۲/۲۱/۱۳۸۵

بحران قومیت‌ها یا فریب استعمار



ایرانیان در آغاز هزارة سوم میلادی، هنوز در برابر مسئله‌ای به نام «قومیت‌های» گوناگون ایرانی به پاسخی دست نیافته‌اند. این مسئله که از سوی گروهی «بحران»، از جانب برخی جریانات سیاسی «ظلم» به اقلیت‌ها، و در مقاطعی «نابرابری» عنوان می‌شود، تا چه اندازه «واقعی» است، و یا تا چه اندازه‌ای، چون دیگر پدیده‌های کشورمان، ساختة هیاهوی قدرت‌های استعماری؟ شاید در یک وبلاگ نتوان به چنین سئوالی پاسخ گفت، چرا که نه امکان تحلیل مطول موضوع وجود دارد، و نه آنطور که شایسته‌ است، دسترسی به منابع، مأخذ و متون اصیل امکانپذیر. ولی یک امر را، علیرغم تمامی این نارسائی‌ها می‌توان به صورتی جدی مورد بررسی قرار داد، ‌ و آن اینکه حداقل ابعاد «مجازی» این برخورد «سیاسی‌ـ‌اقلیمی» را، که می‌تواند در فردائی هر چند دور، برای ملت ایران تعیین کننده شود، به بحث کشید.

مسئلة «قومیت‌ها» در ایران، خارج از آداب و رسوم متفاوت هر «قوم»، معمولاً در خمیرمایة «عامل» زبان مطرح می‌شود. زبان فارسی، در نقش «سرکوب‌گر»، گویش‌ها (دیالکت‌ها) و یا زبان‌های دیگر، در نقش «سرکوب‌شده». به صراحت می‌توان گفت که حداقل در چارچوب جغرافیای سیاسی کشور ایران، هیچ «قومیت» فارس زبان، خارج از «فارس‌های» حاکم نمی‌توان برشمرد. به عبارت دیگر، در جغرافیای سیاسی ایران، «قومیت‌» و زبان هر ‌قوم به صورتی غیرقابل اجتناب در هم ادغام شده‌اند. در درجة نخست باید این امر را در نظر گرفت که، این شرایط در تمامی مسائل قومی «جهان» مشترک نیست. و بسیار «قومیت‌های» متفاوت بر کرة ارض می‌توان یافت که «کم یا بیش» نه تنها به زبان‌هائی یکسان تکلم می‌کنند، که حتی به یک ادبیات مشترک نیز تکیه دارند.

ویژگی اختلاط قومیت و زبان در جامعة ایران، به مسائل بسیار قابل توجهی جان می‌دهد، که نخستین آن «غنای» جهانی و غیرقابل انکار ادبیات زبان فارسی‌، و همزمان، «فقر» چشمگیر ادبی و نبود شاهکارهای همسان در آثار ادبی زبان‌های دیگر اقوام است. شاید گروهی این برخورد را نامناسب بیابند، ولی در سطوری که به دنبال می‌آید، این «غنا»‌ و «فقر» و شاید شرایط «اقلیمی و سیاسی‌ای» مولد آنان‌، به تشریح خواهد آمد.


نخست باید این پیشداوری را از خود دور کنیم که :«زبان عاملی است که یکروزه از آسمان به دامان ملت‌ها فرو افتاده، و مستقل از هر گونه رابطة "حاکم" و "محکوم" در بطن شرایط تاریخی یک ملت رشد کرده‌ است.» چنین امری غیرممکن است! زبان آینة تمام نمای تاریخ یک ملت، و در واقع کارت‌شناسائی و هویت اوست. حال باید پرسید که این «هویت» چرا در مورد زبان فارسی تا به آن حد به رشد و کمال رسیده که در هنگام پایه‌گذاری «جامعة ملل»، سران کشورهای بزرگ جهان که هیچکدام فارس‌زبان نبوده‌اند، شعری از سعدی شیرازی را بر دروازة ورودی ساختمان اصلی این سازمان در ژنو، حک می‌کنند، و از طرف دیگر، در نزد اقوام دیگر همین «هویت»‌ تا به اندازه‌ای «فقیر» باقی می‌ماند، که امروز سخن گفتن از «ادبیات کرد»، «ترک»‌، «گیلکی»‌، در مقیاس و عظمت زبان فارسی می‌تواند تا حدودی گزافه‌گوئی به شمار آید؟

اولین توجیه «سیاسیون!»‌ در برابر این معضل، ظلم «قومی» است. نیک می‌دانیم که طی بیش از 80 سال، استالینیسم در کشور شوراها، «کمر همت» به حمایت از «قومیت‌ها» بسته بود. ولی، امروز خوشبختانه شرایط سیاسی این امکان را فراهم آورده که بدانیم آنچه استالینیسم از «قومیت‌ها» مد نظر داشته، با آنچه می‌تواند در این بحث مطرح ارتباط زیادی ندارد؛ از نظر استالینیسم، «اقوام» حق داشتند، «عضوی» از کشور شوراها به شمار آیند، و نه بیشتر. ژوزف استالین که خود، یک یهودی گرجی تبار بود، و سال‌ها در رأس حزب کمونیست شوروی قرار داشت، در هیچ یک از سخنرانی‌هایش از «یهودیت» به عنوان نوعی «قومیت» در روسیه، و یا از زبان و فرهنگ گرجی، حمایتی به عمل نیاورد. وی به زبان حاکمیت، یعنی زبان «روسی» تکلم می‌کرد. از سوی دیگر تقسیمات کشوری در کشور شوراها، از نخستین روزهای انقلاب اکتبر، به هیچ عنوان مسائل «قومی» و «زبانی» اقوام مختلف شوروی را مورد نظر قرار ندادند. امروز، مسئلة قره‌باغ میان آذربایجان و ارمنستان فقط گوشة بسیار کوچکی از تاریخچة این «بی‌توجهی‌ها» به مسائل اقلیمی را در کشور شوراها نشان می‌دهد. در حال حاضر، با وجود آنکه «موجودیت» زبان مستقل کرد را نمی‌توان به زیر سئوال برد، و حداقل در این مقال چنین نیتی وجود ندارد، آنچه در ایران، خصوصاً در میان گروه‌های چپ‌گرای کشور در مورد مسئلة «اقوام»، عنوان می‌شود، و معمولاً از نظر تاریخی، با بحران «کردستان» در دورة پهلوی اول ارتباطی تنگاتنگ پیدا می‌کند، معضلی است که بیشتر به دست یک سیاست بین‌المللی ساخته و پرداخته شده، تا اینکه بازتاب واقعیاتی اقلیمی باشد.



اگر بخواهیم از «ظلم» ‌قومی، در مفهوم‌ «سیاست‌بازانة» آن خارج شویم، می‌باید دلیل دیگری برای برتری مطلق زبان فارسی بر دیگر زبان‌ها و یا گویش‌ها بیابیم. این امر که اقوام دیگر تحت ظلم قرار گرفته و از اینرو از طریق اعمال «جبر»، زبان فارسی خود را بر آنان حاکم کرده، یک «مغلطة سیاسی» بیش نیست، چرا که تاریخ دقیقاً در مسیر عکس این ادعا گام برداشته. هیچکس نمی‌تواند این واقعیت را به زیر سئوال برد که کشور ایران، عملاً پس از سرنگونی سلسلة سامانیان در آسیای مرکزی، تا روزی که رضامیرپنج با کودتائی انگلیسی سلسلة قاجار را سرنگون کرد، کشوری بود که زبان طبقة حاکم آن، زبان دربار و درباریان آن، زبان «ترکی» بوده. حال این چگونه «ظلمی» است که فارسی‌زبانان در شرایطی که خود تحت سیطرة ترک‌زبان بوده‌اند، بر دیگر اقوام اعمال کرده‌اند؟ مولانا جلال‌الدین رومی که از کودکی در فرار از خشک‌فکری‌های هم‌میهنان و خصوصاً فخر رازی به همراه پدر، مجبور به ترک وطن و اقامت در منطقة «ترک زبان» آناتولی در امپراتوری روم شرقی شده، نه تنها خود ریشه در ترک زبانان شرق ایران داشت، که طی سال‌ها زندگی در این منطقه همه روزه با زبان ترکی در ارتباطی تنگاتنگ قرار داشته، ولی مولوی، که به جرأت می‌توان وی را یکی از بزرگ‌ترین سخن‌وران شعرعرفانی در جهان به شمار آورد، به زبان فارسی شعر می‌گفته است. در واقع، بر خلاف آنچه عنوان می‌شود، «ظلمی» در کار نبوده، «انتخاب و گزینشی» در کار آمده، که شاید در ابعادی فناورانه و هنری از نظر هنرمندان «توجیه‌پذیر» می‌نموده.

از سوی دیگر، این «زبان ترکی» که از آن سخن می‌گوئیم، از چه تاریخچه‌ای در فلات قارة ایران بر خوردار است؟ ترک‌زبانان امروز در ایران، بر خلاف ادعاهای برخی «مورخین» ناسیونالیست که معمولاً در کشور انگلستان «پناه» گرفته‌اند، بازماندگان سنت «آذرآبادگان‌» نیستند، زبان‌ آنان، یادگار ترک‌تازی‌های قبایل نیمه‌وحشی آسیای مرکزی در پهنة ایران‌زمین است. و پس از پایه‌ریزی امپراتوری عثمانی در کشور ترکیة امروزی، صفویه، که خود ترک‌زبان بود، جهت مبارزه با نفوذ «عثمانیان» سنی مذهب، در مناطق مرزی، اقوام «محلی» را، که ممکن بود تحت تأثیر سنی‌مذهب‌های امپراتوری عثمانی قرار گیرند، یعنی همان آذربایجانی‌های آن دوره را، به دیگر مناطق کوچ دادند، مناطقی که معمولاً در مراکز کویری خراسان و فارس جای گرفته، و اقوام دیگری را به جای آنان در مرزهای شمال غربی جایگزین کردند. به طور مثال، نادرشاه افشار که در خراسان به دنیا آمد، هم ترک‌زبان آذربایجانی بود، و هم ترک‌زاده، و اصولاً به زبان فارسی قادر به تکلم نبوده. بسیاری از قوم شناسان، زبان اقوام چادر نشین مرکز ایران، و حتی زبان ایل قشقائی را «در ردة زبان‌های ترکی» جای می‌دهند، چرا که از نظر تاریخی اینان از مناطق شمال غربی به مرکز ایران کوچ داده شده‌اند. پس یک سئوال مطرح می‌شود، این اهالی «آذربایجان» که امروز نه تنها ترک زبان‌اند، که برخی سیاست‌بازان برای‌شان «تاریخچة»‌ چند هزارساله نیز در دست تهیه دارند، از کجا آمده‌اند؟ مسلماً‌ اگر بخواهیم منصفانه و خارج از هر گونه «سیاست‌بازی» پای به این بحث بگذاریم، مسئلة ترک‌های آذربایجان، همچون عرب‌زبانان خوزستان صرفاً بازتاب پدیده‌ای است که به آن می‌توان عنوان «همجواری بومی» داد و لاغیر. و گرنه، در همین راستا دو سئوال مطرح می‌شود، آیا بابک خرمدین ترک «آذری» بوده، و یا صفاریان، عرب‌زبان خوزستان آنروزها بوده‌اند؟ جواب هر دو سئوال مسلماً‌ از نظر مورخان منفی است.


به مسائل زبان، قومیت، و ملیت مسلماً در همین خلاصه نمی‌توان «پاسخ» گفت، و در آغاز نیز عنوان کردیم که آنچه خواهد رفت، بررسی شرایط «سیاسی» و «تبلیغاتی‌ای» است که بر پایة مسئلة «قومیت‌ها»، به دست سیاست‌های خارجی در کشور ایران ساخته شده. امید است که در بحث‌های بعدی بتوان در این زمینه به بررسی‌های «عمیق‌تری» پرداخت.

هیچ نظری موجود نیست: