
امروز در سایت «بیبیسی» به سخنان اسماعیل خوئی گوش میدادم. خوئی از «انقلاب» میگفت! البته همانطور که میدانیم این به اصطلاح «انقلاب» واقعاً ابعاد گسترده و چشمگیری پیدا کرده. آنقدر چشمگیر که عملاً همة مردم کشور از شاعر و نویسنده و محقق گرفته، تا اوباش و لاتولوطها و آخوند و عملة فاشیسم و چپ و تودهای و مجاهد در آن دوره خود و «آرمانهای» خود را در آئینة همین «انقلاب» به عین میدیدهاند. بیدلیل نیست که امروز پس از گذشت سیسال از این کودتای هولناک که نهایتاً کشور ایران را تبدیل به چرخ پنجم گاری سیاستگذاری غرب در منطقه کرد، هنوز میتوان آهنگ «نوستالژی» را در بیان و گویش فردی چون اسماعیل خوئی به صراحت شنید. با این وجود، خوئی ضمن اشاره به همکاریهای حزب توده و فدائیان اکثریت با فاشیسم خمینی، در آخر سخنانش برایمان میخواند: «خطا کردم! خطا کردم!» و به این ترتیب، در واقع با همکاری «بیبیسی»، بر حاکمیت بلامنازع حزب توده بر فضای سوسیالیسم علمی ایران نقطة پایان میگذارد.
بحران سیاسی ایران را امروز به صراحت در کلام خوئی میتوان بازشناخت. میتوان دید که ایرانی هنوز پس از طی سه دهه از شکست انسانمحوری و آزادی در مصاف با فاشیسم و کوردلی قادر به ارائة یک نگرش سیاسی منسجم نیست. حداقل آنان که خود را «سیاسی» قلمداد میکنند، نه با مسائل داخلی اخوتی برقرار کرده و نه «خارج» را آنچنان که باید و شاید میبینند! روزگاری همانطور که خوئی در سخناناش تأکید میکند، از نقطهنظرهای سیاسی و کارورزانهاشان اطمینان تمام و کمال دارند؛ یا بهتر بگوئیم «اعتقادی» آزاردهنده پیدا میکنند، اعتقادی که با خشکفکریهای عملة فاشیسم آنقدرها متفاوت نیست! و روزی میرسد که دیگر همه چیز، باز هم همانطور که در کلام شاعر میبینیم، لبالب از شک و تردید میشود و «انسان سیاسی» در ایران پای به حیطهای میگذارد که خود و عملکردهایش، اگر نگوئیم حتی آرمانهایش را «خطا» بخواند. ولی اگر امروز خوئی و افرادی دیگر همچون وی، لب به نکوهش از عمکردهایشان گشودهاند، بیدار باشیم و بدانیم که باز کردن باب نکوهش نه پایان که فقط سرآغاز است. و در این فرصت کوتاه تلاشی خواهیم داشت در بازشناخت آنچه امروز حتی در کلام چپ «اشتباه» چپگرایان معرفی میشود، هر چند که به باور ما این «اشتباه» در واقع فقط بازتابی است از جبری تاریخی که بر فضای اجتماعی و سیاسی کشور در آن روزها سایه انداخته بود.
نخست از این مقطع آغاز کنیم که ما ایرانیان روستائیانی شهرنشین هستیم! ما در عمق نگرش و روش زندگیمان روستائی باقی ماندهایم چرا که شهرنشینیمان ارتباطی با تغییر شیوة تولید، انباشت ثروت و یا آنچه در اقتصاد سرمایهداری «انباشت ارزش اضافه» تعریف کردهاند ندارد. ما شهرنشین شدهایم چرا که «انباشت ثروت» در دیگر مناطق جهان فروپاشاندن زیست سنتی ما را الزامی کرده بود. ولی همان «روند» انباشت ثروت در دیگر مناطق، «شهروند» بودن ما را برنمیتابد، هر چند «روستائی» باقی ماندنمان را از صمیم قلب خواستار است. میدانیم که روستائی خوشباور، سادهلوح، کمسواد یا بیسواد و خلاصة کلام بهترین آلت دست در کف آنهائی است که قصد بهرهبرداری از شرایط را دارند.
با انتقادی از آنچه در ایران ادبیات چپ و یا نگرش رایج سوسیالیسم علمی معرفی میشود این بحث را دنبال میکنیم. میدانیم که در این نوع «ادبیات» از تزها، آنتیتزها و سنتزها هیچ کم نداریم؛ سخنران چپ در ایران همة «اینها» را میداند و بازمیشناسد، ولی مشکل آنجا آغاز خواهد شد که «قرائت» خود وی، در بطن یک جامعة استعمارزده در زمان و مکان مشخص از مجموعه سیاستهای استعماری به یکباره جدا قرار میگیرد! به عبارت سادهتر، قرائت سهلانگارانه و معمول چپ از شرایط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در ایران آنجا که به تحلیل «قرائت» شخص وی بازمیگردد، به صورتی کاملاً «جادوئی» از چنگال استعمار و سیاستهای استعماری جداست! چپ در ایران حکایت یک آبزی را پیدا کرده که عملکرد دیگران را به درستی در عمق آب به تحلیل میکشد ولی از قبول این امر کاملاً ابتدائی و پیشپاافتاده که خود وی نیز در همان برکه میزیید سر باز میزند! و این همان نقطة کوری است که طی تاریخ هشتاد سالة کشور، چپ را آتشگردان راستگرایان و گهگاه فاشیستها، افراطیون و مرتجعین در جامعة ایران کرده.
یکی دیگر از ویژگیهای روستائی، صلابت وی در دفاع از نقطهنظرها و اعتقاداتاش است. میدانیم که روستائی «غیور» است و به این «غیرت» خیلی مینازد، ولی زمانیکه دیگر غیرتها نه بازتاب زمینة واقعیت زیستی او که فقط وسیلهای جهت متمرکز کردنش بر محور سیاستبازی میشود، نام این پدیده را نمیتوان «غیرت» گذاشت؛ این پدیده همان است که امروز در جامعة ایران صاحبنظران «توحش» میخوانند. «روستائی شهرنشین» وحشی است، چرا که با شک و تردید و طمانینة «شهرنشینی» بیگانه است، و از آنجا که شهرنشینی بر او با بیرحمی تمام «تحمیل» میشود، و حق باروری در بطن «شهروندی» نیز از او دریغ خواهد شد، به نوبة خود قصد دارد با همان بیرحمی «غیرت» یا باورهای خود را که امروز دیگر در بطن مادرشهرهای فروریخته و خشن «باورهای جامعه» معرفی میشود بر دیگران تحمیل کند. از قضای روزگار ماشین جهنمی «تحمیلکردنها»، این ماشین ضدبشری که ریشة واقعیاش نه در ایدئولوژی و اعتقادات دینی یا «ماتریالیست» که در باورها و پیشداوریهای پوسیدة فئودالیسم بشری است در جهنمی که «بهشتیان» در جهان سوم میسازند در واقع همان عصای جادوئی فاشیسم است.
به اعتقاد ما چپ در ایران طی روزهای به اصطلاح «انقلاب»، از اعجازات این «عصای موسوی» آنقدرها که امروز تظاهر میکند دور نبوده. این «عصای جادوئی» آنروزها در دسترس همگان قرار داشت، با یک تفاوت کوچک: سازمان سیا و شبکة گستردهای که غرب طی دههها در ایران ساخته و پرداخته بود از اوباش خمینی حمایت کرد، نه از دیگران! دلیل نیز بیشتر بحران استراتژیک در افغانستان بود تا مسائل دیگر! به عقیدة ما در آنروزها، اگر از هر «جنبشی» در ایران ـ چه چپ و چه راست ـ حمایت صورت میگرفت، نتیجه همین «افتضاح» ضدبشری میشد که امروز در برابرمان قرار گرفته. چرا که جامعة ایران با تفکر و تعمق بیگانه است، و حتی در همین مرحله نیز حاضر به قبول این اصل اساسی نیست که سیاست نه ابزاری است جهت «جانفشانی» و «اعتقادات» و مزخرفاتی از این قبیل که فقط وسیلهای است جهت بهبود روزمرة مردمان!
به امید آن روز که ایرانی بجای «اعتقاد» به این و یا آن ایدئولوژی و دین و مذهب بر این اصل تکیه داشته باشد که «شک»، همان شکی که در آخر و پس از سه دهه تحمل غربت و دوری از کشور بر اسماعیل خوئی حاکم شده، از هر «باور» و اعتقادی انسانسازتر و هستیبخشتر است. مسلماً اگر چنین روزی در کشور ایران از راه برسد، ایرانی برای شنیدن چند دقیقه مصاحبة یک شاعر شناخته شده و یا ناشناس نیازمند سایت «بیبیسی» در امپراتوری بریتانیا نخواهد بود.

بحران سیاسی ایران را امروز به صراحت در کلام خوئی میتوان بازشناخت. میتوان دید که ایرانی هنوز پس از طی سه دهه از شکست انسانمحوری و آزادی در مصاف با فاشیسم و کوردلی قادر به ارائة یک نگرش سیاسی منسجم نیست. حداقل آنان که خود را «سیاسی» قلمداد میکنند، نه با مسائل داخلی اخوتی برقرار کرده و نه «خارج» را آنچنان که باید و شاید میبینند! روزگاری همانطور که خوئی در سخناناش تأکید میکند، از نقطهنظرهای سیاسی و کارورزانهاشان اطمینان تمام و کمال دارند؛ یا بهتر بگوئیم «اعتقادی» آزاردهنده پیدا میکنند، اعتقادی که با خشکفکریهای عملة فاشیسم آنقدرها متفاوت نیست! و روزی میرسد که دیگر همه چیز، باز هم همانطور که در کلام شاعر میبینیم، لبالب از شک و تردید میشود و «انسان سیاسی» در ایران پای به حیطهای میگذارد که خود و عملکردهایش، اگر نگوئیم حتی آرمانهایش را «خطا» بخواند. ولی اگر امروز خوئی و افرادی دیگر همچون وی، لب به نکوهش از عمکردهایشان گشودهاند، بیدار باشیم و بدانیم که باز کردن باب نکوهش نه پایان که فقط سرآغاز است. و در این فرصت کوتاه تلاشی خواهیم داشت در بازشناخت آنچه امروز حتی در کلام چپ «اشتباه» چپگرایان معرفی میشود، هر چند که به باور ما این «اشتباه» در واقع فقط بازتابی است از جبری تاریخی که بر فضای اجتماعی و سیاسی کشور در آن روزها سایه انداخته بود.
نخست از این مقطع آغاز کنیم که ما ایرانیان روستائیانی شهرنشین هستیم! ما در عمق نگرش و روش زندگیمان روستائی باقی ماندهایم چرا که شهرنشینیمان ارتباطی با تغییر شیوة تولید، انباشت ثروت و یا آنچه در اقتصاد سرمایهداری «انباشت ارزش اضافه» تعریف کردهاند ندارد. ما شهرنشین شدهایم چرا که «انباشت ثروت» در دیگر مناطق جهان فروپاشاندن زیست سنتی ما را الزامی کرده بود. ولی همان «روند» انباشت ثروت در دیگر مناطق، «شهروند» بودن ما را برنمیتابد، هر چند «روستائی» باقی ماندنمان را از صمیم قلب خواستار است. میدانیم که روستائی خوشباور، سادهلوح، کمسواد یا بیسواد و خلاصة کلام بهترین آلت دست در کف آنهائی است که قصد بهرهبرداری از شرایط را دارند.
با انتقادی از آنچه در ایران ادبیات چپ و یا نگرش رایج سوسیالیسم علمی معرفی میشود این بحث را دنبال میکنیم. میدانیم که در این نوع «ادبیات» از تزها، آنتیتزها و سنتزها هیچ کم نداریم؛ سخنران چپ در ایران همة «اینها» را میداند و بازمیشناسد، ولی مشکل آنجا آغاز خواهد شد که «قرائت» خود وی، در بطن یک جامعة استعمارزده در زمان و مکان مشخص از مجموعه سیاستهای استعماری به یکباره جدا قرار میگیرد! به عبارت سادهتر، قرائت سهلانگارانه و معمول چپ از شرایط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در ایران آنجا که به تحلیل «قرائت» شخص وی بازمیگردد، به صورتی کاملاً «جادوئی» از چنگال استعمار و سیاستهای استعماری جداست! چپ در ایران حکایت یک آبزی را پیدا کرده که عملکرد دیگران را به درستی در عمق آب به تحلیل میکشد ولی از قبول این امر کاملاً ابتدائی و پیشپاافتاده که خود وی نیز در همان برکه میزیید سر باز میزند! و این همان نقطة کوری است که طی تاریخ هشتاد سالة کشور، چپ را آتشگردان راستگرایان و گهگاه فاشیستها، افراطیون و مرتجعین در جامعة ایران کرده.
یکی دیگر از ویژگیهای روستائی، صلابت وی در دفاع از نقطهنظرها و اعتقاداتاش است. میدانیم که روستائی «غیور» است و به این «غیرت» خیلی مینازد، ولی زمانیکه دیگر غیرتها نه بازتاب زمینة واقعیت زیستی او که فقط وسیلهای جهت متمرکز کردنش بر محور سیاستبازی میشود، نام این پدیده را نمیتوان «غیرت» گذاشت؛ این پدیده همان است که امروز در جامعة ایران صاحبنظران «توحش» میخوانند. «روستائی شهرنشین» وحشی است، چرا که با شک و تردید و طمانینة «شهرنشینی» بیگانه است، و از آنجا که شهرنشینی بر او با بیرحمی تمام «تحمیل» میشود، و حق باروری در بطن «شهروندی» نیز از او دریغ خواهد شد، به نوبة خود قصد دارد با همان بیرحمی «غیرت» یا باورهای خود را که امروز دیگر در بطن مادرشهرهای فروریخته و خشن «باورهای جامعه» معرفی میشود بر دیگران تحمیل کند. از قضای روزگار ماشین جهنمی «تحمیلکردنها»، این ماشین ضدبشری که ریشة واقعیاش نه در ایدئولوژی و اعتقادات دینی یا «ماتریالیست» که در باورها و پیشداوریهای پوسیدة فئودالیسم بشری است در جهنمی که «بهشتیان» در جهان سوم میسازند در واقع همان عصای جادوئی فاشیسم است.
به اعتقاد ما چپ در ایران طی روزهای به اصطلاح «انقلاب»، از اعجازات این «عصای موسوی» آنقدرها که امروز تظاهر میکند دور نبوده. این «عصای جادوئی» آنروزها در دسترس همگان قرار داشت، با یک تفاوت کوچک: سازمان سیا و شبکة گستردهای که غرب طی دههها در ایران ساخته و پرداخته بود از اوباش خمینی حمایت کرد، نه از دیگران! دلیل نیز بیشتر بحران استراتژیک در افغانستان بود تا مسائل دیگر! به عقیدة ما در آنروزها، اگر از هر «جنبشی» در ایران ـ چه چپ و چه راست ـ حمایت صورت میگرفت، نتیجه همین «افتضاح» ضدبشری میشد که امروز در برابرمان قرار گرفته. چرا که جامعة ایران با تفکر و تعمق بیگانه است، و حتی در همین مرحله نیز حاضر به قبول این اصل اساسی نیست که سیاست نه ابزاری است جهت «جانفشانی» و «اعتقادات» و مزخرفاتی از این قبیل که فقط وسیلهای است جهت بهبود روزمرة مردمان!
به امید آن روز که ایرانی بجای «اعتقاد» به این و یا آن ایدئولوژی و دین و مذهب بر این اصل تکیه داشته باشد که «شک»، همان شکی که در آخر و پس از سه دهه تحمل غربت و دوری از کشور بر اسماعیل خوئی حاکم شده، از هر «باور» و اعتقادی انسانسازتر و هستیبخشتر است. مسلماً اگر چنین روزی در کشور ایران از راه برسد، ایرانی برای شنیدن چند دقیقه مصاحبة یک شاعر شناخته شده و یا ناشناس نیازمند سایت «بیبیسی» در امپراتوری بریتانیا نخواهد بود.

...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر