امروز سقوط چشمگیر بازارهای بورس در اروپای غربی، آسیای شرقی و حتی آمریکای لاتین حکایت از آغاز دورانی نوین دارد. دورانی که از نظر تقسیم «غنائم» جنگ خونین عراق و افغانستان در میان سرمایهداریهای جهان، شاید قابل توجه باشد. در همین راستا، «اشتراوس کان»، رئیس فعلی «صندوق بینالمللی پول»، در اظهارات امروز خود، اوضاع اقتصادی جهان را «نگران کننده» ارزیابی کرد! وی که پیشتر سالها مدرس علوم اقتصادی در یکی از دانشگاههای نه چندان معتبر کشور فرانسه بود، طی چند سال حکومت سوسیالیستها، به پست وزارت اقتصاد نیز نائل آمد. اشتراوس کان، پیشبینی «صندوق بینالمللی پول» را در یک جمله خلاصه میکند: «رکود» اقتصادی در راه است!
البته جهت درک «تعبیری» که آقان «کان»، و امثال ایشان از «رکود» اقتصادی صورت میدهند، میباید با الفبای اقتصاد مورد نظر ایشان، آشنائی داشته باشیم. زمانیکه رئیس بنیادی چون «صندوق بینالمللی پول»، سخن از «رکود» اقتصادی به میان میآورد، به معنای آن است که مردم در ایالات متحد، دیگر نمیتوانند مانند گذشته ثروتهای تولید شده در دیگر قسمتهای جهان را به «مصرف» برسانند! در صورت تحقق کند شدن این روند چپاول، آقای «کان» و مؤسسات وابسته به این «تفکر اقتصادی»، آغاز رکود اقتصادی در «جهان» را اعلام میدارند! چرا که پس از جنگ دوم، اقتصاد جهانی در اردوگاه سرمایهداری، به معنای چپاول جهان سوم، تولید و گسترش پسانداز در اروپای غربی و ژاپن، و نهایت امر، شتاب گرفتن روند «مصرف» در ایالات متحد است. در این «روند اقتصادی»، هر چه جهان سوم بیشتر چپاول شود، و هر قدر اروپائیها و ژاپنیها بیشتر «پسانداز» کنند، اقتصاد از «رشد» بیشتری برخوردار خواهد شد. به عبارت دیگر، آمریکائی میتواند بیشتر «مصرف» کند! ولی کاملاً مشخص است که، این نوع «الگوسازی»، معنا و مفهومی از نظر علمی ندارد! خصوصاً در شرایط فعلی که، مرکزیتهای تعیینکنندة اقتصادی، استراتژیک و مالی هنوز به صراحت مشخص نشده! آقای «کان»، که پس از ملاقات با نیکولا سرکوزی، به سئوالات خبرنگاران پاسخ میدادند، اضافه میکنند:
«خوشبختانه، کشورهای در حال توسعه، به رشد سریع خود ادامه خواهند داد، و زمینة رشد اقتصاد جهانی را فراهم نگاه میدارند. با این وجود، این امکان هست که حتی این کشورها نیز با رشدی کمتر از حد پیشبینی شده روبرو باشند!»
البته نیازی به تذکر نیست که، در قاموس ایشان، «این کشورها»، به چین و هند محدود میشود! چرا که، موضع روسیه، از نظر سیاستهای رسانهای هنوز «ناشناخته» باقی مانده! ولی تا چند سال پیش، و طی دورانی که «رشد اقتصادی» هنوز مفهوم صددرصد آمریکائی خود را در رسانهها «حفظ» کرده بود، اظهاراتی از این دست، و اشارة تلویحی به کشورهای هند و چین، از زبان رئیس «صندوق بینالمللی پول»، در هیچ منبعی بازتاب نمییافت. نمیباید فراموش کرد که امروز، (دوشنبه 21 ژانویه)، به «احترام» مارتین لوتر کینگ، فعال سیاسی رنگین پوست که به احتمال زیاد در اواخر دهة 1960، توسط جناحهای «نژاددوست» حاکمیت آمریکا ترور شد، بازار بورس نیویورک تعطیل است! ولی سفارشات خرید و فروش برای فردا، از هم اکنون روشن میکند که بازارها با سقوطی چشمگیر در نیویورک روبرو خواهند بود.
حال این سئوال مطرح میشود که این مسائل، تا چه حد به ما ایرانیان مربوط خواهد شد؟ نخستین بعد در این بحران، در رابطه با خرید و فروش جنگافزار در خاورمیانه، و ادامة چپاول نفت کشورهای منطقه است. همانطور که میدانیم، اقتصاد آمریکا بر پایة تولید جنگافزار استوار شده. بازارهای دیگر: سختافزار، نرمافزار، ارتباطات، لوازم خانگی، خودرو، و ... همگی جنبة حاشیهای دارد. اگر بازارهای جنگافزار نتواند در راستای منافع مشخصی شکل گیرد، اقتصاد آمریکا با بحران روبرو خواهد شد. بحرانی که در اقتصاد آمریکا به سرعت خود را نشان میدهد، چرا که بنیاد این اقتصاد، برخلاف اقتصاد دیگر مناطق جهان، نه بر اساس برنامههای میانمدت، که بر پایه اهداف کوتاه مدت شکل گرفته. به عبارت دیگر، زمانیکه به دلیل بحران در فروش جنگافزار، تعداد مشاغل «تولید شده» در آمریکا کاهش یابد، «بحران» اقتصادی به صورتی مستقیم گریبان ردههای مختلف حقوقبگیران را در جامعه خواهد گرفت. کسانی که تا مغز استخوان به بانکها مقروضاند، و در صورت تأخیر در پرداخت قروض، هم خود و وابستگانشان را به افلاس میاندازند، و هم بانکهائی را که چون قارچ در هر محله روئیدهاند، به ورشکستگی میکشانند! و این همان مسئلهای است که طی چند ماه گذشته تحت عنوان «بحران» وامهای مسکن بروز کرده.
طی این مدت بارها رسانهها از این «بحران» سخن به میان آوردهاند، ولی کمتر رسانهای آمار هولناک این «بحران» را از نظر ابعاد انسانی بررسی کرده. آمار نشان میدهد که، بیش از 500 هزار خانوادة آمریکائی، به دلیل عدم توانائی در بازپرداخت واممسکن، توسط پلیس و با خشونتی کم سابقه به خیابانها ریخته شدهاند. این آمار میتواند شامل حال بیش از 4 میلیون آمریکائی متعلق به طبقة متوسط باشد! «بحرانی» که ابعاد آن به هیچ عنوان صرفاً «مالی» و «اقتصادی» نبوده، و به احتمال زیاد سرآغاز بحرانهای گستردة اجتماعی در آمریکای شمالی خواهد شد.
دولت ایالات متحد، در نخستین ماههای ریاست جمهوری جرج بوش، به صورتی ضمنی، ولی از زبان شخصیتهای رسمی، اعلام کرده بود که ورشکسته است! مجلة تایمز، فقط چند ماه پیش از حوادث 11 سپتامبر، از قول مقامات کاخسفید، اعلام کرد، که دولت مبلغ 450 میلیارد دلار «گم» کرده! میدانیم که چنین مبلغی «گم» نمیشود، و اگر دولتی چنین ادعائی داشته باشد، به این معناست که قادر نیست مخارج جاری دفاتر دولتی را تأمین کند. همانطور که میبینیم، از آن روزها تاکنون، «جهان» در تلاطم باقی مانده! حوادث 11 سپتامبر، طرحهای مبارزه با تروریسم در داخل و خارج از مرزهای آمریکا، اشغال نظامی افغانستان و عراق، بحران هستهای حکومت اسلامی، و ... و خصوصاً افزایش بیسابقة بهای نفت، تماماً ابزارهائی بود که حاکمیت آمریکا با تکیه بر آنان قصد خروج از بحران مالی و اقتصادی هزارة سوم را داشت. اینکه آیا آمریکا با توسل به تمامی این ترفندها توانسته نهایتاً پای از بحران بیرون بگذارد، یک پاسخ بیشتر نخواهد داشت: پاسخی منفی!
در عمل، هیئت حاکمة ایالات متحد بجای بهرهگیری از امکانات نوین، که پایان «جنگسرد» فراهم آورده بود، جهت خروج از بحران، تلاش کرد که، با تکیه بر پیشفرضهای «جنگسرد»، به یک «بازارچة» خصوصی دست یابد. «بازارچهای» که در آن، کمونیسم با تروریسم، اقتصاد جهانی با اقتصاد نفت، «جنگسرد» با جنگ در کشورهای خاورمیانه، و ... جایگزین شده بود. ولی همانطور که دیدیم احداث چنین «بازارچهای» از سوی دیگر قدرتها مورد تأئید قرار نگرفت؛ قدرت روزافزون نفتی روسیه در بازارهای جهان، ورود چین به بازارهای آزاد، و عدم توانائی دولتهای دستنشاندة آمریکا در خاورمیانه، در راه همیاری با سیاست ارباب، از ماهها پیش «بازارچة» عموسام را دچار بحران کرده بود. سقوط امروز در بازارهای بورس در واقع پیامد منطقی این بحران است.
به عبارت دیگر، در منطقة خاورمیانه، که برای «بازارچة» عموسام کلیدی است، آمریکا با بحرانهای جدی، در ابعاد متفاوت روبرو شده. نخست اینکه، اسرائیل دیگر قادر به پیشبرد سیاستهای جنگافروزانه نیست، و نمیتواند با به تشنج کشاندن منطقه، زمینهساز فروش جنگافزار شود. شکست ارتش اسرائیل در جنگ 33 روزه نشان داد که قدرتهای روسیه و هند دیگر حاضر نیستند موجودیت یک اسرائیل «جنگافروز» را بپذیرند. حتی امروز نیز جنگندههای اسرائیل بر فراز خاک لبنان هدف آتشبارهای ضدهوائی قرار گرفتهاند، این همان «لبنانی» است که، پس از پیروزی آمریکا جهت به قدرت رساندن آیتاللهها و استقرار حکومت اسلامی در ایران، توسط ارتش اسرائیل به خاک و خون کشیده شد! از طرف دیگر، شکست دولتهای به اصطلاح «میانهرو» در خاورمیانه، نقش کلیدی این منطقه را به صورتی که در محاسبات سیاسی آمریکائیها ترسیم شده بود، ابتر کرد! گسترش نفوذ دولتهای «میانهروی اسلامی»، ایدهآلهای ایالات متحد، از قماش سعودیها، شیخکهای خلیجفارس، کرزائی و مرحوم بوتو، در این منطقه دیگر امکانپذیر نیست. از طرف دیگر، تندرویهای اسلامی، که روزگاری آب به آسیاب مبارزه با بلشویسم میریختند، دیگر نه به کار آمریکا میآیند، و نه برخوردار از اقبال عمومیاند.
ماجراجوئیهای ارتش آمریکا در منطقة خلیجفارس و آسیای مرکزی تا به امروز هزاران میلیارد دلار برای شهروندان اروپائی و آمریکائی هزینه به همراه آورده، ولی پروژة اقتصادی دولت والکر بوش، به دلیل خلاء سیاسی حاکم، در نطفه خفه شد! دولت واشنگتن نتوانست از این هزینهها، زمینهای جهت اعتلای ملاحظات سیاسی و مالی خود فراهم آورد. این هزینههای سرسامآور، به احتمال زیاد در گردابی که جنگ و تروریسم در سطح جهانی ایجاد کرده، به سرنوشت همان450 میلیارد دلار کذا دچار خواهند شد. ولی اینبار دیگر نمیتوان یک «سیدخندان» دیگر پیدا کرد، یک 11 سپتامبر دیگر خلق کرد، و یک صدام حسین دیگر را نیز در آن سوی دنیا «نشان» کرد؛ آمریکا ناچار خواهد شد با بحرانی که نتیجة فروپاشی اقتصاد «جنگسرد» است، در خانة خود، و در تمامی ابعاد آن روبرو شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر