمندی‌های فرضی» در امور سیاسی و عقیدتی را راه نجات مملکت معرفی می‌کنند، بلکه می‌باید میان پیش‌داوری‌های اجتماعی، مذهبی و قومی و روح «قانون» در مفهوم «دمکراتیک»‌ آن تفاوت قائل شد. این امر مسلم است که دیکتاتوری فقط از مسیر گفتمان‌ها وعملکردهائی می‌تواند به درون جامعه نفوذ کند که از «مقبولیت‌عام»‌ برخوردارند؛ و در این میان، در بطن یک جامعة عقب افتادة «مذهب‌باور» چون افغانستان، چه «مقبولیتی»‌ عام‌تر و عمومی‌تر از پیشداروی‌های «اسلامی»؟ ملت افغانستان امروز در برابر نابودی هزاران بطر مشروبات الکلی نایستاده‌؛ این ملت، ندانسته شاهد شکل‌گیری یک استبداد مذهبی نوین، و نابودی تمامی بنیادهای تفکر «دمکراتیک» است. و این فروپاشی به دست عاملان استبداد صورت می‌گیرد، همان‌ها که چون دیگر انواع و اقسام‌شان دست‌نشانده‌ها، چپاولگران اموال عمومی، و نان‌خورهای استعمار از آب در خواهند آمد.

در همین راستا بود که چند روز پیش سخنان عیسی‌سحرخیز، مدیر نشریة توقیف شدة «آفتاب» نظرم را به خود جلب کرد. ایشان که چون دیگر «اصلاح‌طلبان»‌ حکومت آخوندی از طرفداران گنجی نیز به شمار می‌روند، در افاضه‌هائی تحیرآور سخن از همراهی تمام اقشار ملت با موضع‌گیری‌ها و خواسته‌های گنجی و دارودستة ایشان، بر محور حمایت از «حقوق بشر»، و آزای‌های سیاسی به میان آورده بودند! مترادف کردن فعالیت‌ افرادی چون اکبر گنجی، با منافع «دمکراتیک» و آزادیخواهانة یک ملت تا کجا می‌تواند توجیه پذیر باشد؟ چنین سخنانی که همچون نمونة «نابودی مشروبات الکلی» در افغانستان، امروز در میان گروه‌هائی به نوعی «تقبل عام» دست یافته، مسلماً جهت دستیابی به یک حکومت دمکراتیک صورت نمی‌پذیرد. شاید قبل از ورود به این بحث لازم باشد این مطلب را عنوان کنم که در این وبلاگ قصد لجن‌مال کردن آقای سحرخیز و دوستان‌شان در میان نیست، ولی از نظر شخص من، مطالبی که ایشان و همفکران‌شان عنوان می‌کنند، نمی‌تواند خارج از یک سازماندهی اجنبی جهت فروپاشی و تأمین حاکمیت نوین استعماری در کشور ایران مورد بررسی قرار گیرد.

کسانی که چون عیسی‌سحرخیز در بطن یکی از استبدادی‌ترین حاکمیت‌های تاریخ معاصر، «روزنامه‌نگار»‌ و سردبیر روزنامه ‌شده‌اند، بهتر است از ارتباط‌شان با این حاکمیت بیش از این‌ها سخن به میان آورند. مردم ایران حق دارند بدانند که دولت‌های استعماری و سرکوبگر امکانات چاپ و انتشار را در اختیار چه کسانی قرار می‌دهند، و حال که بر سر سفرة چپاول اموال ملی،‌ میان یاران قدیم دعوا و حرف و سخن پیش آمده، به زعم این آقایان که دیروز در آغوش پر محبت اسلام هم‌سفرة استکبار بودند، چه کسانی می‌باید «هزینة»‌ این سوءتفاهم‌ها را بپردازد؟ شاید از نظر ایشان و دوستانشان این «هزینه» نیز به حساب ملت ایران است!

نابودی یک نظام «انسان ستیز» همیشه شعاری باارزش است، ولی ایرانیان امروز از نظر سیاسی به هشیاری‌هائی دست یافته‌اند که دیگر افرادی چون آقای سحرخیز نمی‌توانند آن را بازستانند. این هشیاری‌ها نتیجة 28 سال تحمل یکی از سیاه‌ترین حکومت‌های تاریخ جهان است. این دست تجربه‌ها را بی‌بی‌سی و سی‌ان‌ان، برایمان به ارمغان نیاورده‌اند که امروز با نیم‌خط خبر در این رسانه‌ها به باد بروند. این تجربه‌های تاریخی‌ را مشتی عمال «چپ‌نما»، «دمکرات‌نما»، «آزادیخواه نما»، در نمایه‌هائی پوچ و بی‌مقدار به ملت ایران هدیه نکرده‌اند؛ این تجربه به قیمت خون ملت به قیمت زندگی چند نسل فرزندان این آب و خاک به دست آمده. این تجربه‌ها را نمی‌توان با نیم خط خبر در بی‌بی‌سی از تاریخ کشور پاک کرد.

آنان که امروز با خوش‌خدمتی در دستگاه استعمار، موجود مفلوکی چون علی‌خامنه‌ای را همه‌کارة یک کشور معرفی می‌کنند، و سیاست و اقتصاد، دفاع و تهاجم در سطوح مختلف کشور بزرگی چون ایران و منطقة خاورمیانه را «نتیجة» سیاست‌های «علی‌گدا» می‌دانند،‌ مسلماً ملت ایران را‌ مهجور تصور کرده‌اند. اینان همان‌ها هستند که در نامه‌ها و اعلامیه‌های «آزادیخواهانه‌شان»‌ هیچگاه کلامی از «استعمار» و منافع عالیة کشورهای بزرگ صنعتی در درازنای حاکمیت فاشیسم اسلامی به میان نمی‌آید؛ اینان کسانی هستند که چون پیشروان‌شان در صدد تشکیل جبهة موازی استعمار برآمده‌اند، و حفظ مطامع استعمار هدف عالیة آنان است. اینان امروز با تکیه بر تبلیغات استعماری، حتی قصد آن دارند که ردای «قهرمانی» ملت را نیز بر تن کنند! بلی باید مهجور بود تا این واقعیات را ندید، ولی آقایان! مطمئن باشید، مهجوران واقعی همان‌ها هستند که میلیون‌ها تن مردم یک کشور را در آئینة منافع شخصی و گروهی خود مهجور تصور می‌کنند.
 Posted by Picasa

هیچ نظری موجود نیست: