۶/۱۳/۱۳۸۸

فرمول «ورور»!


هر چند نویسندة این وبلاگ به هیچ عنوان وقت کافی جهت پاسخگوئی به کامنت‌های خوانندگان گرامی را ندارد، یکی از خوانندگان، اخیراً مطلبی در مورد دانیل لرنر، نظریه‌پرداز آمریکائی در مورد «فرمول لرنر» در کامنت گذاشته بودند که ارائة توضیحی در مورد آن شاید برای دیگر خوانندگان نیز سودمند باشد. البته اینرا هم بگوئیم که در یک وبلاگ به هیچ صورت امکان تحلیل نظریات لرنر وجود نخواهد داشت. «فرمول لرنر» به صورت ساده می‌گوید، بحران‌های اجتماعی در زیرساخت‌ خود نتیجة برخورد توقعات با امکانات است. بر اساس نظریة وی در بطن این بحران‌ها آنچه از اهمیت برخوردار می‌شود «کمبودهای» واقعی نیست، ارتباطی است که توقعات برآورده نشده‌ با امکانات موجود ایجاد می‌کند. البته این نوع صورت‌بندی بازتاب یک نظریه‌پردازی ویژه است و در همینجا سعی خواهیم کرد گوشه‌هائی، هر چند محدود از این نوع نظریه‌پردازی را بشکافیم.

نخست این مطلب را عنوان کنیم که «فرمول لرنر» همانطور که می‌توان حدس زد به بررسی جوامعی روی دارد که از یک نظام «سنتی» پای بیرون گذاشته، در جهش‌هائی به سوی یک نظام صنعتی پیش می‌روند. البته مفاهیم «سنتی» و «صنعتی» فقط در ارتباط با نظریات لرنر قرار می‌گیرد، چرا که همانطور که خواهیم دید نویسندة این وبلاگ در این موارد با ایشان توافق نظر ندارد. فرمول لرنر که به احتمال زیاد، تا آنجا که حافظة نویسنده یاری می‌دهد از کتاب معروف وی «گذار از جامعة سنتی» استخراج شده در قلب خود چند لایه «پیش‌فرض‌هائی» را بطنی کرده،‌ و در کمال تأسف نظریه‌پرداز در مورد این «پیش‌فرض‌ها» توضیحاتی ارائه نمی‌دهد.

می‌دانیم که یکی از سهل‌ترین روش‌ها در ارائة «نظریه» استفاده از «بدیهیات» است. اینکه پس از یک بررسی اجمالی، حتی پس از مطالعة چندین ورقة نظرسنجی در مرکز «توانبخشی» یک حلبی‌آباد، نظریه‌پرداز از بحران در جوامع «روبه‌رشد» چنین استنباط کند که نارضایتی در میان توده‌های شهری بازتاب توقعات برآورده نشده است، در عمل یکی از همین «بدیهیات» می‌تواند تلقی شود. ولی نظریه‌پرداز بهتر است بجای بررسی آنچه «بحران» معرفی می‌کند، به ریشه‌های بحران نگاهی بیاندازد. این ریشه‌یابی را در دو مرحله می‌باید صورت داد. نخست اینکه چرا «فرمول لرنر»، حداقل به اعتقاد مخترع آن در مورد جوامع صنعتی صدق نمی‌کند؟ دوم اینکه اصولاً بحران کذا را آیا می‌باید فقط در حلبی‌آباد شهرهای چندین میلیونی در جهان سوم جستجو کرد یا اینکه این بحران می‌باید در بطن یک شیوة تولید جهانی جستجو شود که در واقع به ایجاد چنین حلبی‌آباد‌هائی نیاز دارد؟

همانطور که می‌توان حدس زد آقای لرنر شیوة تولید سرمایه‌داری آمریکا را به هیچ عنوان به زیر سئوال نخواهند برد؛ در عمق نظریات ایشان، آنچه می‌باید یک «استفهام» تلقی شود شیوة برخورد توده‌های حلبی‌آبادهاست! به همین دلیل نخست نگاهی به تغییرات بنیادینی می‌اندازیم که انسان‌ها در گیرودار تحولات انتقالی آن را متحمل می‌شوند. آقای لرنر می‌بایست نخست تفاوت میان «رشد» اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی را با «توسعة» یک رژیم سیاسی توضیح می‌دادند. ولی ایشان همچون دیگر نظریه‌سازهای سازمان سیا از این ناپرهیزی‌ها نخواهند کرد. در نظریه‌هائی که این جماعت بر اساس مشتی آمار و ارقام «خام» عین زنبورعسل «تولید» می‌کنند، «رشد انسان» در بطن روابط تولیدی همان معرفی می‌‌شود که «نقش» انسان‌ها در بطن یک رژیم مستبد، وابسته و نهایت امر بی‌مسئولیت!

همینجا مطلب را مشخص کنیم؛ این دو «رخداد» ـ ایندو رشد متفاوت ـ پدیده‌هائی کاملاً مختلف‌الجهت‌اند و به هیچ عنوان ارتباطی با یکدیگر ندارند. آقای لرنر بجای «اختراع» فرمول کذا بهتر بود جهت روشن‌تر شدن ذهن دانشجویان محترم‌شان نشان می‌دادند که به چه دلیل فروپاشی ساختار دهات در کشور اسپانیا طی دهة 1980 به پدیده‌ای که ایشان «بحران» زیرساختی در جهان سوم لقب داده‌اند تبدیل نشده؟ اگر ایشان وانمود می‌کنند که این تفاوت را نمی‌شناسند ما بخوبی دلیل رخداد اسپانیا را می‌شناسیم. فروپاشی دهات طی این دهه در اسپانیا تحت یک رژیم دمکراتیک و در چارچوب پدیده‌ای صورت گرفت که آنرا «رشد» اجتماعی،‌ شهرنشینی و فرهنگی می‌خوانیم. در این پروسه بازده نیروی کار به چپاول چندملیتی‌ها نرفت، و توده‌های اسپانیا تحت حمایت اتحادیة اروپا توانستند تغییری کلی در روند مسائل فرهنگی و اجتماعی کشور خود به وجود آورند. اگر توده‌های رها شده در شهرها را شرکت‌های نفتی همچون نمونة الجزایر همه روزه غارت می‌کردند، مسلماً بحران آقای لرنر از نمونه‌های جهان‌سومی فراتر می‌رفت و پای به قلب اروپای غربی و کشور اسپانیا نیز می‌گذاشت.

حال بهتر است پای از میدان جفنگیات استادان «محترم» دانشگاه در آمریکا بیرون گذاشته نگاهی به انسان در مفاهیم کلی‌تر داشته باشیم. اینکه انسان موجودی «زیاده‌خواه» است، نه تنها تازگی ندارد که مهم‌ترین دلیلی است که او را از عمق غارها به درون زندگی امروزی پرتاب کرده. ولی همانطور که می‌توان حدس زد این «زیاده‌خواهی» نخست می‌باید «تجربه» شود. انسانی که عمری را در عمق یک جنگل زندگی می‌کند با انسانی که در یک آسمان‌خراش در شهر نیویورک زندگی کرده زیاده‌خواهی متفاوتی خواهد داشت. خلاصه می‌کنیم، انسان قبل از آنکه بخورد، بیاشامد، استفاده و یا لمس کند، می‌بیند! نخستین معدة انسان دیدگان اوست. و این همان مشکلی است که امروز نظام‌های استعماری و دست‌نشانده در سراسر جهان با پدیدة اینترنت پیدا کرده‌اند. تغییرات بنیادینی که شبکة اینترنت در سطح جهانی ایجاد کرده امروز با ماست، ولی پیامدهای آن فقط طی دهه‌های آتی قابل بررسی خواهد بود.

هر چند ما فرمول‌سازی‌های امثال لرنر را قبول نداریم، به این اصل معتقدیم که در چارچوب نظام اقتصادی‌ای که جوامع پیش‌رفته‌تر بر جوامع عقب‌مانده‌ تحمیل کرده‌اند، فقط نمی‌باید مسائلی از قبیل مصرف سرانة شکر و آرد و «سکس» و زمین‌فوتبال را منظور داشت؛ مصارفی از قبیل اینترنت و تلویزیون و تلفن نیز قابل بررسی می‌شود. زمانیکه یک جوان در کشور آمریکا هزار برابر همتای ایرانی خود اینترنت «مصرف» می‌کند، شکاف فرهنگی و تفاوت‌هائی که میان ایندو جوان پیش می‌آید نهایت امر به مرحله‌ای پای خواهد گذاشت که تقابل فرهنگی را نه به یک «تئوری» که به یک واقعیت غیرقابل حل تبدیل نماید. جالب این است که این به اصطلاح «تفاوت» به دلائلی که نیازی به توضیح ندارد همیشه به نفع جوان غربی تمام می‌‌شود. این نوع «جنگ‌سازی» که ریشه‌اش را می‌باید در سانسور و ممیزی رژیم‌های جهان سوم در اینترنت جستجو کرد، امروز در اتاق‌های فکر سازمان سیا بر علیه ما ملت‌های جهان سوم در دست تهیه است. بی‌دلیل نیست که مهم‌ترین شرکت‌های تلفن غرب ـ رسوائی نمونة نوکیا دربرابرمان است ـ دست در دست حکومت اسلامی به سانسور اینترنت در ایران مشغول شده‌اند. این شرکت‌ها امروز در راه ایجاد بحران‌های آینده «سرمایه‌گذاری» می‌کنند، و در همین راستا شاهراه‌های ارتباطی و اطلاعاتی را که می‌تواند در خدمت ایجاد تفاهم جهانی، خصوصاً میان جوانان به کار گرفته شود، تبدیل به بیراهه‌های جنگ و ستیز و درگیری می‌کنند. خارج از شرکت‌های چندملیتی، چه کسانی در رأس این بحران‌سازی‌ها نشسته‌اند؟ آیا کسی جز عمال رژیم‌های وابسته و خونریزی از قماش حکومت اسلامی و حسنی مبارک و شیخ جابرآل‌نهیان و شیخ عبدالله و دیگر مزدوران خودفروخته را می‌توان در رأس این حکومت‌ها دید؟ نه! اما جالب اینجاست که اینان همگی نوکران گوش‌به‌فرمان حکومت‌های غربی‌اند!‌

فرداست که آقای لرنر، همچون ارشمیدس با ک..ن لخت از حمام بیرون دویده و فریاد «یافتم، یافتم» سردهند. سپس یک ورق‌پاره هم به قیمت طلای ناب به چاپخانة «ام. آی. تی» می‌اندازند و همانطور که کادیلاک «پوست‌پیازی‌شان» را می‌رانند در ضبط‌صوت برای ما خواهند خواند: «رشد ارتباطات اینترنتی میان ملت‌های صنعتی تفاهم و هماهنگی بیش از پیش ایجاد کرده. در کمال تأسف این روند در دیگر کشورهای جهان دنبال نشد...» جوانان «درس‌خواندة» کشور ایران هم صف می‌کشند تا این خزعبلات را به قیمت خون‌پدرشان از نمایشگاه‌ها بخرند و بخوانند و حسابی کسب فیض کنند. ما هم می‌باید وقت خودمان را تلف کنیم تا تقلباتی که این‌ها به عنوان «نظریه‌پردازی» در ذهن ملت ایران فرو کرده‌اند بیرون بیاوریم. قبول می‌فرمائید که کار عبثی است.

به هر حال، عبث یا مفید فعلاً که پای در این منجلاب گذاشته‌ایم، به قولی «کار را که کرد آنکه تمام کرد!» ما هم قضیه را در بحران تصنعی «هسته‌ای» میان ایران و غرب دنبال می‌کنیم. امروز آقای احمدی‌نژاد فرموده‌اند، «کسی دیگر نمی‌تواند ایران را تحریم کند!»‌ این خبر خوش ما را بسیار خوشحال کرد، چرا که نشان می‌دهد دکان تحریم‌بازی و لات‌بازی، که از سه دهة پیش تحت نظارت واشنگتن دایر شده بود تا از قبل فعالیت‌هایش کاخ‌سفید بتواند تحت عنوان «مبارزه» با آخوندها ملت ایران را حسابی سرکوب و چپاول کند دیگر رو به تعطیل گذاشته. همانطور که می‌دانیم این بساط همانند خیمه‌شب‌بازی «مبارزه با تروریسم» یک جنگ زرگری است که واشنگتن برای حفظ منافع استراتژیک خود در خاورمیانه سه دهه است با تکیه بر اوباش مسلمان‌نما و نانخورهای سازمان سیا در ایران به راه انداخته. جای تعجب نیست، همانقدر که بن‌لادن را «دستگیر» کردند، در مبارزه با حکومت اسلامی نیز «موفقیت» داشتند! ‌ ما که فکر می‌کنیم برای سرنگونی حکومت اسلامی بهترین کاری که سازمان سیا می‌تواند انجام دهد این است که یک هفته ـ نه بیشتر ـ از این آخوندها حمایت نکند! آنوقت می‌بینیم که بسیج چندمیلیونی و موتورسوارهای از جان گذشتة امام و امت کارشان به کجا خواهد کشید.

ولی از همه جالب‌تر نامه‌نگاری اوباما به علی خامنه‌ای است!‌ همانطور که در مطالب پیشین در وبلاگ‌ها آورده‌ایم پس از «پیروزی» احمدی‌نژاد در «انتخابات» حکومت اسلامی، ما منتظر این روزها بودیم؛ روزی که حکومت آمریکا مجبور شود در چارچوب الزامات استراتژیک، همکاری خود را با حکومت اسلامی علنی کند. در عمل اینان فکر می‌کردند که می‌توانند با اوباش‌گری‌های میرحسین موسوی و خاتمی یا این مرحله را به تعویق بیاندازند و یا اگر مجبور به مذاکره‌اند با امثال خاتمی که برایش به غلط یک شخصیت جهانی هم دست و پا کرده‌اند پای میز مذاکره بنشینند! ولی دیدیم که بساط اینان با «مذاکرات» حساب همان کور با کوزة شیره‌اش شد. امروز آقای اوباما با تمام اهن‌وتلپ‌های «حقوق‌بشری» و غیره و ذلک می‌باید دست در دست یک «لات» به نام احمدی‌نژاد، مذاکرات علنی نیز در برابر افکار عمومی جهانیان صورت دهد!‌ تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!

اگر خبرگزاری‌ها اعلام می‌کنند که اوباما به خامنه‌ای نامه نوشته، در شرایط فعلی به این مفهوم است که قضیة «بحران هسته‌ای» دیگر تمام شده و آقای اوباما به ایشان فرموده‌اند: «رهبرجان!‌ دکان مبارزه با آمریکا را باید تعطیل کنی. جفتک‌اندازی‌های استقلال‌طلبانة جنابعالی دیگر به درد کار ما نمی‌خورد!» مشکل اصلی امروز این است که حکومت اسلامی چگونه می‌تواند در روند نوین مسائل جائی برای خود باز نگاه دارد. اگر این حکومت دیگر در چارچوب نیازهای آمریکا جائی ندارد، و از دیرباز روسیه نیز دل خوشی از آخوندهای حکومتی نداشته، فلسفة وجودی حکومت اسلامی به کجا خواهد کشید؟ این سئوالی است که در روزهای آینده می‌باید جواب آنرا در تصمیمات و رخدادهای متفاوت در سطح جهان دنبال کنیم.




نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس


...

هیچ نظری موجود نیست: