
نتایج انتخابات و رأیگیریهای اخیر در روسیه، هر چند پیشتر نیز قابل پیشبینی بود، نهایت امر به ولادیمیر پوتین و طرفداران وی «مشروعیتی» را که نیازمندش بودند، اعطا کرد. شاید این سئوال پیش آید که چنین مشروعیتی، زمانی که اصولاً در فضای سیاسی عنصری به نام «مخالف»، موجودیت چشمگیر ندارد، چگونه میتواند از درون صندوقهای رأی بیرون کشیده شود؟ سئوالی است کاملاً بجا، و در پاسخ به آن فقط میتوان اظهار داشت که «حاکمیتها»، چه غربی و چه شرقی، بر خلاف آنچه در مغرب زمین مینمایانند، در چارچوب حفظ اصول پایههای قدرت خود هیچگاه «مذاکرهای» با جناح، حزب، و یا تشکیلات «مخالف» صورت نمیدهند! در مقاطع مختلف، شاهدیم که در دمکراسیهای غربی، بر محور شرکت همهجانبة «جناحهای» حاکم، تئاتری به نام «رأیگیری» به روی صحنه میرود، ولی میباید این امر را مورد نظر قرار داد که، تمامی جناحهای سیاسی موجود در جامعه در این «تئاتر» به بازی گرفته نخواهند شد! در این راستا شاهدیم که به طور مثال، تمامی گروههای سیاسی که خواستار اتخاذ سیاست نوینی از جانب ایالات متحد در قارة آمریکا بودهاند، از دوران «مونرو» ـ دکترین مونرو (1820) یکی از مهمترین نظریههای «سیاسی ـ استراتژیک» در تاریخ ایالات متحد است، که بر اساس آن انزوای کامل کشور در قارة آمریکا مورد تأئید قرار گرفته بود ـ تا به امروز، در انزوای کامل سیاسی قرار گرفتهاند! حال میباید پرسید، آنان که انتخابات دیروز در روسیه را «غیردمکراتیک» میخوانند ـ و این اصل را ما کاملاً قبول داریم ـ از چه رو در برابر مخالفان خود، که خواهان تغییراتی در سیاستهای «درون ـ قارهای» ایالات متحداند، از سال1820 تاکنون، موضعگیریای تماماً استبدادی و سرکوبگرانه کردهاند؟! در نتیجه میباید قبول کرد که، آنچه در غرب «دمکراسی» خوانده میشود، تقسیم بازارهای داخلی و خارجی از جانب چند محفل تصمیمگیری سرمایهداری است، و ارتباط زیادی به «آزادیهای اجتماعی و فردی» ندارد؛ این آزادیها خود بازتاب پدیدهای به نام گسترش بازار مصرف است، گسترشی که میباید در چارچوب سوددهیهای مرسوم، «ارضاء» شود! این بحث را شاید بعدها ادامه دهیم، ولی امروز سخن از چند و چون این «دمکراسی بازار» به میان نخواهیم آورد! فقط این اصل را میباید به یاد داشته باشیم، که ارتباط انداموار «آراء مردم» با سیاستهای اتخاذ شده، فقط در ورقپارههای مکتبخانهها وجود خارجی دارد، نه در واقعیات سیاسی!
ولی کسب این به اصطلاح «مشروعیت» سیاسی، که در غرب برخاسته از توافقات محافل اقتصادی جهت تقسیم بازار است، و در شرایط فعلی در شرق ـ مقصود حاکمیتهای «مستقل» شرقی است، نه انواع استعماری آن ـ معنای «موفقیت» یک مجموعة «نظامی ـ امنیتی» برای کنترل فضای سیاسی و اجتماعی را به خود گرفته، بازتابها و نتایجی بسیار ملموس به همراه میآورد. و انتخابات روسیه در دو روز گذشته، تبعاتی داشت که با چشم غیرمسلح نیز به صراحت دیده میشود. مهمترین و اساسیترین نتیجة کسب این «مشروعیت» از جانب جناح پوتین، فروپاشیدن اسطورة یک نظامی آمریکائی به نام سرهنگ چاوز بود، که بر سر چاههای نفت کشور ونزوئلا یک تئاتر نفرتانگیز و آمریکائی به نام «سوسیالیسم هزارة سوم» به راه انداخته بود! در عمل، این «تئاتر»، که نمایشنامهاش به دست محافل حزب دمکرات ایالات متحد نوشته شده، قرار بود با تکیه بر نوعی «سوسیالیسم نمایشی و کنترل شده»، شرایط «پساجنگسرد» در آمریکای لاتین را به نفع مصالح کاخسفید منحرف کند. از بازیگران عمدة این «نمایش رو حوضی»، به غیر از جناب سرهنگ چاوز، میتوان از ساندنیستهای نیکاراگوآ نیز نام برد. به هر تقدیر کسب «مشروعیت» کذائی از جانب شبکة «نظامی ـ امنیتی» پوتین، نتیجهاش فرستادن کلنل چاوز به زبالهدان تاریخ بود. البته ایشان هنوز «رئیس» جمهور هستند، ولی از آنجا که خزان «پدرسالاری» در آمریکای لاتین، همچون «خزان» طبیعی، همیشه با فرو افتادن نخستین برگ آغاز شده، میتوان مطمئن بود که «حکایت» شیرین چاوز دیگر به سر آمده!
ولی همانطور که شاهد بودیم، چاوز در ارتباط با حکومت اسلامی نیز مراوداتی برقرار کرده بود، وی یکی از پر رفتوآمدترین روابط دیپلماتیک تاریخ حکومت اسلامی را یدک میکشد! مسافرتهای بیشمار وی به ایران طی دوران حکومت «مهرورزی»، ارتباط بسیار اندامواری میان مواضع واقعی چاوز ـ این مواضع را میباید در راستای سیاستهای دمکراتها در خاورمیانه و آمریکای لاتین دنبال کرد ـ و دولت اسلامی برقرار کرده بود، و بیاعتباری وی در این مقطع، نتایج بسیار مهمی در سیاست بینالمللی حکومت اسلامی به همراه خواهد داشت. طی سالیانی که، از شکست هاشمی رفسنجانی در انتخابات «ریاست» جمهوری اسلامی در برابر محمد خاتمی میگذرد، ملت ایران نخست اسیر پنجة پدیدهای به نام «مردمسالاری» دینی میشود، و درست زمانیکه غرب به این صرافت افتاد که از طریق بلبشو و هرجومرجی که «سیدخندان» به راه میاندازد، نمیتواند یک حکومت نوین نظامی و دیکتاتوری در ایران به قدرت برساند، در رسانههای غربی، تبلیغات «مردمسالاری» دینی سریعاً جای خود را به پدیدهای به نام «بحران هستهای» میسپارد! و شاهدیم که مغربزمینیها جهت دمیدن در این تنور یخزده، آدمکی ظاهراً «نظامی» را نیز تحت عنوان «مهرورزی» از کاسة «رأیگیری» حکومت اسلامی بیرون میکشند!
مأموریت محمدخاتمی، در مقام یکی از شناختهشدهترین عناصر وابسته به ساواک و سازمان سیا در حکومت اسلامی ـ فردی که مسئولیت تبلیغات جنگ استعماری ایران و عراق را بر عهده داشت ـ در تبدیل «مردمسالاری» دینی به «آلترناتیوی» در خیمه و خرگاه غربیها محدود میشد! غرب همزمان، کودتائی بر علیه وی در ایران تدارک دیده بود، و در صورت موفقیت این «طرح»، دولت کودتا را زیر نظر کارشناسان سازمان سیا به سلاح هستهای مجهز میکردند، و به سرعت با استفاده از «گفتههای» خاتمی، وی همچون مصدق و بنیصدر تبدیل به نوعی «قهرمان» ملی در رسانههای غربی شده، این امکان فراهم میآمد که همچون نمونة پاکستان، یک مشارف حاکم و «بد» داشته باشیم با «قدرتهستهای»، و یک بینظیر بوتوی «خوب» و دوستداشتنی در «اپوزیسیون»! طبیعی است که هر دو نانخور محافل غربیاند. این «طرح»، به دلیل همسایگی ایران با روسیه، از طرف کرملین مورد اعتراض قرار گرفت، نیروهائی که قرار بود جهت حفظ «بیضة» اسلام کودتا صورت دهند، همگی از طرف کرملین ابتر، و برخی عوامل نظامی حتی ترور شدند. عوامل شناخته شدة غربیها، و در رأس آنان مهاجرانی، آیتالله نوری، آیتالله خوئینیها، و بسیاری دیگر، از مناصب فرو افتاده، به خلوت نشستند، و یا فراری کشورهای خارجی شدند! به این ترتیب بود که طرح نفرتانگیز غرب جهت تبدیل ایران به پاکستانی نوین از پایه «سوخت»، و جهت ابقاء قدرت خود بر کشور، غرب مجبور به بیرون کشیدن فردی به نام «احمدینژاد» به عنوان تنها آلترناتیو موجود، از صندوق رأیگیری شد!
محورهائی که در ارتباط با مردمسالاری دینی خاتمی در خارج از کشور پایهریزی شده بود: روابط با آلمان فدرال، خصوصاً استقبال محافل آنگلیکان انگلستان، و خوشآمدگوئی محافل فرانسه، همگی در «نیمه راه بهشت» خشک شده، فرو ریخت. و در این شرایط است که اعتراض شدید و رسمی روسیه به تجهیز ملاها به سلاح هستهای، غرب را وادار میکند که با فرافکنی، ناگهان فریاد «بحران هستهای» از حلقوم «نظامرسانهای» خود بیرون بکشد! در بطن این به اصطلاح «بحران»، چندین محور ارتباطی میان حاکمیت اسلامی و محافل غربی که همگی جهت «پروژة» خاتمی ایجاد شده بود، دچار فروپاشی میشوند، و به طور کلی پیش از به قدرت رسیدن «مهرورزی»، میتوان از آنها در این مسیر یاد کرد؛ نخست، حذف «رابین کوک» از مقام وزارت امور خارجة انگلستان، و قتل وی، که عنوان «حادثه» به خود گرفت! در گام بعدی، انزوای کامل جانشین وی، «جک استراو» و علنی شدن ارتباطات او و «دویلپن» فرانسوی با کمال خرازی، وزیر امور خارجة محمد خاتمی! در گام بعدی، و زمانیکه «مهرورزی» به مقام «ریاست» جمهور میرسد، شاهدیم که فرد شناخته شدهای به نام «علی لاریجانی» ـ ارتباط محفلی این فرد با نیک براون و باند رابینکوک کاملاً روشن بود ـ جانشین یک آیتالله ناشناخته میشود، تا «مذاکرات» هستهای را در چارچوب منافع غرب دنبال کند، ولی وی نیز از میان برداشته شد، تا فردی کاملاً ناشناخته به نام سعید جلیلی جایگزین وی گردد.
در این مرحله است که به نخستین موضوع مطرح شده در این وبلاگ باز میگردیم! همانطور که شاهد بودیم، آخرین تلاش غرب جهت زنده نگاه داشتن ارتباطات استعماری خود با حکومت اسلامی در دوران همین سعید جلیلی صورت گرفت. و این عمل، در کمال تعجب بر محوری انجام شد که مثلث «کاراکاس ـ پاریس ـ تهران» را ایجاد کرد. پس از «انتخابات» اخیر روسیه، نه تنها ابهت ساختگی «جناب سرهنگ» چاوز از میان میرود، که در شرایطی بسیار بحرانی، و همزمان با فحاشیهای رسانهای به این انتخابات «غیردمکراتیک» از طرف روزینامههای فرانسه، شاهدیم که «حضرت» سرکوزی، میزبان چند روز پیش جناب سرهنگ در پاریس، از اولین رؤسای دول غربی است که شخصاً پیروزی حزب «پوتین» را در انتخابات به وی «تبریک» میگوید! و در چنین شرایطی است که سعید جلیلی در سفر به اروپا، سولانا را دلخور کرده، ابراز میدارد که تعهدات علیلاریجانی را به هیچ عنوان «محترم» نخواهد شمرد؛ مقصد بعدی همین سعید جلیلی، از قضای روزگار شهر مسکو بود!
از ماهها پیش، انتظار میرفت که، شکستهای نظامی غربیها در مناطق مختلف خاورمیانه و آسیای مرکزی، بازتابهائی سیاسی و ساختاری به همراه داشته باشد. همانطور که امروز شاهدیم این بازتابها نخست در پاکستان، و با انزوای «قهرمان» دمکراسی آمریکائی این کشور، سرکار خانم «بینظیر بوتو» آغاز شد، و به سرعت به جانب ایران خیز برداشت! مهمترین اهرم سیاستگذاری آمریکائیها در قلب اوپک با بیاعتبار شدن جناب سرهنگ چاوز از میان برداشته میشود، و به همین دلیل است که آمریکائیها سعی تمام بر به ارزش گذاشتن «مهرورزی» در قلب منطقه دارند! ایجاد ارتباط با «شیخنشینهای» جنوب خلیجفارس از طرف دولت «لباسشخصیها»، و شرکت مهرورزی در «اجلاس شورای همکاری خلیجفارس»، در شرایطی که اصولاً ایران عضو این «اجلاس» به شمار نمیآمده، صرفاً به دلیل این امر واضح است که پایگاههای آمریکائی در بطن اوپک فروپاشیده، و با حمایت از مهرورزی، آمریکا قصد بازسازی «استراتژی» خود را دارد. ولی در این میان نمیباید فراموش کرد که اصولاً «مهرورزی» طرح کوتاه مدت پنتاگون بوده، وی از هیچ نظر نمیتواند در یک طرح دراز مدت خود را جایگیر کند. تکیة درازمدت آمریکائیها بر «پروژة» مهرورزی فقط یک دلیل میتواند داشته باشد: نبود پروژة جایگزین! و این همان مرحلهای است که در بطن آن، تمامی نظامهای استعماری، از پایه و بن فرو ریختهاند! و نهایت امر نمیباید فراموش کرد که پیشروی بیش از اندازة «مهرورزی» در همکاریهای امنیتی با سازمان سیا، میتواند دیگر قدرتهای منطقهای را به حضور وی و دوستاناش در رأس قدرت اجرائی بدبین کند!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر