۶/۱۲/۱۳۸۸

حواریون استبداد!



امروز نگاهی خواهیم داشت به شکل‌گیری «قشرهای سیاسی» بر محور مخالفت با حکومت اسلامی. اگر در اینجا می‌گوئیم «قشرهای سیاسی» بی‌دلیل نیست. در کمال تأسف در تاریخچة فعالیت‌های سیاسی کشور ایران پدیده‌ای به نام تحزب و یا سازماندهی جنبش‌های سیاسی به دلائلی نتوانسته از مفهوم درستی برخوردار شود. استبداد حاکم که شاه‌کلید روابط سیاسی کشور در مقاطع مختلف بوده، از شکل‌گیری روابط سیاسی در بطن تشکیلات مشخص با اهداف روشن و متقن پیشگیری نموده، و در همین ساختار که معمولاً تحت حمایت سیاست‌های اجنبی بر کشور تحمیل شده، یک الگوی واحد به صورت پیوسته و مسلسل تکرار می‌شود. الگوئی که بر پایة موجودیت یک دولت متمرکز و مستبد تجلی می‌کند. این دولت به صورت مقطعی خود را در ارتباط و همسوئی با تشکل‌هائی در کشور قرار می‌دهد که در مقام «حواریون استبداد» در اطراف‌اش قشری دیگری را ایجاد می‌کند که دست در دست دولت سیاست روز را تبیین خواهد کرد. پس از این ارتباط اندام‌وار می‌رسیم به آنچه «قشر مخالف» می‌خوانیم. قشری که معمولاً یا مقیم خارج از کشور است، یا در سلول‌های زندان!

ناظران سیاسی اتفاق نظر خواهند داشت که «سیاست» کشور ایران طی بیش از 8 دهه از آنچه در بالا و به صورت یک «الگوی خلاصه» ارائه دادیم پای فراتر نگذاشته. به عبارت دیگر در این نوع «سیاست»، افراد، شخصیت‌ها و محافل یا مستقیماً وابسته به مرکزیت استبدادند و به صور مختلف با این مرکزیت همکاری علنی و یا نیمه‌علنی دارند، یا در مقام «حواریون استبداد» در ارتباطی گنگ‌تر، هر چند اندام‌وار با این مرکزیت قرار دارند. و یا اینکه در صورت تعلق به «قشر مخالف» تنها هدف‌شان سرنگونی تشکیلات حاکم خواهد شد.

این نوع زندگی سیاسی که مسلماً شایستة یک ملت کهنسال و بافرهنگ نیست، طی دهه‌ها بر ایران حاکم شده. از اینرو، ‌ ایرانی نتوانسته ارتباط مشخصی بین فعالیت‌های اقتصادی، فرهنگی و صنعتی با سیاست حاکم بر کشور ایجاد کند. چرا که این ارتباط بیشتر بین دولت مستبد و فعالیت‌های اقتصادی و مالی در مراکز تصمیم‌گیری خارج از کشور ایجاد شده؛ ارتباط با مراکز داخلی بیشتر سطحی و بی‌پایه است. با این وجود یادآور شویم که همین مجموعه «ارتباطات» داخلی و خارجی که در بالا به آن اشاره کردیم در فرهنگ سیاسی کشور نوعی رفتار ویژه نیز به وجود آورده. آنچه امروز به بررسی شتابزدة آن می‌پردازیم همین «رفتار ویژة» سیاسی است.

نخستین مطلبی که در همینجا می‌باید توضیح دهیم برداشت ما از پدیده‌ای است که بالاتر «قشرهای سیاسی» خواندیم. این «قشرها» همانطور که گفتیم ارتباطی با بنیادها، نیازها و مسائل داخلی ندارند. اینان یا از طریق دولت مستبد مستقیماً با خارج از کشور مرتبط می‌شوند، و یا خود بدون واسطه در ارتباط با مراکز تصمیم‌گیری خارج قرار می‌گیرند. اینکه مرتباً دولت‌های مستبد در داخل، خصوصاً در مورد روابط «قشرهائی» که ما حواریون استبداد خواندیم دست به افشاگری می‌زنند، و ارتباط اینان را با تشکیلات خارج «علنی» می‌کنند، در عمل یک بعد از واقعیت فعالیت‌های سیاسی را در ایران ارائه می‌دهد؛ البته این «افشاگری» یک حذف معنادار نیز در بطن خود پنهان داشته: دولت مستبد اگر وابستگی قشرهای دیگر را در بوق و کرنا گذاشته، بر وابستگی‌های خود سرپوش می‌گذارد!

حال نگاهی به شرایط دوران بحرانی سه دهة پیش می‌اندازیم. در آغاز غائله‌ای که نهایت امر به کودتای منحوس 22 بهمن 1357 و تحکیم پایه‌های حکومت آخوندی بر کشور ایران انجامید، صورت‌بندی بالا به شیوة ویژه‌ای بر کشور حاکم بود. دولت مستبد که محمدرضا پهلوی در رأس آن قرار داشت، خارج از «خط حمایت اصلی» که گویا از طرف واشنگتن اعمال می‌‌شد، از نظر تاریخی در ارتباطی گنگ با قشرهای «حواریون استبداد» خود همچون نهضت‌آزادی، جبهة ملی، روحانیت شیعی‌مسلک و بازار و برخی سرمایه‌داری‌های داخلی نیز قرار داشت. این روابط چنان جا افتاده بود که تمامی قشرهای «حواریون استبداد» را کمابیش مورد حمایت قرار می‌داد، چرا که «دشمن اصلی» در ساختاری که جنگ‌سرد بر جهان آنروز تحمیل می‌کرد، اتحاد شوروی معرفی می‌شد! و «کمونیسم» فرضاً می‌توانست منافع تمامی این جناح‌ها را مورد خطر قرار دهد!

در کشاکش رفرم‌های ششم بهمن، و بحران‌های دهة 1340، میان مرکزیت استبداد و «حواریون استبداد» نوعی شکاف سیاسی به وجود آمد. و از درون این «حواریون» فردی به نام روح‌الله خمینی توسط دست‌های استعمار در «قشر مخالف» جاسازی شد. این عمل در واقع نوعی «مخالف‌سازی» تصنعی بود که توسط استعمار در آن سال‌ها صورت گرفت. و نهایت امر سکوئی شد جهت پرش استعمار و ایجاد نوعی «آلترناتیو» سیاسی که هم مستقیماً بازتاب منافع غرب باشد و هم در محدودة سیاست «دولت مستبد» قرار نگیرد! این «جریان‌سازی» در عمل از همان سال‌ها یک هدف اصلی را دنبال می‌کرد: چگونه غرب می‌تواند از شر حکومت پهلوی‌ها خود را خلاص کند، بدون آنکه پای اتحاد شوروی را به درون مرزهای ایران بگشاید؟ جواب این سئوال از همان روز روشن شده بود: جایگزینی پهلوی با روح‌الله خمینی!

پس از آنکه در پس پردة شعبدة وسیعی که توسط رسانه‌های داخلی و خارجی به راه افتاده بود، قدرت سیاسی و «حاکمیت» توسط ارتش و ساواک از دربار گرفته شد و به شخص خمینی تفویض شد، نخستین ویژگی «دولت موقت» در سیاست آنروز عدم تعلق به مرکزیت استبداد بود! در واقع این دولت که به غلط خود را «رژیم حاکم» به شمار می‌آورد، متشکل از عواملی بود که از جمله مهره‌های مرکزیت استبداد نبودند؛ اینان تقریباً همگی از جمله «حواریون سنتی استبداد» به شمار می‌رفتند: جبهة ملی، نهضت‌آزادی و دیگر گروه‌های وابسته به بازار!‌ می‌بینیم که این «ساختار» در چارچوبی که به صورت معمول در ایران مورد تأئید استعمار قرار می‌گیرد جائی نداشت؛ در نتیجه به سرعت شاهد «مخالفت» گروه‌هائی با «دولت موقت» هستیم. و در رأس اینان راستگرایان افراطی را می‌دیدیم که تحت عنوان حمایت از «برخوردهای انقلابی» عملکرد دولت موقت را به زیر سئوال می‌بردند؛ در همین برهه چپ‌افراطی و خصوصاً استالینیست‌ها نیز به شدت با دولت موقت برخورد می‌کردند! بارها مطالبی در مورد همکاری نزدیک چپ‌افراطی با راست‌افراطی در سیاست کشور ایران به رشتة تحریر در آورده‌ایم؛ این رابطة دوجانبه میان دو قطب به اصطلاح کاملاً متخالف در تاریخ معاصر کشور همیشه یک نتیجه به ارمغان آورده: حاکمیت فاشیسم!

در عمل با سقوط «دولت موقت» تمامی تئوری‌پردازی‌ها در مورد «سرمایه‌داری ملی» و به اصطلاح مترقی به نقطة پایان خود رسید. حکومت پای در یک دوره تحولات پایه‌ای گذاشت و نهایت امر با به قدرت رسیدن همین آقای میرحسین موسوی، صورت‌بندی استعماری‌ای که در بالا به آن اشاره کرده بودیم طابق‌النعل‌بالنعل بار دیگر بر فضای سیاست کشور حاکم شد. یک دولت مستبد و متمرکز در رأس امور قرار گرفت، و یک قشر «حواریون استبداد» در اطراف آن خود را در ارتباطی گنگ با حاکمیت قرار دادند، و قشر مخالف مجبور به ترک کشور و یا سکنی گزیدن در سلول‌های زندان شد!‌

جای شک و شبهه ندارد که «صورت‌بندی» فوق به دلیل تکرار مسلسل آن در تاریخ استعماری کشور صورت‌بندی مورد علاقه و تأئید محافل استعماری است. حال که صورت‌بندی ایده‌آل استعمار را شناختیم، بهتر است بینیم که این صورت‌بندی تحت شرایط فعلی در چه مسیری و به چه صورت در حال تحول است؟ نخست اینکه «قشر حواریون استبداد» یا همان‌ها که در دولت موقت از قماش جبهة ملی و نهضت‌آزادی و غیره حضور به اصطلاح «فعال» داشتند مرتباً به دلیل فرسایش طیف سیاسی «قشر مستبد حاکم» تقویت شده‌اند. زمانیکه بنی‌صدر، رئیس جمهور منتخب خمینی دست در دست مسعود رجوی، فدائی اسلام و مسلمین و حضرت امام از تهران فرار کرد، زنده‌یاد بختیار در مصاحبه‌ای گفت: «اگر وضعیت به همین صورت ادامه یابد تا چند صباح دیگر آقای خمینی هم از این حکومت اسلامی فرار می‌کند و می‌آید فرانسه!»‌

بسیاری اظهارات او را «شوخی» دانستند، ولی علیرغم طنز پنهان در این سخنان،‌ با در نظر گرفتن شرایط امروز ایران، شاپور بختیار اشتباه نکرده بود. امروز حضور وزرای سابق حکومت اسلامی در میان «قشرمخالف»، و لات‌بازی‌ و معرکه‌گیری‌ای که برخی مأموران امنیتی و آدمکشان سازمان اطلاعات حکومت اسلامی تحت عنوان «مخالف» در میان «حواریون» برخی «شخصیت‌های» سیاسی به راه انداخته‌اند، به صراحت نشان می‌دهد که پروسة گذار از «قشر متمرکز و مستبد» به آنچه «قشر مخالف» می‌خوانیم با سرعت فراوان در حال تحقق است.

همانطور که شاهدیم این روند پس از کودتای ناموفق انتخاباتی در تهران که حکومت را در برابر افکار عمومی به دو نیم کرد شتاب هم گرفته. به طور مثال، امروز برخی سایت‌ها همچون «روزآن‌لاین» که وابستگی آن به جناح «کلاه‌مخملی‌های» رفسنجانی جای بحث و گفتگو ندارد، در مورد برکناری بیش از 40 سفیر حکومت اسلامی در جریان تغییر و تحولات «دولت جدید»، این برکناری گسترده را به دلیل «عدم‌همکاری» اینان با دولت احمدی‌نژاد تحلیل می‌کند. سایت مذکور در گزارش 11 شهریورماه سالجاری، تحت عنوان «موج جدید تصفیه در وزارت خارجه» قصد دارد به خوانندگان بقبولاند که گروهی از این «دیپلمات‌ها» به دلیل کسب «اجازة اقامت» در محل مأموریت خود، و همگامی‌های‌شان با «جنبش‌ سبز» حتی قصد بازگشت به کشور هم ندارند!‌ اینهمه در پوشش مصاحبه با فردی به نام «هاشم صباغیان»، وزیر کشور «دولت موقت»، و یکی از اعضاء مهم «قشر حواریون استبداد»!

اینکه یک «دیپلمات» بتواند با پاسپورت دیپلماتیک، در کشور محل مأموریت و یا حتی کشور ثالث «اجازة اقامت» بگیرد، شاید آنقدرها که برخی تصور می‌کنند رایج و عملی نباشد. در هر حال دیپلمات‌های حکومت اسلامی مشتی لات‌واوباش‌اند، و معمولاً در ارتباط تنگاتنگ با حق‌وحساب بگیرهای محلی و پورسانتاژهای مختلف قرار می‌گیرند. اینکه محافلی از این اوباش در محل «مأموریت‌شان» حمایت‌هائی صورت داده برای اینان آلاف‌وعلوف تأمین کنند نمی‌باید تعجب‌آور باشد؛ البته اینهمه تا زمانیکه وجود بی‌ارزش‌ دیپلمات‌های کذا در راه بستن قراردادها و چپاول اموال ملت ایران به درد اوباش محلی بخورد!‌ ولی در اینجا قصد ما تحلیل خزعبلات «روز‌آن‌لاین» نیست. این سایت، با انتشار مزخرفاتی از این قبیل، به طور ناخواسته اطلاعات ذیقیمتی از پروسة در حال رشد و نمو در تحولات سیاسی کشور در اختیار ما می‌گذارد. همانطور که گفتیم روند تبدیل «قشر مرکزی» استبداد به «قشر مخالف» به سرعت دنبال می‌شود و در این پروسة جهنمی آنچه اهمیت دارد حفظ شاهرگ‌های ارتباطی غرب در بطن روابط سیاسی در رژیم آینده است.

گفتیم که بیرون کشیدن روح‌الله خمینی از «قشر حواریون استبداد» و قرار دادن وی در «قشرمخالف» از نظر غرب معنا و مفهوم مشخصی داشته؛ وی می‌بایست در زمان موعود خروج از رژیم پهلوی‌ها را بدون فراهم آوردن امکان نفوذ اتحاد شوروی در ایران امکانپذیر می‌کرد. در واقع امروز نیز پروسة کذا همان «اهداف» را گام به گام دنبال می‌کند. برای غرب این مسئله از اهمیت برخوردار است که محافل وابسته به انگلستان و سازمان سیا بدون تحمل ضربه بتوانند در صورت فروپاشی حکومت دست‌نشاندة اسلامی منافع غرب را در ایران محفوظ نگاه دارند. و فراهم آوردن امکان حرکت گستردة اوباش حکومت اسلامی به سوی «قشر مخالف» فقط به این دلیل می‌تواند باشد.

با این وجود، این تغییر و تحول هر چند از نظر غرب بسیار حیاتی تلقی شود، به دلیل تغییرات کلیدی‌ای که در شرایط سیاسی ایران پس از فروپاشی اتحاد شوروی به وجود آمده، در ساختار فعلی آنقدرها که محافل غرب فکر می‌کنند نمی‌تواند کارساز باشد. نخست اینکه برگزیدن یک مسیر تکراری، آنهم در شرایط استراتژیک کاملاً متفاوت، فقط نشان از بن‌بستی است که استراتژی غرب در منطقه با آن روبرو شده. این عمل درست مثل این است که برای رساندن یک کاروان از یک نقطه به نقطة دیگر، کاروان‌سالار در یک صحرای لم‌یزرع همان روشی را برگزیند که در عمق یک جنگل انبوه!‌ از طرف دیگر، با تغییراتی که در شرایط «سخت‌افزاری» و خصوصاً ارتباطات به وجود آمده، زیرجلکی نگاه داشتن این «تحولات» همچون دوران پهلوی‌ها دیگر عملی نیست؛ دست سیاست‌های استعماری بسیار بیش از آنچه «تینک‌تنک‌ها» می‌پندارند در برابر افکار عمومی باز شده. و در آخر مسئله‌ای بسیار مهم و تعیین کننده را نیز نمی‌باید فراموش کرد، درجة وحشیگری و سبعیتی که رژیم دست‌نشاندة آخوندی در راه سرکوب ملت ایران از خود نشان داد جائی برای «پروسه‌های» تکراری باقی نگذاشته، هر چند هنوز عوامل «پرشور» و نانخور غرب در بطن «قشر مخالف» قصد داشته باشند با امثال حسینعلی منتظری، حجاریان، موسوی، کروبی، خاتمی و ... تنور سیاست استعمار را همچنان گرم و داغ نگاه دارند.

به استنباط ما اعمال پروسة تکراری غرب بر فضای سیاست استعماری حکومت اسلامی چند بازتاب مستقیم خواهد داشت که در اینجا به اختصار عنوان می‌کنیم. نخست اینکه در عمل دولت احمدی‌نژاد بیش از پیش هم در بین مردم ایران منزوی می‌شود و هم کارآئی خود را در ارتباط با ساختار‌ها و بافت‌هائی که تعیین‌کنندگان اصلی روابط استعماری در کشورند از دست می‌دهد. در عمل، هر چه دولت احمدی‌نژاد منزوی‌تر شود، عملکرد محافل وابسته به غرب به صورتی پایدار و غیرقابل ترمیم بیشتر صدمه خواهد خورد! غرب در روزهای آینده درمی‌یابد که نمی‌تواند هم احمدی‌نژاد را در داخل منزوی کند ـ این انزوا در چارچوب سیاست‌های استراتژیک غرب بسیار پایه‌ای تصور شده ـ هم با استفاده از اوباش و اراذل اصلاح‌طلب در خارج و داخل کشور آلترناتیوی برای خود فراهم آورد. در نتیجه غرب به سرعت حمایت از احمدی‌نژاد را متوقف خواهد کرد؛ چارة دیگری نیست. اگر پس از انزوای احمدی‌نژاد به مرده‌ریگ رژیم اسلامی هم دیگر امیدی نیست، می‌ماند این اصل کلی که پس از رد کامل گزینة «حکومت اسلامی» چه محافلی مورد حمایت قرار خواهند گرفت؟ همانطور که گفتیم در روزهای آینده تحرکات جدیدی جهت تأمین نیروی سیاسی مورد نیاز برای اعمال تحولات در ایران آغاز خواهد شد.

با این وجود، این مطلب را نیز در همینجا بگوئیم که نیروهای به اصطلاح «جدید» که تحت حمایت غرب پای به میدان تحولات منطقه می‌گذارند، باز هم به دلیل شرایط ویژه‌ای که بر ایران حاکم شده، دیگر نمی‌توانند همچون نمونه‌های گذشته «سرنوشت‌ساز» نیز تلقی شوند.







نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس

...


هیچ نظری موجود نیست: