۳/۱۹/۱۳۸۸

سوارکار و اژدها!



چهار روز دیگر، جمعه 22 خردادماه سالجاری، حکومتی که طی سی ‌سال گذشته برای ملت ایران جز فقر، جنگ، سرکوب، ناامنی، در به دری و فساد اداری و مالی هیچ به ارمغان نیاورده از ایرانیان خواهد خواست تا به پای صندوق‌های رأی بروند، و برای تأئید کسانی در برابر حوزه‌های رأی‌گیری اجتماع کنند که طی این سه دهه خود در رأس همین روند ضدملی و ضددمکراتیک قرار داشته‌اند. پرواضح است که بهترین فرزندان این سرزمین در برابر چنین «فراخوان» وقیحانه‌ای دستخوش امواج خشم و نفرت شوند. مسلم است که در برخورد با چنین عوامفریبی و «هیچ‌انگاری» مردم، خشم بر بسیاری از ایرانیان حاکم گردد. و جای تردید نیست که گروه کثیری فقط به دلیل همین خشم و نفرت فزاینده، به دامان ترس و وحشت فروافتند. می‌دانیم که ایجاد وحشت در میان مردم، و استفادة ابزاری از آن یکی از هنرهای «بدیع» این نوع حکومت‌ها است.

ولی آنان که دیگر سایة «لذت» از حلال،‌ و دامان «وحشت» از حرام در این حکومت از سر گذرانده‌اند؛ آن‌ها که توانسته‌اند «نفرت» را طی سه دهه به سلاحی سیاسی، ایدئولوژیک و اجتماعی تبدیل کنند؛ همان‌ها که «خشم» را در فضای فرهنگی و هنری معاصر، در قالب نوشتار و گفتار و وبلاگ و شعر و کتاب به نمایش می‌گذارند، اینان می‌باید بپذیرند که مبارزه با فاشیسم خود یک «هنر» است. هنری که ملت‌ها، هر کدام در راه آموختن زیر و زبرهایش دهه‌ها، اگر نگوئیم سده‌ها سرمایه‌گذاری کرده‌اند.

هنر خلاصی از چنگال ایدئولوژی‌های مردمی‌نما و «ظاهرالصلاح»، هنر بی‌تفاوت گذشتن از کنار سنت‌های مقدس، همان توجیه‌گران «ارزش‌های ابدی»، «هویت‌های ازلی»، و ... هنر صبر و تحمل، بردباری و تلاش در مسیر دستیابی به آرمان‌هائی که اگر به صراحت والا،‌ سترگ و تاریخی‌اند، عظمت‌شان را مشکل می‌توان با تکیه بر مرده‌ریگ پوچ‌باوری‌ها به ارزش گذاشت. عظمت‌شان آینده‌ای می‌طلبد، تا زینت‌اش بخشند و پاس‌اش دارند! و نهایت امر هنر زنده ماندن و زندگی بخشیدن به آنان که اسیر پنجة عفریت فاشیسم حتی زندگی و رنگ و بوی زیست انسانی را دیگر بکلی فراموش کرده‌اند. خلاصه بگوئیم، هنر تمیز «راه از چاه»، هنر فریاد زدن و همزمان زمزمه کردن، هنر زندگی برای خود داشتن و زندگی برای دیگری خواستن.

امروز پس از طی سه دهه، برای نخستین بار جامعة ایران در آستانة تحولی بزرگ قرار گرفته. دلیل این تحول را کجا می‌باید جست؟ آنقدرها مهم نیست. بسیاری ملت‌ها پای در جنبش‌هائی تاریخی گذاشتند، بی‌آنکه خود بدانند و یا متفکران‌شان بشناسند. روزی که ولتر نویسندة نامدار فرانسه داستان «زادیک» را می‌نوشت آیا می‌توانست تصور کند که سال‌ها پس از مرگش این داستان چراغ راه انقلابی خواهد شد که هنوز پس از گذشت سه سده جهانیان آنرا «کبیر» می‌خوانند؟ ما هم قبول داریم که شاید نگرش «جبری» به روند تحولات ملت‌ها، در دادگاه تاریخ آنقدرها سند محکمه‌پسندی ننماید، ولی چه کنیم که مهم‌ترین توجیه در بیان شکست‌ها و پیروزی‌ها، حتی اگر بعدها نیز اینان تغییر ماهیت دهند و شکست‌ها پیروزی شود یا غیر، «رخداد» است! رخدادی که کم‌تر می‌توان تاریخ‌شناسی‌اش نمود، رخدادی که کم پیش می‌آید تا «پدیده‌شناسی‌اش» کرد. «رخدادی» که در تاریخ ملت‌ها همان میوه‌ای است که بر شاخسار روزی می‌رسد و نهایتاً در راه تکامل سیر تحول خود دامان پذیرای درخت و شاخسار حامی را نیز رها خواهد کرد.

«رخداد» می‌تواند عالمانه و عامدانه «دنبال» شود، می‌تواند رذیلانه و بی‌شرمانه «سرکوب» شود، می‌تواند به ارزش گذاشته شده، همچون تحولات هنری و ادبی و سینمائی در جهان غرب به کیسة زر و دستگاه زور دست یابد، حتی می‌تواند در نطفه خفه شده، دهه‌ها دنیا را بی‌خبر از وجود خود رها کند. با اینهمه، «رخداد» نه از آن ماست، و نه در تملک ما باقی خواهد ماند. رخداد سوارکاری است که از افق به سوی ما می‌تازد و به سرعت باد گذشته به افق دیگر می‌پیوندد. ولی این رخداد از راه می‌رسد، همیشه و برای همة ملت‌های جهان از راه رسیده.

طی بحرانی که سه دهة پیش سرزمین‌مان را در هم کوبید، چند برگ از تاریخ این کشور نیز ورق خورد. نخست فریاد خشم توفندة توده‌ها بود، بر علیه ستم و زورگوئی که به عرش ‌رسید. سپس این «رخداد» دامان بر آرمانگرائی گشود، هر چند در آئینة ملتی کم‌تجربه آرمان از فکاهی‌هائی کودکانه پای فراتر نگذاشت؛ و در آخر فاشیسم بود که از راه رسید. فاشیسمی که خشم توفندة توده‌ها را به جانب توده‌ها منحرف کرد، فاشیسمی که آرمان‌ستیزی را همان «آرمان» تعریف نمود؛ و ملت را دوباره و از نو به «تعریف» کشید! فاشیسمی که هنوز همچون اژدهائی هفت‌سر در بطن قدرت سیاسی کشور تنفس می‌کند، و با نفس‌های زهرآگین‌اش انسانیت را از فضا می‌زداید و در قلب یک نظریه‌پردازی انسان‌ستیز، همه چیز را از آن خود می‌خواهد، حتی خلوت انسان‌ها و کنه تفکر و احساس آنان را!

بر این جانور درنده نامی گذاشته‌اند، نامی آشنا: «حکومت اسلامی»! امروز پس از طی سه دهه از حضور و تحمیل سیاست این پدیدة انسان‌ستیز بر فضای اجتماعی و فرهنگی و مالی و اقتصادی کشور رگه‌هائی از فروپاشی در دیواره‌های سنگین این رژیم به چشم می‌خورد. امروز اژدهای پیر و فرتوت نفس‌هایش سنگین شده، تیغ انسان‌ستیزی را به دست همکارانش داده، تیغی که اگر هنوز گلوگاه مردمان را همچنان می‌درد، گهگاه در کف این و آن، خودی‌ها را نیز بی‌نصیب نمی‌گذارد. اژدها برای حفظ موجودیت خود به دریدن توله‌هایش افتاده، خون اینان را می‌بلعد تا تحت عناوینی مردمفریب همچون «انتخابات»، «شرکت مردم»، «حضور زنان»، و ... رسیدن قاصد مرگ را دمی چند به تأخیر اندازد. ولی قاصد مرگ از راه رسیده؛ هنوز دق‌الباب نکرده.

گفتیم که «رخداد» همان سوار گردآلوده‌ای است که از افق‌ها تا به افق‌ها می‌تازد؛ ولی نگفتیم چگونه «تاریخ» را این سوار به طنز می‌کشاند، نگفتیم ملت‌ها را چگونه در آبگینة زمان از «ارزش» تا به «ضدارزش» می‌تازاند، و نگفتیم که سوار گردآلوده دیر زمانی است از این سرزمین گذر نکرده؛ زمان آن رسیده که مقدمش را گرامی داریم.

ولی امروز در تاریخ ما مردمان گاه رقصاندن اژدها شده. اژدها را نمی‌باید کشت؛ روح اژدها می‌تواند در کالبد دیگری ظهور کند. از فریدون خردمند بیاموزیم که چگونه دشمن خود را تا ابد در البرزکوه به زنجیر افکند. می‌باید بیاموزیم چگونه اژدها را به رقص آوریم؛ می‌باید بیاموزیم چگونه اژدها را بفریب‌ایم، و چگونه به آهنگ خواست و ارادة مردمان، همان‌ها که دهه‌ها اژدها خون‌شان را بلعید، افسار بر پوزه، زین بر گرده و مهمیز بر شکم‌اش بنشانیم. فراموش نکنیم، نزد ملت‌هائی که از این آزمون سرفراز بیرون آمده‌اند، مبارزه با فاشیسم، همیشه یک «هنر» است.





نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

...

هیچ نظری موجود نیست: