۴/۲۶/۱۳۸۵

نظریه‌پردازان و ایرانیان!


امروز شاید این سئوال بیشتر از دیگر سئوالات بتواند در ذهن ما بازتاب پیدا کند: «ملت ایران تا کجا باید به دنبال حادثه‌سازی‌های غرب بدود؟» پس از آرام گرفتن «طوفانی» که اکبرگنجی، در همکاری نزدیک با بادمجان ‌دورقاب ‌چین‌های ولایت و فقاهت، در یک لیوان آب به راه انداخته بود، دولت تهران، جهت داغ نگاه داشتن تشنج اجتماعی، دوباره دست به کار شده است. اینبار، نوبتی هم باشد، نوبت آقای رامین جهانبگلو است! اگر کسی از خود بپرسد که، چرا اوج‌گیری این «اتهامات» و «اقدامات» می‌باید همواره بر اصل «آسیاب به نوبت» باشد، حتماً جواب خواهد گرفت که، «قوة قضائیه در حال بررسی جریانات ایشان بوده است!» ولی واقعیت جای دیگری است، قوة قضائیة حکومت اسلامی، چون دیگر انواع غربی و شرقی‌اش، زمانی که به موضع‌گیری‌های سیاسی می‌رسیم، از خطوطی پیروی می‌کند که می‌توان آن را صرفاً‌ «جانبدارانه» تلقی کرد. قوة قضائیه در هیچ کشوری،‌ یک فرد را در چارچوب مسائل سیاسی جاری، با تکیه بر «مستندات» بازداشت نمی‌کند؛ این بازداشت‌ها صرفاً سیاسی‌اند. به عبارت بهتر آقای جهانبگلو زمانی که محافل سیاسی‌ای که ایشان را مورد حمایت قرار می‌دادند بر اریکة قدرت تکیه زده بودند، ‌ همراه پرزیدنت خاتمی به این ور و آن ور می‌رفتند، سخنرانی می‌کردند و افاضات می‌فرمودند،‌ و زمانی که همین محافل قدرت را از کف می‌دهند، جای آقای جهانبگلو در سلول زندان است. نه اوج‌گیری «خدمات» دمکراتیک ایشان بر سفرة مردم‌سالاری آقای خاتمی می‌تواند در مفهومی اساسی «توجیه‌پذیر»‌ باشد، و نه هبوط یک‌شبة ایشان به سلول زندان؛ در جهان سیاست، این عروج‌های یک‌شبه، در واقع، همراهان همان افول‌های یک‌شبه نیز هستند.

با مشاهدة «اتهاماتی» که دولت ایران به آقای جهانبگلو نسبت می‌دهد، می‌توان اذعان داشت که ایشان در مسیر تبدیل شدن به یک الگوی «آزادیخواهی» جدید‌اند. ولی اینبار نیز شاید مردم ایران درست نمی‌دانند که این «آزادیخواه» در مورد مسائل اجتماعی و سیاسی کشور چه نظریاتی دارد. راستش را بخواهید شاید «نظریات» افراد، زمانی که در دایرة «قدرت‌سازی» و «قدرت‌پروری» گام می‌گذارند، از اهمیت زیادی برخورد نیست. در جهان سیاست، قدرت فی‌نفسه تعیین می‌کند که «نظریه» چه باید باشد. کم نبوده‌اند افرادی که در هنگام دور بودن از دایرة قدرت سخنانی به زبان آورده‌اند، که هنگام دست‌یابی به قدرت واقعی، اصولاً‌ منکر آن‌ها شده‌اند. واژه‌های چون «آزادی»، «مردم»، «استقلال»، و ... ‌آنزمان که از زبان قدرت‌مند بیرون می‌آید، به هیچ عنوان با زمانی که این فرد به دنبال دستیابی به قدرت است، مفهومی مترادف و همسان ندارند. «دمکراسی» برای یک سیاست‌مدار، زمانی که خارج از دایرة قدرت است «دستیابی به قدرت» معنا می‌دهد، و آنزمان که به این دایره دست ‌می‌یابد، «حفظ قدرت» معنا می‌گیرد. و در این راستا تمامی شیوه‌ها نیز «توجیه‌پذیر» می‌شود.

شاید یکی از مسائلی که در جامعة ایران می‌باید یک بار و برای همیشه به بحث در مورد آن خاتمه دهیم، این اصل است که «سیاست» در جامعة بشری، دردی است که درمان ندارد. نه می‌توان از شر سیاست خلاص شد و در کشوری خارج از محدودة سیاست جهانی زندگی کرد، و نه هرگز انسان‌های «فرهیخته»، «شجاع»، «پایمرد» و ... می‌توانند در بطن حرکت‌های سیاسی برای خود و همتایان‌شان جایگاهی بیابند. حتی در انقلاب‌ها نیز نتیجه همان شد که همیشه بوده؛ انقلاب اکتبر روسیه نیز اگر با لنین و تروتسکی آغاز کرد، که هر کدام در نوع خود نظریه‌پردازی قدرتمند به شماری می‌رفت، با ژوزف استالین و آقای گورباچف به نقطة پایانی رسید. در نتیجه، اقداماتی که اخیراً تحت عنوان حمایت از «آزادیخواهان» در خارج کشور به راه افتاده، همگی بر محور یک اصل استوارند: «شخصیت‌سازی»!

این روند که کاملاً‌ «سیاسی» است، شاید بهترین اهرمی باشد که قدرت‌های حاکم، جهت تحمیل نقطه‌نظرهای‌شان به جوامع عقب نگاه‌داشته شده، در اختیار دارند. این شخصیت‌سازی‌ها به کشور ایران، گنجی و جهانبگلو محدود نمی‌‌شود؛ مردم دنیا در تمامی کشورهای جهان با این پدیده روبرو هستند. به طور مثال در این راستا در آفریقای جنوبی، با افرادی چون «نلسون ماندلا» برخورد می‌کنیم، فردی که گویا سال‌های دراز زندان مخوف «آپارتاید» را از سر گذرانده، ولی ناظران به صراحت نمی‌دانند که بر ماندلا چه گذشته؛ نمی‌دانند که آیا واقعاً در زندان بوده یا این داستان سراسر ساختگی است؛ نمی‌دانند که زندان او به عنوان عضوی از خاندان روسای قبیله با زندان دیگران تفاوت داشته یا خیر؛ و حتی نمی‌دانند که این فرد عضوی از این خاندان بوده، یا با تبلیغات برای او چنین موضع اجتماعی‌ای درست کرده‌اند. این‌ «نادانسته‌ها»، به همراه هزاران عامل دیگر در سرگذشت ماندلاها، چه‌گوارا‌ها، لنین‌ها، گاندی‌ها و هزاران انسان کم‌اهمیت‌تر، در واقع همان «دانسته‌هائی» هستند که افراد عادی، به دلیل زندگی در زیر بهمن عظیم تبلیغات جهانی، با آن‌ها زندگی می‌کنند.

امروز در مورد جهانبگلو نظرات، یادداشت‌ها و اظهارات متفاوتی به چاپ می‌رسد. سایت‌های بی‌بی‌سی و دیگر خبرگزاری‌های استعماری گام فراتر گذاشته، جهانبگلو را «نظریه‌پرداز»، «روشنفکر طراز اول»، و ... لقب می‌دهند، و در تأئید نظرات‌شان برخی اوقات جلد یک کتاب فلسفه را نیز در سایت به چاپ می‌رسانند! اینکه فردی با نوشتن یک یا چند کتاب، که از چند و چون و ارزش نظری و علمی آن نیز اطلاع درستی در دست نیست، یک‌شبه به مقام «نظریه‌پرداز» ارتقاء درجه پیدا کند، متأسفانه از نظر تاریخی، یکی از خصوصیات سیاسی و اجتماعی کشور عزیزمان ایران بوده! نمونه‌های مطهری، سروش، فردید، شریعتی و ... از همین دست است، ولی امروز مسائل جهانی تغییر کلی پیدا کرده، و دیگر نمی‌توان با هیاهو و سر و صدای صرف یک شبه «بت نظریه‌پرداز» تحویل مردم داد. نظرات جهانبگلو، تا آنجا که شخصاً در مورد آنان کسب اطلاع کرده‌ام محدود به بحث‌های فوق‌العاده پیش پا افتاده‌ای در باب ارتباط دین با سیاست در بطن جامعه می‌شود. برخورد «عینی» با این گونه بحث‌ها، به دلیل گسترش روز افزون «پسامدرنیسم» در بطن مرام‌های تمامیت‌خواه جهان سوم، امروز بسیار مشکل شده‌، و اصولاً وارد شدن در این مباحث، در چارچوب بررسی صرفاً فلسفی توصیه نمی‌شود. چرا که عامل «عینیت»، که شاهراه حملات ضددین به شمار می‌رفت، با بحث پسامدرن‌ها در مورد «نبود عینیت» عملاً‌ به خطر افتاده. بی‌دلیل نیست که «فلسفه» و «علوم سیاسی» در میان «علوم انسانی»، شاخه‌هائی «مرده» تلقی می‌شوند.

در فلسفة ناب، امروز مشکل می‌توان «عینیتی» تعریف کرد،‌ که بنیان آن را نتوان با تکیه بر «پسامدرنیسم» مورد تهدید قرار داد. از اینرو، اگر بخواهیم بحث‌های اجتماعی را به سر منزل مقصود برسانیم، می‌باید بر مجموعة وسیع‌تری تکیه کنیم، که شامل بحث‌های گسترده‌تری در علوم روانشناسی اجتماعی، جامعه‌شناسی، حقوق و اقتصاد می‌شود. حال اگر در جامعة ایران که امروز شدیداً از «پسامدرنیسم» تأثیر گرفته، بخواهیم از نوعی «حاکمیت غیر دینی» حمایت به عمل بیاوریم، آیا وارد شدن در بحث «دین و مدرنیته»‌ ـ مبحث مورد علاقة آقای جهانبگلو ـ به عنوان یک برخورد سیاسی، عملی منطقی است؟ مسلماً‌ خیر! کسی که، با تمایل به جانبداری از «دولت‌غیردینی» پای در مبحث «مدرنیته» می‌گذارد، با اولین استدلال خود به بن‌بست خواهد رسید، بن‌بستی که فقط راه به تشنج می‌گشاید، و این مطلب را آنان که بر فلسفة معاصر تسلط دارند به خوبی می‌شناسند. حال باید این سئوال را مطرح کرد که این «شخصیت بزرگ جهان فلسفه»، چرا می‌باید با تفکراتی این چنین «صدمه‌پذیر» سخنگوی حامیان «دولت‌غیردینی» در ایران معرفی شود؟ سخنگوئی که همراه و همرزم یک «روحانی» نیز هست!

آیا کسانی به دنبال این «نتیجة ملموس» نیستند که با حمایت از افرادی که پای استدلال‌های‌شان، چون اکبر گنجی «چوبین» است، بحث کلی در مورد «دین و دولت در ایران» را به بیراهه بکشانند؟ مسلماً تعمداتی در کار است. و بنگاه بی‌بی‌سی، اگر تا به این اندازه طرفدار آزادی سیاسی در ایران می‌بود، می‌توانست به جای آقای اکبر گنجی، یکی از دانشجویانی را که سال‌هاست در زندان‌های این رژیم تحت شکنجه و آزار است و نه همچون آقای گنجی از مرخصی‌های استحقاقی استفاده کرده، و نه بیانه‌های سیاسی، فیلم و مقاله از زندان به بیرون ارسال داشته است را، به لندن آورده و بر محور او «سروصدا» راه بیاندازد. آیا امکان پذیر نبود که، به جای آقای جهانبگلو، فرد دیگری را عازم ایران می‌کردند، کسی که قادر بود در بطن جامعة ایران، تعریف جامع‌تری از «حکومت غیردینی» ارائه دهد؟ بله، مسلماً این کار امکانپذیر بود؛ فقط می‌ماند اینکه آیا از نظر بی‌بی‌سی و شرکاء، «دل‌پذیر»‌ هم می‌توانست باشد!؟

هیچ نظری موجود نیست: