۵/۲۶/۱۳۸۸

پایان یک توهم!




با علنی شدن شکاف در جبهة «اسلام‌گرایان» خارج نشین، و کنار کشیدن بعضی محافل غرب از پشت این حضرات، به صراحت می‌بینیم که صحنة سیاست فرامرزی رنگ و روی دیگری به خود می‌گیرد. اوباشی که طی چند سال گذشته به خرج حکومت اسلامی و در چارچوب برنامه‌هائی مشخص، یک به یک در خارج از مرزها خیمه و خرگاه بپا کرده، و در واقع سخنگویان «ویراست دوم» حکومت اسلامی شده بودند، طی «انتخابات» اخیر بکلی مواضع خود را از دست دادند. اینان امید بسته بودند که در کنار جنایتکارانی از قبیل میرحسین موسوی بتوانند آنچه حکومت اسلامی «نیست» و هیچگاه نبوده، تحت عنوان «اسلام راستین» به مردم ایران تحمیل کنند، و با جاسازی این «ویراست جدید» در قلب حاکمیت، چند دهه به عمر این مجموعة نفرت‌انگیز که بوی تعفن فاشیسم و انسان‌ستیزی آن مشام هر انسان آزاده‌ای را می‌آزارد بیفزایند. این «برنامة استعماری» که از نخستین روزهای دولت «دوم خردادی» سیدخندان گام به گام دنبال شد، نهایت امر کشور را به موضعی کشانده که امروز شاهدیم. موضعی که در آن نه دولت وجود دارد، نه حکومت؛ نه خط‌مشی سیاسی مشخصی وجود دارد، و نه آینده‌ای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی برای جوانان و فرزندان این سرزمین.

بحث امروز ما، مسلماً‌ در چارچوبی که از عهدة یک وبلاگ برمی‌آید، بر پایة ارائة تحلیلی از این «خلاء قدرت» در جامعة ایران متمرکز خواهد شد، جامعه‌ای که حداقل طی 6 سدة گذشته، به صورتی پیگیر و مستمر فقط در ارتباطی اندام‌وار با «محور قدرت» توانسته موضوعیت‌های سیاسی، عقیدتی، میهنی و حتی مذهبی خود را «تعریف» کند. در هنگامه‌ای که در پی فروپاشی «محور قدرت» در ایران ایجاد شده، طبیعی است که اکثریت ایرانیان دچار سردرگمی سیاسی شوند. ولی اگر این سردرگمی، با در نظر گرفتن پیشینة تاریخی کشور کاملاً قابل درک است، دوا و درمانی خارج از نمونه‌های تاریخی می‌باید برای آن جستجو کرد.

خلاصه می‌گوئیم، اگر ایرانی طی تاریخ خود پیوسته فراگرفته که از یک دیکتاتوری می‌باید به یک دیکتاتوری دیگر جهید ـ این عمل را در تاریخ معاصر بارها شاهد بوده‌ایم ـ شرایط سیاسی و استراتژیک کشور دیگر اجازة پاگرفتن یک دیکتاتوری جدید را نخواهد داد. امروز ایرانیان می‌باید فرا گیرند که چگونه در ارتباطی اندام‌وارتر با جامعة خود و مسائل روزمره می‌توان «محورهای قدرت» را در درون نظام سیاسی، فرهنگی و اقتصادی کشور سازماندهی کرد. این یک روند بسیار پیچیده و گسترده است که بدون پیروزی در آن، خروج از چرخة فاشیسم استعماری امکانپذیر نیست. با این وجود فراموش نکنیم که این پیچیدگی و گسترة عجیب، طی چند دهة اخیر ابزاری جهت توجیه فاشیسم در کشور نیز شده بود.

سیاست‌های کلاسیک غرب به این بهانه که روند طولانی فوق نهایتاً به قدرت گرفتن اتحاد شوروی در ایران می‌انجامید، زندگی در یک جامعة «قانونی» را از ایرانی دریغ ‌کردند، و آنرا از دسترس ایرانیان به دور نگهداشتند! غرب در این روند پیوسته نسخه‌های «زود، تند و سریع» درمانی را مورد حمایت قرار داد، و این نسخه‌ها چیزی نبود جز نظام‌های کودتائی، فاشیست و وابسته. حتی امروز نیز سیاست‌های کلاسیک غرب از به قدرت رسیدن یک نظام فاشیست که ایرانی را به سرعت به «سعادت» مورد نظر برساند حمایت خواهند کرد، اگر اینکار را نمی‌کنند به این دلیل است که دیگر زمینة این عملیات ضدایرانی از دست رفته.

البته ما در همین مقطع به تمامی دست‌اندرکاران ایرانی که با تلاش‌های خود در رده‌های مختلف، «ویراست دوم» حکومت اسلامی را در غرب، که همان «ویراست فرامرزی» بود به صورتی که می‌بینیم منزوی کردند تبریک می‌گوئیم. ولی نمی‌باید فراموش کرد که این «پیروزی» نمی‌باید در معنائی تحلیل شود که تاکنون در عرصة سیاست کشور رایج بوده؛ بر پایة این پیروزی فقط می‌توان یک مجموعة جدید از عملیات فرهنگی، سیاسی و ادبی را در عرصة سیاست روز فعال کرد، چرا که «پیروزی» به هیچ عنوان مرحلة نهائی فعالیت سیاسی نیست. «سیاست» اگر بر محور یک نگرش انسانی متحول شود، همواره یک استمرار بی‌انقطاع خواهد بود، و گسست در بطن حرکت آن به معنای فنا و نابودی است.

با این وجود ذکر این نکته نیز ضروری است که در امر سیاست یک صدا و یا یک گروه هیچگاه تعیین کننده نبوده، نیست و نخواهد بود. اینکه یک گروه و یا یک محفل، حکومتی را در کشوری، خصوصاً در کشور مهم و استراتژیکی چون ایران، تشکیل دهند و بدون در نظر گرفتن الزامات سیاست‌های جهانی چنین و چنان کنند، خود یکی از همان داده‌هائی است که ریشه در فرهنگ حکومت‌های فاشیست و استبدادی دارد. «استقلال» دروغین فاشیست‌ها در ایران از سیاست‌های جهانی در عمل پوششی مناسب جهت مردمفریبی و پنهان نگاه داشتن دست‌نشاندگی و بی‌ارادگی این حکومت‌ها بوده. این «استقلال» نمایشی که حداقل طی 85 سال گذشته دولت‌ها و حکومت‌های «ایرانی‌نما» کم فوت در آستین‌اش نیانداختند، مهم‌ترین نقشی که در سطح سیاست بین‌المللی ایفا کرده، تطهیر دولت‌های استعمارگری بوده که توسط عمال‌شان در ایران دست به جنایات و چپاول علیه مردم ‌زده‌اند. فراموش نکنیم که امروز نیز عدم‌مسئولیت واشنگتن و لندن در قبال جنایات حکومت اسلامی بر علیه ملت ایران همان «استقلال» ظاهری جمکران است. استقلالی که همزمان صدایش از بلندگوهای لندن و واشنگتن و تهران گوش فلک را کر کرده. ولی منافع مالی و اقتصادی‌ای که سیاست‌های حکومت اسلامی در چارچوب منافع محافل غرب به همراه آورده، روشن‌تر از آن است که نیازمند تشریح و تحلیل باشد.

این امر که سیاست در کشور ایران، حداقل طی 150 سال گذشته پیوسته تحت تأثیر چندین و چند عامل خارجی قرار داشته، می‌باید امروز از طرف صاحب‌نظران مورد قبول قرار گیرد. از تقبل همین اصل کلی می‌توان به این تکیه‌گاه تشکیلاتی دست یافت که امروز برای سازماندهی یک سیاست منسجم داخلی و خارجی، ایرانیان با تکیه بر شناختی که از همین عوامل خارجی در دست دارند، چگونه می‌باید پای در میدان عمل بگذارند. در کمال تأسف تا به حال هیچ گروه و تشکیلات سیاسی در مورد این مسائل نه تحقیقی ارائه کرده، و نه اظهارنظر مشخص سیاسی صورت داده. البته همانطور که گفتیم نبود این «تحلیل‌ها» فقط به این دلیل است که گروه‌های فوق خود در چارچوب همان «استبدادهای» یک‌روزه و «زود و تند و سریع» موجودیت‌شان را تا به امروز جستجو کرده‌اند. امیدواریم که با در نظر گرفتن شرایط جدید این حرکت هر چه زودتر در قلب گروه‌های سیاسی کشور آغاز شود. چرا که، آندسته از گروه‌ها که این ضرورت‌ را امروز مسکوت بگذارند فردا مشکل می‌توانند حرفی برای مطرح کردن داشته باشند.

با این وجود، گذار از مرحلة یک حکومت دست‌نشانده و مدعی «استقلال» ـ این حکومت عملاً تبدیل به ابزاری جهت سرکوب ملت ایران شده ـ به یک حکومت دمکراتیک با «حضور واقعی»، ملموس و اندام‌وار در ارتباط با دیگر سیاست‌های جهانی که همزمان با قبول نقش‌های آتی که هم‌جواری با روسیه، و اشراف بر شاهرگ‌ حیاتی انرژی در خلیج‌فارس برای ایران تحصیل خواهد کرد، به حکم اهمیتی که در آن می‌بینیم به هیچ عنوان کار ساده‌ای نیست. ساختارهای سیاسی، اداری و تشکیلاتی که در گذشته و در چارچوب ارائة خدمات زیرجلکی به سیاست‌های جهانی تحت عنوان ادارات، احزاب، گروه‌ها و حتی محافل پیش‌بینی شده بودند، در چارچوب جدید کارساز نخواهند بود. کشور ایران نیازمند کادرهای بالای سیاسی و دیپلماتیک است که با تکیه بر داده‌هائی که بنیادهای فکری، «تینک‌تنک‌ها» ارائه می‌کنند، مسائل استراتژیک کشور را در چارچوب منافع ملی اداره کنند. جای بحث و گفتگو نیست؛ نه در داخل کشور، و نه در خارج، ایرانیان چنین کادرهائی ندارند و از «تینک‌تنک‌هائی» که نام بردیم نیز نشانی در دست نیست.

سطح بسیار نازل در مقالات ارائه شده در مطبوعات داخل کشور، حتی آندسته از مطبوعات که ادعای رسالت‌ فرهنگی، سیاسی و ایدئولوژیک و «دینی» دارند، بخوبی نشان می‌دهد که در داخل کشور روشنفکران واقعی و صاحبان قلم، حتی در بطن حوزه‌های شیعی‌مسلک از هر گونه همکاری با حکومت کناره‌ گرفته‌اند. این مسئله قابل درک است، چرا که در این نوع حکومت مسلماً جائی برای روشنفکر وجود نخواهد داشت. از طرف دیگر، روشنفکران ایرانی مقیم خارج، یا به طور کلی از فضای سیاست کشور بیرون رفته و به قولی عطای‌اش را به لقای‌اش بخشیده‌اند، یا اینکه به دلیل قرار گرفتن در همان جو کلاسیک که در بالا عنوان کردیم هنوز فکر می‌کنند حضور سیاسی یک «تفنن» در راه استقرار یک حاکمیت موقت استعماری و استبدادی در کشور است! اینان دلیلی نمی‌بینند که انرژی و وقت خود را در راه نظریه‌پردازی سیاسی، فرهنگی و استراتژیک صرف کنند.

ولی این فضا امروز به طور کلی منقلب شده، و عوامل درون آن نیز تغییر خواهد کرد، در نتیجه، نخستین انتظار ما این است که در ماه‌های آینده قلم‌های وزین و قدرتمند در داخل کشور فعال شوند. همانطور که پیشتر نیز گفتیم، حکومت اسلامی به سرعت فضای اجتماعی و فرهنگی و سیاسی کشور را از دست می‌دهد، ولی در همینجا بگوئیم که این امر به هیچ عنوان کفایت نخواهد کرد. می‌باید نطفه‌های روشنفکری در تمامی زمینه‌ها جایگزین پوپولیسم کور، عوامفریبی و خرافه‌پردازی استعماری در جامعة ایران شود. در غیر اینصورت فضاهائی که حکومت اسلامی به دلیل فروپاشی علنی مشروعیت تشکیلاتی‌اش از آن‌ها یک به یک پای بیرون می‌گذارد، از طرف عواملی که ما «متفرقه» می‌خوانیم «اشباع» خواهد شد، و فردا آن‌ها که حضور در فضای روشنفکری کشور را امروز «دون‌شأن» خود می‌بینند، نمی‌توانند «بازدهی» این «عوامل متفرقه» را به زیر سئوال برند.

از طرف دیگر ارتباط اندام‌وار میان روشنفکران داخل کشور و هم‌قطاران خارج‌نشین‌شان می‌باید به سرعت برقرار شود. از امکاناتی که امروز اینترنت فراهم آورده می‌باید بهره‌ گرفت و در راه ایجاد و استحکام این ارتباط گام برداشت. با وجود آنکه مطلب کمی طولانی خواهد شد، در اینجا از ترجمة مصاحبه‌ای که سایت اینترنتی اشپیگل با رضاپهلوی صورت داده یک بررسی بسیار اجمالی ارائه می‌دهیم. ترجمة مصاحبه توسط خانم الهه بقراط صورت گرفته و در سایت «گویانیوز» منتشر شده. هدف از این بررسی ارائة نمونه‌هائی است از برخوردهای سیاسی، در چارچوبی که در بالا به آن‌ها اشاره داشتیم. به طور مثال، «شاه‌کلید» مصاحبه که از طرف «گویانیوز» با حروف درشت نیز به چاپ رسیده به این مضمون است:

«دوران اين توهم که تنها يک نفر، يعنی خامنه‌ای، می‌تواند به نام خدا قدرت حکومتی را کسب کند، به سر آمده است. اينک بالاترين رهبر مذهبی مشروعيت مردمی خود را از دست داده است.»


در همین دو جمله ناآگاهی آزاردهنده‌ای که نتیجة عدم همکاری صاحب‌نظران و استراتژها با مدعی تاج و تخت سلطنت ایران است، و نهایت امر سیاست جاری کشور را به صراحت از دسترس وی به دور نگاه داشته برخورد می‌کنیم. نخست اینکه آقای خامنه‌ای، همچون نمونة شاه سابق ایران هیچگاه، نه امروز و نه دیروز، نمی‌توانسته «به نام خدا» بر مجموعه‌ای اعمال حاکمیت کند، که از سه طرف توسط نیروهای نظامی سازمان ناتو به محاصره درآمده، و در شمال نیز تحت نظارت مستقیم موشک‌های قارة پیمای مسکو قرار گرفته. این «موضع‌گیری» اگر به دلیل ملاحظات دیپلماتیک نمی‌باید مستقیماً به صورت مصاحبه‌کننده «پرتاب» شود، می‌بایست به نحوی از انحاء در قلب مصاحبه جائی برای خود باز کند. ولی می‌بینیم که برخورد رضاپهلوی با مسائل جاری کشور، دقیقاً در چارچوب همان «استقلال فرضی» حکومت اسلامی قرار گرفته! استقلالی که در بالا توضیح دادیم و ریشة آنرا می‌باید در دریافت‌های گنگ و بی‌پایه‌ای بجوئیم که از دورة کودتای میرپنج در ایران رایج شده.

در عمل، آقای خامنه‌ای در کشور ایران هیچکاره است؛ همان نقشی را دارد که شاه سابق داشت، و دیدیم که چگونه توسط مشتی افسر خودفروخته که در ملاءعام به پایش می‌افتادند از کشور اخراج شد. از طرف دیگر، جملة دوم نیز حاوی مطلبی فوق‌العاده تکان‌دهنده است. مطلبی که در هیچ منطق و نظریة «عقیدتی ـ سیاسی» حتی طی دوران حیات روح‌الله خمینی نیز دیده نشده بود. اینکه «ولی‌فقیه»، در یک مصاحبه «بالاترین رهبر مذهبی» نزد شیعیان معرفی شود، نه تنها یک «اشتباه» سیاسی که دقیقاً یک افتضاح است!‌ این مسئله را ما فقط می‌توانیم یک ابداع تلقی کنیم، ابداعی که توسط شخص رضاپهلوی و در جهت توجیه «خزعبلات» حکومت اسلامی صورت گرفته!‌

اینکه امروز رضاپهلوی به خود اجازه ‌دهد، بدون کارشناسی درست و منطقی، صرفاً با استفاده از گفتمان رایج در «بولتن‌های» سپاه پاسداران، تحت عنوان ولیعهد ایران با یک نشریة صاحب‌نفوذ مصاحبه کند، به صراحت عمق بی‌اطلاعی و کم‌فرهنگی‌ جامعة ایران را به نمایش می‌گذارد. ما ملت می‌باید فراگیریم که از مواضع خود به بهترین صورت ممکن دفاع کنیم، نه اینکه آن‌ها را به ثمن‌بخس در اختیار مخالفان قرار دهیم!‌ به همین دلیل است که بالاتر نیز اشاره کردیم و صریحاً گفتیم که می‌باید بر این «جهل سیاسی» نقطة پایان گذاشت. این نوع بی‌اطلاعی‌ها که مدعی تاج و تخت را به پیروی از گفتمانی می‌اندازد که حکومت اسلامی جهت توجیه مواضع داخلی و خارجی خود رایج کرده، آیا می‌تواند برای آیندة ایران سازنده تلقی شود؟

متأسفانه برای اجتناب از اطالة کلام نمی‌توان به بررسی دیگر «فرازها» در این مصاحبه پرداخت. در کمال تأسف این مصاحبه سرشار از همین «فرازها» است، و نهایت امر می‌باید بگوئیم توسط فردی صورت گرفته که به هیچ عنوان شناخت سیاسی از مسائل کشور ندارد! این فرد فاقد یک نگرش منسجم و موضع‌گیری سیاسی است، و قادر نیست میان موضع‌گیری خود در مقام مخالف حکومت اسلامی، و در تضاد با گفتمانی که توسط یک حکومت دست‌نشانده رایج شده، حتی نزد یک مصاحبه کننده «تفاوت» و «تمیز» ایجاد کند. این نوع برخوردها با سیاست کشور، در شرایط فعلی که حضور فعال جناح‌ها در جامعه الزامی ‌شده، و صورتبندی‌های «زود و تند و سریع» را غیرممکن کرده، آنقدرها که برخی فکر می‌کنند آینده‌ساز نخواهد بود.




هیچ نظری موجود نیست: