۱/۰۳/۱۳۸۹

«اتحادیه» و آی دزد!


در وبلاگ امروز نگاهی خواهیم داشت به مسئلة ارتباطات در قلب حکومت اسلامی. پر واضح است که خارج از یک بررسی کلی در مورد نقش ارتباطات در رژیم‌های مستبد و فاشیست چنین بحثی قابل ارائه نخواهد بود. پس در گام نخست می‌پردازیم به نقش ارتباطات در انواع نظام‌های سیاسی، چه دمکرات و چه مستبد. آنگاه تصمیمات و تهدیدات «نمایشی» اتحادیة اروپا در محکومیت پارازیت‌های ارسالی از سوی حکومت اسلامی بر روی شبکة ماهواره‌ها و سانسور اینترنت را بررسی می‌کنیم. پس ابتدا بپردازیم به نقش ارتباطات.

از آنجا که «ارتباطات» فقط پس از اختراع صنعت چاپ در عرصة اجتماعی حضور یافت، می‌باید به نقش گوتنبرگ اشاره کنیم. مورخان در مورد اهمیت صنعت چاپ کم نگفته‌اند، ولی زمانیکه در تاریخ 22 اکتبر 1454، گوتنبرگ نخستین نمونة یک متن در 31 سطر را به چاپ رساند در واقع در عرصة ارتباطات انقلابی ایجاد کرد که دقایق‌اش را هنوز بشریت یک به یک «تجربه» می‌کند. با این وجود، آنچه در سال 1454 صورت گرفت، نه یک «اختراع» فناورانه و ماشینی که پذیرش یک بینش نوین در زمینة ارتباط انسان با انسان بود. مورخانی که در مورد گوتنبرگ مقالات و کتب مفصل نوشته‌اند همگی در این مورد اتفاق نظر دارند که «صنعت چاپ» را گوتنبرگ از نمونه‌های موجود در چین و دیگر مناطق جهان اقتباس کرده بود. در عمل، آنچه رخداد «اختراع صنعت چاپ» نبود ـ جزئیات این «صنعت» را پیشتر ملت‌های مختلف می‌شناختند ـ در این تاریخ این اصل کلی مورد قبول قرار گرفت که «متن» می‌تواند در مقیاسی وسیع «تولید» و نهایت امر در میان خوانندگان «توزیع» شود. و این بود لایة اصلی در انقلابی که گوتنبرگ تحت عنوان «صنعت چاپ» برای ملت‌ها به ارمغان آورد.

اگر زمینة فکری و اجتماعی دوران «انقلاب صنعتی» اختراع گوتنبرگ را از نظر «زمانی» دنبال نکرده بود مسلماً صنعت چاپ در اروپا نیز به سرنوشت نمونه‌های آسیائی خود تبدیل می‌شد؛ نوعی صنعت درباری و روحانی جهت «خوش‌خطی» کتاب‌هائی که خواننده هم ندارد. ولی انقلاب صنعتی اروپا از «صنعت چاپ» در مقام یک پایه و ستون اصلی استفاده کرد و همین امر باعث شد که چشم‌انداز اروپای قرون وسطی طی چند سده به طور کلی تغییر کند و جهان پای در مراحلی بگذارد که پیشینیان حتی تصورش را هم نمی‌کردند.

زمانیکه پس از جنگ‌های استقلال در آمریکا و شکست سخت امپراتوری انگلستان، مواضع لندن به شدت در اروپا تضعیف ‌شد، صنعت چاپ در عمل به انقلاب دیگری جان داد که امروز آنرا انقلاب کبیر فرانسه می‌خوانیم. این صنعت، نهایت امر طی چند سال توانست تمامی تجربیات آزادیخواهانه در مبارزات آمریکائی‌ها را از قارة جدید به اروپای کهنسال انتقال دهد. انتقالی که بدون تکیه بر این صنعت امکانپذیر نمی‌بود. از نظر تاریخ‌سازی در جهان،‌ انقلاب کبیر فرانسه به دلیل تغییر «شیوة‌ تولید»‌ یکی از محورهای اصلی به شمار می‌رود، پس به صراحت می‌توان عنوان کرد که صنعت چاپ به صورتی پایه‌ای سرنوشت بشر را تغییر داده.

مسلماً چنین پدیدة مهمی نمی‌تواند از منظر قدرت‌پرستان و سیاست‌بازان بی‌ارزش و بی‌مقدار تلقی گردد. به همین جهت صنعت چاپ همزمان در دو جبهه مورد استفاده قرار گرفت؛ جبهة آزادیخواهان و طرفداران تغییرات گستردة اجتماعی، فرهنگی، و ... و جبهة حاکمان و زور‌پرستان و محافظه‌کاران!‌ خلاصة کلام، تا آنجا که مربوط به پخش افکار و عقاید و بحث‌ها و نگرش‌ها می‌شود، ابزار مطلوب آزادیخواهان می‌تواند مورد استفاده آزادی‌ستیزان نیز قرار گیرد. با یک تفاوت کلی، عمل آزادی‌ستیزان از اصالت برخوردار نیست. اینان در واقع به عنوان واکنش در برابر آزادیخواهی به بهره‌برداری از صنعت چاپ روی آوردند، چرا که تیره‌اندیشی و گسترش اقتدارگرائی فقط زمانی نیازمند «تبلیغات» می‌شود که اهرم‌های مؤثرش، یعنی خفقان به دلیل حضور پررنگ آزادیخواهان «ابتر» ‌شود. پس نمی‌باید متعجب شد که نتیجة «منطقی» گسترش صنعت چاپ بیشتر از آنچه در میدان آزادیخواهی چشم‌گیر شود، حداقل در اروپای قرون وسطی و اوائل روند انقلاب صنعتی، به چاپ و توزیع و فروش متون مذهبی کلیسا منجر شد! همان کلیسائی که سواد خواندن و نوشتن را برای مؤمنان «ممنوع» کرده بود تا ایمان‌شان متزلزل نشود! همین کلیسا به دلیل وحشت از گسترش کتب غیرمذهبی با وجود آنکه به شدت مخالف کتاب و کتاب‌خواندن بود، دست به چاپ و نشر گستردة کتاب می‌زد!

ولی انقلاب کبیر فرانسه توانست نقطة پایان بر حاکمیت وحش بر جامعة بشری بگذارد؛ حاکمیت روحانی‌جماعت در فردای این انقلاب از جامعه رخت بربست و هر چند برخی محافل روحانی‌دوست همچنان در سایه به موجودیت خود تا به امروز در فضای اروپای غربی ادامه داده‌اند، کلیسا با رشد بورژوازی برای همیشه به حاشیة قدرت سیاسی رانده شد.

صنعت چاپ که به این ترتیب در اروپای غربی عملاً نقش راهبری «انقلاب‌های ضدکلیسائی» را بر عهده گرفته بود، پس از به انزوا کشاندن محافل «زورپرست» توانست طی سالیان دراز مبارزه جهت تأمین حقوق اجتماعی نویسندگان و روزنامه‌نگاران و شعرا و قلم‌زنان، به تدریج پدیده‌ای به نام «آزادی مطبوعات» و حق نگارش و خلق آثار قلمی را نیز در جوامع غرب «نهادینه» کند. ولی زمانیکه صنعت چاپ با چندین دهه تأخیر همچون توپخانه و باروت و تفنگ، و به قولی «شصت‌تیر» به کشورهای دیگر خصوصاً به ایران پای گذاشت، زمینة انزوای قدرت‌پرستان و زورمداران به هیچ عنوان فراهم نبود. این صنعت نیز همچون دیگر صنایع تبدیل شد به چماقی نوین در دست حاکمان مستبد. در همین راستا، و در چارچوب همین «پیشینة» نه چندان افتخارآفرین است که حرفة روزنامه‌نگاری هیچگاه در ایران شکل نگرفت، این حرفه عملاً همان شد که در غرب «بولتن‌نویسی» می‌خوانند.

مسلم است که در چنین بستری، مطبوعات در ایران شکل و شمایل قابل احترام به خود نگیرد و حرفة مهم و سرنوشت‌ساز روزنامه‌نگاری در عمل نوع تغییر شکل یافتة «مداحی» و «مجیزگوئی»‌ شود. همان کاری که شعرای قرون وسطی جهت گرفتن «خلعت» از حاکمان و پادشاهان صورت می‌دادند. اینهمه با یک تفاوت بسیار کلی؛ کار روزنامه‌نگار مستبدپرور فاقد هر گونه ارزش هنری و هر گونه صنعت ادبی بود؛ صریح‌تر بگوئیم، در این میان «کیفیت» نیز فدای «کمیت» شد! خلاصة کلام، اگر صنعت چاپ در فضای انقلاب صنعتی در اروپای غربی و قارة آمریکا، حتی در کشورهائی با سنت‌های مستبدانه همچون روسیه تزاری زمینه‌ساز غنای چشم‌گیر ادبیات، روزنامه‌نگاری و تاریخ‌نویسی شد، حضور صنعت چاپ در کشور ایران به دلیل ساختار ویژة قدرت سیاسی نتیجه‌ای جز فقر مضاعف فرهنگی به بار نیاورد! دربار دیگر حتی خود را مجبور نمی‌دید که از شعرای صاحب‌نام «تجلیل» به عمل آورد. در چنین شرایطی است که جامعة ایران پای به میدان انقلاب مشروطه می‌گذارد.

طی این دوره بود که چند قلم‌زن و شاعر و نویسندة شجاع و بی‌باک پای به میدان گذاشتند و نهایت امر همچون صوراسرافیل، فرخی یزدی، عشقی، و بسیاری دیگر به دست زورپرستان سر در راه آرمان نهادند. به این ترتیب نخستین تجربة «ارتباطات» نوین در کشور ایران به سرنوشت شومی دچار شد که پیشتر و در عهد قدیم شامل حال شعرا و عرفای صاحب‌نام این سرزمین همچون ابوسعید ابوالخیر، حلاج، سهروردی و ... شده بود. انقلاب «ارتباطات» در ایران فدای عادت شوم «استبداد پرستی» و زورمداری شد.

البته نیازی به توضیح نیست ولی، این «روند» پس از گذشت بیش از یکصدسال همچنان بر مطبوعات کشور سایه انداخته. در عمل «ارتباطات» در جامعة ایران، به دلیل دیرپائی ساختار استبداد سیاسی، حتی پس از انقلابی که فراگیر شدن «رادیو» و سپس آغاز فعالیت «تلویزیون» در کشور به راه انداخت، دستخوش هیچگونه تغییرات پایه‌ای نشد. «ارتباطات» میان شهروندان همچنان از طریق نظارت عالیة حکومت مستبد برقرار می‌شد، حکومتی که برای خود حق سانسور، تحکیم پایه‌های عقیدتی حاکمان بر مطبوعات، انتشارات و هنرهای تصویری و رادیو و تلویزیون را، به بهانه‌های مختلف محفوظ نگاه داشته بود.

البته طی دوران «جنگ‌سرد» این بهانه که بیشتر ساختگی بود تا واقعی به مبارزات بی‌امان دولت‌های دست‌نشانده با کمونیسم بین‌الملل مربوط می‌شد! ولی می‌دانیم که طی دوران جنگ سرد، سرنوشت دولت‌های دست‌نشاندة غرب در ایران را نه مبارزات‌شان با کمونیسم بین‌الملل که سازش و ساخت‌وپاخت و بده‌بستان‌ بلشویک‌های مسکو با گاوچران‌های واشنگتن رقم می‌زد. بهانة کذا بیشتر جهت «توجیه» مناسب اعمال سرکوب استعماری بر ملت ایران از پایه و اساس «اختراع» شده و در خدمت دستگاه‌های استعماری قرار داشت تا بتوانند به شیوه‌های بهینه ملت ایران را بچاپند و همزمان صدای هر گونه اعتراضی را در حلقوم‌شان خفه کنند.

با این وجود، شرایطی که کودتای 22 بهمن 1357 ایجاد کرد ـ این کودتا توسط «دین‌خویان» وابسته به سرمایه‌سالاری جهانی در ایران به راه افتاد ـ حتی پس از سقوط اتحاد شوروی و پایان یافتن دکان «جنگ‌سرد» نیز همچنان سانسور و ممیزی ارتباطات میان ایرانیان را توسط دولت امکانپذیر می‌کرد! اینبار بهانه کم‌شمارتر بود و مبارزة «مقدس» با کمونیسم بین‌الملل دیگر از میان رفته بود، ولی «حمایت از بیضة اسلام» همچنان بر تارک سانسورچی‌گری و سرکوب استعماری می‌درخشید! خلاصة کلام آنچه برخلاف اسلام بود قابل سانسور تشخیص داده می‌شد، و از آنجا که سانسورچی و حاکم و ناشر و ویراستار و صاحبان چاپخانه و ... همگی سر در یک آخور مشترک داشتند، مشکل می‌شد متن، داستان، تحلیل، روایت، نمایشنامه و ... و خصوصاً نشریه‌ای یافت که خارج از سیاست‌های استعماری دولت دست‌نشانده قرار گیرد. مداحان از همه رنگ و همه نوع جمع شده و همچون گذشته، جملگی کمر به گسترش «فقرفرهنگی» و یک‌سویه‌نگری بسته بودند.

این وضعیت همچنان ادامه یافت تا پای به دوران «اینترنت» و انقلاب «دیجیتالی» گذاشتیم. تا آنجا که مسئله به تاریخچة اینترنت و دلائل استراتژیک گسترش پدیدة اینترنت مربوط می‌شود، به طور خلاصه بگوئیم که گسترش «دیجیتالیزاسیون» و اینترنت در عمل توسط ایالات متحد و جهت به بن‌بست کشاندن سرمایه‌داری‌های نوین روسیه، چین و هند شکل گرفت. استنباط ایالات متحد این بود که با گسترش «ارتباطات» دیجیتالی و نوین، به دلیل برتری غرب در این زمینه‌ها خواهد توانست در حیطة رشد صنایع مختلف، خصوصاً آنچه «نرم‌افزاری» تلقی می‌شود، موضع هیئت حاکمة ایالات متحد را در مقام «داورنهائی» هر چه بهتر و بیشتر تثبیت کرده، شرایط «کنترل از راه دور» را برای واشنگتن عملی سازد. اینکه واشنگتن به اهداف تعیین شده دست یافته یا خیر، موضوع بررسی امروز ما نیست. ولی گسترش دیجیتالیزاسیون و اینترنت در محدودة نفوذ واشنگتن، خصوصاً در قلب دولت‌های دست‌نشاندة غرب در کشورهای جهان سوم در این بررسی نمی‌تواند از نظر دور بماند. چرا که کشورمان ایران نیز صریحاً در همین «حیطه» قرار می‌گیرد.

یکی از دلائل رشد سرسام‌آور «دیجیتالیزاسیون» و استفاده از اینترنت در کشورمان را می‌باید در همین نیاز استراتژیک واشنگتن جستجو کنیم. البته دلائل دیگری نیز همچون «نشت» دلارهای نفتی، فرار جوانان از محدودیت‌های بی‌حد و حصر دولتی، تمایل طبقات مرفه به پیروی از مدروز، و ... را نیز می‌توان در اینمورد دخیل دانست ولی زیرساخت‌های دیجیتالیزاسیون و اینترنت از روز نخست تحت نظارت واشنگتن و صرفاً جهت به بن‌بست کشاندن سیاست‌های روسیه و هند در فضای مجازی ایران پایه ریزی شد.

استنباط ایالات متحد در این میان کاملاً روشن بود. آمریکا اطمینان داشت که در گام نخست دولت دست‌نشانده با اینترنت نیز همچون مطبوعات و رادیو و تلویزیون برخورد خواهد کرد؛ و برای حکومت جمکرانی‌ها اینترنت فقط یک «منبر» دیگر جهت حقنه کردن تبلیغات حوزه و مزخرفات لات‌ولوت‌های دولتی تلقی ‌خواهد شد. اشتباهی نیز در کار نیامد. در نتیجه، همانطور که در مورد صنعت چاپ در اروپای قرون وسطی عنوان کردیم، اینترنت نیز در ایران بجای خدمت به آزادیخواهی آناً تبدیل به سنگر «محافظه کاری» و حمایت از استبداد شد! تمامی کتاب‌دعاها، توضیح‌‌المسائل‌ها، «ادبیات» حوزوی و دولتی و مقدس‌نگاری‌ها و دیگر چرندیات شیعی‌مسلکان با سرعت نور «دیجیتالیزه» شده خطوط اینترنت کشور را در اختیار گرفت! خلاصة کلام در منظر دولت دست‌نشانده، کانال جدیدی از «تلویزیون جمکرانی» روی خطوط اینترنت افتتاح شده بود؛ فقط مانده بود که از کانال جدید جهت پیشبرد «اهداف» ولایت‌امر استفادة بهینه شود!

این «توهم» کودکانه، در دوران استاد اعظم، ملاممد خاتمی آغاز شد و فقط چند ماهی بیشتر به طول نیانجامید، چرا که «بحرانی» عظیم ساختار تبلیغاتی دولت را فراگرفت. اینترنت و اصولاً دیجیتالیزاسیون به دلیل از میان بردن نیاز «سخت‌افزاری»، متعلق به عهد گوتنبرگ نیست. ارتباطی با رادیوی رضاشاهی و تلویزیون کودتای 28 مرداد نیز ندارد؛ اگر کتاب خواننده دارد، اگر رادیو، شنونده و تلویزیون بیننده دارد، اینترنت «کاربر» دارد. و بنابرتعریف «کاربر» عاملی است فعال! خلاصه بگوئیم، اینترنت مرحلة دیگری از «ارتباطات» است،‌ و اینرا مسلماً دولت «شترگاوپلنگ» اصلاً «حدس» نمی‌زد. و طبیعی است که در چنین شرایطی دولت دست‌نشانده قصد بازگشت به گذشته داشته باشد!

در همان دورة «درخشان» اصلاح‌طلبی، شاهدیم که دولت خاتمی شیاد رسماً دست به تصفیه و سرکوب هولناک کاربران اینترنت زد. این اعمال وحشیانه که از جانب اصلاح‌طلبان آغاز شد، و بعدها اوباش احمدی‌نژاد آنرا قدم به قدم دنبال کردند، در عمل زیرساخت ادبیات اینترنت و فارسی‌نویسی در فضای مجازی را همچون موریانه پوک کرده، از میان برداشت. هزاران وبلاگ از میان رفت، ده‌ها وبلاگ‌نویس یا کار نگارش در فضای مجازی را بکلی کنار گذاشتند، یا دستگیر شده و به زندان افتادند، یا به طور کلی مجبور به خروج از کشور شدند، و یا رسماً به جمع حقوق‌بگیران و «مداحان» ولایت‌امر پیوستند! استبداد خاتمی شیاد همان کاری را با «اینترنت» کرد که گزمه‌های کودتای رضاخانی 80 سال پیش با اهل قلم کردند.

ولی آنان که با فضای مجازی آشنائی فناورانه دارند بخوبی می‌دانند که «مسدود» کردن تمامی مجاری توسط عمال یک حکومت مفلوک در چنین فضائی امکانپذیر نیست. خلاصة کلام اگر زیرساخت‌های «اینترنت» پای به کشوری گذاشت و در ادارات، دانشگاه‌ها، مؤسسات و شرکت‌ها به صورتی پایه‌ای جایگیر شد مشکل می‌توان آنرا تماماً تحت کنترل درآورد. از طرف دیگر، حکومت پوشالی ولایت امر نمی‌تواند حتی با کنترل 90 درصد فضای مجازی به حیاط ننگین خود ادامه دهد؛ این نوع «باغ‌وحش» فقط در صورتی می‌تواند به موجودیت‌اش ادامه دهد که 100 درصد فضاهای اجتماعی، فرهنگی و مالی و اقتصادی را به ویروس شخصیت‌پرستی و دریوزگی خود آلوده کند. در غیراینصورت مقام‌معظم دست در دست دیگر جنایتکاران می‌باید با چمدان‌های پر از دلار عین صدام حسین به سوراخی خزیده منتظر دق‌الباب «ارباب» شوند.

اینجاست که طی مسابقات «انتخابات» مسخرة جمکرانی و در اوج سرکوب ملت ایران، کاشف به عمل می‌آید که محافل حامی حکومت اسلامی در اروپای غربی و آمریکا، دست در دست تعدادی شرکت‌های چندملیتی از سانسور ملایان تهران و اعمال کنترل «دیجیتالی» بر ایرانیان نیز حمایت کامل می‌کنند. البته در این میان سخن از نوکیا و زیمنس به میان آمده، ولی مسلماً بسیاری شرکت‌های ناشناخته، به صور مختلف در این تجارت ضدانسانی که با حمایت دلارهای نفتی صورت می‌گیرد شریک‌اند. همانطور که گفتیم کنترل فضای مجازی امکانپذیر نیست؛ نه برای آزادیخواهان و نه برای مستبدان! در نتیجه این شرکت‌ها می‌توانند به طرق مختلف از سرکوب ایرانیان حمایت کنند: اعزام کارشناس‌ها به محل، کنترل سایت‌ها و ارتباطات و اعمال سانسور حتی بر ایرانیان خارج از کشور، بستن ایمیل‌های «خارج» به روی ایرانیان، مسدود کردن فیلترشکن‌ها برای «آی‌پی‌های» ایرانی، قرار دادن آدرس‌های ایمیل در اختیار نیروهای سرکوب، و ... و در کمال تأسف این فهرست بسیار گسترده است!

مسئله برای این دولت‌ها، شرکت‌ها و سهامداران‌شان کاملاً روشن است، یا اینترنت ایران و کاربر ایرانی اینترنت را سرکوب می‌کنیم یا می‌باید در ایران حضور فضای آزاد مجازی را که نهایت امر به سقوط استبدادهای استعماری خواهد انجامید بپذیریم. و جواب کاملاً روشن است، می‌باید از استبداد حمایت کرد. می‌دانیم که نان این‌ها بر خلاف «روزی» مقام معظم از ک...ن آسمان نمی‌افتد، اینان نان ملت ایران را آجر می‌کنند تا خود بتوانند نان کوفت کنند.

سروصدائی که اخیراً دولت‌های اتحادیة اروپا در مورد «محکومیت» سانسور اینترنت در ایران و ارسال پارازیت بر روی امواج تلویزیونی ماهواره‌ها به راه انداخته‌اند دقیقاً در همین راستا می‌باید تحلیل شود. نخست باید پرسید، شما که تا این حد طرفدار «آزادی‌بیان» هستید چرا تا حال از سرکوب و سانسور در ایران حمایت می‌کردید؟ مگر شرکت‌های زیمنس، نوکیا و دیگران «خودمختارند» که در فعالیت‌های استراتژیکی همچون «ارتباطات جهانی» رأساً و بدون حمایت‌ سیاسی دولت‌ها فعالیت کنند؟ ما که می‌دانستیم دولت مفلوک جمکران نمی‌تواند اینترنت را کنترل کند، این موضوع را نیز به شهادت مطالب گسترده‌ای که در همین وبلاگ‌ها طی 5 سال گذشته نوشته‌ایم بارها و بارها تکرار و تحلیل کردیم. حال بجای اینکه سروصدای «آی دزد!» به راه انداخته‌اید،‌ بهتر است اول از همه «لحاف ما ملت» را از زیربغل‌تان زمین بگذارید. بعد هم به صراحت بگوئید که دلیل ژست‌های احمق‌فریب‌تان چیست؟ چرا که این را نیز ما می‌دانیم. اگر شما عادت کرده‌اید ملت ایران را در آئینة نوکران خودفروخته‌‌ای که در جمکران به قدرت ‌رسانده‌اید بنگرید، ملت ایران به هیچ عنوان احمق نیست، شما قیاس به نفس کرده‌اید. در ثانی، در پس این هیاهو آیا می‌خواهید از آزادی‌بیان در ایران حمایت کنید، یا می‌خواهید تحت عنوان «حمایت» سروصدا به راه انداخته محدودیت‌ها را گسترش دهید؟

به هر تقدیر، در شرایط فعلی اروپای «متمدن» فقط می‌تواند از گسترش سرکوب ملت ایران توسط حکومت جمکران حمایت به عمل آورد؛ و دلیل جیغ‌وفریادتان هم همین است! اگر این بحث را در همینجا متوقف می‌کنیم، بررسی شرایطی که به جیغ‌وفریاد اتحادیة اروپا و «طرفداری» گرم و عاشقانه‌اش از «آزادی بیان» در ایران منجر شده، مسلماً در روزهای آینده موضوع وبلاگ مفصل دیگری خواهد شد.



...

هیچ نظری موجود نیست: