همانطور که انتظار میرفت، نه دولت روحانی موفق شد دست لاتها، یا همان به اصطلاح «نیروهای» حزبالله را جهت
میدانداری و به قول خودشان حفظ «حجاب و عفاف» باز بگذارد، و نه
شیونهای بیترهبری که از حلقوم شریعتمداری در کیهان مصادرهای به آسمان برخاسته
بود، تأثیری بر مذاکرات هستهای گذارد. میباید
بپذیریم که برای نخستین بار، فاشیسم دستنشانده
که در هیاهوی «انقلاب اسلامی» توسط اوباش و اراذل و آخوند و تودهای و چپنما بر
سرنوشت ایرانیان حاکم شد، به دلیل عقبنشینی قطعی اربابان آتلانتیستاش در
یک بنبست استراتژیک گیر افتاده. بنبستی که در مسیر دیرینة تحرکات سیاسیاش گسست
ایجاد کرده.
جهت شناخت تحرکات سیاسی «اتحادیة اوباش و آخوند» نیازمند بررسی دقیق مسائل
اجتماعی و فرهنگی نیستیم. این جماعت مسیر
تحرکاتشان دقیقاً بر الگوی فعالیت هنگهای «جاوید شاه» منطبق است. آنان که
دوران «پربار» شاهنشاه را به چشم دیدهاند، به یاد دارند که هرگاه حاکمیت «نیاز» میداشت، هنگهای «جاوید شاه» که توسط سپهبد زاهدی و
کودتاچیان «صاحبمقام» 28 مردادی بر سرنوشت ایرانیان حاکم شده بودند، به قول اعلیحضرت، جهت تحکیم پیوند عمیق «شاه و مردم» به خیابانها
میآمدند.
بله، فراموش نکنیم، صحنة
مهوع تظاهرات اوباش که یادآور جنجال و عربدهجوئی پیراهن مشکیهای حزب نازی
بود، رابطة عمیق «شاه و ملت» را به نمایش
میگذارد! جالب اینکه حکومت دستنشاندة اسلامی که خود را
تافتة جدابافته معرفی میکند، و منکر هر گونه وابستگی به ارباب فاشیستاش در واشنگتن
است، حتی در مسیر تبلیغاتی هم نتوانست از الگوی
آریامهری گامی فراتر بگذارد. در این
راستا، جهت پاسداری از حکومت
ضدبشری، دستنشانده و چپاولگر اسلامی، هنگهای
«جاوید شاه» یکشبه ریش درآوردند؛
چادرسیا بر سر انداختند؛ اسمشان
را هم عوض کردند. اینان ابتدا تبدیل شدند به «مردم همیشه در صحنة»
ابوالحسن بنیصدر، ملیجک روحالله
خمینی. سپس در دوران دولت جنگپرست میرحسین
موسوی «نیروهای حزبالله» نام گرفتند. و
در مقاطع بعدی، آخوندها نامهای «برازندة»
دیگری برای اوباش عزیزشان پیدا کردند. چرا
که، در دوران سرداران سازندگی، اینان
را «انصار حزبالله» خواندند! و احمدینژاد
نیز پس از پیروزی بزرگ «مردم» در انتخابات،
آنها را «نیروهای بسیج» مینامید، و خودش هم شده بود «معلم» اینان! سپس در
میعاد کودتای شکستخوردة انگلستان در سال 1388، همین
اوباش را به عنوان «مردم» و «جنبش سبز» به میدان آوردند! جالب
اینکه، کم نبودند ایرانیان خوشباوری که
تحت تأثیر جفنگبافی چپنمایان و کودتاچیهای آمریکائی دستبند سبز به دست کردند،
و
حتی در شهرهای بزرگ اروپا برای بقای فاشیسم در ایران «رژه» رفتند!
بله، وقتی میخواهید ملتی را بچاپید
بهترین راه این است که به حماقت و بلاهت ـ
تعلقات بومی، دینی و ایدئولوژیک ـ میدان بدهید؛ یک روز
با «ایران باستان»، روز دیگر با «اسلام
راستین»، در میعادی دیگر با «حسین ایثارگر
کربلائی»، و در تنگاها با «چپگرایان
قهرمان و فدا»، و ... و روزگاری هم با «رأی مردم»؛ هیچ تفاوتی نمیکند! این «شعارهای
پوچ» حامل پیامهای مهمی است. و در شرایطی که ملت در زنجیر اسارت یک ساختار
«امنیتی ـ نظامی» دستنشانده باقی مانده، و در هر حال چپاول خواهد شد، این «پیامها» نه برای خلقالله که برای اربابان
آمریکائی ساختار کذا از اهمیت برخوردار میشود. برای همانها که میخواهند چپاولشان را «بهینه»
کنند.
به طور مثال، شاهد بودیم که اگر در
دوران آریامهر چند دلاری از نفتهای غارتشده به دست خلقالله میرسید، با «انقلاب اسلامی» همان چند دلار را هم از جیبشان
بیرون کشیدند. و پس از حملة آمریکا به
عراق، اگر مخالفت روسیه با حملة نظامی به ایران در
میان نمیآمد، ارتش آمریکا امروز در
خیابانهای تهران خلقالله را عین عراق و افغانستان به بهانة مبارزه با تروریسم به
گلوله و بمب میبست و هزینة بمبها و گلولهها را هم چندین برابر از ملت ایران میگرفت! یا
اینکه، اگر کودتای انگلیسی 1388 شکست نخورده
بود، یک آدمکش شناسنامهدار همچون موسوی
با «رأی مردم» رئیسجمهور میشد، و بهترین «مهره» جهت توجیه فاشیسم اسلامی و
گسترش آن در اختیار شبکة لاتپروری آتلانتیسم قرار میگرفت. و به قول فرانسویها، «هنوز
از مسافرخانه خارج نشده بودیم.»
بله، در فرانسة قدیم، «مسافرخانهها» مملو از ککوساس و انگل بود؛ و خلاصه
به کثافت شهرت داشت. اقامت در «مسافرخانه» هم معمولاً با زجر و محنت
و خسارت همراه بود. خصوصاً اگر
«مسافرخانه» از انواع «فاحشهخانه» به شمار میرفت، هنگام خروج از آن پرداخت مخارج سنگین «میگساری
و خوشگذرانی» هم الزامی میشد. به همین
دلیل نیز عبارت «هنوز از مسافرخانه خارج نشدهایم»، از قرن نوزدهم در زبان فرانسه رایج شد. عبارت
مذکور به زجر و محنت و مصیبت فرد یا افرادی ارجاع میدهد که میباید متحمل «مسافرخانه»
شوند و از آن نیز گریزی ندارند. بله، ما هم اگر با استفاده از این بحثها سعی داریم از
روشهای جیببری یانکیها پرده برداریم، به این دلیل است که در کمال تأسف هنوز نتوانستهایم
از «مسافرخانه» خارج شویم. چرا که راه و روش چپاول یانکیها متعدد است، و شناخت تمامی آنها در عمل غیرممکن.
خارج از روشهای «آشوبآفرینی» که در مطالب پیشین این وبلاگ عنوان کردهایم، و به احتمال زیاد امروز به دلیل نخنما شدن از
«فهرست» مورد اعتماد یانکیها تا حدودی خارج شده،
چند زمینة مساعد دیگر را نیز میتوان به این فهرست افزود. میدانیم
که مهمترین ابزار جهت سرکوب انسانها، و
به تعطیل کشاندن مطالبات انسانی، «جامعیت
بخشیدن» به سرکوب و خشونت است. و به هیچ
عنوان مهم نیست که این سرکوب به چه بهانهای اعمال شود. به طور مثال،
«تقدس حجاب» و یا «مبارزه با حجاب»،
آن زمان که راه به خشونت بگشاید یک نتیجة واحد به دست خواهد داد. در ارتباط اجتماعی گسست ایجاد میشود، جامعه به
درون خود فرو میرود، و انسانها به دلیل محرومیت از حق انتخاب آزاد
اعتبار شهروندیشان را از دست میدهند. به
این ترتیب، زورگوئی دولت و تحمیل نظریات سیاسی استعمار که
از طریق روشهای سرکوب پلیسی و نظامی اعمال میشود جامعه را به سکوت و وانهادگی میکشاند.
پر واضح است که به تنهائی و در خلاء نمیتوان دست به خشونت زد؛ خلاصه یک دست صدا ندارد! به عبارت دیگر، خشونت میباید بر علیه افراد، گروهها و جریاناتی «اعمال» شود. در غیراینصورت دولت مجبور خواهد شد در خلاء
دست به «خشونت» بزند؛ همچون دیوانگان به دور خود بچرخد و مسخرة خاص و
عام شود. به همین دلیل حکومتهای دستنشانده در هر جامعهای
که به کارگزاری منافع استعماری برگزیده میشوند،
ابتدا «شکار» مناسب جهت به نمایش گذاردن «پروسة
خشونت» را مشخص میکنند. امروزه استفادة سیاسی از پروسة خشونت کار را
بجائی رسانده که در بسیاری از کشورهای تحت سلطة آتلانتیسم، «تجاوز گروهی» و حمله به «زنان» رسماً به عنوان
ابزار نظامی مورد استفادة «آزادیخواهان» عموسام قرار میگیرد. پروسهای
که در دوران محمد مرسی، رئیسجمهور محبوب
حزب دمکرات آمریکا در مصر، در شرف فراگیر شدن بود!
ولی در ایران ملازده، سیاست استعماری
دقیقاً پای در مسیر «آریامهری» گذارده بود.
به عبارت دیگر، از آنجا که یانکیها
خودشان شاه را با شیخ جایگزین کردند، انتظار داشتند که شیخ نیز همان بساط شاه را دنبال کند. از اینرو، همچون دوران آریامهر، واشنگتن در «پروسة خشونت» شکار مناسب حکومت
اسلامی را چپگرایان و دمکراتها تعیین کرد. اعمال خشونت بر علیه اینان نیز کار بسیار سادهای
بود. چرا که، حاکمیت دستنشانده معمولاً با وارد کردن عوامل
نفوذی ساواکی و «ملائی» به درون تشکیلات سیاسی اینان، زمینة مناسب جهت توجیه خشونتها را به راحتی
تأمین میکرد. آندسته از خشونتها هم که
قابلیت توجیه نداشت، یا به سکوت برگزار میشد، و یا از
طریق رسانهها و بمباران شبکة استعماری «رادیو ـ تلویزیون» که شاهنشاه در خدمت آخوند
قرار داده بودند، فیصله مییافت!
ولی در جامعة استبدادزدة 28 مردادی اصولاً پدیدهای به نام جریان سیاسی وجود
خارجی نداشت. چپگرایان و دمکراتها در ایران انگشت شمار
بودند؛ بقیة این قبیل مبارزان هم نوجوانانی
بودند که در دنبالة بازیهای کودکی به این جریان کشانده شدند. ولی در
دوران استقرار حکومت اسلامی شرایط جامعة ایران با دوران مصدق تفاوت داشت. به
همین دلیل نیز، برای میدان دادن به «پروسة
خشونت»، حکومت اسلامی علاوه بر تیرباران
صدها دانشجو، در دوران میرحسین موسوی، دهها کودک را نیز به «جرم سیاسی» در زندانهای
کشور به قتل رساند.
ایجاد وحشت در جامعه از طریق پروسة «کودککشی» یکی از اهدافی بود که حکومت
اسلامی با دقت فراوان دنبال کرد، ولی راهبرد
یانکیها خیلی خرکیتر از آن بود که بتواند به تحکیم حکومت ملائی بیانجامد. ملایان پس از سرکوب «موفقیتآمیز» تمامی جریانات
دمکرات و چپ، و به نمایش گذاردن پروسة
هولناک «کودککشی» با این واقعیت تلخ روبرو شدند که اعمال حاکمیت استعماری بر
جامعه، علیرغم این فشارها از دستشان
خارج است. چرا که شهرنشینی به شیوهای که در کشور پایهریزی
شده بود، به طور کلی از حیطة تبلیغاتی اینان بیرون میافتاد؛ الگوسازی اجتماعی برای حکومت آخوند غیرممکن
بود، و روحانیت شیعیمسلک با آن عمامه و
عبا و نعلین مسخره بیشتر به درد بالماسکه میخورد تا تکیه بر مسند حکومت. اینجا
بود که برنامة گستردهتری از «پروسة خشونت» پای به مرحلة عمل گذارد. حیطة
سرکوب سیاسی سریعاً جابجا شده، جهت هماهنگ کردن الگوهای اجتماعی با هیبت مسخرة
ملا و زنان اندرونیاش کار را به سرکوب زن در مفاهیم گستردة اجتماعی کشاند. به
عبارت دیگر، حکومت استعماری که میدانست
بدون به ارزش گذاردن «پروسة خشونت» قادر به ادامة حیات نفرتانگیزش نیست، و همزمان از الگوسازی «اعتباربخش» اجتماعی نیز
عاجز مانده بود، اینبار «زن» را شکار مناسب جهت گسترش این پروسه
تشخیص داد. نخست مبارزه با «بیحجاب» و «جامعة مختلط» به
راه افتاد، سپس سرکوب «بدحجاب» از راه رسید و ... و این
بساط همچنان ادامه دارد، و در تبلیغات اینان
تبدیل شده به «اهداف والای» انقلاب اسلامی!
حال که تا حدودی با سیر تحولات در «پروسة خشونت» اجتماعی جمکرانیان آشنا
شدیم، بپردازیم به ترفندهای جدیدی که هیئت
حاکمة دستنشانده به کار گرفته. میدانیم
که دولت روحانی آخرین تیر در ترکش عموسام است. همانطور
که بالاتر عنوان کردیم، ملایان در بنبست استراتژیک فعلی راهی جز تسلیم
و تمکین برایشان باقی نمانده، ولی
همزمان، به این امید که روزی و روزگاری «دست الهی» نجاتشان
خواهد داد، از دستیازدیدن به ترفندهای
جدید و برقراری شیوههای نوین در «پروسة خشونت» ابائی ندارند. و یکی از مهمترین شیوههای تبلیغاتی آخوندها «محکوم
کردن خشونت» است. بله،
اشتباه نکنیم! حاکمیتی که موجودیتاش
در گرو اعمال خشونت بر انسانها بوده و هست،
آنزمان که «خشونت» را محکوم کند،
در واقع در سنگر استعماری، ابزار
جدیدی برای گسترش خشونت میجوید. خلاصه، کسانی
میباید خشونت ر امحکوم کنندکه خود عامل خشونت نبودهاند، در غیراینصورت «مخالفت با خشونت» به مسیر عکس ـ
گسترش خشونت ـ پای خواهد گذارد.
از اینرو در رأس کسانیکه این روزها خیلی خشونت را محکوم میکنند به ملاممد
خاتمی، سانسورچی دیرینة حکومت
اسلامی، جارچی تبلیغات جنگ 8 ساله، و نوکر شناخته شدة انگلیس برخورد میکنیم. محمد خاتمی که خود و همپالکیهایاش اعضای
شناخته شدة محافلیاند که طی 35 سال با اعمال خشونت پیگیر بر ملت ایران قدرت سیاسی
را نگاه داشتهاند، این روزها از «مخالفت با خشونت» داد سخن میدهند:
«امروز جهان ما پر از خشونت و درگیری،
سرکوب و تنازع است. با توجه به
وضعیت دنیای امروز و همچنین ابزارها و شیوههای مدرن موجود، خشونتها عریانتر و سهمناکتر و نفرتانگیزتر
شده است. امروز ما شاهد هستیم که کشتارهای بسیاری به
بهانههای مختلف و همچنین اعترافهای گوناگونی برای جنگ به نام جنگ با تروریست
صورت میگیرد.»
منبع: ایسنا، 31 اردیبهشتماه
1393، کدخبر: 93023120436
چنین اظهاراتی نشان وقاحت و بیشرمی محمد خاتمی و وقاحت رسانههائی است که تحت
عنوان «سایت فارسی زبان»، چنین عربدهجوئیهائی
را در داخل و خارج در بوق میاندازند. در اظهارات خاتمی، هدف از
اتأکید بر «خشونت» این است که واژة «خشونت» تکرار شود؛ نوعی گرامیداشت
و «یادآوری» خشونت باشد! تا احدی فراموش نکند، «خشونت» در این حکومت موجودیت «واقعی» دارد! و این واژة «شیرین»، با تصویر
یک ملا همراه میشود؛ ملائی که طی سالیان
دراز به صراحت تمایلاش به تحمیل «خشونت» بر ایرانی را به اثبات رسانده. این نوع «خبرسازی» در واقع به مخاطب تلویحاً یادآوری
میکند که، «فراموش نکن! هنوز آخوند حاکم است!»
بله، این است دلیل خزیدنهای اخیر
ملاممد خاتمی از این سوراخ به آن سوراخ،
و این است دلیل سخنپرانیهای ایشان در باب «هویت»، «هنر» و ... ولی مسلماً در کشور ایران، با یک گنجینة
غنی ادبیات سنتی، ملت به مراتب بیش از ملا «هویت فرهنگیاش» را
میشناسد، و نیازی
به افاضات مبهم آخوند پیرامون هویت ندارد.
خصوصاً ملایانی که دهههاست همکار و همدم قواد و پاسدار و بسیجی و لات و
یانکی بودهاند.
در کنار گرامیداشت «خشونت» در اذهان جامعه، یادمانی
که همزمان توسط عوامل آشکار و پنهان رژیم ملائی و برخی «صاحبمنصبان» آن مرتباً در
بوق انداخته میشود، بهتر است نگاهی به
بهرهبرداری از «پروژة دانشگاه» در حکومت اسلامی نیز بیاندازیم. چرا که
«پروژة دانشگاه»، همچون «پروژة خشونت» از
دوران مصدق در کشورمان از جمله مهمترین پروژهها جهت گسترش انسانستیزی، سادهانگاریهای ایدئولوژیک، اوباشپروری و میدان دادن به سادهاندیشیهای
سیاسی و آمادهخوریهای فلسفی بوده. در اینمورد پیشتر مطالب بسیاری در وبلاگ «سعید سامان» نوشتهایم که همچنان در
دسترس است و علاقمندان میتوانند به آنها مراجعه کنند. پس برویم به سراغ برنامة جدید سرکوب با توسل به
دانشگاه.
شاهد بودیم که چند روز پیش، صفار
هرندی، وزیر سابق «ارشاد» و یکی از
چاقوکشان سرشناس حکومت اسلامی در دانشگاه تبریز غائلة خوبی به راه انداخت. صفار
هرندی، برخلاف امثال خاتمی هیچ تمایلی به
پنهانکاری و ظاهرسازی ندارد. وی عضو رسمی سپاه پاسداران است، و معلوم نیست احمدینژاد و نمایندگان ولنگار
مجلس جمکران به چه دلیل یک پاسدار را به وزارت ارشاد فرستاده بودند. ولی اگر
عملکرد ضدفرهنگی مجلس و احمدینژاد جای بحث و گفتگو ندارد، «برنامة» صفار هرندی در دانشگاه تبریز به صراحت
نشان میدهد که ایشان متعلق به لایههائی به مراتب سرکوبگرتر از سپاه پاسداران
هستند. با توجه به آنچه در دانشگاه تبریز
گذشت، میتوان هرندی را عضو فعال شبکة براندازی انگلیس
در ایران دانست، که دست در دست محفل
خاتمی، جهت بحرانسازی در کشور به این سوی
و آنسوی میدود.
یادآور شویم حکومت اسلامی از آغاز کار رسماً و بدون رودربایستی، آنهم در
سطح جهانی اعلام داشته، به جوانانی که
معتقد به اصول انقلاب اسلامی نیستند،
اجازة تحصیل در دانشگاه نخواهد داد. این
افسانه نیست! و امتحانات شفاهی «سیاسی ـ عقیدتی»، همهساله
در همین دانشگاهها تحت نظارت وزارت اطلاعات و شبکة سرکوب دانشگاهی برگزار شده و میشود.
با
توجه به این روند، باید ببینیم در این فضای خفقانآور سیاسی و
عقیدتی، چگونه میتوان گروهی به اصطلاح
«دانشجو» جمع کرد، که با شعارهای «ضدرژیم» جلوی سخنرانی یکی از
گندهلاتهای سرکوبگر همین رژیم را بگیرند؟!
جلوی سخنرانی کسی را بگیرند که از
قضای روزگار خودش، هم مسلح است و هم پاسدار، و هم سابقة
خوبی در قتلوغارت دارد؟ باید اذعان داشت
که حضور هرندی در دانشگاه تبریز به صراحت دست رژیم را در «پروژة دانشگاه» رو کرده.
همانطور که بالاتر نیز گفتیم، یک دست
صدا ندارد، و قیچی سرکوب به دو تیغه نیازمند است. در
مورد بحرانسازی اخیر دانشگاه تبریز نیز، یک تیغة قیچی سرکوب را سپاهپاسداران، و تیغة
دیگر را مشتی «دانشجونما» تشکیل میدادند.
به این ترتیب، درگیریهائی که در
صحن دانشگاه به وقوع میپیوندد به اراذل و اوباش وابسته به رژیم امکان خواهد داد
تا «پروژة دانشگاه» را در قالب سرکوب کل دانشجویان اجرائی کنند. اینان
خواهند توانست ضمن ارعاب دانشجویان، فضاهای آموزشی را سیاسی و ابتر کنند، و این الگو را در کل جامعه گسترش دهند.
البته ما پیشتر هم به کرات گفته بودیم که پروژههای دولت روحانی از پروژههای
خاتمی جدا نیست؛ و تأکید کرده بودیم که با
نیمنگاهی به روند بحرانسازی خاتمی میتوان حدس زد که روحانی در چه مسیری پای
خواهد گذارد. و با توجه به آنچه در جریان
است، زیاد هم از مرحله پرت نبودهایم؛ آنها که بحرانسازیهای دانشگاهی دوران خاتمی
را به یاد میآورند، با این ترفندها آشنائی دارند.
اگر به پروژههای «وحشت»،
«دانشگاه»، و ... پروژههای گسترش شایعهپراکنی، طنز ملائی و بازیهای مزورانة سخنسازان و کتابسازان
رژیم با «مفاهیم دینی و بومی» را نیز اضافه کنیم،
مسیر تبلیغات «سرکوبگرانه» را بهتر دنبال خواهیم کرد. متأسفانه در حال حاضر امکان تحلیل تمامی این پروژهها
وجود ندارد.
ولی همانطور که گفتیم، دست رژیم
ملائی اینک بسته شده و ملایان پناهگاهی ندارند.
آمریکا دیگر نمیتواند از پروژة حکومت اسلامی که توسط برژینسکی پایهگزاری
شده بود حمایت کند؛ در همین راستا، ولیعهد انگلستان، پرنس چارلز در مقام استاد اعظم اسلامگرائی بریتانیا
نیز تمامی اعتبارش را از دست داده؛ هند از سیطرة فروپاشانندة حزب انگلیسی کنگره
بیرون رفته، و پاکستان هم دیگر نمیتواند
مانند گذشته نقش آتشبیار منطقهای ایفا کند. اینهمه اگر نخواهیم به بنبستهای ترکیه، عراق،
و افغانستان و خصوصاً اجبار چین به ابراز ارادت به روسیه و امضاء قرارداد
گازرسانی اشارهکنیم. البته تحولات به این مختصر محدود نمیشود ولی
برای یک وبلاگ فراتر رفتن از این محدوده امکانپذیر نیست.
در هر حال به دلیل تغییرات گسترده، فاشیسم در ایران پای در یک خلاء کارورزانه
گذارده، و در شرایط فعلی از آن بیرون نخواهد آمد. میباید
این بنبست را که امروز بر فاشیسم ملائی تحمیل شده، به فال نیک بگیریم و به بهترین وجه ممکن از
شرایط فعلی جهت دستیابی به آزادیهای مطروحه در اعلامیة جهانی حقوقبشر بهرهبرداری
کنیم. واقعیتاش را بخواهیم، از
کودتای میرپنج تا کنون این نخستین بار است که چنین فرصتی در اختیار ما ملت قرار
گرفته. نادیده گرفتن این فرصت خیانت به ایران و ایرانی
است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر