
چند روز پس از آشکار شدن «تمایل» ایالات متحد به مذاکرة مستقیم با حکومت اسلامی ایران، بادبانهای سیاسی حکومت در تهران به سرعت تغییر جهت دادند. این حکومت که یکی از ویژگیهایش قرار دادن بادبان کشتی «اسلام» در جهت بادهای مساعد سیاسی است، و برایش اصولاً اهمیتی ندارد که «باد» کذا از چه سو میوزد، اینبار نیز فرصت را غنیمت شمرده، سریعاً بادبانها را به «چپ» منحرف کرد. کار به جائی رسید که دولت احمدینژاد که تا چند روز پیش سعی میکرد بیشتر از نرخ طلا و احوال زرگریهای خیابان شاه سابق (جمهوری امروز) صحبت کند، سر از لاک خود در آورده و هیاهوی مفصل ضدآمریکائی به راه انداخت، و «رهبر مستضعفان جهان»، حجتالسلام خامنهای هم دیروز در نطقی «آتشین»، با ملغمهای از تمامی گفتمانهای نیروهای «چپ» در سراسر جهان بر علیه دولت ایالات متحد، به بهانة یادروز وفات آیتالله خمینی، جرج بوش و آمریکا را به باد ناسزا گرفت. البته این اولین بار نیست که نظامی فاشیستی، از گفتمان چپ جهت توجیه موجودیتش بهره میگیرد. در واقع، موجودیت فاشیسم، اگر بتوان چنین حضوری در جامعه را یک «موجودیت» نام گذارد، پیوسته یک پای در گفتمان چپ نگاه میدارد، تا بتواند پای دیگر را در بطن منافع سرمایهداری جهانی مستحکم کند؛ موسولینی هم با کشاورزان گندمچینی میکرد! هیتلر نیز در شیپور حقوق کارگران آلمانی میدمید، هر چند هزینة «انساندوستیها و وطنپرستیهای» هر دو را بانکهای انگلیسی، آمریکائی و فرانسوی تأمین میکردند.
این التقاط «دلانگیز!» از شعارهای چپ، میهنی، ملی و گاه ضداستعماری با عملکرد در راستای منافع امپریالیسم بینالملل، عملاً از فردای شکلگیری حکومت «میرپنج»، به دست کلنل آیرونساید، بر فضای سیاسی ایران سایه افکنده؛ امروز از آغاز این التقاط، نزدیک به 90 سال میگذرد. تجربة فاشیسم، اگر در تاریخ ملتهای جهان، از ایران آغاز نشده، شاید کشورمان یکی از معدود نمونههائی باشد که این نوع حاکمیت را سالهاست بس «عزیز!» میدارد، و ناظران جهانی، آنان که غرض و مرضی ندارند، در برابر این پدیدة «ویژة ملی و میهنی» مبهوت ماندهاند. چگونه میتوان در چارچوب نظامی سراپا فاسد، سرکوبگر، بیحیثیت و بالاتر از همه دروغگو و دلقک مآب، 27 سال ملتی را به بازی گرفت؟
مسلماً در این تئاتر شوم سیاسی، ملت ایران در سطح جهانی تنها نیست. حمایت خارجی از دولتهای فاشیست در سراسر جهان هماکنون صورت میپذیرد، و نمونهها متعددند. کودتای ننگین نظامیان در کشور برمه نیز مورد حمایت غربیهای «حقوقبشری» است، و این نظام منحوس که در برخی «عملکردها» شاید روی حکومت اسلامی ایران را نیز سفید کرده، در سکوتی مرگبار بر ملت مظلوم برمه حاکمیتی قرون وسطائی اعمال میکند. در مرزهای کشورمان، نمونة پاکستان را نباید فراموش کنیم، که نه تنها «موجودیتاش» را استعمار تعیین کرده، که حکومت و چارچوب سیاستهایش را نیز نظامیان ناتو به ژنرال مشارف «دیکته» میکنند. کمی فراتر از مرزهای ایران، در آنسوی دریای سرخ، قارة آفریقا را مییابیم که در کمال تأسف ویترینی است از کاملترین مجموعة نظامهای فاشیستی جهان. و در قلب اروپا نیز نمونهها کم نیستند؛ با وجود آنکه روزینامههای حاکمیتهای امپریالیستی از بلغارستان، رومانی، مجارستان و ... سخن زیادی به میان نمیآورند، ذات این حاکمیتها، فاصلة زیادی با فاشیسمی که ملت ایران، در راه منافع امپریالیسم غرب، متحمل میشود ندارد. ولی با اینهمه، فاشیسم در کشور ما از ویژگیای برخوردار است که تمامی نمونههای ضدبشری موجود در برابرش رنگ میبازند.
فاشیسم ایران «دریده» است، این دریدگی برهنه را نمیتوان در انواع دیگر این حکومتها دید. چرائی «دریدگی» فاشیسم در ایران را باید در تاریخ کشور جست. این پدیدة «منحوس» در اولین روزهای ظهورش در فضای سیاسی کشور ایران، فلسفة وجودیاش را به «پیشرفت فرهنگی»، «صنعتیکردن جامعه»، «سامان دادن به ارتش و نیروهای نظامی و انتظامی کشور»، «استقلال و تمامیت ارضی میهن»، و ... پیوند داده. بسیار بودند، نظامیانی که، در دورة پهلویهای اول و دوم، شیفتة این «شعارهای میهنی» میشدند، و دل در گروی رضاخانها و محمدرضاشاهها میگذاشتند. و زمانی که دیگر تیغ برای «میهنپرستی» کند شد، نوبت به اسلام رسید. باور ملت را از گنجة استعمار بیرون کشیدند، و با تکیه بر آن، ابزار حاکمیتی «فاشیستی» ساختند.
کار این بهرهوری از باورهای مردم به جائی رسیده که، آقای دکتر احمدینژاد، امروز با تکیه بر حکومت اسلامی، با چنین کارنامة سراسر خونین و بیاعتباری، سخن از سازندگی و آبادانی کشور میگوید. بهرهوری از باورهای مردم به جائی رسیده که دستاربندی مفلوک و بیمایه، که خود نانخور دستگاههای سرمایهداری جهانی است، و وظیفة اصلیاش سرکوب ملت ایران و سرافرازی اجنبی است، سخن از «حقوق زندانیان گوانتانامو!» به میان میآورد و دولت ایالات متحد را به دلیل «عدم رعایت حقوق بشر» مورد سرزنش قرار میدهد. اینهمه «دریدگی»، اینهمه «وقاحت» و اینهمه «پرروئی» را کجا میتوان یافت، جز در حوزههای علمیهای که یادگار حکومت شیخهای «صفوی» اردبیلی است؟
بلی، از وقاحت و دریدگی میگفتیم، از وقاحت آنان که حکومت ایالات متحد را به دلیل رفتار ضدانسانی در گوانتانامو و ابوغریب مورد شماتت قرار میدهند، و خود در زندانهایشان چهها که نمیکنند؛ حتی به جسد یک خبرنگار زن ـ زهرا کاظمی هم رضایت نمیدهند، شبانه جسد را دفن میکنند، تا پسر وی نتواند چشم جهانیان را به دیدن «شاهکارهای» پایدار «اسلام انسانساز»، بر پیکر زنی 50 ساله دعوت کند. از وقاحت اینان هر چه بگوئیم کم گفتهایم، ولی اینجا سئوالی است که هنوز بیجواب مانده، اینجا به قول فروغ «تنها صداست که میماند»، صدائی که هنوز در گوشمان زنگ میزند: آیا لیاقت ملت ایران بیش از اینها نیست؟ این سئوالی است که هنوز بیجواب مانده، تا کی؟!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر