۱۲/۰۹/۱۳۸۶

شمشیر و تابوت!


دو روز پس از برگزاری «جشن بزرگ» هسته‌ای که به ابتکار محمود احمدی‌نژاد بر پا شد، این سئوال هنوز باقی است که مسئلة «بحران هسته‌ای»، ایران را به کجا خواهد کشاند؟ به تصویب رساندن «قطعنامه‌های» شورای امنیت بر علیه کشور ایران هر چند در حال حاضر «ظاهراً» از ارزش دیپلماتیک و سیاسی برخوردار نیست، فی‌نفسه پدیده‌ای بسیار نگران‌کننده است؛ محکومیت یک کشور و یک ملت، آنهم به دفعات در برابر یک بنیاد بین‌المللی چون شورای امنیت سازمان ملل، آنقدرها که برخی دست‌اندرکاران حکومت اسلامی ادعا می‌کنند، بی‌ضرر و زیان نخواهد بود. این نوع رزمایش‌ها می‌تواند در بزنگاه‌های مشخص گریبان ملت ایران را در چنگال قدرت‌های بزرگ جهانی گرفتار آورده، هر گونه ابتکار عمل سیاسی، دیپلماتیک و نظامی را از ایران سلب کند. از سوی دیگر، اگر حکومت اسلامی بر اساس تعهدات بین‌المللی خود عمل می‌کند، چرا اعضای شورای امنیت و خصوصاً ملت ایران را در جریان چند و چون مسائل قرار نمی‌دهد؟ به صراحت بگوئیم، این «هالة» ابهام که اینک از طرف دولت‌های قدرتمند و حاکمیت اسلامی، بر مسئلة بحران هسته‌ای فروافتاده، پس از گذار از مراحل کلاسیک یک بحران «سیاسی ـ استعماری»، به تدریج تبدیل به یک راهبرد استعمار جهت ایجاد ارتباط، آنهم ارتباطی بی‌فردا و نامعلوم با حاکمیت اسلامی شده! حضور افرادی از قبیل امیراحمدی در تهران، که هنوز دولت ایران در مورد سفر وی به کشور سکوت اختیار کرده، فقط نمایة کوچکی از مجموعه تلاش‌هائی است که هدف‌شان شکستن «تابوی» ارتباط با آمریکا، و تبدیل این ارتباط به شقی قابل قبول در سیاستگذاری جاری کشور است. خلاصه بگوئیم، حضور امیراحمدی فقط «مشتی است نمونة خروار»!

پس از کودتای ننگین 22 بهمن، چگونگی ایجاد و گسترش رابطة همه جانبه با ایالات متحد، تبدیل به یکی از معضلات حکومت اسلامی شد. این حاکمیت «خلق‌الساعه» که فاقد هر گونه پایه و بنیاد سیاسی و تشکیلاتی است، در ظاهر با تکیه بر شبکة مساجد، و گروه‌های «بیشمار» عابدان و زاهدان «خداجوی»، قدرت سیاسی را به دست گرفته بود! ولی تردیدی نیست که ادارة شبکة امنیتی و نظامی یک کشور وسیع چون ایران، آنهم در منطقة پر التهابی چون خاورمیانه و در اشراف کامل بر شاهرگ‌های ارتباطی انرژی نفتی جهان، و نهایت امر در همسایگی «ابر قدرت» اتحاد شوروی، نمی‌توانست کار مشتی زهدفروش و حاجی‌ بازاری باشد. آمریکا در شکل دادن به این فاشیسم هولناک و ضدبشری از روز نخست دست در دست ملایان گام برداشته. ولی علنی کردن این «رابطة» اندام‌وار نه برای یانکی‌ها منفعتی در بر داشت، و نه منعکس کنندة منافع نوکران‌شان در تهران بود! در نتیجه بازارچة «نبرد با آمریکا» همانطور که دیدیم روز به روز رونق بیشتری گرفت. و کم نبودند «چپ‌‌نمایانی» که با دمیدن در این بوق «وارداتی» هر لحظه بر آتش این دیوانگی و خودفروختگی دامن زدند. نهایت امر، در چنین فضائی، چپ‌گرائی در ترادف آزاردهنده‌ای با «حمایت» از حکومت اسلامی قرار گرفت!‌ یعنی همان هدفی که یانکی‌ها از روز نخست دنبال می‌کردند! البته در اینجا نیازمندیم مطلبی را هر چند به اختصار عنوان کنیم که، ضدامپریالیست خواندن یک ملا، از زبان افرادی چون کیانوری و احسان طبری، مسلماً دلائل دیگری داشته، دلائلی که در این خلاصه نمی‌توان توضیح داد. ولی به هر تقدیر، پس از «پیروزی» کودتای 22 بهمن، تحت نظارت ساواک و ارتش دست‌نشاندة غرب در ویراست ملائی، شاهد ظهور «نظریه‌پردازان»‌ و سخنرانان «پساانقلابی» و «تازه‌به‌دوران رسیده‌ای» از قماش بنی‌صدر، قطب‌زاده، خلخالی و رئیس اینان «حاج‌روح‌الله» هستیم!

در بحث امروز خود را به حیطة نظریه‌پردازی‌های سیاسی در کشور محدود می‌کنیم، ولی مسلماً هر آنچه در این زمینه مطرح شود، در ابعاد اقتصادی، مالی، نظامی، فناورانه، و ... صادق خواهد بود. ولی در بحث «نظریه‌پردازی‌ها»، شاهد بودیم که چگونه، کسانیکه فاقد هر گونه بنیة علمی و نظریه‌پردازانه بودند، و حتی در مقام یک دانشجوی سادة دانشگاه نیز مشکل می‌توانستند پای به میدان اینگونه مباحث بگذارند، با تکیه بر حمایت همه‌جانبة شبکة رادیو و تلویزیون سراسری و استعماری، و روزی‌نامه‌های «فرمایشی»، همه روزه به مناسبت‌های مختلف «سخنرانان» صحنة نظریه‌پردازی سیاسی کشور می‌‌شدند!‌ این «سخنرانان»، از یک سو حمایت همه‌جانبة اوباش و کم‌سوادان را داشتند، و امیال و خواست‌های گروهی خود را تحت عنوان «نظریات انقلاب» بر روند مسائل روزمره در ادارات و مؤسسات کشور تحمیل می‌کردند، و از سوی دیگر، با تبدیل مراکز اجتماعی، علمی و اقتصادی کشور به «مسجد» و محل وعظ و سخنرانی «عقیدتی»، زاویة عمل را برای دیگران محدود و محدودتر می‌‌ساختند!‌ در همین راستاست که به بهانة «برخوردهای خشن» و «وجود تجهیزات نظامی» در دانشگاه‌ها، ایادی دولت دست‌نشانده، تنها بنیادهائی را که قادر به ساخت و پرداخت نظریات منسجم اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بودند ـ مهم‌ترین آنان دانشگاه‌های کشور بود ـ به تعطیل کشاندند! البته لازم به تذکر است که، در این میان از همیاری‌ها ـ اگر نگوئیم از ناپختگی‌ها و طفولیت ـ برخی «جنبش‌های» دانشجوئی نیز کمال استفاده را صورت دادند! در این مقطع است که پس از سرکوب فراگیر جوانان و تشکیلات سیاسی مخالف «ولایت فقیه»، ملاجماعت تبدیل به متکلم‌ وحدة جامعة ایران می‌شود. این امر بدیهی است که امروز، بسیاری از جوانان ایران، که فقط حاکمیت اسلامی را در اوج «شکوفائی» تشکیلاتی‌اش دیده‌اند، به این صرافت نیافتند که «مزخرفات» ایدئولوژیک این حاکمیت، می‌تواند «آنتی‌تزهای» بسیار شناخته شده‌ای هم داشته باشد. چرا که، این حاکمیت در کنف حمایت سرمایه‌داری بین‌المللی این «آنتی‌تزها» را 29 سال است از چشم مردم ایران پنهان نگاه داشته!

ولی در مادرشهرهای بزرگ و پرجمعیت، نظریه‌پردازی صرف کارساز حاکمیت اسلامی نمی‌شد‌! وجود انسان‌ها فی‌نفسه برای این حاکمیت ایجاد دردسر می‌کرد؛ فرصت‌های به دست آمده از طرف این حکومت و اربابان‌اش در غرب، شرایطی فراهم آورد که یکی از تأسف‌بارترین و مصیبت‌بارترین دوره‌های زندگی ایرانیان آغاز شود: مهاجرت وسیع به خارج از کشور! این «دوره» و تبعات این مهاجرت وسیع و فراگیر به خارج از مرزها مسلماً در کشورمان یکی از سیاه‌ترین برگ‌های تاریخ ما ایرانیان خواهد شد. اخراج طبقات مختلف کشور به خارج از مرزها، و فراهم آوردن زمینة این «مهاجرت» اجباری توسط اربابان این حاکمیت در غرب، در ظاهر امر به دلیل هماهنگی «مسافرت» و «مهاجرت» با «اصول» شرع مبین صورت می‌گیرد! ولی در پس این توطئة ایران‌فروشان مسئلة دیگری قرار دارد. این حاکمیت نمی‌تواند با وجود طبقات شهرنشین، متمکن، تحصیلکرده، متخصص، و ... موجودیت خود را در مراکز بزرگ شهری به «ارزش» گذارد. با پیش کشیدن «گزینة» استعماری «مهاجرت»، که در واقع «اخراج» طبقات گستردة شهری ایران معنا می‌دهد، حکومت به اصطلاح «انقلابی»، پای در مسیری گذاشت که پیشتر سلاطین صفویه و افشاریه راه بر آن گشوده بودند: جابجائی اقوام و توده‌ها!

پس از گذشت 29 سال، سیاست حکومت اسلامی در همکاری و همگامی نزدیک با ایالات متحد، جامعة ایران را به منجلابی کشانده که امروز شاهدیم: فقر، فروپاشی بنیادهای عقیدتی، گسترش نظامی‌گری، سرکوب همه روزه در شهرهای بزرگ، و ... مسلماً چنین ساختار «منحط» و انسان‌ستیزی نمی‌تواند «دیرپای» تلقی شود. و حاکمان ایالات متحد، بر خلاف ملاجماعت، نمی‌خواهند با پول‌های دزدی و حق‌حساب‌های به جیب‌زده به سوئیس، لیختن‌اشتاین، موناکو و یا دیگر جهنم‌دره‌هائی فرار کنند که «زباله‌دانی»‌ دزدان و طراران جهان است؛ آمریکا خواب‌های هزارساله برای «حاکمیت» و شوکت خود دیده! در نتیجه می‌باید «گزینه‌ای» برای جانشینی حاکمیت اسلامی «مهیا» داشته باشد؛ اینجاست که کشتی سرمایه‌داری جهانی به گل نشسته!

طبقات مختلف ایرانیان، چه در خارج از کشور و چه در درون مرزها، از هر گونه همکاری با ملاجماعت روی بر می‌گردانند. از طرف دیگر، ملایان می‌دانند که جایگاه متزلزلی را که پیشتر نزد توده‌ها داشتند، به دلیل عملکردهای وحشیانة خود بکلی از دست داده‌اند؛ هر گونه عقب‌نشینی از مواضع «اشغالی»، برای آخوندک‌ها و همکاران آشکار و نهان‌شان، فقط به معنای مرگ خواهد بود. ایران دیگر در دورة میرپنج، شهریور 20، محمد مصدق، و یا خرداد 42 قرار نگرفته؛ روحانی‌جماعت تتمه آبروئی که در میان مردمان داشته از دست داده، و اگر گامی به عقب بردارد، باعث نابودی خود و بنیادهای مذهب شیعة اثنی‌عشری خواهد شد. این «ویراست» از تحولات تاریخی ایران، که نتیجة مستقیم حمایت‌های بی‌قید و شرط کاخ‌سفید از جنایات ملایان طی 29 سال گذشته است، هم دست ملاجماعت را در حنا گذاشته، و هم دست اربابان‌شان را.

اینجاست که نقش «بحران هسته‌ای» در روند رشد و گسترش استراتژی‌های غرب در منطقه روشن و واضح می‌شود. غرب، به دلیل همسایگی ایران با روسیه، در شرایطی که جنگ عراق و افغانستان نیز عملاً نتیجة ملموس و قابل اعتنائی به دست نداده،‌ قادر نیست از گزینة حملات نظامی بر علیه ایران استفاده کند. همانطور که می‌دانیم ارتباط غرب با طالبان نیز به اندازة ارتباط کاخ‌سفید با ملایان «نزدیک» و «دوستانه» بود؛ هر چند این ارتباطات علنی نمی‌شد! و به دلیل پیروی از الگوی «جنگ» آمریکا با طالبان، ملایان طی دورانی که «بحران هسته‌ای» موجودیت سیاسی و نظامی پیدا کرد، تمامی سعی خود را جهت فراهم آوردن تهاجم نظامی آمریکا به ایران به خرج دادند؛ «تلاشی» که مسافرت پوتین به ایران عملاً بر آن نقطة پایان گذاشت. در چنین شرایطی، حاکمیت اسلامی به دلیل نبود «گزینة جانشین» همچنان به حکومت خود «ادامه» می‌دهد، و غرب جهت فراهم آوردن زمینة جنگ در آیندة دور و یا نزدیک، مرتباً در بوق «بحران هسته‌ای» و قطعنامه‌های رنگارنگ «ضدایرانی» شورای امنیت می‌دمد! این شرایط سیاسی و استراتژیک هولناک و بی‌آینده دستاورد حکومت اسلامی برای ما ایرانیان شده.

ولی علیرغم مانورهای «تبلیغاتی» آخوندهای فکل‌کراواتی در آنکارا، و قرائت‌های نوین‌شان از اسلام!‌ و با وجود آنکه برخی مهره‌های شناخته شدة آمریکا اینک آزادانه به ملاقات «مقامات» حکومت اسلامی «نائل» می‌شوند، می‌باید این اصل کلی را در نظر گرفت که به دلیل پای گذاشتن دولت‌های قدرتمند منطقه در استراتژی‌‌های نفتی، خصوصاً هند و روسیه که نظر خوشی نیز به بساط «دین‌پروری» ندارند، آمریکا می‌باید دکان خود را تعطیل کند. دکانی که اینک 29 سال است توسط آمریکا، تحت عنوان «اسلام‌دوستی» ابزار اعمال حاکمیت برای گروه‌های مشخصی در کشورهای مسلمان‌نشین فراهم آورده، و همزمان، تحت عنوان «اسلام‌ستیزی»، تازیانه‌ای شده در دست ارتش ایالات متحد، جهت سرکوب مردم همین مناطق! اگر آمریکا در این سیاست تجدیدنظر کلی صورت ندهد، و با نگرشی انسانی‌تر با مسائل کشورهای مسلمان‌نشین برخورد نکند، این سیاست مزورانة «یک بام و دو هوا»، که همچون شمشیری دو لبه سه دهه است ملت‌های منطقه را به قربانگاه می‌فرستد، نهایت امر تابوتی خواهد شد جهت ارسال لاشة «عموسام» و دوستان‌اش به درون مرزهای ینگه دنیا!









هیچ نظری موجود نیست: