
امروز کمی در مورد ابعاد اجتماعی فاشیسم سخن خواهیم گفت. میدانیم که نیروهای انتظامی حکومت اسلامی در چارچوب گسترش سرکوبهای اجتماعی، پس از اجرای طرحهائی موسوم به «امنیت اجتماعی» که دقیقاً در راستای سرکوب هر چه وسیعتر مردم کشور طراحی شده بود، جدیداً طرح دیگری تحت عنوان «پاکسازی خانههای مجردی» به مرحلة اجرا گذاشتهاند. اینکه اصولاً «خانة مجردی» چه معنا و مفهومی دارد، مسلماً میباید از همان «قانونگذاران» پرسید. در مفهوم متداول، خانه محلی است جهت سکونت فرد و یا افراد؛ این فرد و یا افراد میتوانند متاهل باشند، میتوانند تجرد اختیار کنند! و بر اساس قوانین انسانی کسی نمیتواند افراد را از «تجرد» منع کرده، و یا اینکه به دلیل این «تجرد» قوانین ویژهای در سطح جامعه بر افراد تحمیل کند. البته اینهمه در حکومتی که ارتباط واقعی با مسائل اجتماعی، فردی و انسانی را هنوز حفظ کرده باشد؛ میدانیم که فاشیسم چنین ویژگیای ندارد.
از منظر فاشیسم «ارتباطات» اجتماعی، فردی، گروهی و ... میان افراد جامعه خود قسمتی از نظریهپردازی سیاسی میشود. و این نمونهها پیشتر در حکومتهای موسولینی و آدولف هیتلر به صراحت مورد بحث و گفتگوی مقامات «فاشیسم» قرار میگرفت. به طور مثال یکی از تبلیغات دستگاه موسولینی در ایتالیا، همسرگزینی جهت بالا بردن تعداد افراد ذکور بوده! مسئلهای که امروز به صراحت توسط دستگاه جمکران مورد تبلیغ قرار میگیرد. ولی نمیباید فراموش کرد که گسترش نظریة سرکوب اجتماعی در عمل یکی از راهکارهای اصلی فاشیسم است، و این روند ارتباط زیادی با مفاهیم متداول نمیتواند داشته باشد. در نتیجه جای تعجب نخواهد داشت که از منظر اوباشی که تحت حمایت سازمان سیا از روز 22 بهمن 1357 حکومتی طالبانی بر کشور ایران حاکم کردهاند، زندگی افراد و شیوة زندگی اینان خود قسمتی از نظریهپردازی حکومت شود. البته این اراجیف که صرفاً جهت سرکوب ملت «پرداخته» شده، امروز تحت عنوان «اسلام» نظریهپردازی میشود؛ راه دور نمیباید رفت چرا که در بزنگاههائی متفاوت سرکوب سازمان یافتة مردم میتواند تحت هر شعار و بر اساس هر گونه اراجیفی «توجیه» شود! ایدئولوژیها نیز در این میان میتواند وسیلهای جهت توجیهات فاشیستی شود: لیبرالیسم، مارکسیسم، سوسیالیسم، به همان اندازه قابل استفادهاند که مسیحیت، اسلام، بهائیت! کافی است که ساختار حامی اجنبی و سرمایه و تزریق «فناوریها» و شیوههای سرکوب به موقع و بجا صورت گیرد.
میدانیم که حکومتهای فاشیست در جهان سوم، بر خلاف نمونههای کلاسیک آن در اروپای دهة 1940، از پایه و ریشه دستنشاندهاند. و میباید اذعان داشت که اگر انواع اروپائی فاشیسم از نظر تئوریک بسیار فقیر بودند، انواع این حکومتها در جهان سوم به طور کلی فاقد هر گونه «نظریة» سیاسیاند. دستگاه فاشیسم وابسته در جهان سوم، فقط پس از دست یافتن به قدرت به طرق مختلف که «قمپز درکردن» و گزافهگوئیهای مقامات معمولاً یکی از مهمترینشان به شمار میرود، «نظریهپردازیهای» خود را آغاز میکند! ولی فاشیسم در جهان سوم یک قدرت استیجاری است و معمولاً از طریق کودتا توسط حاکمیتهای اجنبی تفویض میشود.
چند روز پیش عبدالکریم سروش یکی از «نظریهپردازان» حکومت اوباش جمکران که امروز در صف مخالفین ظاهری گویا «سنگر» گرفته، در نشستی در شهر پاریس عنوان کرده بود که «انقلاب» اسلامی فاقد تئوری بوده! این سر فاشیست و نانخور دستگاه آدمکشان بینالملل طوری در اینمورد سخن میگوید که گویا دیروز از این مهم مطلع شده! ولی میدانیم که به طور کلی تمامی نظامهای فاشیست در تاریخ بشر از نظر «تئوریک» بستههائی «آکبند» و خصوصاً «خالی و پوچاند»! فاشیسم یک ویروس مهلک اجتماعی است که از طریق «ابتلاء» قشرهای مشخصی در سطح جامعه رشد انسانستیز خود را آغاز میکند، و نهایت امر با تکیه بر انگیزهها، تعصبات و عقبماندگیهای گسترده نزد عوامالناس که در هر کشور و محدودهای انواع مختلف آنرا میتوان یافت، به تدریج در دامان تودههای تحریک شده و ناآگاه مأمن میگزیند. این بیماری مهلک در این مرحله است که خود را از نظر تفکر سیاسی یک نظام منسجم و در خدمت تودهها معرفی میکند! ولی از قضای روزگار قربانیان اصلی این تشکیلات انسانستیز در گامهای نخست همان تودهها خواهند بود، تودههائی که در پیشگاه فاشیسم دسته دسته قربانی میشوند.
به طور مثال زمانیکه دستهای استعمار روحالله خمینی را از زبالهدانیهای نجف بیرون کشید، و با هیاهو و تبلیغات او را به عنوان «رهبر» یک انقلاب به ملت ایران حقنه میکرد، این آخوند فرزانه در برابر سئوالاتی که در مورد چند و چون حکومت اسلامی مورد نظرش از طرف خبرنگاران مطرح میشد پیوسته میگفت: «این حکومت به هیچ حکومتی در تاریخ شباهت ندارد!» البته میدانیم که این حکومت نه تنها به بسیاری حکومتها شباهت دارد که به طور کلی با احتساب ریش و روسری و پشم، یک کپیبرداری بیچون و چرا از فاشیسم آریامهری است! این حکومت با استفاده از همان شبکة «ساواک ـ ارتش» ملت ایران را سرکوب کرده. شبکهای که نظام آریامهری با آن مردم را به صلابه کشیده بود؛ این حکومت در راه سرکوب مردم از همان زندانها و قل و زنجیرهائی استفاده میکند که آریامهر در مملکت باب کرده بود؛ و نهایت امر اربابان این حکومت همانها هستند که اربابان دربار پهلویها بودند: آمریکائیها!
میبینیم که افاضات روحالله خیلی بیشتر از آنچه بعضیها فکر میکردند توخالی و پوچ بوده. میباید از آقای سروش بپرسیم، چرا در آنزمان نبود «تئوری» انقلاب را مطرح نمیفرمودید؟ چرا صبر کردید و سی سال بعد زمانیکه دیگر گند حکومت اسلامی دنیا را برداشته و امکان ادامة این وضعیت ضد بشری در کشور ایران وجود ندارد، نبود «تئوری» در انقلاب اسلامی کشف میکنید؟ حتماً با اینکار برای آیندة خود در رژیم بعدی که حتماً طی سی سال نخست «تئوری» هم خواهد داشت، «لژ» مخصوص سفارش دادهاید!
معرفی «حکومت اسلامی» به عنوان یک «پروتوتیپ» سیاسی اجتماعی و منحصربهفرد مزیت دیگری هم داشت: هیچگونه توضیحی در مورد ابعاد مختلف اجتماعی، مالی، اقتصادی و ... در حکومت جدید الزامی نمیشد! اگر این تشکیلات از روز اول تا ازل «مثال» و نمونه نداشته، پرس و جو در مورد چند و چون آن نیز بیهوده خواهد بود. در نتیجه همان شد که بالاتر گفتیم: اول قدرت را از دست ارتش آمریکائی آریامهر دریافت کردند، بعد مشتی خودفروخته و اوباش ساواک رادیو، تلویزیون، مطبوعات، منبر و محراب را اشغال کرده شروع به قمپزدرکردن و فلسفهبافی نمودند!
و در مسیر همین فلسفهبافیها، گندهگوزیها، ترهاتبافیها و ... حمله به روزنامهها، به آتش کشیدن دفاتر احزاب، خردکردن شیشة کتابفروشیها، ضرب و شتم زنان و جوانان و بسیاری دیگر از «اعمال تئوریک» به یکباره سر از کاسة حکومت اسلامی به در آورد. و اینچنین بود که «تئوری انقلاب» آفتابی شد! البته در آنروزها زبالههائی از قماش بنیصدر، قطبزاده، یزدی و همین فیلسوف خستهدل جهان اسلام یعنی سروش که از جمله آتشبیاران معرکة سازمان سیا در ایران بودند، فکر نمیکردند در منجلابی که به راه میاندازند خودشان هم خفه خواهند شد. اینها میپنداشتند فقط تودههای فلکزدة این مملکت را خفه خواهند کرد؛ نوبت به خودشان که رسید، همچون کبوتری سپیدبال ناگهان «نظریهپرداز» آزادی شدند!
بله، حضرت بنیصدر که کاشف اصلی «اشعة مخصوص در موی زنان» هستند، و در مقام مادام کوری وطنی یکی از چماقهای معروف «تئوریک» حکومت اسلامی به شمار میروند، چندی پیش مصاحبه کرده و میگویند، «خمینی برای من پیغام فرستاد که برگرد!» ولی ما به ایشان میگوئیم، «خر خودتی!» خمینی گوساله روزی که توسط ارتش آریامهری و ساواک و شهربانی «رهبر» انقلاب شد اصلاً نمیدانست کشور ایران در کدام قاره قرار گرفته، این موجود مفلوک که مدعی مبارزه با استکبار بود، «نهضت عدم تعهد» را هم نمیشناخت! داد و فریاد راهانداخته بود که چرا شیخ بازرگان میخواهد برود به نشست عدم تعهد؟ توضیحاتاش هم این بود که «ما به اسلام متعهدیم! عدم تعهد غیراسلامی است!» حال از چنین موجود احمقی که در نخستین سخنرانیاش در بهشت زهرا خواستار تشکیل «مجلس ثنا» شده بود، جنابعالی سخن به میان میآورید و میگوئید آدم فرستاد سرکار را برگرداند به ایران؟ برگرداند که چکار بکنید، سرخاب سفیدابتان کنند و بشوید سوگلی حرم امامزمان؟ خمینی اصلاً نمیدانست بنیصدر چکاره بوده و کیست! این موجود مفلوک در دوران جوانی هم یک تختهاش کم بود، اگر کم نبود که نمیشد مرجع تقلید امثال حضرتعالی!
همانطور که میبینیم مردهریگ فاشیسم استعماری هنوز کاربردهای خود را در کلام اوباشی که سر در آخور این تشکیلات نگاه داشتهاند حفظ کرده. هنوز بنیصدر سعی دارد همان موجود مفلوک و آدمکشی را که ساختارهای استعماری از وی مسبب اصلی اوضاع نابسامان امروز ایران ساختهاند، از نظر سیاسی «توجیه» کند، قدرتمند بنمایاند و عاقل و سیاستمدار وانمود کند! البته همانطور که گفتیم خمینی خرتر از حرفها بود؛ و اتفاقاً در این بساط هر چه خرتر بهتر! چون سواری بهتری به استعمار میدهد.
با بازگشت به اصل موضوع این وبلاگ میباید عنوان کنیم، اعمالی که امروز تحت عناوین متفاوت: «امنیت اجتماعی»، «پاکسازی خانههای مجردی»، «طرح انضباط اجتماعی» و ... در سطح جامعه توسط نیروهای انتظامی باب شده در واقع ادامة همان «سخنوریهای پوچ و بیارزشی» است که حاکمیت دستنشانده پس از قبضة قدرت در بلندگوهایش دمیده. و همین آقایان بنیصدر و سروش از آنچه خود آنروزها نظریهپردازی میخواندند و نهایت امر فقط نوعی پوچگوئی در بارگاه «فاشیسم اسلامی» بوده کم نگذاشتهاند؛ موی زنان، اهمیت حجاب، وحدت و وحدانیت، قرآن معجزهگر، و هزاران واژة «کلیدی» که در عمل به کار جوسازیهای ضدبشری میآمد، در واقع از اختراعات همین افراد است؛ و همین گفتمان پوچ و بیمعنا بود که توانست نهایت امر زمینهساز حضور فوجهای چماقکش در سطح جامعه شود.
ما بارها در همین وبلاگها عنوان کردهایم که حکومت اسلامی، اوپوزیسیون اسلامی و در بعضی موارد حتی انواع «غیراسلامی» این اوپوزیسیون را اعضای یک خانوادة واحد سیاسی میدانیم. نظام استعماری جهان یک بهرهکشی در ابعاد صدها میلیارد دلار در سال را بدون نظارت مستمر و به امید مشتی کارگزار احمق از قماش احمدینژاد و خامنهای و رفسنجانی به امید خدا رها نمیکند. منافع استعماری میباید تداوم داشته باشد. امروز میبینیم که به دلیل عقبنشینیهای مالی و اقتصادی غرب، خللی که در جریان حرکت نقدینگیها پیش آمده چگونه عملاً صدها مرکز سرمایهداری را در غرب با ورشکستگی روبرو کرده. اگر این «خلل» ویژه، که به دلیل رویاروئی روسیه با غرب به وجود آمد بخواهد به تمامی مناطق تحت تسلط سرمایهداری نفوذ کند دیگر دفترودستک لندن و پاریس و نیویورک را میباید بست! به همین دلیل امروز شاهد تداوم گفتمان فاشیسم اسلامی در محافل به اصطلاح «مخالف» هستیم. چرا که سرمایهگذاری وسیعی که غرب برای پایهریزی یک نظام سرکوبگر در منطقه صورت داده از منظر منافع غرب هنوز از توان «باروری» برخوردار است، و به همین دلیل غرب دست از این گفتمان نکبتبار نمیشوید.
البته در اینجا نیز محظورات وجود خواهد داشت. چرا که این گفتمان نفرتانگیز تا زمانی میتواند مؤثر افتد و بر محور «پوچگوئی» زمینهساز اوباشپروری و سرکوب در جامعه باشد که نزد گروههای اجتماعی در درون کشور از اقبال برخوردار گردد. آنزمان که آگاهی سیاسی نزد طبقات مختلف اجتماعی بتواند راه بر این بهرهکشی ضد بشری ببندد، استعمار نیز مجبور به عقبنشینی خواهد شد. دلیل سانسور شدید مطبوعات و نوشتار و جلوگیری از هر گونه تجمع سیاسی در کشور حفظ قرنطینهای است که استعمار به وجود آورده. ولی نمیباید در این زمینه خوشبینی کودکانه را نیز حاکم کرد؛ امروز به دلائلی که فرصت بررسی آن را نداریم امکانی دست داده تا وطندوستان و وطنخواهان بتوانند از چهرة عوامل سقوط و نابودی کشور پرده بردارند؛ شاید که بتوانند ابعاد خودفروختگی اینان را نمایان کنند. اگر در این مقطع گامی مثبت برداشتیم چه بهتر، این امکان فردا میتواند از میان برود!
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر