
تا چندی پیش صرفاً سخن از درگیریهای ارتش آمریکا در عراق مطرح بود؛ حضور ارتشهای اجنبی در افغانستان، در چارچوب سیاستهای رسانهای، گویا امری «عادی» به شمار میآمد. ولی، از آنجا که «اشغال» نظامی یک کشور، حتی اگر تحت عناوین «دهانپرکن» صورت پذیرد، یک اشغال نظامی است، و از تبعات خود نیز برخوردار میشود، امروز شاهدیم که مسئلة حضور ارتشهای اجنبی در کشور افغانستان، در قالب اعتراضات وسیع و گستردة مردم در کوچه و خیابانهای کابل، یعنی تنها منطقهای که سازمان ناتو، به صراحت عنوان میکرد که تحت کنترل کاملاش قرار دارد، آغاز شده. در این میان مسائلی که در مطلب پیشین در همین وبلاگ مطرح شد، همچنان از اهمیت برخوردار است، چرا که سفر اخیر کرزائی به تهران نشاندهندة تغییرات وسیع ژئوپولیتیک در منطقه خواهد بود، و اثرات چنین «دیداری» نیز همان بود که نوشتیم: «بحران برای غرب در قلب افغانستان!»
ایالات متحد در برخورد با پدیدههای مختلف جهانی، آنزمان که به مسئلة «جهان سوم» میرسد، تنها عملی که «منطقی» تلقی میکند، استفادة وسیع از جنگافزار جهت سرکوب است. این سیاستی است که از زمان حملة توماس جفرسون به سیاهپوستان شورشی جزیرة هائیتی آغاز شد، و تا به امروز در کشورهای عراق، افغانستان و پیشتر صربستان و کوسوو شاهد آن هستیم. در تفکر سیاست خارجی ایالات متحد، که تفکری بر پایة «آپارتاید از نوع آفریقای جنوبی» است، هر آنچه سفید، اروپائی، مسیحی و نهایتاً قابل انطباق در چارچوب «آپارتاید مورد نظر این رژیم» نباشد، میباید از ریشه و بن سرکوب شده و نابود شود. این نظریه که ستون اصلی «تمدن!» یانکیهاست، مسلماً طی چند قرن، با در نظر گرفتن نیازهای رژیم «آپارتاید کابوئی» مورد تجدید نظرهائی قرار گرفته، ولی ریشههای متعفن این «تمدن!» بیریشه، و ضدبشری هیچگاه تغییری اساسی به خود ندیده است. در واقع، برخورد این بنیاد «آپارتاید» را طی تاریخ داخلی ایالات متحد با سرخپوستان، سیاهپوستان، کاتولیکهای جنوب کشور ـ کشتار آنان به دست پروتستانهای سفید پوست ـ و مهاجران زردپوست آسیائی طی دههها شاهد بودهایم.
گسترش «سیادت» این رژیم در سطح جهان، که پس از جنگ دوم به عنوان «دژ استوار» سرمایهداری در برابر کمونیسم خود را بر سیاست جهانی حاکم کرد، زمینهساز گسترش این نظریة «آپارتاید کابوئی» در روابط بینالملل شده. به عبارت سادهتر، امروز اگر آمریکا پس از 60 سال اشغال نظامی کشور نروژ، با حمایت همه جانبه از بنیادهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی این «شبهکشور»، نروژ ـ پادگان نظامی آمریکا در شمال اروپا ـ را تبدیل به کشوری با شرایط قابل قبول اقتصادی و اجتماعی کرده، همین نوع اشغال در دیگر مناطق، به دلیل آنکه اشغال شدگان سفید پوست، مسیحی، اروپائی و ... نبودهاند، به فاجعه منتهی شده است. ما در طرز برخورد آمریکائیان با افغانها، عراقیها، و پیشتر از آن ویتنامیها، تمایلی از جانب این «ابرقدرت» جهت پایهریزی ساختارهائی که مردم یک مملکت با تکیه بر آنان بتوانند، در آرامش روزگار بگذرانند، نمیبینیم. ایالات متحد که برای نروژیهای نیمهوحشی، 60 سال آرامش پس از جنگ به ارمغان آورد، طی همین 60 ساله تمامی کشورهای «غیراروپائی» را که تحت اشغال نظامی خود در آورده است، در همة زمینهها فقط «سرکوب» کرده. این مسئله تا به آنجا برای ما ایرانیان مسلم است که، شاید بازگو کردن شیوههای سرکوب آمریکائیان در مملکتمان دیگر صرفاً «تکرار مکررات» به شمار آید.
پس از ماهها اشغال عراق و افغانستان، شاهدیم که ساختارهای اقتصادی ایندو کشور هنوز شکل و شمایلی به خود نگرفتهاند. هنوز در کشور افغانستان «تریاک» و «حشیش» واحد اصلی پول رایج به شمار میرود، و حاکمیتهائی که بر این کشور، به دست ارتش ناتو بر قرار شدهاند، صرفاً در جهت امتداد در همین مسیر «سیاسی اقتصادی» فعالاند. هیچگونه سرمایهگذاری جهت بهبود شرایط اقتصادی، نه در افغانستان و نه در عراق صورت نگرفته، و تمامی همکاریهای ارتشهای اشغالگر در راستای استقرار هر چه بیشتر حاکمیتهائی صورت میگیرد که آخرین دلنگرانیشان شاید مسائل واقعی مردم باشد. منابع زیرزمینی عراق، به عنوان یکی بزرگترین منابع نفتی شناختهشدة جهان، پس از ماهها اشغال نظامی، صرفاً به دست ارتش ایالات متحد و انگلستان، غارت میشود، و نفت بشکهای70 دلار، به قول آقای احمدینژاد، سر سفرة کسی نمیرود، یا اگر بر سر سفرهای برسد، آن سفره مسلماً از آن «عراقی» نخواهد بود.
دولت بوش از یک طرف کنگره را تحت فشار قرار میدهد تا با بالابردن بودجههای نظامی که در ظاهر «برای حفظ امنیت عراقیها» میباید پرداخت شود، همکاری لازم را به عمل آورد، و از طرف دیگر، با غارت منابع نفتی عراق، پول به جیب اربابان و اسلحهسازانی سرازیر میکند که جرج بوش، رایس و پادوهای بیارزشی چون اینان را روانة کاخ سفید کردهاند. مشخص است که با پیروی از چنین سیاستی جهان شاهد آرامش سیاسی، امنیت اجتماعی، دمکراسی و آبادی کشور عراق و یا افغانستان نخواهد بود، و در واقع، باید صریحاً عنوان کرد که عملکردهای ایالات متحد طی دورهای که از اشغال عراق، و یا افغانستان میگذرد نیز، امروز پس از گذشت چند سال به خوبی نشان میدهد که خواستهای واشنگتن جز این مسائل است.
حاکم کردن یک نظام «آپارتاید نیمهدهقانی» تحت عنوان «دژسرمایهداری» بر روابط بینالملل، اگر آخرین ترفند سرمایهداری جهت حفظ بقای خود در تاریخ بشر نباشد، مسلماً در تاریخ جهان، منفورترین و مهوعترین تلاش این شیوة تولید ـ سرمایهداری ـ به شمار خواهد آمد. امروز شاید مردم در سطح جهانی میباید از خود بپرسند که، چه کسانی با بهرهگیری از چه مشروعیتی اجازه دادهاند که رأی تودههای عموماً بیخبر در دهات و شهرهای کشوری به نام ایالات متحد، میباید نهایت امر، در چارچوب نیازهای یک نظام «آپارتاید نیمهدهقانی» عامل تعیین کنندة سیاستهای جهانی برای تمامی ساکنان کرة ارض به حساب آید؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر