
تغییرات سیاست جهانی در خاورمیانه، خصوصاً پس از «ناکامی» حکومت اسلامی و واشنگتن در استقرار «شرایط جنگی» در مرزهای کشور، که نتیجة مستقیم آن افزایش سرکوب در داخل ایران و تأمین شرایط گسترش شبکة «نظامیـ امنیتی» آمریکا در منطقه بود، به مرحلهای تعیین کننده رسیده. این امر امروز علنی شده، که جنگ به صورتی که مد نظر آمریکا بود، نمیتواند صورت گیرد. در همین راستا، عقبنشینی واشنگتن از مواضع تعیین شدهاش، بازتابی مستقیم، هم در داخل ایران خواهد داشت ـ دولت ایران مجبور به عقب نشستن از مواضع «اسلامانسانساز» خواهد شد ـ و هم در منطقه، وزنة «رادیکالهای اسلامی» را، که در واقع همپیمانان واشنگتن هستند، به سرعت تضعیف میکند. حال باید دید سهم واقعی ملتها از عقب نشینی استعمار و شرکای آن، در صحنههای مختلف سیاسی، اقتصادی و اجتماعی چه میتواند باشد؟
گزافه نگفتهایم اگر عنوان کنیم که کرملین از دیرباز آرزوی مشاهدة چنین چشماندازی را داشته. در عمل، از زمانی که ارتش سرخ، علیرغم وحشیگریها و کشتار سبعانة روستائیان، در جبهة افغانستان شکست خورد و مجبور به عقبنشینی از اینکشور شد، کرملین آرزو داشت که این روزها ـ روزهای خفت و خواری یانکیها را ـ در منطقه به چشم ببیند. این آرزو امروز میرود که جامة عمل بپوشد، و اظهارات اخیر مقامات مسکو، صرفاً تأئیدی بر این مدعاست، ولی مسائل ملتهای منطقه را مسلماً نمیتوان در آینة «رضایتخاطر» کرملین مشاهده کرد. اگر آمریکا، آنطور که از ظواهر امر بر میآید، مجبور به عقبنشینی از منطقه است، نیروهائی برآمده از ملتهای منطقه میباید در حاکمیت کشورها نقش بیشتری بازی کنند. این سئوال امروز مطرح است، که آیا مردم منطقه، بنیادهای سیاسی و شرایط کلان اقتصادی خاورمیانه ـ نفتی و غیرنفتی ـ در شرایطی قرار دارند که تحقق آرزوی دیرینة ملتها ـ عقبنشینی یانکیها و همپیمایان «اسلامگرایشان» از منطقه ـ با نوعی رشد اقتصادی، حفظ صلح، گسترش تجارت میان کشورهای همجوار، و تأمین امنیت مرزهای خاورمیانه از گزند قدرتهای بزرگ جهانی همزمان شود؟

در کمال تأسف در شرایط فعلی، پاسخ این سئوال منفی است. به عبارت سادهتر، اگر شرایط حاکمیت استعماری میتواند با عقبنشینی استعمارگر به سرعت تغییر کند، مردهریگ 150 سال استعمار را مسلماً نمیتوان یکشبه از پیکر یک منطقه شست. بنیادهای فرسودة مذهبی، ساختارهای دولتیای که اصولاً بر پایة نیازهای استعماری شکل گرفتهاند، صنایع محتضر که صرفاً از طریق تزریق سرمایه به دست دولتهای استمعاری «موجودیت» مالی و اقتصادیشان تأمین میشود، فعالیتهای فرهنگیای که تماماً به صورت سنتی از طرف محافل استعماری «هدایت» و «ارشاد» میشوند، احزاب سیاسیای که در بهترین شرایط ممکن صرفاً «بازتابی» از منافع «کلاناستعماری» در کشورهای خود هستند، نمیتوانند زمینة مساعدی برای رشد و تعالی ملتها ایجاد کنند. از طرف دیگر، مهاجرت گستردة نیروی ماهر کار، به همراه سرمایهها در طول دههها، به مراکز بزرگ صنعتی ـ آمریکای شمالی و اروپای غربی ـ و مهمتر از همه، نبود زمینة فکری مساعد برای «پایهریزی یک منطقه، که نه بر اساس یک کشور و یک هویت، که بر اساس یک منطقه و مجموعه روابط سازندة ملتهای تشکیل دهندة این منطقه باشد»، امروز احساس میشود.
از دیرباز مردم منطقة خاورمیانه در «شک و تردید» نسبت به یکدیگر زیستهاند، تردید نسبت به «حسن همجواری» در ساختار سیاستهای سنتی منطقهای بر روابط آنان سایه انداخته، و در این راستا آنزمان که سیاستهای استعماری دست به کار میشوند، که آخرینشان جنگ خونین «صدام حسین» و «امام خمینی» بود، به صراحت میتوان دید که نه تنها علاقهای در راه باز ساخت روابط سازنده میان ملل منطقه ندارند، که از طریق افروختن آتش کینه میان ملل مختلف، صرفاً سعی در حفظ حاکمیت خود بر میکنند. چگونه میتوان این «حسننیت» از دست رفته را، که از دوران بسیار دور، یا به دلیل ندانمکاریهای رؤسای قبایل، گروهها، سران و پادشاهان کشورها، و یا از طریق دخالت مستقیم سیاستهای استعماری از میان برداشته شده، از نو پایهریزی کرد؟
این یک توهم است که میتوان در «منطقهای» فقیر، فروافتاده در کام جنگ و جهل، در «صلح» و «آزادی» زیست. این نظریه فقط میتواند از بطن تفکری «کور و ناسیونالیستی»، همسان نازیسم و فاشیسم، سر بر آورد. واقعیت جز این است؛ تمامی ملل یک منطقه، چه بخواهند و چه نخواهند، دست در دست یکدیگر دارند، یا با هم به «صلح» و «آرامش» دست مییابند، و یا دست در دست یکدیگر در جنگ، فقر و ناامنی فرو خواهند افتاد.
در روزگاری بسیار دور، نادر شاه افشار، پادشاهی سنی مذهب، بر این باور بود که مذهب تشییع و عملکرد «صفویه»، در انزوای سیاسی ایران در منطقه و بحرانهای فزایندهای که قدرتهای استعماری در آغاز فعالیتهای فرامرزیشان به آنان متوسل میشدند، نقش تعیین کنندهای بازی میکند. و اینکه، شکاف «مذهبیـعقیدتی» میان مردم منطقه، امکان ائتلاف نیرویهای کشورهای ایران و عثمانی را که میتوانستند آنروزها، در برابر پیشرفت روسیة تزاری در قفقاز و آسیا مرکزی، با یکدیگر متحد شوند، از میان برداشته است. تلاشهای وی در راه ایجاد توافق میان مراجع تشییع و بانیان سنت، در عمل با ناکامی روبرو شد. چرا که منطقه هنوز تشنة خون و «حقیقت دینی» باقی مانده بود. از آن روزها، بسیار فاصله داریم، ولی آیا امروز ملتها به این صرافت افتادهاند که برای زیستن در آرامش میباید به آرامش همسایگانشان نیز احترام گذارند؟ آنچه نادرشاه افشار، در دست تهیه داشت، و شاید اولین نمونة یک سیاست «واقعگرا» در چارچوب مذهبی طی تاریخ اسلام ایرانی باشد، امروز، پس از گذشت دهههای طولانی هنوز برای بسیاری مردمان منطقه، آرزوئی بر آورده نشده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر