سالها از غائلهای به نام 22 بهمن در کشور ایران میگذرد. طی اینمدت ملت ایران شاهد فروپاشیهای چشمگیری در زمینههای مختلف اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و خصوصاً فرهنگی بوده. ولی به صراحت بگوئیم، علیرغم ادعای اوباشی که تحت عنوان «روحانیت» شیعه، و یا نگاهبانان «انقلاب اسلامی»، از این غائله سر بیرون آوردهاند، بازده این خیمهشببازیها، تا آنجا که به سازماندهی حکومت، دولت، ساختارهای قضائی و حتی پایهریزی امور «فرهنگی» مربوط میشود، از هر نظر تأسفبار است. این حکومت همان است که سیادت عیدیامینها در آفریقا، و یا حکومت ژنرالهای خونخوار و چهارستاره برای ملتهای تحت ستم در آمریکای لاتین به ارمغان آورد؛ حکومتی «مصرف کننده»، خصوصاً در زمینة فرهنگی! زمینهای که پیوسته با هیاهو و صحنهپردازیهای مضحک یکی از «تخصصهای» عمال همین حاکمیت معرفی میشود!
ولی در بررسی ابعاد مختلف این فاجعة ملی، نمیباید راه دور رفت. با نگاهی بر عملکرد فاشیسم، خصوصاً ویراست «استعماری» آن، به صراحت در مییابیم که اصولاً از این نوع حاکمیت انتظار بیش از اینها نمیتوان داشت. روزی که تصمیمگیرندگان در محافل بینالملل، در اوج غائلة «اسلامی» بهمنماه، مهار ارتش و ساواک پهلوی را به ملایان و مهرههای «مذهبینما»، در درون همین تشکیلات واگذار کردند، این «مسائل» ـ فروپاشیهای فرهنگی در جامعه ـ در کنار این نوع سیاستگذاری، پیشتر مورد تأئید همان محافل قرار گرفته بود. کافی است نگاهی به نخستین سخنرانی «رهبر» انقلاب در برابر «فدائیان اسلام راستین» بیاندازیم، ایشان میفرمایند:
«خودم مجلس ثنا تعیین میکنم!»
بله، این سخنرانی «تاریخی»، به یمن وجود پدیدهای به نام «اینترنت»، امروز در دسترس بسیاری از هممیهنانمان قرار گرفته. مطمئن باشیم، اگر فیلم این سخنرانی و متن کامل آن، از طرف برخی «دلسوزان» این مملکت بر خطوط اینترنت قرار نگرفته بود، حاکمیت اسلامی تا به حال یک «سخنرانی»، با الهام از دیالوگهای افلاطون بجای آن «مونتاژ» کرده بود، و همه روزه به خورد ملت میداد. این عمل پیشتر در مورد سخنرانی «تاریخی» حضرت «امام» خمینی، در بلوای دوران «اصلاحات ارضی» صورت گرفته. قسمتهائی که به اسلامی نبودن «حق انتخاب شدن زنان» در مجلس، و یا اسلامی بودن حق مالکیت اربابی بر دهات و روستائیان مربوط میشد. یا حتی قسمتهائی که به فحاشیهای چارواداری «امامگونه» اختصاص داشت، و به طور مثال، آنجا که حضرت امام به شاه ایران میفرمودند، «میدهم گوشهایت را بکنند»، به سرعت «ممیزی» شد. دستگاه «شخصیتسازی» سازمان سیا بیش از آنچه بعضیها فکر میکنند، فعال است. بسیاری از ایرانیان، حتی چپنمایانی که «امام، امام گویان، در هر قدم دانة شکر میکاشتند»، روزی که به پیشباز ایشان رفتند، اصلاً نمیدانستند خمینی کیست! ولی امروز، دانشجویان، «محققین» و «اهل نظر»، از این امکان برخوردارند که با دیدن فیلم مستقیم سخنرانی «تاریخی» امام در «بهشت زهرا» به صراحت دریابند، چگونه استعمار در مملکت ایران یک «لمپن» بیصلاحیت را، یک شبه به رهبری «انقلاب» منصوب میکند! مردم ایران امروز از این امکان برخوردارند که ببینند، چگونه در مملکتی که صدها هزار دانشجو در رشتههای مختلف در دانشگاهها به تحصیل مشغول بودند، فردی به نام روحالله خمینی با چنین «ادبیاتی» سکان کشور را به دست میگیرد! ولی این اصلی است که، برخلاف انتظار برخی ایرانیان، هنوز شامل مرور زمان نشده. امروز هم به صراحت میبینیم، چگونه افرادی را از ناکجاآبادها، یکشبه در برابر چشم ملت ایران به پدیدههای فرهنگی، نویسنده، کارگردان، شاعر، صاحبنظر و ... تبدیل میکنند. مسلم بدانیم این «اعمال» محیرالعقول، آنزمان که وجود چنین «اعجوبههائی» در جهان سیاست نیز الزامی شود، کاملاً عملی خواهد بود!
ما ایرانیان از فرهنگی کهن برخورداریم. این یک واقعیت غیرقابل تردید است؛ و شاید بیش از آنچه میبایست، در «غیرقابل» تردید بودن پایههای کهن فرهنگی خود «پافشاری» کردهایم. به قولی، «امر بر خودمان هم مشتبه شده!» این «واقعیت» تاریخی، در چارچوب تبلیغاتی فاشیستی، به تدریج به دست محافل سرکوبگر و چپاولگر جهانی، تا آن حد در اذهان ما ملت تقویت شد، تا به تدریج امروزمان را فراموش کنیم. و این فراموشی، واقعیات را در برابر چشمانمان واژگونه کند. این «واقعیت» که، امروز کشور ایران عملاً فاقد یک نویسندة صاحبنام است؛ این واقعیت که امروز ایرانزمین، سرزمین شعروشاعری تمدن بشری، دیگر شاعران نامدار در دامان خود پرورش نمیدهد؛ این واقعیت که پس از گذشت یکصدسال از مبارزات صوراسرافیلها، روزنامهنگاری امروز، معنای «مجیزگوئی» از قدرتهای دستنشاندة استعمار را به خود گرفته؛ این واقعیت که امروز، در آستانة هزارة سوم، پدیدهای به نام «شهرسازی»، «تئاتر»، «نقاشی» و یا سبک معماری معاصر ایران، اصولاً وجود خارجی ندارد؛ و ... بر امروز ما ایرانیان سنگینی میکند، هر چند که بوقهای تبلیغاتی پیروزیهای بزرگ حکومت اسلامی بر آمریکای جنایتکار را همه روزه در گوشمان میخواند! ولی تا آنجا که به این وبلاگ نویس مربوط میشود، واقعیت دیگری نیز بر ما ملت تحمیل شده: یک حاکمیت خودفروخته، با اعمال سانسور بر فضای اینترنت و سرکوب وبلاگنویسی کشور، قصد آن دارد که با حضور فرهنگ فارسی در فضای مجازی نیز همان کند که با میراث صوراسرافیلها کرده! و فراموش نکنیم که در فضای مجازی، هر گونه فضای اشغال نشده، فضائی است برای اشغال دیگران؛ دیگرانی که معمولاً با فرهنگ ملت ایران بیگانهاند.
شاید بهتر باشد در این مقطع، کمی هم از پدیدهای به نام «فرهنگ» بگوئیم. چرا که، در چارچوب هیاهوی محافل وابسته به چپاولگران غرب، واژة «فرهنگ» نیز به صورتی کاملاً واژگونه بر ما ملت تحمیل شده! تبلیغات در درجة نخست، تدریجاً به «فرهنگ» ابعادی مقدس اعطا کرده، و همزمان به نوعی «ترادف» ناهمگن نیز موجودیت داده. به صورتی که، بسیاری از هممیهنان ما، واژة فرهنگ را در مقام آداب و رسومی «مقدس» درک میکنند، مطلبی که نمیتواند صحت داشته باشد! میباید بدانیم که میان «فرهنگ» و «آداب و رسوم»، تداخلهائی غیرقابل اجتناب وجود دارد. ولی اینگونه تداخلها در تمامی فعالیتهای اجتماعی انسان دیده میشود. «فرهنگ»، علیرغم وابستگی تاریخی به «آداب و رسوم» در هر جامعه، در نخستین گام خود، میباید عامل «تقدس» را از روابط اجتماعی، و باورها بزداید. و با از میان برداشتن عامل «تقدس» از روابط اجتماعی، انسانها از بند آزاد خواهند شد؛ در چنین جامعهای است که «فرهنگ» در اوج فعالیت سازندهاش قرار میگیرد، و ستیزه میان صور مختلف «آداب و رسوم»، جای خود را به همزیستی «آداب و رسوم» در ابعاد متعدد و چندگانهاش میدهد. سادهتر بگوئیم، چنین جامعهای پای به نوعی چندصدائی فرهنگی خواهد گذاشت، که نهایتاً میباید پیامآور «صلح» میان افراد و گروههای جامعه باشد. اینهمه در شرایطی که، استفادة امروزی از واژة «فرهنگ» صورت دیگری به خود گرفته: صورت تأئید بیقید و شرط یک شاخه از فرهنگ اجتماع، اعطای «تقدس» به آن در تمامی ابعاد، و تبدیل آن به ابزاری جهت سرکوب دیگر شاخههای فرهنگی! برخوردی بر اساس «تقدس» یک شاخه و تلاش جهت نابودی دیگر شاخهها!
ولی میباید این اصل را قبول کنیم که چنین «تداخلی»، هر روز، بیش از پیش بر جوامع استعمارزده و چپاول شدة جهان سوم چنگ میاندازد. در نتیجه، این «تداخل» ـ تداخل فرهنگ مقدس و «آداب و رسوم» ـ منتج از سرکوبی فرهنگی است، که از خارج از مرزها بر این جوامع تحمیل میشود. برخی صاحبنظران توجیهاتی نیز برای این «تداخل» یافتهاند، و دلیل گسترش آن در جهان سوم را، نقش فراگیر الگوی فرهنگ مصرفی جامعة آمریکا معرفی میکنند. الگوئی که خود را «جهانشمول» میداند! میدانیم که، در جامعة آمریکا، به دلیل نبود تاریخی عامل «تقدس»، ارتباط انداموار و تاریخی «فرهنگ» و «آداب و رسوم» از ویژگیهائی برخوردار شده. بافت ویژه و تاریخگریز روابط اجتماعی در یک جامعة مهاجرنشین و بیریشه، و تکیة روابط در زندگی روزمره بر تحولاتی که ساختارهای گریزان و تندپای نظام اقتصادی به نحوی نوین بر این جامعه تحمیل میکنند، در عامل «تقدس» نیز پویائی ایجاد کرده، به آن موجودیتی «گذرا» و مقطعی داده. از اینرو شاهدیم که در این جامعه، «تداخل» فرهنگ مقدس با «آداب و رسوم» مشکلآفرین نمیشود؛ چرا که در معنای عمیق کلمه اصولاً «تقدسی» وجود ندارد. ولی گسترش این پدیده به دیگر جوامع، خصوصاً جامعة کهنی چون ایران، بسیار خطرناک است. ریشههای فاشیسم خونریز در ایران را میتوان به صراحت در این «تداخل» مشاهده کرد.
همانطور که میبیینم، نظریة مضحکی که «آداب و رسوم» را همان «فرهنگ مقدس» معرفی میکند در مقام خود میباید، نتیجة غربزدگی «متفکر» به شمار آید؛ همانها که سالها پیش، «غربزدگی» را به تحلیل کشیدند، ولی نمیدانستند مبلغ پدیدهای شدهاند که در واقع، فقط «فرهنگ ستیزی» معنا میدهد! در نتیجه، اگر در آینده، حجتالاسلامی را دیدید که بر منبری از این «تداخلها» ترهات میگوید، «فر دلار» را نیز بر عمامهاش مشاهده خواهید کرد!
انسانها به دلیل آنکه در جامعة ویژهای چشم به جهان میگشایند، نهایت امر خود را به پیروی از «آداب و رسومی» ناگزیر خواهند دید. این روند، قسمتی است از آنچه در جامعه شناسی، «اجتماعیات» لقب میگیرد. ولی این «آداب و رسوم» فاقد یکتائی است، و با در نظر گرفتن خاستگاه اجتماعی افراد، مناطقی که فرد در آن زندگی و رشد میکند، و نهایت امر در ارتباط با تلاشهای فرهنگیای که هر فرد صورت میدهد، از ابعاد مختلف برخوردار خواهد شد. به صراحت بگوئیم، آنچه «آداب و رسوم» در چارچوبهای فردی آن میتواند تلقی شود، از نظر فلسفی، علمی، هنری، و ... از هیچگونه قابلیت «توجیه» و «تفسیر» برخوردار نیست. التزام فرهنگی یک ایرانی به افسانههای کهن از قبیل حکایات امیرارسلان نامدار، و یا اسطورههای دینی از قماش حکایت صحرای کربلا، هیچ یک بر دیگری «برتری» ندارد، چرا که، ایرانی نهایت امر به ناچار مجموعهای از تمامی گذشتة ملت ایران است، نه برخاسته از یک قسمت «ویژه» و محدود این گذشته! نقش حاکمیت، اگر این حاکمیت برخاسته از نیازهای جامعه و در خدمت مردم کشور باشد، بر خلاف آنچه تا به حال مشاهده کردهایم، نه محکوم کردن یک شاخه، و «مقدس» نمایاندن شاخهای دیگر، که ایجاد روابط صلحآمیز اجتماعی، فرهنگی و حتی گسترش روابط اقتصادی میان تمامی شاخههای «آداب و رسوم» در یک مملکت است.
ولی فاشیسم، در تمامی ویراستهای اروپائی، آسیائی و آمریکائی خود، خواهان جامعهای «متحدالشکل» است! و از طریق ایجاد تضادهائی صوری میان شاخههای مختلف در درون یک فرهنگ، هر از گاه، یکی از این شاخهها را به زینت تقدس میآراید، و دیگران را «شیطانی»، «مخرب» و پلید معرفی کرده، زمینهساز شورش و بلوای اجتماعی و سیاسی میشود. در جامعة ایران، شاهدیم که امروز، مشتی «اوباش» در هنگامة عزاداری یکی از «مقدسین» مذهبی پیراهن سیاه میپوشند، و در ملاءعام با زنجیر و چاقو خود را در خیابانها زخمی میکنند. این باور در این جماعت ریشه دوانده که، فرد، فرد آنان متعلق به شاخهای از «فرهنگ مقدس» است! شاخهای که «فرهنگ» اسلامی جامعه معرفی میشود! ولی مسلم بدانیم، این جماعت اگر در جامعة دیگری به دنیا آمده بود، صلیب بر دوش میکشید، خود را مصلوب میکرد، یا آنچنان که در برخی کشورها رایج است بر سیخ و میخ و مار و عقرب مینشست. اینکه فردی اینچنین بر پیکر خود «ستم» روا دارد، مسئلهای است که به خود وی مربوط میشود، ولی تفهیم یا تحمیل این امر که چنین برخوردی با مسائل تاریخی و اجتماعی کشور میباید «توجیهات» نهائی از یک فرهنگ فراگیر اجتماعی ارائه دهد، یک ادعای پوچ بیش نیست. این توجیهات نهایت امر، در ید قدرتهائی افتاده که نفت ما ملت را هم دهههاست، از قبل همین خیمهشببازیها «غارت» میکنند! خلاصه بگوئیم، در این مقطع است که آشکارا هماهنگی «فرهنگسازی» و «مقدسسازی» را با چپاول و غارت ملتهای جهان میبینیم.
از طرف دیگر، ارتباط اندامواری را میتوان میان «فرهنگ اکتسابی» و «انتخاب» آگاهانه، آزادانه و فردی ببینیم، که در مورد پیروان «آداب و رسوم» صدق نمیکند. «فرهنگ»، اگر تقدس خود را از دست بدهد، علیرغم وابستگی تام و تمام به بنیادهای کهن در جامعه، توسط «کارورزان» فرهنگ جامعه «پرداخت» خواهد شد، در حالیکه، پیروی صرف از «آداب و رسوم»، بیشتر به وانهادگی و فروافتادن فرد در راه و روش و باورهای عوامالناس، خصوصاً قشرهای کمسوادتر جامعه، منجر میشود.
اگر دستیابی به «فرهنگ»، در هر زمینة فرهنگی ممکن، نتیجة سالهای سال تلاش پیگیر باشد، پیروی از «آداب و رسوم»، حتی آداب تقدس یافته توسط حاکمیت فاشیستی، نیازمند هیچگونه تلاش پیگیر ذهنی و عقلانی نیست؛ عملی است کاملاً «خود به خود»، که به مرور زمان نوعی رفتار اجتماعی را بر افراد «حاکم» میکند. اینجاست که میبینیم، در شرایطی که صور «مقدس» فرهنگی از میان برود، نتیجة فعالیتهای فرهنگی در یک جامعه، بر خلاف آنچه سخنگویان حکومت اسلامی عنوان میکنند، بجای آنکه «آداب و رسوم» را، در مقام نوعی رفتار شرطی شده، که ریشه در عکسالعملهای ژنتیک انسانی دارد، مورد تأئید و تشویق بلاواسطه قرار دهد، نهایت امر زمینهساز تحولات در «راه و رسم» زندگانی، و گسترش تولیدات فرهنگی در ارتباط با همان «آداب و رسوم» خواهد شد. چرا که، انسانها در صورت برخوردار شدن از موهبت «فرهنگ»، در جستجوی راه و روشهائی مقبولتر، نهایت امر، در آداب و رسوم جاری تحولاتی ایجاد خواهند کرد. این تحولات همان است که استعمار غرب، با تمام قوا در برابرش ایستاده. بیدلیل نیست که امروز تلاش تمامی قلمبهمزدهای حکومت اسلامی بر تحمیل «فرهنگ مقدس» حاکمیت، به مجموعهای از «آداب و رسوم»، متمرکز شده.
از قضای روزگار، از نظر سیاسی، ایجاد «ترادف» میان «فرهنگ مقدس»، به عنوان یک پدیدة «غیراکتسابی»، که صرفاً از طریق «ذوب» فرد در نوعی حضور اجتماعی به دست میآید، با «آداب و رسوم»، در مقام یک رفتار «شرطی شدة» حیوانی، اهمیت کلیدی دارد. و فاشیسم، خصوصاً فاشیسم استعماری از کاربردهای آن کاملاً آگاه است. حتی در قلب نظام سرمایهداری نیز، طی دوران «طلائی» خانم تاچر، شاهد بودیم که اینگونه بهرهبرداری از نقش «اوباش» تا چه حد مورد استفاده قرار گرفت. دولت انگلستان، طی دوران «طلائی» تاچریسم، با بیرون کشیدن گروههای متشکل «اوباش» از ورزشگاهها، زمینهای فوتبال، میادین مسابقات مختلف، و تحمیل حضور اینان بر «جامعه»، تمامی تلاشهای صاحبنظران انگلستان را در مبارزه با رفرمهای ضدانسانی خود سرکوب کرد. این «اوباش» انگلیسی نیز، هر کدام معرفههای «فرهنگ مقدس» خود را در بطن جامعة انگلستان «یافته» بودند. گروهی خود را پیامآوران «فرهنگ مقدس» دیرپای امپراتوری انگلستان معرفی میکردند، ولی مسلماً قادر به درک اشعار «چاوسر»، تئاتر «شکسپیر» و یا «مارلاو» نبودند. گروه دیگری برخاسته از فرهنگ «طبقة کارگر» بودند! کفشهای «ایمنی» با نوک آهنین به پای میکردند، ولی با تاریخ تحولات کارگری در اروپا و بحثهای اساسی مارکسیسم و یا سوسیالیسم بیگانه بودند. گروه دیگری نیز خود را نمایندگان فرهنگ «مذهب مقدس» آنگلیکانها معرفی میکردند، صلیبهای عظیم بر گردن میانداختند، ولی تاریخ مسیحیت را نمیشناختند. مسلم بدانیم اگر لازم بود، گروهی مسلمان دوآتشه نیز توسط دولت تاچر به این «جریان» ضمیمه میشد. چرا که طبقات فروپاشیدة شهرنشین در نظامهای سرمایهداری، و به طبع اولی انواع فاشیستی جهان سومی آن، از نبود «شناسائی» اجتماعی در رنجاند. اینان به سرعت جذب جریانی میشوند که «آداب و رسوم» معمولشان را، در مقام «فرهنگی مقدس»، در چشم جامعه، جامعهای که اینان را «تحقیر» میکند، به «ارزش» بگذارد. این اوباش، بدون تحصیل هر گونه هنر، فرهنگ، ادب و فن و فناوری، صرفاً به دلیل وابستگی به گروههای سرکوب اجتماعی، خود را نمایندگان نوعی «فرهنگ مقدس» و قابل احترام «معرفی» خواهند کرد.
اینجاست که به عملکردهای فاشیسم، خصوصاً در مورد جامعة ایران، که به فاشیسم دینی مبتلا شده، پی میبریم. بیدلیل نبود که بر اساس فرمایشات سازمان سیا، از روز نخست، روحالله خمینی، قبل از پای گذاشتن به ایران، در مراسم عاشورای حسینی در «نوفل لوشاتو»، دستمال «جگری رنگ» معروف اوباش بازار را از جیب بیرون آورده، بر صورت کشید، و در برابر دوربینها «هق هق» ادای گریه کردن در آورد! بعد هم فرمود، مراسم عاشورا را فقط به صورت سنتی برگزار کنید! بله، این نوع رفتار نشان میدهد که، «به سری که درد نمیکند، دستمال نمیبندند»! اگر قرار است یک حاکمیت «پوپولیستی» و فاشیستی بر جامعه حاکم شود، «تقدس» سیاسی جهت یکی از شاخههای فرهنگی جامعه میباید از روز نخست تأمین شود. ولی همین خمینی، دیگر صور فرهنگی و «آداب و رسوم» جامعه را برنمیتابید؛ برگزاری روز «سیزده به در» را «اوهام» میخواند، با عید نوروز هم میانهای نداشت، و مسلماً اگر درجة شناخت فرهنگی و تاریخیاش اجازه میداد، به طور مثال، نقاشی سبک قاجار را هم «غیراسلامی» میخواند. اینجاست که میبینیم چگونه فاشیسم به دست خود «تضاد» میان شاخههای یک فرهنگ واحد را پایه ریزی میکند، تضادی که طی گذشت زمان، آبشخور فاشیسم بعدی باشد.
ولی این «داستان»، امروز دیگر خریداری نخواهد داشت، چرا که انسانها محکوم به تحولاند! تحولی که اینبار نمیباید از طریق «تحقیر»، «تقدس»، و یا نابود کردن شاخههای «غیر مقدس» صورت گیرد؛ «تحول»، اینبار از مسیر قبول وجود تمامی شاخههای فرهنگی جامعه میباید پای به منصة ظهور بگذارد. این است «مدرنیته»، در مفهوم فلسفی و تاریخی آن در جامعة ایران. و این تحول، چه بخواهیم و چه نخواهیم، بر سر راه همة ملتها نشسته. فقط یک سئوال باقی است، در کدام بزنگاه، گزینههای آینده به صورتی شکل خواهد گرفت که ملت ایران بتواند بر «ترادف» آزار دهندة «فرهنگ انحصاری مقدس» و «آداب و رسوم» اجتماعی، یک بار و برای همیشه نقطة پایان بگذارد؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر