پس از صدور بیانیة «تبادل سوخت هستهای»، استنباط دولت احمدینژاد این بود که با تکیه بر این «برد» دیپلماتیک، اینک حکومت اسلامی خواهد توانست با صلابت و کوبندگی بیشتری در مسیر روابط استراتژیک طی طریق کند. باید گفت، یک تشکیلات استعماری با تکیه بر یک برد دیپلماتیک «گنگ» مشکل میتواند از منابع الهام استعماری خود فاصله گرفته، و درهای جدیدی به روی خود بگشاید. از طرف دیگر، مسئلة سرنوشت حکومت اسلامی را در مرزهای فدراسیون روسیه بارها و بارها مطرح کردهایم؛ روسیه نمیتواند نسبت به حضور، فعالیت و اوجگیری یک نظام بنیادگرای دینی در مرزهایاش نظر مثبت داشته باشد. حکومت اسلامی به عنوان یک دستگاه برخاسته از نیازها و منافع غرب، هم در ساختارهای مالی، نظامی و امنیتی با روسیه درگیری خواهد داشت، و هم از منظر ایدئولوژیک کنار آمدن کرملین با نیازهای جمکران در عمل غیرممکن است. این نکتهای است که گویا دولت فعلی در تهران فراموش کرده، و به همین دلیل شاهدیم که احمدینژاد خواستار «حمایت بیشتر» روسیه از بیانیة «مبادلة سوخت هستهای» شده. به استنباط ما موضعگیری دولت احمدینژاد جهت برخوردار شدن دستگاه جمکران از حمایتهای مقطعی روسیه غیرقابل دفاع است. این دولت میباید این اصل را قبول کند که با تکیه بر دیوارههای امنیتی متمایل به غرب در مرزهای روسیه برقراری یک بنیادگرائی اسلامی غیرممکن خواهد بود. این موضوعی است که شاید بعدها در ادامة تحولات منطقهای مورد بررسی قرار دهیم، در حال حاضر نگاهی به مواضع «مخالفان» احمدینژاد در دستگاه جمکران میاندازیم.
همانطور که در مطالب پیشین توضیح دادهایم محافل «بازنده» در این میانه دست بردار نخواهند بود و در عمل تلاش خود را برای به بنبست رساندن دولت به حداکثر میرسانند. این تلاش به عوامل شناخته شدة «موج سبز» محدود نمیماند، و میبینیم که حتی امثال «شمخانی» که در دولت اول احمدینژاد به پست فرماندهی نیروی دریائی منصوب میشوند در برنامههای تلویزیونی به تقدیر از «بحرانسازیهای» موج سبز میپردازند! ولی آنچه از اهمیت برخوردار میشود تمرکز تلاشهای فوق بر محور سالروز فهرستی از گربهرقصانیها است که از قضای روزگار همگی در خردادماه به راه افتادهاند.
اینکه در دوم خرداد چه پیش آمد، و یا در 22 خردادماه سال گذشته چه تحولاتی در سطح جامعه رخ داد، موضوع مطالب بسیار گستردهای است که در وبلاگهای متفاوت مورد بحث قرار دادهایم. نخست اینکه به استنباط ما «جداسازی» تحولات خردادماه ـ چه دوم خرداد و چه بیست و دوم ـ از روند شکلگیری فاشیسم اسلامی، و قائل شدن «ارزشی» جداگانه برای این رخدادها عوامفریبانه و نهایت امر عملی است انسانستیز. تصور اینکه در اوج سرکوب ایرانیان در دوران سرداران سازندگی، سیدی «اردکانی» از درون همین هیئت حاکمه پای بیرون بگذارد و قصد «فلان و بهمان» کردنها داشته باشد، از آن قصهها است که فقط در دکان استعمار میتوان یافت.
این «قصهها» دقیقاً حکایت همان امیرکبیری خواهد شد، که از آشپزخانة قائممقام فراهانی به دامادی شاه و صدارت عظمی میرسد، و کسی از خود نمیپرسد دلیل این صعود سرسامآور چه بوده؟ آنان که دربار قاجار را به دلیل قتل امیرکبیر مورد انتقاد شدید قرار میدهند، پیشرفت چنین فردی را، آنهم در اوج فئودالیسم حاکم و در قلب یک «دربار» فروهشته و لبریز از توطئه و خیانت چگونه توجیه خواهند کرد؟ اینهاست مسائلی که در کمال تأسف تاریخنویسی معاصر کشور ترجیح داده از کنارشان بیسروصدا بگذرد. اگر روزی و روزگاری به طور مثال، بر سئوالاتی که در اطراف مسئلة «صعود» خیرهکنندة امیرکبیر مطرح شده، جوابی یافتیم و یا دستگاه «تاریخسازی» استعماری رخصتی داد تا چنین فرصتی ایجاد شود، مسلماً برای معضلاتی از قبیل «اصلاحطلبی»، «جنبشسبز»، «انقلاب ضدامپریالیست» آیتالله خمینی، دمکرات بودن آیتالله طالقانی و ... نیز پاسخی خواهیم یافت. خلاصة کلام جهت بررسی منطقی تحولات تاریخی میباید از التهابات و هیجانات و آرمانهای لگامگسیخته فاصله گرفت، ساختارهای سیاسی را به درستی نگریست و ارزش و جایگاه هر کدام از مهرهها را نیز در این ساختارها مورد بررسی قرار داد؛ عملی که در کمال تأسف در ایران زیاد باب دندان «اهل قلم» نیست.
طی چند سالی که از موجودیت وبلاگ «سعید سامان» گذشته، مهمترین تلاش ما نشان دادن این اصل کلی بوده که سیاستهای استعماری برخلاف آنچه مینمایانند از استمرار برخوردارند، و اگر «گسست» بر جوامع استعمارزده تحت عناوین کودتا، انقلاب، رفرم و ... «تحمیل» میشود، فقط جهت حفظ استمرار همین سیاستهای استعماری میباید تلقی گردد. اینکه به طور مثال، به یکباره از درون حکومت سرکوبگری که یادگار «میرپنج» بود، فردی به نام مصدقالسلطنه پای بیرون گذاشت و هر آنچه از کمالات و سجایائی که هیچگاه نداشته به او نسبت داده میشود، در عمل فقط نوعی «شخصیتسازی» است؛ و این روش از منظر سیاسی مردمفریبی نام دارد. ما از روز نخست با این شیوة کار سر سازگاری نداشتهایم. در نتیجه با مسئلة «موج سبز» نیز همین برخورد را خواهیم کرد. یک جریان سیاسی، یک «شخصیت سیاسی» و یک حزب و گروه، یا بر اساس عملکردهای ملموس و قابل رویتاش، خصوصاً آنهنگام که از قدرت عمل اجرائی برخوردار است از ملت خواستار نگرشی نوین به خود و آرمانهایاش میشود، و یا در مسیر موجودیتاش به صورتی عمل میکند که حتی نیازی به «تغییر نگاه» ملت نیز در کار نیاید.
به طور مثال، بختیار طی نخستوزیری کوتاه مدتاش گذشتة خود را بکلی شست و در عمل نشان داد که با فاشیسم، هیاهوسالاری، عوامپرستی و ... کنار نخواهد آمد. حال اگر بعضی گروهها از عملکرد وی دل خوشی ندارند مسئلة دیگری است. ولی ما نمیتوانیم بپذیریم که مصدقالسلطنه، خمینی، خاتمی، بنیصدر، بازرگان، و خصوصاً میرحسین موسوی توانسته باشند در عمل گذشتهشان را در برابر دیدگان ملت ایران تطهیر کنند. اینان اگر روزی و روزگاری خود را «طرفدار» آزادی جا زدند، فقط به این دلیل بوده که نیازی تشکیلاتی و ساختاری جهت توضیح ابعاد اجتماعی، سیاسی و فرهنگی این «آزادی» نداشتهاند. خلاصه حضرات خود و آرمانهایشان را در چارچوبی گنگ و نامفهوم و فریبنده قرار دادند، چارچوبی که حتی به چنگیزخان نیز امکان خواهد داد به کلوپ «آزادیخواهان» بپیوندد. «آزادی» فقط یک واژه است؛ نه بیشتر و نه کمتر! آنچه اهمیت دارد مفهومی است که یک حرکت سیاسی، تشکیلاتی و ... به این واژه اعطا میکند.
انتظار ما از سخنوران و نویسندگان، از صاحبان قلم و علم و هنر زیاده نخواهد بود اگر خواستار تلاشهائی از جانب اینان باشیم، تا این امکان برای ایرانیان فراهم آید که روند جریانات استعماری در جامعه را به هر ترتیب ممکن ابتر کنند. تجربة یکصد سالة جنبشهای متفاوت اجتماعی و سیاسی در ایران به صراحت نشان داده که ایجاد بحران و پای نهادن در هماهنگی با این بحرانهای ساختگی، و قرار دادن یک تشکیلات سیاسی در راستای خیزشهائی که معمولاً از سوی محافل استعماری مورد حمایت قرار میگیرد، فقط میتواند مملکت را به سرابی فریبنده در عمق سرزمین بحرانها رهنمون شود. همان نتیجهای که اینک سه دهه است برخی تشکیلات سیاسی به دلیل «دنبالهروی» صرف از بحرانسازیهای انگلستان بر محور بنیادگرائی اسلامی در کشورمان برای ما ملت به ارمغان آوردهاند.
با نزدیک شدن سالروز گربهرقصانیهای خردادماه، امروز مطلب را به بررسی دو نظریة متفاوت از آنچه «انقلاب اسلامی» معرفی میشود اختصاص میدهیم؛ نظریة حزب تودة ایران و تحلیل حسین حاجفرج دباغ، یا همان دکتر عبدالکریم سروش! به عبارت دیگر از دو دیدگاه چپنمائی و راستگرائی افراطی!
پروندة گذشتة حزب تودة ایران را در اینجا نمیگشائیم، چرا که کار به دراز خواهد کشید. به طور خلاصه یادآوری میکنیم که حداقل امروز این «حزب» به صورتی حتی جدیتر و پیگیرتر در کوبیدن بر طبل اصلاحطلبیها و «جنبشسبز» از روحانیت وابسته به حاکمیت پیشی گرفته. در نتیجه، حزب کذا پای به میدان بحرانسازیهائی خواهد گذاشت که نهایت امر بر محور خردادماه در دست تهیه است. به طور مثال، این «حزب» با انتشار مطلب مفصلی در چندین فصل و تحت عنوان «نبرد 15 سالهای که سرانجام به کودتا ختم شد»، در توجیه مواضع حزبی خود و جدالی که با «محفل حجتیه» در حکومت اسلامی راهبری کرده، مینویسد:
«تخریب مذاکرات دولت و به ویژه شخص هاشمی رفسنجانی با آمریکا از سوی این جناح، [...] صرفاً بدان دلیل است که آنها میخواهند این امتیاز بزرگ را برای خود محفوظ نگهدارند، تا در آینده، خود به عنوان دولت مقتدر با امریکا وارد مذاکره و جلب پشتیبانی آن شوند (عملی که به نوع و شکلی دیگر، سلطنتطلبهای وابسته به امریکا دنبال میکنند).»
این نوع برخورد سیاسی با مسائل کشور از همان قماش برخوردهاست که ما تحت عنوان «خالهزنکبازی» از مدتها پیش محکوم کردهایم. شاید افرادی که از صیقل درستی از منظر سیاسی و ایدئولوژیک برخوردار نباشند با مطالعة این جملة طویل و نامفهوم قادر به «کشف رمز» نشوند. ولی این نوع سخنوریها فقط بازتابی است از لاتبازی. آنچه مردمفریبی و لاتبازی خواندهایم و چارچوبآنرا از مدتها پیش به صراحت مشخص کردهایم در این جمله تبلور یافته. حزب توده حتماً به این نتیجة «مردمی» رسیده که اگر امثال شعبانبیمخ و ماشاالله قصاب و روحالله و بنیصدر میتوانند «رهبر» جریانات و تحولات سیاسی معرفی شوند، چرا ما نتوانیم! باید خدمت حزب کذا بگوئیم، مارکسیسم هم از قدرت «لاتالله» آگاه بود، هر چند هرگز برای آن ارزش سیاسی قائل نشد؛ این بلشویسم و استالینیسم بود که «لات» را در مقام «خداوند» قرار داد.
جملة «سحرآمیز» حزب توده، در زمینة مردمفریبی از ابعادی برخوردار است که عقل شیطان نیز به آن قد نمیدهد. نخست اینکه در چارچوب یک برخورد منطقی، چگونه سازمانی که مدعی «چپگرائی» است میتواند بین فردی همچون هاشمی رفسنجانی، که در تمامی جنایات و سرکوبهای این حکومت نقش اصلی را ایفا کرده و افرادی که آنان را وابستگان به «حجتیه» معرفی میکند، تفاوت و تمایز قائل باشد؟ خلاصه کنیم، این چه نوع سوسیالیسم است که یک جنایتکار حرفهای به نام هاشمی را «تطهیر» و گروههائی همزاد و همنفس با او را در دیگر محافل «تکفیر» میکند؟
در ثانی، یک تشکیلات دستنشانده همچون حکومت جمکران، از کی تا به حال جهت ایجاد رابطه با ابرقدرتی که در 22 بهمن کلید ساواک و شهربانی آریامهری را به دست خمینی داده، از حق «تعیین کنندگی» برخوردار شده که حزب توده ادعا میکند تشکیلات کذا جهت سرکوب «انقلاب» میخواهد «ارتباط با آمریکا» را در ید خود بگیرد. البته در این گیرودار حزب شریفه چنین القاء میکند که حکومت اسلامی با ایالات متحد ارتباط ندارد! از این گذشته باید پرسید، چه تفاوتی میکند که حجتیه ارتباط با آمریکا برقرار میکند، یا هاشمی رفسنجانی؟! و نهایتاً حزب کذا که با چنین پریشانگوئیهائی عملاً پای در مردمفریبی و ریختن آب به آسیاب آخوندیسم میگذارد، بجای فوت کردن در آستین امثال بهرمانی بهتر است بگوید، در معادلهای که حزب توده در ورقپارههایاش گسترش داده، آمریکا به عنوان یک ابرقدرت جهانی آیا قرار است در برابر «انجمن حجتیه» نقش «بچة صغیر» را بازی کند؟ از کی تا به حال، امپریالیسم ایالات متحد جهت ارتباطات جهانی واشنگتن منتظر تصمیمات اعضای «انجمن حجتیه» میشود؟ این چه نوع جفنگبافی است، و هدف کلی از این مزخرفات چه میتواند باشد؟ آیا این همان فوتکردنها در آستین «امام» خمینی نیست که نهایت امر این مردک دیوانه را در شعارها و مزخرفات «خیابانی» تبدیل به رهبر ضدامپریالیست کرده بود؟
از قضای روزگار حزب شریفه برای این پرسشها نیز در همین مطلب پاسخهائی چند فصلی آماده کرده. و چنین است پاسخ حزب شریفه که تحت عنوان، «همگامی با مردم و تحولات نه دیروز دنباله روی بود و نه امروز!» جهت خوراک «رفقا» بر سفره گذاشته شده. تاواریشهای سابق در این مطلب جواب ما را بخوبی ارائه میدهند، و به خلقالله حالی میکنند که سوار شدن حزب توده بر موج مردمفریبیای که خمینی دجال و آدمکشان حوزه و بازار در کشور به راه انداخته بودند، همان «انقلاب» میباید تلقی شود، و رهبری انقلاب نیز از قضای روزگار در دست همین «حزب توده» بوده که توانسته اهداف مبارزات ضدامپریالیستی را در جامعه «نهادینه» کند! بله، فرار دادن مغزها و سرمایهها از کشور، جنگ، ناامنی، فقر، سرکوب و قتلعام تودههای مردم توسط دولتهای دستنشانده به هر بهانه و هر گزک میباید «انقلاب» تلقی شود، و یادمان نرود که اینهمه را ما ملت ایران مدیون «حزب توده» هستیم:
«آنها که از درک این مشی و سیاست عاجزند، پیوسته حزب توده ایران را دنباله رو معرفی کردهاند. غافل از آن که نام همگامی با مردم و تحولات و شرایط دنباله روی نیست، بلکه یک مشی و سیاست علمی و انقلابی است.»
البته ما حزب توده را «دنبالهرو» تلقی نمیکنیم، این حزب با استناد به همانچه در این سطور میخوانیم یک تشکیلات «خائن» است، چرا که دنبالهروی این تشکیلات از آنچه «مردم» معرفی میشود، در عمل به معنای توجیه حکومت سرکوبگر ملایان بر ملت ایران خواهد شد. حکومتی که حداقل امروز دیگر جهت توجیه اعمالاش هیچ بهانهای ندارد. خلاصة کلام، دنبالهروی از لاتبازی و نفسکشطلبی چند آخوند را نمیتوان «مشی علمی» تعریف کرد. البته میباید ببینیم مقصود کدام علم است. چرا که در کمال تأسف آنچه حزب شریفه «علم» میخواند بیشتر نوع فوتوفن و ترفند و شامورتیبازی است. شیره مالیدن بر سر خلقالله، فوتکردن در آستین مشتی جنایتکار، نعلوارونهزدن، و ... اینهمه نیز مسلماً نیازمند نوعی «علم» خواهد بود، ولی به صراحت بگوئیم، این نوع «علم» نه به درد جامعه میخورد و نه دردی از دردهای مکتبخانه دوا خواهد کرد. این را «علم شارلاتانایسم» و توجیه سرکوب ملتها میخوانند و اگر هم «علم» باشد، متعلق به همانهاست که علم را در معنائی وارونه میپسندند. علم کذا، همان علم بلشویسم و کودتا است، همان استالینیسم و سرکوب است که خود را «سوسیالیسم علمی» جا زده بود. حزب توده در آستانة «یومالله» آخوندهای اصلاحطلب در خردادماه جاری با الهام از همین «دستاورهای علمی» خیز برداشته تا دست در دست اوباش سبز، پای به میدان بحرانسازیهای اجتماعی بگذارد. البته از آنجا که این حزب از جمله «آمادهخورها» به شمار میرود ترجیح خواهد داد که دادوفریاد خیابانی را دیگران به راه بیاندازند؛ اگر نور موفقیتی در جبینشان ببیند آناً خود را «دنبالهرو» همان «مردم» معروف معرفی خواهد کرد. به عقیدة ما چنین وزنة ناجوری را میباید هر چه زودتر از کفة سوسیالیسم معاصر کشور برداریم؛ این نوع برخورد طی 80 سال گذشته پیوسته شکست خورده، و حتی زمانیکه به ادعای «رفقا» شاهد پیروزی را در آغوش کشیده، «پیروزی» کذا فقط برای این تشکیلات تف و لعنت و نفرین عمومی را در پی داشته. بررسی مشی «علمی» حزب توده را در همینجا به پایان میبریم.
اینک نگاهی به نوشتهای از حسین حاجفرج دباغ در آنسوی خط سیاسی کشور، یعنی در جناح راستافراطی میاندازیم. این «خط»، اگر برخلاف حزب توده، به صراحت در فاشیسم سنتی جا خوش کرده، و در سالروز «انقلاب آقای خاتمی» یک نامة سرگشاده خطاب به اوباش حوزهها قلمی میکند تا از اینان تحت عنوان «مشایخ و مراجع کرام» یاد نماید، در عمل چندان تفاوتی با مسیر شارلاتانایسم حزب توده ندارد. خلاصه بگوئیم این یکی هم خیلی خواندنی است!
حاجفرج پس از آنکه دستمال ابریشیمین را آنچنان که «مرضیه» است به مدتی مدید بر «بیضة اسلام» یعنی بر بیضة همانها که مشایخ و مراجع کرام خوانده میمالد، در آخر پاراگراف مربوط به «دستمال» از دور گردون مینالد که:
«حتی در نوشتن رساله علمیه هم آزادی نیست و فتوا و فرمان حکومت مقدم است. نه حرمت و اعتباری برای فقه مانده، نه قداست و استقلالی برای حوزه. حجتها آیت و آیتها آلت قدرت گشتهاند.»
این جملات هر چند به فارسی معرب و نسبتاً شیوائی به رشتة تحریر کشیده شده باشد، در کمال تأسف در حیطة معنا و مفهوم بس بیمایه و پوچ است! حضرت «حاجحسین» دیر از خواب بیدار شدهاند. ایشان زمانیکه آیتالله شریتعمداری، یکی از مهمترین مراجع تقلید شیعه را فقط به دلیل مخالفت با خمینی خلع لباس کردند و در گوشة زندان به قتل رساندند میبایست دردنامهشان را مینگاشتند، نه امروز که دیگر طشت رسوائی حکومت ولایت فقیه از بامها فروافتاده و طرفداران این نظام «استعمارزاده» برای تطهیر خود هر کدام به ریسمان پوسیدهای آویختهاند. از طرف دیگر، از آنچه «حاجحسین» نوشته چنین برمیآید که در گذشتهای نه چندان دور، حداقل در حوزههای علمیه هیچ مشکلی وجود نداشته. اگر این نوع برخورد به عنوان یک موضعگیری سیاسی مطرح شود، مدافع آن دیگر حق نخواهد داشت خود را «آزادیخواه» جا بزند. آنچه در ایران پیش از دورة احمدینژاد میگذشت، حتی در همان حوزههای علمیه در هیچ مفهومی با «آزادیخواهی» نمیتوانست ارتباطی داشته باشد. تطهیر یک بنیاد فاشیست در یک مقطع مشخص، و انتقاد از همان بنیاد در مقاطعی دیگر را موضعگیری نمیخوانند، نان به نرخ روز خوردن و پفیوزی مینامند. در ثانی، شمار مراجع تقلید شیعیان که از دیرباز در حصر بودهاند به هیچ عنوان طی چند سال گذشته افزایش نشان نمیدهد.
حوزههای علمیة شیعیان که «حاجحسین» قداستشان را مورد تهدید دیده، از دیرباز در دست محافل استعماری قرار داشته. آنان که در این حوزهها نان استعمار را نجویدند، از دوران پیش از پهلویها محکوم به سکوت بودهاند. حاجحسین بجای نشخوار کردن جفنگیات میرجلاد موسوی بهتر است این چند صباح عمری را که برایاش باقی مانده صرف مطالعه جهت نگارش تاریخچهای بر احوالات حوزههای علمیة «مقدس» بنماید، تا همه بدانند و آگاه باشند که از دوران میرزای شیرازی، کدام مراجع در حصر بوده، سرکوب و حذف میشدند وکدام مراجع ارواح شکمشان با استعمار مبارزه میفرمودند. باشد که آیندگان از سر تقصیرات دیروز و امروز حاجحسین بگذرند و ایشان را مرهون الطافشان کنند.
استاد حاجفرج! دویدن به دنبال خزعبلات یک دیوانة قدرت به نام میرحسین نه تنها برای جنابعالی «حلالیاتی» در اذهان ایرانیان به ارمغان نخواهد آورد، که فرصتطلبی و خودفروختگی بیشتری به حسابتان واریز میکند. همچنانکه دعوت از آیات عظام برای کوچیدن به نجف وکربلا نشان میدهد که امروز به دلیل تضعیف پنجة محافل غرب بر سرزمین ایران، امنیتآنها را همچون امنیت خود در پناه سرنیزة یانکیها «بهینه» میبینید. و اما دل «حاج حسین» از این حرفها پر دردتر است. آنحضرت میفرمایند:
«استبداد دینی چوب حراج بر اخلاق و ایمان خلایق زده است و شریعت را به خدمت سیاست گرفته است»
در اینجا وزن فارسینگاری حاجحسین فرهیخته یکباره سقوط کرده، و استفادة نابجا از فعل «است» آنهم دوبار در یک جملة کوتاه فقط نشان از تنگدستی و فلاکت وافر «نویسنده» دارد! خلاصة کلام عدمتجانسی که در کلیة متنهای ایشان دیده میشود، این شبهه را ایجاد میکند که، نکند خدای ناکرده حاجفرج هم به مانند دیگر فرهیختگان حکومت جمکران در کار «نسخهبرداری» بوده و به همین دلیل است که مقالات وزینشان به حکایت آن کودک ماند که گاه، «به خطا بر هدف زند تیری!»
ولی جدا از آنچه وزن فقر فرهنگی و «ادبی» میتواند تلقی شود، وزن «بیادبی» جملة کذا به مراتب سنگینتر است. ادعای اینکه در این حکومت اگر «شریعت به خدمت سیاست گرفته شده»، عمل نکوهیدهای انجام گرفته، به معنای کشیدن خط بطلانی است بر تمامی لاطائلاتی که «حاجفرج» طی دوران زندگی نه چندان پرافتخارش، آنرا هم و غم خود تعریف کرده بود. چه کسی برای حکومت شرع، دیندار، و اخیراً برای حکومت مؤمنان سینه میزد؟ حتماً بنده، در مقام نویسندة این وبلاگ برای «حکومت شرع» پستان به تنور میچسباندهام و امروز از آن بیخبرم! این شما و امثال شما نبودید که برای حکومت شرع پدر این مردم و مملکت را در آوردید؟ حال چه پیش آمده که حکومت شرع اینهمه «بد» شده؟ حتماً تیرباران هزاران جوان ایرانی در زندانهای میرجلاد موسوی «چوب حراج بر ایمان خلایق» نمیزد! و امروز میباید بپذیریم که به ادعای حاجفرج فقط در همین احوالات است که این «ایمان» تا به این حد به «حراج گذاشته شده.» به عبارت دیگر گویا کاهش تعداد قربانیان این حکومت ایمان را هم خدشهدار میکند.
از بررسی دنبالة «ترهات» حاجحسین خودداری میکنیم، چرا که سبک نگارش ایشان تماماً نسخهبرداری است از برخی کتب که نامشان را هم در اینجا ذکر نخواهیم کرد. ولی ایشان معمولاً فقط جهت یاوهسرائی دست به قلمفرسائی و گندهنویسی میزنند، نوعی لجنپراکنی به ادبیات گرانقدر ایرانیان میکنند تا سنت ادبی ایران کارساز جنفگبافیهایشان شود! و این عمل ضدایرانی نه برای روشن کردن مواضع سیاسی وی و یا همفکراناش که صرفاً در مقام نوعی بازی با لغات و «سبکسازی» صورت میگیرد! با این وجود ایشان به یاد داشته باشند که ایرانیان وابستگی «حسین حاجفرج دباغ» به جناح راستگرای افراطی و جنایتکار مذهبی را از یاد نبردهاند و نسخهبرداری از متون گرانقدر ادبیات فارسی و تزریق جفنگیات آخوندیسم «مبارک» و «فرخندة» سبز در متن آنها نه خاطرة ایشان را از گزند روزگار محفوظ خواهد داشت و نه «موج» فرصتطلبی سبز را به ساحل امن و امان رهنمون خواهد شد.
اگر جفت گردد زبان با دروغ
نگیرد ز بخت سپهری فروغ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر