۴/۰۷/۱۳۸۸

تشیع و تحول!




نمایشات «انتخاباتی» که حکومت اسلامی با حضور عده‌ای از عوامل شناخته شدة خود در رأس هرم سرکوب به راه انداخت به پایان روند «قانونی» خود نزدیک می‌شود. تا چند روز دیگر شورای نگهبان جمکران می‌باید رأی نهائی خود را در مورد این «انتخابات» صادر کند. در چارچوب آنچه تاکنون تحت عنوان «واقعیات» انتخابات از مجاری «قانونی» ارائه شده، ریاست جمهوری احمدی‌نژاد گویا غیرقابل بحث خواهد بود!‌ اینکه شمارش دوبارة 10 درصد آراء کار را به کجا می‌کشاند، بجای اینکه نوعی استفهام تلقی شود، می‌باید به عنوان یک موضع‌گیری استراتژیک مورد تحلیل قرار گیرد. چرا که این 10 درصد در کنار دیگر «آرائی» قرار خواهد گرفت که نه شمرده شده، و نه شمرده خواهد شد. فراموش نکنیم که مشکل حکومت جمکران نه آراء مردم است، و نه تعداد این آراء؛ مشکل یافتن راهی است جهت تداوم رژیم سرکوب و چپاول.

کشورهای اروپای غربی دست در دست هیئت حاکمة جدید و «دمکرات» آمریکا قصد آن داشتند که با بیرون کشیدن میرحسین موسوی یک نوع «حماسة» نوین دوم خردادی به شیوة «سیدخندان» به راه بیاندازند. اینکه سهم واقعی ملت ایران از چنین «حماسه‌ای» چه می‌توانست باشد، جای بحث ندارد. کارنامة 8 سالة سیدخندان به صراحت نشان می‌دهد که در عمل و تئوری «اصلاح‌طلبی» با چه دیواره‌هائی در بطن حکومت اسلامی برخورد خواهد داشت. فروافتادن در توجیهاتی ایدئولوژیک که هم حاکمیت اسلامی را دست‌نخورده می‌خواهد و هم اصلاح‌طلبی را پیشرو و مترقی، و کشور را درگیر روند سیاست‌بازی‌های «علی خواجه ـ خواجه علی» می‌کند، طی دورة سیدمحمد خاتمی تجربه شده. جامعة ایران دیگر پای در این باتلاق متعفن نخواهد گذاشت.

آنان که با جدیت در بوق این به اصطلاح «انتخابات» می‌دمیدند، و مردم را به شرکت فعال دعوت می‌کردند، به عقیدة ما متعلق به جناح‌های مشخصی‌اند. یا صریحاً نانخورهای محافل استعماری‌اند و فقط «به فرموده» عمل می‌کنند، یا بازماندگان خیل «ایده‌آلیست‌های» کوردل شیعی‌مسلکان در صدر «انقلاب اسلامی‌اند‌»‌ و هنوز اسیر آتش عشق علی و حسین، ترجمان احساسات کودکانة امثال شریعتی و مطهری باقی مانده‌اند، یا جماعتی‌اند که از وحشت دیکتاتوری «کمونیست‌ها» و یا بازگشت سلطنت، یعنی چپ‌افراطی و راست‌افراطی، به حکومت آخوندجماعت به صورت «زیرجلکی» رضایت می‌دهند. به هر تقدیر الهامات اینان هر چه باشد، در یک اصل تردیدی نیست؛ صحنه را بکلی باخته‌اند! بهتر است بجای سمبه زدن در لولة زنگ‌زدة تفنگ حکومت اسلامی دکان دیگری بیابند.

اصلاح‌طلبان حکومتی، طی چند روز آینده می‌باید ارتباط تشکیلاتی خود را با مراکز ثقل حکومت «نظامی ـ اسلامی» مشخص کنند، و وعدة «بازشماری» آراء که از طرف مقام‌معظم و نوحه‌خوان‌های شورای نگهبان مطرح شده، در واقع فرجه‌ای است زمانی جهت دست‌یابی به این «ارتباطات نوین» و تعیین چند و چون آن‌ها. اینکه امثال کروبی و موسوی از این «بازشماری» در چه شرایطی سر بیرون خواهند آورد، دیگر برای بسیاری از قشرهای اجتماعی در ایران بی‌اهمیت شده، کاندیداهای ریاست جمهوری در عمل ثابت کردند که بیشتر از آنچه امین آراء و تمایلات اجتماعی توده‌های مردم کشور باشند، دست‌نشاندة حکومت و تشکیلات سرکوبگراند. هر چند این نتیجه‌گیری بسیار زودتر از این‌ها می‌توانست به منصة ظهور برسد اگر برخی قلم‌به‌مزدها دست به انحراف افکار عمومی نمی‌زدند، و مردم کشور را به بن‌بست شرکت فراگیر در این «انتخابات» نمی‌انداختند. با این وجود، بن‌بست کذا امروز دیگر دامنگیر ملت نیست؛ تکلیف ملت با این حکومت به دلیل همین بن‌بست بیش از پیش روشن شده، این بن‌بست به معنای واقعی کلمه گریبانگیر حکومت شده است.

حمایت‌های فرامرزی از حکومت اسلامی، و زمینه‌سازی جهت برگزاری «انتخابات» جمکران که طی آن قرار بود با تکیه بر «حضور فرضی» بیش از 85 درصد واجدین شرایط، «تاجگذاری» میرحسین موسوی در مقام ریاست جمهور نقطة بازگشت به «خط‌امام» و «ارزش‌های جاودان» اسلام در سیاست روزمرة کشور ایران شود، در عمل به آب گوزیده. این «حضور» فرضاً فراگیر به نفع احمدی‌نژاد مصادره شد و آتش‌بیاران معرکة عموسام نه تنها جان تازه‌ای در کالبد «خط امام» ندمیدند که امام‌شان را از وضعیت نیمه‌جان به جسدی متعفن و پوسیده تبدیل کردند. خلاصة کلام پتکی که قرار بود بر فرق ملت ایران فرود آید، تبدیل به استخوان شد و در گلوی حکومت‌های غرب و آمریکا افتاد. احمدی‌نژاد که چهارسال پیش، فقط برای جنگ‌افروزی و مفت‌گوئی توسط همین آمریکائی‌ها از صندوق‌ها بیرون کشیده شده بود، امروز می‌باید در کنار آقای اوبامای «دمکرات» نقش سرنوشت‌سازی در حیطة منطقه‌ای نیز ایفا کند! خلاصة کلام اگر موضع احمدی‌نژاد به عنوان رئیس جمهور مورد تأئید نهائی قرار گیرد، دیر یا زود می‌باید منتظر مذاکرات آقای اوباما با ایشان نیز باشیم! و دلیل هیاهوئی که آمریکائی‌ها به راه انداخته‌اند، فقط این است که به نحوی از انحاء بر «شمارش» کذائی آراء تأثیر گذاشته آبروریزی‌های سیاسی را که نتیجة اعمال ضدبشری‌شان در ایران است به حداقل برسانند. ولی مشکل می‌توان برای بن‌بست واشنگتن در ایران چاره‌ای جست.

ماه‌ها پیش در مطالبی که در همین وبلاگ آوردیم خاطرنشان کردیم که دیپلماسی روسیه در مرزهایش کاملاً شناخته شده است. روسیه نمی‌تواند از به قدرت رسیدن یک دستگاه استعماری که اسلام را وسیلة تهییج افکار عمومی و آشوب‌های اجتماعی کرده در عمل حمایت سیاسی صورت دهد. حضور اوباش جمکران چه در هیئت‌های «خط امام» و چه در ظواهر «اصولگرائی» در مرزهای روسیه یک خطر بالقوه تحلیل می‌‌شود، به همین دلیل نیز واشنگتن حاضر نیست از این اهرم اعمال فشار دست بردارد. و شاهدیم که به عناوین مختلف آمریکا اوباش جمکرانی را به صحنة سیاست کشور می‌کشاند، و به آتش عواطف «مذهبی» و هیجانات دینی و اسلامی در سطح جامعه دامن می‌زند.

عکس‌العمل امروز دولت روسیه در برابر آنچه «تقلب‌های انتخاباتی» عنوان می‌شود، کاملاً منطقی است؛ و نهایت امر به یک نتیجه‌گیری کلی منجر خواهد شد. یا آمریکا و انگلستان حاضرند با کنار گذاشتن گزینة «اسلام‌پروری» و طالبان‌سازی زمینة رشد جنبش‌های انسانی و اومانیستی را در منطقه فراهم آورند، یا اینکه در صورت حمایت از طالبانیسم، رؤسای جمهور ایالات متحد و جنتلمن‌های انگلستان می‌باید عملاً با بدترین «انواع» آن در سطح جهانی و در انظار عمومی معشور شوند. این همان صورتبندی‌ای است که امروز بر روابط میان آمریکا و انگلستان با حکومت اسلامی سایه افکنده.

آمریکا ترجیح می‌داد یک جنایتکار «تطهیر شده» به نام میرحسین موسوی را با آنچه «85 درصد حمایت مردمی» معرفی می‌شد، از صندوق‌های شکستة انتخابات جمکران بیرون بکشد تا بتواند روابط بین‌المللی خود را با حکومت اسلامی به سطح مطلوب ارتقاء دهد؛ این گزینه امروز می‌باید با احمدی‌نژاد، همان پسرکی که قرار بود اسرائیل را از روی صفحة جغرافیا پاک کند، و امروز یک متقلب و سرکوبگر شناخته می‌شود، عملی گردد. و مطمئن باشیم که آمریکا تا چند صباح دیگر روابط خود را با همین احمدی‌نژاد علنی‌تر کرده، آخرین مرحله از آبروریزی‌های بین‌المللی را نیز طی خواهد کرد. آمریکا که برای جلوگیری از آشکار شدن روابط جمکران با واشنگتن تمامی تلاش خود را طی سی سال گذشته به خرج داده، به دلیل بن‌بست‌های سیاسی سعی کرد این حکومت را از نو «مشروع» نموده، با اصلاح‌طلبان نردعشق ببازد؛ پس از شکست پروژة «انتخابات 85 درصدی» این عشق‌ورزی‌ها می‌باید با احمدی‌نژاد و خامنه‌ای صورت گیرد!

ولی تا آنجا که به ایرانیان مربوط می‌شود قضیة حکومت اسلامی قصه‌ای تمام شده است. امروز بلندگوهای مغرب‌زمین هر یک «اصلاح‌طلبی» و آخوندهای به اصطلاح «قابل معاشرت» را به نحوی در بوق گذاشته‌اند، ولی دیری نخواهد پائید که این حمایت‌های سیاسی به پایان خود نزدیک شود، چرا که اقبال این قشر زالوصفت در میان مردم رو به افول گذاشته. و فقط در چنین مقطعی است که جنبش‌های اجتماعی و مدنی می‌تواند در خیزش‌هائی تعیین کننده بساط «دین‌باوری» و دین‌خوئی را از حاکمیت بزداید. شاید برای بررسی چند و چون این «دین‌باوری» نگاهی به تحولات اجتماعی ایران در این مقطع ضروری بنماید.

می‌دانیم که طی تمامی جنبش‌های اجتماعی و سیاسی که در کشورهای جهان رخ داده، و صحنة روابط اجتماعی و فرهنگی را دگرگون کرده، یا بهتر بگوئیم در تمامی «انقلابات» تعیین کنندة جهان حذف بنیاد مذهب از فضای سیاسی یکی از اساسی‌ترین شق‌ها و گزینه‌ها بوده. بنیاد مذهب به عنوان مهم‌ترین تکیه‌گاه سلطنت استبدادی و سنتی هیچگاه نتوانسته در عرصة تاریخی با جنبش‌های رهائی بخش از خود همگامی نشان دهد. این اصل در نخستین و پایه‌ای‌ترین انقلاب تاریخ بشر یعنی انقلاب کبیر فرانسه، به صورتی بسیار چشم‌گیر قابل رویت است. در انقلابات دیگر، حتی جنگ‌های استقلال ایالات متحد از امپراتوری انگلستان نیز نفی بنیاد مذهب پیوسته نقشی تعیین کننده داشته. و در انقلابات معاصر یعنی بلشویسم، مائوئیسم و کاستریسم نفی بنیاد مذهب یکی از برجسته‌ترین و اساسی‌ترین لایه‌های جنبش سیاسی بوده.

با این وجود، پس از گذشت یکصد و پنجاه سال از نخستین جرقه‌های انقلاب مشروطه در کشورمان، جامعة ایران هنوز آنطور که باید و شاید تکلیف خود را با بنیاد مذهب روشن نکرده. این تذبذب و دودلی می‌تواند از دیدگاه‌های متفاوتی به تحلیل و بحث کشیده شود. در این تحلیل نخست می‌باید از طبیعت «نامتعارف» مذهب شیعة اثنی‌عشری نام برد. از نظر تاریخی مذهب شیعه ویژگی‌هائی از آن خود دارد؛ ویژگی‌هائی که شاید دیگر فرقه‌ها و مذاهب از آن برخوردار نباشند. این مذهب فی‌نفسه نتیجة اختلاطی است از تاریخچة اعتقادات زرتشتی با دین تازیان، و در جامعه‌ای که ناسیونالیسم ایرانی هنوز خود را از حملة تازیان «زخم‌خورده» تلقی می‌کند، وابستگی به یک مذهب ویژه که به تدریج تبدیل به نمادی از مبارزه با تازیگری شده، خود مشکل‌آفرین خواهد بود. این مذهب تبدیل به پایگاه و تکیه‌گاهی برای ایرانی‌گری شده.

با این وجود اگر مذهب شیعه در چارچوب تبلیغات گسترده، مذهب «اکثریت مطلق» ایرانیان معرفی می‌شود، آمار واقعی آنقدرها هم به این مذهب «اکثریت» نخواهد داد. با در نظر گرفتن تعداد روبه‌افزایش «لائیک‌ها» در شهرهای بزرگ، و با التفات به این اصل کلی که سنی‌مسلک‌ها بیشتر در دهات و شهرهای کوچک‌ ـ مراکزی که دین‌خوئی بیشتر رایج است ـ متمرکز شده‌اند، امروز به جرأت می‌توان گفت که در «اکثریت» قرار دادن شیعی‌گری فقط یک موضع‌گیری صرفاً تبلیغاتی است. شیعه‌گری در تاریخ موجودیت‌اش، هیچگاه، حتی در تاریخ معاصر ایران، در موضع اکثریت و قدرت نبوده. این مذهب برای حفظ موجودیت خود پیوسته در جنگ با دیگر ادیان و مذاهب قرار گرفته، و همین «جنگاوری» مدام برای این ساختار فکری و قرون‌وسطائی نوعی «هم‌عصری»(کانتمپرانیتی) به ارمغان آورده. البته این هم‌عصری از ابعاد فلسفی و نظری برخوردار نیست، فقط در راستای ارتباطی صرفاً سیاسی و کارورزانه قرار می‌گیرد که هدف اصلی آن حفظ موجودیت است.

اربابان «مذهب شیعه»، همان‌ها که در این وبلاگ آخوندجماعت می‌نامیم، بخوبی از نقاط ضعف فوق آگاه‌اند، و به همین دلیل پیوسته تلاش کرده‌اند که با توسل به جنبش‌های اجتماعی، فکری، ناسیونالیستی، خلقی، و … و همزمان از طریق بهره‌گیری از محفل‌بازی و ساخت و پاخت با قدرت‌های فرامرزی، در جنگ‌های خود دست پیش داشته باشند و از حمایت قدرت‌های سیاسی داخلی و خارجی نیز بهرهمند باقی بمانند.

این ویژگی‌ها در بحران‌های سیاسی کشور که طی یکصدوپنجاه سال اخیر به عناوین مختلف به منصة‌ظهور رسیده، نقشی فراگیر ایفا کرده. بنیاد شیعی‌گری، هم ارتباط اندام‌وار خود را با دربارها و دولت‌ها و قدرت‌ها حفظ کرده، و هم به دلیل «جبونی» و عدم اطمینان از مواضع خود در بطن قدرت سیاسی، پیوسته سعی در باقی ماندن در بطن تحرکات اجتماعی داشته. به همین دلیل، طی این مدت شاهد نوعی دوگانگی در عملکرد این بنیاد هستیم. و در این میان شیعی‌گری حتی تلاش کرده تا نوعی «روشنفکری» نیز در کشور جهت به ارزش گذاشتن پایه‌های «دین‌خوئی» خود ابداع کند. البته نقش قدرت‌های استعماری در این میان قابل چشم‌پوشی نیست، ولی اینان از زمینه‌هائی بهره‌برداری می‌کنند که موجودیت و واقعیت دارد.

طی تاریخ معاصر، تضادهای بنیاد مذهب شیعه با جریانات فکری، سیاسی و حتی صنعتی و تجاری پیوسته تحت عنوان تلاش قدرت‌ها برای «مذهب‌زدائی» در ایران معرفی شده. و این مذهب با تکیه بر لایه‌های «ناسیونالیستی» ویژة خود، به تدریج «میدانی» خصوصی از روابط اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و … در حیطة «حلال» و «حرام» نیز برای خود می‌گشاید، و به این ترتیب قدرت سیاسی را که پیوسته در ایران سرکوبگر بوده‌ به مصاف می‌طلبد. این روند در اواخر سلطنت پهلوی به اوج خود رسید، و مقاومت در برابر «مذهب‌زدائی» فرضی که پیوسته از جانب قدرت‌های بزرگ و تئوریسین‌های مختلف بر بنیاد مذهب شیعه می‌تاخت، نهایت امر صورت مبارزة ملت ایران با استعمار به خود گرفت! اینهمه بی‌توجه به این اصل کلی که مهم‌ترین متحد طبیعی استعمارگران در امر «مقدس» چپاول ملت‌ها همان بنیاد مذهب است.

امروز اگر ضعف‌های تشکیلاتی مذهب شیعة اثنی‌عشری از نظر تاریخی به همان صورت گذشته باقی مانده، و این مذهب باز هم خود را از طرف قدرت‌های فکری، ایدئولوژیک و حتی محافل مخالف و عصیانگر پیوسته مورد تهدید می‌بیند، حاکمیت استبدادی و سی سالة حوزه‌های علمیة شیعی بر روند مسائل دیگر جائی جهت برخورداری شیعی‌گری از تحولات و جنبش‌های فکری و اجتماعی باقی نگذاشته. این تشکیلات تا آنجا که مربوط به حضور در صحنة سیاست کشور می‌شود، امروز محکوم به مرگ است، و دیگر هیچ قدرتی نمی‌تواند برای این بنیاد پوسیدة قرون وسطائی جایگاهی در صحنة سیاست آیندة ایران محفوظ نگاه دارد.

این واقعیتی است که بیش از هر کس سیاست‌های جهانی می‌باید قبول کنند، و از آنجا که قبول این مسائل بازتاب‌هائی مالی و اقتصادی و استراتژیک به همراه می‌آورد، شاهد تلاش‌های مذبوحانة کاخ‌سفید و انگلستان برای دمیدن جان تازه در کالبد مذهب شیعة اثنی‌عشری هستیم. تلاش‌هائی که «انتخابات» اخیر مسلماً یکی از مهم‌ترین‌شان بود. ولی دیر یا زود این تلاش‌ها نیز به نقطة پایانی خود خواهد رسید؛ و در چنین مقطعی است که جنبش فکری و اجتماعی ملت ایران پای به صحنة تحولات واقعی کشور خواهد گذاشت.







...

هیچ نظری موجود نیست: