۱۲/۲۷/۱۳۹۳

جرم زندگی!




اعلام مواضع جدید کشور کانادا در مورد پناهندگان،   و برخورد احتمالی مقامات ذیصلاح با افرادی که به زعم دولت کانادا از حمایت‌های «کنوانسیون» سازمان ملل در مورد پناهندگان سوءاستفاده ‌کرده‌اند،  به این گمانه دامن می‌زند که نه فقط کانادا که کل کشورهای اروپای غربی و آمریکای شمالی قصد دارند در سیاست‌های «کلان ـ جمعیتی» خود تجدیدنظر به عمل آورند.  پر واضح است،   به دلیل تحولاتی که پس از کودتای 22 بهمن 57 در ایران به وقوع پیوسته و فرار میلیون‌ها ایرانی را از کشور متبوع‌شان به همراه آورده،  این تجدیدنظرها ایرانی‌نسب‌ها را نیز دچار تضییقات،   اگر نگوئیم تأملاتی کند.   از آنجا که مسئلة اصلی این وبلاگ بررسی احوالات ایران و ایرانیان است،   از گشودن پروندة پناهندگان دیگر کشورها در این مختصر اجتناب کرده،  فقط به مورد ایرانیان می‌پردازیم.   از سوی دیگر،   همچون دیگر موضوعات،  جهت تحلیل نزدیک‌تر به واقعیت،   بررسی چشم‌اندازی تاریخی از مسئلة پناهندگان و ایرانیانی که به دلائل سیاسی،  عقیدتی و حتی مذهبی مجبور به ترک میهن شده و در کشورهای دیگر سکنی گزیده‌اند نیز الزامی می‌شود.   پس نخست بپردازیم به یک چشم‌انداز شتابزدة تاریخی.

مسلماً از دیرباز مسئله خروج افراد و شخصیت‌ها از کشور متبوع‌شان به دلائل سیاسی و نظامی و ... مطرح بوده.   حتی در اسطوره‌های ایرانی شاهنامه هم با این نمونه‌ها برخورد می‌کنیم.  در نتیجه،   پناهندگی به هیچ عنوان یک پدیدة معاصر نیست.  با این وجود،  مشکل می‌توان نمونه‌های قدیمی پناهندگی را با نمونه‌های معاصر آن به قیاس کشید چرا که،  عواملی که چنین نقل و انتقالات جمعیتی را به وجود می‌آورد،   در دوران معاصر از ویژگی‌های بخصوصی برخوردار شده.   پس نگاهی بیاندازیم به تحولات ایران معاصر و اینکار را از دوران قجر آغاز کنیم.

در اواسط دوران قاجارها،  حاکمیت مرکزی این فرصت تاریخی را یافت تا به تدریج از صور ایلاتی و کوچ‌نشینی خود خارج ‌شده،   نوعی شهرنشینی،  یا به تحلیلی نزدیک‌تر به واقعیت،   نوعی حاشیه‌نشینی پیرامون قلعة حکام را در کشور به وجود آورد.   این نوع شهرنشینی «ابتدائی» به سرعت خود را در قالب اعتراض «قشرهای» شهرنشین به استبداد «ایلاتی ـ سنتی» به منصة‌ظهور رساند،   و آنچه امروز «انقلاب مشروطه» می‌خوانیم،  در عمل «اوج»‌ همین اعتراضات شهرنشینان ابتدائی می‌باید تلقی شود.  اگر می‌گوئیم «ابتدائی» به این دلیل است که،   معترضان از منظر ساختار اجتماعی در حد فاصلی بین رعیت و شهروند قرار گرفته بودند!   نه حاکمیت می‌توانست با آنان همچون «رعیت» رفتار کند،  و نه شهرنشینان قادر بودند در ساختاری حقوقی،  مسئول و منسجم از «حقوق شهروندی» سخن بگویند،  چرا که خود نیز با این حقوق بیگانه بودند.

در ایندوره برخی ناراضیان پای به مرحله‌ای گذاردند که در مبحث امروز آن را آغاز پدیدة «پناهندگی» در مفاهیم نوین و معاصر کلمه در ایران می‌نامیم.   در این فصل آغازین با افرادی همچون اسدآبادی،  ملکم‌‌خان،  سیدضیاء و بسیاری دیگر برخورد می‌کنیم که هم از منظر سیاسی فعال‌اند؛  هم از کشور خارج می‌شوند؛   گاهی اوقات به دلائلی باز می‌گردند؛  و شاید دوباره به خارج می‌گریزند.   این افراد در خارج از مرزها مطبوعات ویژة خود را پایه‌گزاری می‌کنند،  و تحت حمایت ترک‌های عثمانی،  تزارهای روسیه،  دربار انگلستان و یا جمهوری فرانسه دست به برخی عملیات تبلیغاتی و حتی ایذائی بر علیه دولت مرکزی قاجار نیز می‌زنند.  به گواهی تاریخ،   ‌امروز مشخص و مسلم شده که نخستین بذرهای «انقلاب مشروطه» را همین افراد در گهوارة کشورمان کاشتند و در مقاطع مختلف دست به آبیاری آن زدند.

ولی «انقلاب مشروطه» یک فاجعه به ارمغان آورد.   چرا که،  این تحول بزرگ اجتماعی نهایت امر گام به گام منافع مادی و مالی «بنیاد دین» و فئودالیتة سنتی را به شیوه‌ای که امیرکبیرها و فراهانی‌ها در کشور به نفع شیخ شیعه پایه‌ریزی کرده بودند مورد حمله قرار می‌داد.   و در پاسخ به این «خطر بزرگ»،   روحانیت شیعی‌مسلک و درباریان قاجار از ترس عقب‌ ماندن از تحولات اجتماعی همچون کنه بر این تحولات چسبیدند،   و نهایت امر با نفوذ در خیل مشروطه‌طلبان که اطلاع درستی نیز از مسائل سیاسی و اجتماعی و حقوقی زمان خود نداشتند،  توانستند در قانون اساسی مشروطه جایگاه «برتر» آخوندیسم را تضمین کنند و در گام بعد با جلب حمایت سیاست انگلستان،   به عنوان حامیان اصلی کودتای میرپنج مرگ انقلاب مشروطه را رقم زنند.

با مرگ انقلاب مشروطه،  و پایه‌ریزی حکومت کودتائی میرپنج،   پدیدة پناهندگی ایرانیان نیز پای در مسیری نوین گذارد.   اینبار «دمکرات‌های» ایرانی،  طرفداران واقعی انقلاب مشروطه،   روزنامه‌نگاران،  هنرمندان و ...  بودند که بار سفر می‌بستند و کشور را به مقصد اروپا و حتی روسیة شوروی ترک می‌کردند.   و از آنجا که کودتای میرپنج پاسخی به نیازهای استراتژیک سرمایه‌داری انگلستان در مرزهای اتحاد شوروی بود،  سیاست لندن نه فقط در تهران،  که در میان پناهندگان ایرانی دست به سازماندهی و برنامه‌ریزی زد.  دلائل نیز روشن بود،  حکومت میرپنج یک فاشیسم دست‌نشانده به شمار می‌رفت،   لندن نمی‌توانست بیش از آنچه روی شاهکارهای خود در آلمان نازی و ایتالیای فاشیست حساب می‌کرد،  روی میرپنج و آیندة وی سرمایه‌گزاری نماید.   حکومت‌های میرای فاشیست می‌بایست جایگزین می‌شدند،   و لندن در ایران میرپنج،   همچون ترکیة آتاترک،   و ایتالیای فاشیست مهره‌های مناسب جهت جایگزینی را یک به یک «انتخاب» می‌کرد.

دیدیم که،   با دست شستن آتلانتیسم از عارضة فاشیسم در قلب اروپا،   و آن زمان که لندن قبول کرد در تلاش‌های‌اش جهت فروپاشاندن بلشویسم از طریق جنگ فاشیست‌ با کمونیست‌،  شکست خورده،  کار به مذاکرات «شرق ـ غرب» رسید.   مذاکراتی که بعدها از صورت «همکاری» خارج شده،  بر آن نام «جنگ سرد» گذاردند.   در ایندوره است که به تدریج شاهد قدرت‌گیری فاشیسم وابستة آریامهری در ایران نیز می‌شویم.   در عمل،   پس از کودتای 28 مرداد پدیدة پناهندگی ایرانیان به دیگر کشورها ابعادی به مراتب گسترده‌تر به خود گرفت.   

حکومت آریامهری که به دلیل وابستگی همزمان به مک‌کارتیسم غربی و آخوندیسم وطنی،  از عهدة ادارة امور طبقة درس‌خواندة کشور عاجز مانده بود،   نهایت امر به این صرافت افتاد تا به دست خود جوانان تحصیل‌کردة طبقات مرفه‌تر را تحت عنوان «دانشجو» به خارج از کشور «کوچ» دهد.   باشد که این «گروه» که آریامهریسم از ادارة امور فرهنگی،  و برآوردن خواست‌های سیاسی،  اجتماعی و مالی‌اش در داخل کشور عاجز مانده بود،   یا در کشورهای غرب مستحیل شده و از میان برود،  یا‌ در کف سازمان‌های اطلاعاتی غرب نهایت امر به ابزاری مناسب جهت شکل دادن به حاکمیت جایگزین آمریکائی در ایران تبدیل شود.  و دیدیم که هر دو «هدف» به بهترین وجه حاصل شد. 

روزگاری شد که وزرای آریامهری با خرسندی از کار و فعالیت بیش از 5 هزار طبیب ایرانی در ایالات‌متحد «افتخارات» خود را ابراز می‌کردند،   و این اظهارات احمقانه در شرایطی در روزنامه‌های دولتی با تیترهای درشت به خورد خلق‌الله داده می‌شد،  که شاه ایران و یا حتی سفرای‌ دربار جرأت نداشتند در یک نشست دانشجوئی «فرمایشی» در خارج از کشور شرکت کنند!  برخورد ضدایرانی دولت آریامهر با فضای سیاسی و فرهنگی جامعه،‌  نهایت امر دو طیف ایرانی در خارج از مرزها به وجود آورد:  «مستحیل‌ها» و «فعال‌ها.»    

«مستحیل‌ها» دیگر کاری با ایران و ایرانی نداشتند؛   اگر هم ادعائی از ایرانیت نزد اینان دیده می‌شد،  بیشتر جهت توجیه کوته‌فکری‌ها،‌  سنت‌پرستی‌ها،   عوام‌گرائی‌ها،  عقب‌ماندگی‌ها و عدم توافق اینان با زندگی در جوامع صنعتی غرب بود،  تا نشانه‌ای از شناخت عمیق از فرهنگ،  ادبیات،  زبان و پیشینة کشورشان.   جالب اینکه،  طی دوران آریامهر،  همین «مستحیل‌ها» بسیار مورد نظر حکومت‌ بودند.  و دولت‌های آریامهری تلاش داشتند از رفت‌وآمد اینان به درون کشور ابزاری جهت بده‌بستان،  کارچاق‌کنی،  معامله و دلالی با محافل سرمایه‌داری غرب بسازند.  سیاستی که در دوران حکومت اسلامی نیز تاکنون طابق‌النعل بالنعل دنبال شده.

ولی همانطور که گفتیم «مستحیل‌ها» فقط یک گروه را تشکیل می‌دادند،  گروه دیگر «فعال‌ها» بودند.   و جالب اینکه،   این به اصطلاح «فعال‌ها»،  جوانک‌هائی بودند که طی چند ماه با دست‌های جادوئی سازمان‌های اطلاعاتی غرب،‌  از مرحلة «دانشجوی» ارسالی توسط دولت پادشاهی،  به رتبة «فعال سیاسی» ضددولتی ارتقاء یافته بودند!   و هر چند هنوز از طریق شبکة بانکی دولت ایران هر ماه با تأئید ساواک «توجیبی» تحصیلی دریافت می‌کردند،‌   روابط گرم و نزدیک و صمیمانه‌ای با محافل مشخص اطلاعاتی غرب نیز برقرار نموده،   در مصاحبه‌ها،  رفت‌وآمدها،  نشست‌وبرخاست‌ها،  و ... شرکت فعال داشتند!   البته در حد مشتی جوانک کم‌سواد جهان‌سومی مسلماً آشنائی با نظریات‌ «مشعشعانة» سیاسی،  اجتماعی و فرهنگی‌ اینان برای طرف‌های غربی بیش از آنچه از منظر فلسفی «الهام‌بخش» باشد،  از بعد سیاسی سرگرم کننده شده بود!   ولی تا آنجا که به آشنائی با عمق تحجر و واپس‌ماندگی تفکر اجتماعی در ایران مربوط می‌شد،   مسلماً رفت‌وآمد با این حضرات،  آنچه را که باید در اختیار «سیاستگزاران» و نظریه‌پردازان استعمار غرب قرار می‌داد.   و ایدة مشعشعانة «حکومت ملا» مسلماً نه از آسمان که از دیدگاه سخیف و بسته واپس‌ماندة همین تحفه‌های ارسالی شاهنشاه به غرب به میانة مباحث سیاسی کشور نشت کرده بود.

با این وجود،  در سال‌های آخر آریامهر شبکة اطلاعاتی غرب برای «مستحیل‌ها» نقش جالب‌تری پیش‌بینی نمود،‌  گروهی از اینان می‌بایست تبدیل می‌شدند به پیام‌آوران نظریات مشعشعانه و مخالف‌نمائی‌های «فعال‌ها» به درون کشور!   به همین دلیل نیز به سرعت برنامة دولت جهت «جذب» تحصیل‌کردگان مقیم خارج روی میز ساواک اوفتاد.  حتی اوباشی از قماش جمشید آ‌موزگار،   نخست‌وزیری که برای دامن زدن به آشوب و هیاهوی خیابانی «فرمان همایونی» دریافت داشته بود،   قسمتی از برنامة دولتی خود را بر جذب هر چه بیشتر همین «نیروها» متکی کرده بودند.  و دیدیم که زرادخانة توجیهی سیاسی‌ای که ورای مرزها توسط استعمار غرب سازمان یافته بود،  با تکیه بر شیعی‌مسلکی قبائل «مجاور» که رایحه مرگ‌پرستی و تحجرشان قلب هر انسان آزاده‌ای را می‌پوساند،  با چه سرعتی روی دست همین «فعال‌ها» و «مستحیل‌ها» در تهران با استفاده از نارضایتی عمومی «تاجگزاری» کرد و به این ترتیب پای به دوران فاشیسم اسلامی گذاردیم.   

فاشیسم اسلامی،  پیروزمند از تخرخرات احمقانه‌اش،   در نخستین سال‌های به قدرت رسیدن‌اش آنقدرها «نگران» پدیدة پناهنده و مهاجران ایرانی نبود.   فاشیست‌های مسلمان که جفنگیات شیعی‌مسلکی را واقعیت،  و قشر پوسیدة خود را نیز «خدشه‌ناپذیر» می‌پنداشتند،   با چنان اطمینان خاطری جهت بیرون راندن و پراکندن طبقات اجتماعی،  قشرها و حتی مذاهب به ورای مرزهای کشور دست به وحشیگری زدند که شاید در تاریخ پرماجرای کشورمان بی‌سابقه باشد.   آن‌ روزها جملة،   «اگر اسلام را نمی‌خواهید،  گورتان گم کنید!»  از دهان بسیاری از این مؤمنان شنیده می‌شد.  

از سوی دیگر،  سیاست‌گزاران استعماری جهت حفظ ارکان فاشیسم حکومت اسلامی آنقدرها گزینه و انتخاب نداشتند.  اینان می‌دانستند که فقط واپس‌مانده‌ترین قشرهای اجتماعی به سوی «آب‌قنات» حکومت ملا جلب خواهد شد.  در نتیجه در داخل،   سیاست قتل‌عام و ایجاد وحشت اجتماعی به راه انداختند،   و در خارج،  سیاست «پذیرش فراریان» را سازمان دادند!‌   به این ترتیب،  هم حکومت مفلوک اسلامی بیش از پیش مدیون حمایت اینان در داخل می‌شد،   و هم در خارج،   افسار مخالفت‌ها همچون دوران آریامهر می‌افتاد به دست گله‌سازان سازمان سیا.   از سوی دیگر،  استعمار با این ترفند می‌توانست از علنی شدن تضادهای واقعی بین نظریة حکومت اسلامی و روند و سیر طبیعی مسائل اجتماعی ایران در افکارعمومی جهانیان پیش‌گیری کند؛   ایرانیت را به این حکومت خلق‌الساعه و جفنگ «وصله» نماید،‌  و پدیدة بی‌پایه‌ای به نام «فرهنگ کربلائی و شیعی‌گری نجفی» را بجای فرهنگ ایران بنشاند.   

خلاصه اگر در دوران آریامهری تحت عنوان «اعزام دانشجو» گروه‌های غیرقابل کنترل به ورای مرزها رانده شدند،   در دوران حکومت اسلامی دولت «انقلاب» عملاً دست اندر کار اخراج طبقات اجتماعی و قشرهای گسترده‌‌ای شد که «مسئله‌ساز» تلقی می‌کرد.  و اینچنین بود که کودتاچیان 22 بهمن 57 به پدیدة «پناهندگی» و مهاجرت قشرها،   طبقات اجتماعی،  مذاهب و ادیان ایرانی به غرب شکل دادند!

از زمانیکه «مذاکرات هسته‌ای» به صورت جدی،  و با حضور دولت روسیه آغاز شد،   ما منتظر تغییرات در سیاست‌های «پناهندگی و مهاجرت» ایرانیان بودیم.   چرا که،   بالاتر دیدیم این مسائل از دیرباز چه رابطة تنگاتنگی با سیاست‌های اعمال شده در ایران دارد.   در دورانی که هنوز سیاست روسیه در خاورمیانه شکل ویژه‌ای به خود نگرفته بود ـ  پیش از علنی شدن پروژة اوراسیا ـ  دولت‌های غربی که دیگر حضور آخوند را در رأس امور ایران آنقدرها به نفع خود نمی‌دیدند تلاش داشتند با لات‌بازی،  جنگ‌سازی،  انتخابات‌سازی،  و ... خودشان را از شر لولوئی که برای ملت ایران از صندوقچه بیرون آورده بودند خلاص نمایند.   و دیدیم که در این میانه به سختی شکست خوردند.   چرا که،  پروژة جایگزین غرب در ایران،  چیزی نبود جز نوعی کودتای «اسلامی ـ آخوندی» دیگر از انواع 28 مرداد و 22 بهمن 57!   گزینه‌ای که روسیة امروز،   بر خلاف استالینیست‌های فرصت‌طلب دوران «جنگ سرد» به طور کلی در مرزهای‌اش آن را مخدوش می‌داند و حاضر به قبول آن نیست.   در نتیجه‌،   طی چند سال گذشته،  آمریکا در ایران عین مرغ پرشکسته از این شاخه به آن شاخه ‌پریده،   و تلاش کرده تا روابط خود را با حکومت‌ دست‌نشانده‌اش به شیوه‌ای تغییر دهد که منافع استعماری‌ غرب در منطقه دست‌نخورده باقی بماند.  و در همین راستاست که می‌باید به تغییر در سیاست‌های پناهندگی و مهاجرت ایرانیان نگریست،  تغییراتی که به استنباط ما در حد خود نوعی «پرپر زدن‌» عاجزانه می‌باید تلقی شود.

توضیح بیشتر و تحلیل در مورد اینکه در قفای این «تغییر سیاست» چه لایه‌هائی می‌توان یافت،  کار را به درازا خواهد کشاند؛  آن را به فرصت دیگری موکول می‌کنیم.   فقط به این مسئله اشاره داشته باشیم که غرب در اینمورد ویژه نیز همچون دوران «جنگ‌سرد» برخوردی کودکانه کرده.  آتلانتیسم یا کور شده،  یا خود را به کوری زده و نمی‌بینید که با گشوده شدن مرزهای جغرافیائی ایران به روی همسایگان‌اش،   تندبادهای سیاسی‌ای که سازمان سیا در دوران جنگ سرد از طریق هیاهوی پناهندگان و مهاجران به راه می‌انداخت دیگر قادر نیست تکیه‌گاه مناسبی جهت سیاستگزاری در داخل ایران به وجود آورد.   ولی اگر آتلانتیسم خود را به کوری زده،   حکومت ملایان جای خود دارد!  مقامات این حکومت کوروکر و خر مادرزاداند،    از اینرو به محض اعلام مواضع نوین دولت شاهنشا‌هی کانادا ـ  اینکشور تحت نظارت نایب‌السلطنه منتصب دربار بریتانیا اداره می‌شود ـ  شیخ‌الله برای تشویق ایرانیان در خارج از کشور چماق تهدید به دست گرفته و «پیام» می‌فرستد که،  «هر کجا باشید مجازات خواهید شد!»

بله،  معاون مم‌جواد ظریف،  مسلماً پس از مذاکرات چیک‌توچیک مم‌جواد و کری در سوئیس،  به ایرانیان «اطمینان» می‌دهد که احکام تحجر اسلام «جهانی» است و دولت جمکران  با ایرانیان «مجرم» ساکن خارج،   مانند مجرمان داخلی برخورد خواهد کرد:

«[...] معاون وزیر امور خارجه ایران گفته [...] جرم نیز جغرافیا نمی‌شناسد[...] اگر عمل مجرمانه‌ای انجام و پرونده تشکیل شده باشد با [ایرانیان مقیم خارج] مانند ایرانیان داخل کشور برخورد می‌شود[...]»
منبع:  بی‌بی‌سی،  مورخ 16 مارس 2015

به عبارت دیگر،  حکومت اوباش جمکران ادعا دارد که،   نه فقط در داخل که در خارج از کشور هم در جایگاه «قضاوت» و صدور حکم نشسته!  ادعا دارد که می‌تواند ضمن محاکمة ایرانیان ساکن خارج کشور،  برای اینان حکم صادر کند و حکم صادره را نیز به مورد اجرا بگذارد!  ولی قشقاوی مفلوک آن روی سکه را ندیده و نمی‌داند که اگر روابط حقوقی در مورد ایرانیان جنبة بین‌المللی بیابد،  نخستین افرادی که می‌بایست،   هم در داخل و هم در خارج از کشور به پای میز محاکمه و حساب‌پس دادن بروند مقامات حکومت اسلامی‌اند؛   مقاماتی که گروهی کثیری از آنان هم‌اکنون از سوی مراجع قضائی و پلیس بین‌المللی تحت تعقیب‌اند.   خلاصه بگوئیم،  اگر فاشیسم را اوج جفنگ‌گوئی خوانده‌اند،  به هیچ عنوان بی‌دلیل نبوده و نیست.   این جوجه‌فاشیست‌هاکه فاقد هر گونه پایگاه حقوقی معتبر و قابل اعتنای‌اند،  با تکیه بر چند نشست‌وبرخاست با مشتی یانکی،  اینک می‌خواهند هم وحشیگری‌های‌شان را در قبال ملت ایران نفی کنند،  و هم برای ایرانیان خارج از کشور که با حکومت آخوند مخالفت پایه‌ای دارند،   «تعیین تکلیف» نمایند!  گویا،  پس از ملاقات با کری،   حق زندگی انسانی و مخالفت با حکومت آخوند اخیراً در مجاری حقوقی بین‌المللی هم قرار است «جرم» به شمار آید.






 

هیچ نظری موجود نیست: