
روز گذشته شبنامهای «بیامضاء» که ظاهراً متن آن از طرف تعداد «قابل توجهی» از آخوندهای قم و اصفهان و مشهد مورد تأئید قرار گرفته، در برخی سایتها خطاب به مجلس خبرگان رهبری منتشر شد. در این مقطع از بررسی جزئیات مطروحه در این «شبنامه» چشمپوشی میکنیم، ولی یادآور میشویم که مهمترین محور مطرح شده در متن شبنامه همان موضوع برکناری علی خامنهای از مقام «ولایت امر» است. جالب اینکه، روزنامة «نیویورک تایمز»، مورخ 18 اوت نیز موضوعات مطرح شده در این شبنامه را مستقیماً «انعکاس» داده، و «بیبیسی» با تکیه بر اظهارات «شخصیتهائی» باز هم «ناشناس» سعی در واقعیتر نمایاندن مفاد این شبنامه دارد و این خبر بهجتاثر را در رأس اخبار خود قرار داده! البته در شرایط فعلی «ظهور» چنین شبنامههائی دور از تصور نیست؛ میدانیم که آب گلآلود شده و فصل ماهیگیری است! ولی برای ما متن این اعلامیهها اهمیت ندارد، دلیل ظهور آنها بر خطوط رسانهای است که مهم میشود. چرا که نویسندة این وبلاگ طی سالها قلمزنی به صراحت نشان داده، برای امثال علی خامنهای چه در مقام ولایت و چه در مقام روضهخوانی کوچکترین اهمیتی در ساختار سیاسی کشور قائل نیست؛ آنچه برای اوباشی از قماش خامنهای در ایران اهمیت ایجاد کرده، عملکرد محافل قدرتمند خارجی است که از این آخوند ولگرد خراسانی به عنوان صورتک منافع خود در ایران استفاده میکنند. البته اگر امروز گروهی از همین محافل به جان صورتک مفلوک همپالکیهایشان افتادهاند، برای ایرانیان حائز اهمیت خواهد بود که بدانند در پشتپرده چه آشی سربار میرود.
در بررسی «آش» کذا نخست میباید گفت که «مانور» بچگانة سیاسی و رسانهای که تحت عنوان «شبنامه» به راه افتاده، ثابت میکند که گروهی از محافل قدرتمند غرب ـ مسلماً شامل دمکراتنمایان در روزینامة «نیویورکتایمز»، دست در دست امثال نوآم چامسکی و الیویزل و دیگران ـ قصد تحمیل یک «کادر رهبری» جدید بر حکومت اسلامی را دارند. و این نوع تغییر دیگر مسئلة انتخابات کشکی و لشکرکشی اوباش به خیابانها نیست، اینبار قلب حاکمیت است که هدف قرار گرفته شده. البته از قدیم گفتهاند، «صلاح مملکت خویش خسروان دانند!» این حکومت اسلامی که توسط ارتش آمریکائی شاهنشاهی و ساواک آریامهری به قدرت رسید، از روز نخست سرجهازی ایالات متحد بوده. امروز نیز هر غلطی میخواهند با سرجهازیشان بکنند. تا اینجای قضیه اصلاً به ما ملت ایران مربوط نمیشود. ولی تمایل این محافل در اعمال «تغییرات» در ساختار این «میمون بد ادا» به صراحت نشان میدهد که نظریهپردازان اصلی، همانها که سی سال پیش این تحفة نطنز را برای ما ملت از آستینشان در آوردند، و در پس پردة «حکومت اسلامی ایران» پناه گرفتند، حداقل یک سرشان را در همان نیویورک تایمز، روزنامة «روشنفکران» حزب دمکرات میباید جستجو کرد.
دعوای محافل بینالمللی بر سر محدودة «منافع» تعیین شده، درست عین دعوای شرخرها در میدان بارفروشان است. این محافل، همچون شرخرها، برای حفظ منافع خود دست به هر جنایت و آدمکشی و تجاوز و تعدی میزنند، ولی از آنجا که میباید در ارتباط با یکدیگر «نان بخورند» دست به «نوامیس» طرف مقابل نخواهند زد. خلاصه از دعوای مستقیم میان خودشان گریزاناند! در نتیجه زمانیکه به شرخرهای «مدرن»، یعنی همان آسمانخراشهای خیابان پنجم نیویورک میرسیم، به طور مثال چپاول ملت ایران تحت حکومت اسلامی عین درآمد «پریبلنده» و «سیمین قشنگه»، میرود زیر انگشتر «اکبرسبیل»! و در اینصورت «اصغر زاغی» با همة بروبیایاش حتی به این دو «نشمه» نگاه هم نخواهد کرد! اگر «پریبلنده» با خانة «اصغرزاغی» دعوا داشته باشد، صدای اصغر را نخواهیم شنید. «اکبرسبیل» را صدا میکنند تا «پریبلنده» را سرجایش بنشاند. بله، همانطور که میبینیم ریشة انباشت ثروت در همینجاها میباید جستجو شود، از فاحشهخانه شروع میکنیم تا برسیم به «آیبیام»!
امروز که نیویورکتایمز گیس علیخامنهای را محکم گرفته و ول نمیکند، قضیه درست مثل این است که «اکبرسبیل»، پریبلنده را در ملاء بگیرد به زیر مشت و لگد، تا به «اصغرزاغی» حالی کند که کنترل مسائل را هنوز از دست نداده. و وای به حال اصغر اگر چشم بد به «درآمد» پری و سیمین داشته باشد. اگر میگوئیم این «دعوا»، ارتباطی با ملت ایران ندارد برای همین است. ولی برای ارائة تصویر روشنتری از مسائل استراتژیک ایران باید دست از «اکبرسبیل» و نشمههایش بشوئیم و نگاهی به جغرافیای سیاسی منطقه بیاندازیم.
در منطقة خاورمیانه و آسیای مرکزی، خصوصاً امروز و پس از فروپاشی اتحاد شوروی دو محور سیاسی و قدرتمند قابل تمیز شده؛ نخست محور وابسته به روسیه را میبینیم، و در مرحلة بعد محوری که آنرا «اسلامگرائی» آمریکا میخوانیم. این دو محور که اولی پس از فروپاشی اتحاد شوروی در مسکو توسط مردهریگ «کی. جی. بی»، و دومی پس از کودتای 22 بهمن 1357 توسط ساواک آریامهری در تهران و زیر نظر آمریکا پایهریزی شد، امروز پس از گذشت چندین سال محورهای دیگر از قماش حکومتهای سنتی، «سلطنتهای» شیخی، جمهوریهای آبکی و لیبرالنما، و غیره را عملاً تحتالشعاع قرار دادهاند. پر واضح است که محور اول در دست مسکو قرار گرفته، و دومی نیز زیر نگین پنتاگون است.
طی چند سالی که از فروپاشی اتحاد شوروی میگذرد شاهد قدرت گرفتن روزافزون محور «روسیه» در این منطقه هستیم؛ مسئلهای که از پیش کاملاً قابل پیشبینی بود و در عمل جای تعجب ندارد. با این وجود همچون نمونة «شرخرها»، محور روسیه به منافع آمریکا دستدرازی نخواهد کرد، هر چند مایل باشد که قسمتی از درآمد «پریبلنده» را به جیب بزند. ولی به دلیل رعایت «محدودة منافع» رقیب، سیاست خارجی روسیه در مورد ایران کاملاً واضح است: «حمایت از گسترش روابط!» سیاست فوق به این معناست که مسکو در تعیین خطوط کلی دخالت نخواهد کرد، و خلاصه تحت هیچ شرایطی به خانة «پریبلنده» تجاوز نمیکند! و اینکه مسکو در این چارچوب فقط «امتداد» روابط اقتصادی و مالی و تجاری خود را در منطقه دنبال خواهد کرد!
به طور مثال، بهترین نمونه جهت روشن شدن آنچه «امتداد» منافع مالی و تجاری و اقتصادی از نظر مسکو تلقی میشود، مسئلة قیمت نفتخام و گازطبیعی است. اگر به صورت سنتی در برخی مقاطع دولتهای آمریکا افزایش چشمگیر قیمت نفت را در چارچوب «رگولاسیونهای» داخلی مورد تأئید قرار میدادند، سقوط قیمت نفتخام نیز در چارچوب همان «رگولاسیونها» میبایست به دنبال میآمد. امروز شاهدیم، در شرایطی که به گفتة بانکهای جهانی فعالیت اقتصادی به صورتی بیسابقه سقوط کرده، قیمت نفت همچنان بر محور 70 دلار در هر بشکه متوقف مانده است. و فراموش نکنیم که این «ثبات» در زمینة قیمتسازی برای نفتخام میتواند به تمامی فعالیتهای شبکة اقتصادی در منطقة خاورمیانه و آسیای مرکزی سرایت کند. و این مجموعه نمونة کوچکی از آنچه مسکو «امتداد منافع» تعریف میکند، به دست خواهد داد!
ولی نمیباید فراموش کرد که همین «دنبال کردن» روابط «حلال» و خصوصاً ممتد، در زمینههای اقتصادی و مالی و تجاری خود نهایت امر به قیمت فروپاشی منافع غرب تمام خواهد شد، منافعی که طی سالیان دراز فقط و فقط در چارچوب تحمیل پیوستة عامل «گسست» بر ملتهای منطقه حاکم شده. غرب، خصوصاً در مناطق نفتخیز، طی دههها در هر گام سعی داشته تا «گسست» را در سیاست، اقتصاد و امورمالی کشورهای تحت انقیاد خود اعمال کند، تا از این راه هم از شکلگیری سرمایهداریهای رقیب در این مناطق جلوگیری به عمل آورد، و هم سیاست و اقتصاد را تحت نفوذ خود و در ارتباطی تنگاتنگ و دائم با الزامات متحول و رنگارنگ مالی و اقتصادی داخلی هماهنگ کند.
البته زمانیکه سخن از این «گسست» به میان میآوریم، حکماً نمیباید تغییرات سیاسی ریشهای همچون کودتای 22 بهمن و یا لاتبازیهای مصدقالسطنه و 28 مرداد را در نظر آوریم. یک تغییر «ظاهراً» کوچک در فلان و یا بهمان شرکت ثروتمند نفتی، به طور مثال در عربستان سعودی نیز میتواند این «گسست» را در راستای تأمین منافع آمریکا ایجاد کند. ولی زمانیکه به طور کلی «گسست» از روابط منطقهای حذف شود، تمامی گسستها از میان میرود، در نتیجه همانطور که میبینیم طی بیش از 12 سال، آمریکا «طرحی» را که با هیاهو و لاتبازیهای سیدخندان در ایران آغاز کرد، و تا به امروز همچنان ادامه داده، نتوانسته در بافت حکومت اسلامی به صورتی که مورد نظرش بوده عملی کند.
حال میباید پرسید که اصولاً «طرح» آمریکا چیست؟ همانطور که در بالا عنوان کردیم، طی دوران جنگسرد سیاست ایالات متحد به عنوان سرکردة سرمایهداری در منطقة خاورمیانه بر پایة تحمیل گسست، کودتا و خصوصاً سرکوب فراگیر ملتها استوار بود. شاهد بودیم که در چارچوب همین سیاست که «ستیز با مسکو» در رأس آن قرار داشت، روز 22 بهمن 57 مشتی اوباش ارتش شاهنشاهی دست در دست اراذلی که توسط سازمان سیا از اروپا و آمریکا و خصوصاً از نجف و کربلا راهی تهران شده بودند، یک حکومت سرکوبگر و وحشی بر ملت ایران حاکم شد. از تشریح اهداف و آنچه «شرح وظائف» این حکومت میخوانیم در شرایط فعلی چشمپوشی میکنیم، ولی راه گزافه نرفتهایم اگر عنوان کنیم که طی سه دهه که از حاکم کردن این مجموعة فرهنگستیز، انسانستیز و ضدایرانی بر کشورمان میگذرد، غرب از طریق چپاول ثروتهای مناطق نفتخیز و به راه انداختن جنگ و آدمکشی، «سفینة» خود را در شاهراههای پیشرفت و تعالی بخوبی پیش رانده.
با این وجود «داستان» اسلام وحشی و سرکوبگر، اگر سالیان دراز جیب آمریکائیها را حسابی پر میکرد، پس از فروپاشی اتحاد شوروی برای غرب مشکلات فراوانی به همراه آورده. مشکلاتی که تماشائیترینشان همان عملیات هواپیماربائی و قتلعام چند هزار نفر در مرکز شهر نیویورک بود! ولی علیرغم این مشکلات، بر روی صفحة شطرنج سیاست منطقه، آمریکا الزاماً میباید از مهرة «اسلامگرائی» استفاده کند؛ به صراحت بگوئیم دنبالهروی از سیاست چپاول و سرکوب پس از سالیان دراز برای واشنگتن مفر دیگری جز اسلامگرائی «باز» نگذاشته. و طی سفر دیپلماتیک اوباما به منطقة خاورمیانه، در سخنرانی وی نیز جز «اقتداء به اسلام» در عمل هیچ ندیدیم! به همین دلیل است که امروز تمامی کانالهای تبلیغاتی ایالات متحد به عناوین مختلف بر طبل «اسلام» میکوبند. یکی همچون میرحسین موسوی امامخمینی و انقلاب اسلامی میخواهد، دیگری از «اسلام راستین منتظری» آب به دهانش افتاده، آن دیگری «اسلام چندصدائی» هوس کرده، احمدینژاد و باند اوباش خیابانیاش نیز از خداوند منان همه روزه «اسلامراستین» و ضدآمریکائی طلب میکنند! ولی در واقع همگی اینان نانخورهای یک دکان واحداند.
طرح آمریکا همانطور که بالاتر نیز گفته بودیم ایجاد «گسست» در روند مسائل اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی در کشورهای منطقه است. ولی امروز اعمال این «گسست» دیگر به صور رایج گذشته امکانپذیر نیست. چرا که اعمال روشهای گذشته میتواند بین منافع «اکبرسبیل» و «اصغرزاغی» تلاقی و تصادم به وجود آورد، و این امر به طور کلی دکان را از پایبست ویران خواهد کرد. در نتیجه آمریکائیها تمامی تلاش خود را به خرج میدهند که بدون تحمیل این نوع «گسست» که خشم مسکو را تحریک میکند، در حکومت دستنشاندة اسلامی خود تغییرات مورد نظر را نیز اعمال کنند. ولی طی اعمال این روشهای استعماری غرب فراموش نمیکند که مرتباً آیات عظام و آخوندهای رنگارنگ را نیز بر صفحة سایتها و روزینامههای خود به صورت تمام قد و نیمرخ و سهربعی و ... معرفی کرده، به جهانیان «ثابت» کند که «ملت ایران» دست از اسلام و آخوند و تقیه و روزه و زوزه برنخواهد داشت!
این «طرح» همان است که اینک بیش از یک دهه فضای سیاسی و اجتماعی کشور را اینچنین ملتهب کرده. نه آمریکا میتواند از این کلافسردرگم کلیدی برای مشکلات منطقهای خود بیرون بکشد، و نه نوکران «اسلامگرای» واشنگتن دیگر قادرند در فضای فعلی کارساز باشند و منافع آمریکا را از طریق سرکوب ملت ایران تأمین نمایند. میبینیم که ملت ایران را تحت حمایت غرب و با تمام قدرت در ایران سرکوب میکنند، ولی در عین حال دیگر نمیتوانند همچون دوران 22 بهمن و یا 28 مرداد، مسائل واشنگتن را نیز از طریق این سرکوبها برای دورهای طولانی در منطقه حل و فصل نمایند. خلاصه میکنیم، واشنگتن در این راستا خود را در دامان یک سیاست فرسایشی انداخته که نهایت امر به سقوط محدودههای امنیتی و منافع منطقهایاش منجر خواهد شد. و به همین دلیل است که سعی دارد در مسیر حرکت «اسلامگرائی» خود گزینة «دمکراسیخواهی» را نیز، البته به صورتی کاملاً نمایشی جاسازی کند.
استنباط ما این است که در آخرین مرحله از این طرح استعماری، زمانیکه دیگر واشنگتن امیدی به حفظ مهرههای اسلامگرای خود در منطقه نداشته باشد، کاخسفید کارت «دمکراسی سیاسی» را نیز در ایران از آستین خود بیرون خواهد کشید. البته با توجه به مسائل داخلی و خارجی مشکل میتوان به دمکراسی سیاسی در ایران به عنوان یک گزینة پایدار امیدوار بود. اگر آمریکا کارت دمکراسی سیاسی را با شتابزدگی از آستین بیرون بکشد، شکست آن غیرقابل تردید خواهد بود. این کارت فقط در شرایطی میتواند بر بحران سیاسی در جنوب دریای خزر نقطة پایان بگذارد که پیش از رسیدن به بنبست اسلامگرائی از طرف کاخ سفید مطرح شود. حداقل زمان کافی برای تشکیلات مختلف سیاسی کشور وجود داشته باشد که بتوانند زمینة لازم برای چنین گزینهای را در داخل فراهم آورند. ولی مسلم بدانیم که اگر روند مسائل به صورتی که تا حال پیش رفته ادامه یابد، «اعلام رسمی» حمایت کاخ سفید از دمکراسی و «لائیسیته» در ایران، هر چند در قالب یک فریب سیاسی، در زمانی مطرح خواهد شد که امکانی جهت عملی کردن آن وجود نداشته باشد.
در راستای همین تحلیل از شرایط کشور است که ما با برخورد برخی تشکیلات، سازمانها، احزاب و تشکلهای سیاسی با مسائل ایران به شدت مخالفت میکنیم. به عقیدة ما برخی از این سازمانها سعی دارند تا با سوار شدن بر امواجی که دستهای سازمان سیا و حکومت دستنشاندة اسلامی در ایران به راه میاندازد، اهداف خود را در این شرایط به ارزش بگذارند! این عمل همانطور که تجربیات 28 مرداد برای حزب توده، و 22 بهمن برای دیگران به صراحت نشان داد، نه تنها عملی نیست که نهایت امر فقط به قیمت نابودی نسلها در کشور تمام خواهد شد. مسائل و مشکلات جامعة ایران را در شرایط فعلی دیگر نمیتوان با عینک عموسام مشاهده کرد، این عینک با شیشههای دودگرفتهاش دیگر کارساز احدی نخواهد بود!
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر