۹/۲۳/۱۳۸۶

شتر و دانشگاه!


همانطور که پیشتر نیز حدس می‌زدیم، حرکت سیاسی‌ای که در بطن حکومت اسلامی از چندی پیش آغاز شده، و هدف آن صرفاً «تسخیر» فضای دانشگاهی کشور به دست عوامل حکومتی است، به مناسبت 16 آذرماه، زمینه‌ساز حضور محمدخاتمی، رئیس سابق دولت اسلامی، در محوطة دانشگاه نیز شد. ایشان، همچون «هم‌پالکی‌های‌» دیگرشان در این حاکمیت، طبق معمول، به دعوت یکی از شاخه‌های «انجمن اسلامی»، پای به محیط دانشگاهی می‌گذارند، و منبری نیز جهت یک «موعظة» مفصل «اسلامی ـ انقلابی» در اختیار می‌گیرند. اینکه محمدخاتمی و جریاناتی که خود را منبعث از «خط‌خاتمی» می‌دانند، در این مقطع از شرایط سیاسی کشور، اصولاً حرفی برای گفتن می‌توانند داشته باشند یا خیر، مسئلة جداگانه‌ای است؛ کارنامة «اصلاحات» به عیان در برابر ملت ایران قرار دارد، و حداقل در مقطعی چنین کوتاه نمی‌توان جهت توجیه اعمال دو دولت پیاپی دوران اصلاحات، به دروغ و تزویر متوسل شد. ولی نمی‌باید از حق گذشت که، اگر 8 سال تجربة ناکام دولت «اصلاحات» در برابر ما قرار گرفته، دو سال است که ما ملت تجربة هولناک دیگری را از سر می‌گذرانیم؛ اینبار، تحت عنوان «بازگشت» به اصول ‌اساسی همان به اصطلاح «انقلاب»!

ولی در بازگشتی به مواضع خاتمی، می‌باید اشاراتی به عملکرد وی و بنیادهای نظری حاکم بر مسیر تحولات این «اصلاح‌طلبی» داشته باشیم. شاهد بودیم که طی 8 سال حکومت، محمد خاتمی تمام قول‌ها، وعده‌ها، و اصولی که بر اساس آن «منتخب» مردم شده بود، یکی پس از دیگری، زیر پای گذاشت! آزادی‌های مطبوعات، احزاب، فعالیت‌های فرهنگی، و به طور کلی «آزادی‌های»‌ اجتماعی، از صحنة سیاستگذاری 8 سالة خاتمی کنار گذارده شد! در عمل، پایه‌ریزی نوعی مطبوعات «موسمی»، که بوئی از «آزادی» و «حقوق‌شهروندی» از آن به مشام می‌رسید، در پشت صحنه‌ای قرار گرفت که بسیاری صاحب‌نظران، بر اساس شواهد موجود، آنرا به تمایل سازماندهی یک کودتای دولتی توسط سازمان‌سیا مرتبط می‌کنند! کودتائی که پیشتر در دورة مصدق و بنی‌صدر تجربه کرده بودیم. در کمال تأسف، بر خلاف تمامی اظهارات گزافه‌ای که امروز گروه‌های وابسته به اصلاح‌طلبی عنوان می‌کنند، «پروژة» خاتمی، با آنچه وی و دوستدارانش طی 8 سال حکومت ارائه کردند، نمی‌توانست طرحی «دراز مدت»، جهت فراهم آوردن شرایط «دمکراتیک» در کشور ایران به شمار آید! خلاصه بگوئیم، «پروژة» خاتمی، فریبی بیش نبود!

یکی از مهم‌ترین پایه‌های حاکمیت دمکراتیک، حضور و برتری بی‌قید و شرط «نظم قانونی» در ارتباط با مسائل اجتماعی است. جامعة بدون قانون، یا جامعه‌ای که در آن قوانین وسیلة پیشبرد امیال مشتی رجاله و چماقدار می‌شود، نمی‌تواند خود را به هیچ عنوان به الگوئی «دمکراتیک» نزدیک کند؛ و در دوران 8 سالة خاتمی شاهد بودیم که بی‌قانونی، و حضور پیگیر عوامل چماق‌کش دولت استعماری اسلامی، حتی از دوران حاج‌اکبر بهرمانی نیز چشم‌گیرتر شده بود. ولی جهت «توجیه» این شرایط، طرفداران خاتمی عنوان می‌کنند که، در این دوره، حضور چشم‌گیر عملة «فاشیسم» در سطح جامعه، نشانگر «مقاومت» جناح‌های محافظه‌کار می‌باید تلقی شود!‌ ولی این را نیک می‌دانیم که خط‌کشی‌های «فرضی» سخن‌گویان حاکمیت اسلامی، و تقسیم «عوامل» فاشیسم اسلامی به جناح‌های «محافظه‌کار» و «اصلاح‌طلب»، اصولاً یک شوخی تلخ بیش نیست. خاتمی به هیچ عنوان، نه خود و نه دیگر طرفداران پر شر و شورش را، نمی‌تواند از بدنة نفرت‌انگیز این حاکمیت ضدبشری و فاشیستی جدا بداند. خاتمی کسی است که بنیانگزار کیهان شریعتمداری است! خاتمی کسی است، که طی نخستین دهة‌ حاکمیت اسلامی، سرکوب آزادیخواهان را، با توسل به تبلیغات «طالبانیسم» شیعی‌مسلک، در وزارت ارشاد سازمان داده! و به صراحت بگوئیم، خاتمی خود یکی از مهم‌ترین رهبران سرکوب در ایران است. حال چگونه می‌توان این امر را به مردم یک کشور «باوراند» که، چنین فردی، ‌بتواند پس از سال‌های متمادی همکاری همه‌جانبه با یک رژیم ددمنش و انسان ستیز، یک شبه تغییر «ماهیت» ‌داده، تبدیل به مجسمة آزادی و «حقوق‌بشر» بشود؟ چنین انتظاری از مردم یک کشور، حتی مردمی صبور، چون ملت ایران که 80 سال سنگینی حاکمیت بلاانقطاع فاشیسم «غرب‌پرست» را بر شانه‌های خود تحمل کرده، به معنای گذر به فراسوی «انصاف» و عدالت است.

«پروژة» خاتمی، بازسازی فضا‌های «مصنوعی» مصدق و بنی‌صدر بود؛ دنباله‌ای‌ بود بر تحولی استعماری، که به آفرینش قهرمانان کامل «آزادیخواهی» منجر می‌شد، تا این بت‌های عیار «آزادیخواه»، به دست دیواستبداد سرنگون شده، رژیم‌هائی «غیرانسانی»، هر چند بسیار دیرپای و «پرمنفعت»، جهت جایگزینی آنان بر کشور حاکم شوند. خلاصه بگوئیم، «غرب» با به قدرت رساندن خاتمی، خواب بسیار خوشی دیده بود! خواب دورة پررونق‌ دیگری در امر «مقدس» بهره‌کشی از ملت ایران، و سرکوب ایرانیان به شیوه‌های سنتی و متداول!

در عمل، دلیل حضور چشم‌گیر گروه‌های سرکوب در سطح جامعه، طی دوران خاتمی، فقط شبیه‌سازی همین دوران «گذار» بود؛ حضوری جهت دعوت عمومی به سکوت و فرمانبرداری! چرا که، در جامعه‌ای که وزیر، مشاور ریاست جمهور، و دوستان گرمابه و گلستان اینان در ملاء عام زیر دست و پای اوباش می‌افتند، به زندان می‌روند، و با نیش‌چاقو زخمی می‌شوند، تکلیف مردم کوچه و بازار روشن است!‌ ولی همانطور که در بالا گفتیم، «غرب» فقط خواب خوش دیده بود!‌ در دورة بحران مصدق، «فدائیان اسلام» نقش چماقکش‌های حکومت فعلی اسلامی را بر عهده داشتند، و فریاد «تندروی‌های» سیاسی را نیز به یک فرد مجهول‌الهویه، به نام «حسین فاطمی» محول کردند. همانطور که فدائیان اسلام، در دورة مصدق نخست وزیر را «اعدام» انقلابی می‌کردند، و مصدق، «قهرمان ملی»، آدمکشان‌شان را از زندان «آزاد» می‌کرد، در دورة محمد خاتمی نیز، کسانی که در ملاءعام به جان این و آن سوءقصد می‌کردند، از قبیل سعید عسگر، نه تنها مجازات نمی‌شدند، که به دست حضرت «خاتمی»، همین خاتمی که امروز در دانشگاه تهران زوزة «آزادیخواهی» سر داده، از هر گونه تعرضی مصون ‌ماندند. ولی ارتباط مصدق با آدمکشان «فدائیان اسلام»‌، در جامعه‌ای با ساختارهای فئودالی، به دلیل نبود ارتباطات، محتاج توجیه نیز دیده نمی‌شد، ارتباطاتی که امروز به صورت اسناد و شواهد تاریخی در دست است. ولی در دوران جدید و به دلیل رشد روابط اجتماعی، جهت فراهم آوردن زمینة وطن‌فروشی و آدمکشی به دست «سیدخندان»، استعمار بهانة دیگری پیدا کرد: «نبود تصمیم‌گیری در بطن قوة قضائیه!» بله، همین قوة قضائیه که رئیس‌ آن یک عراقی بیگانه با زبان فارسی است، و مستقیماً از نجف و کربلا برای ما ملت او را «پست» کرده‌اند!

با شکست «پروژة» خاتمی، که پس از فروپاشی «توطئة» کودتا، بر محور هیاهو در اطراف توقیف روزی‌نامة فاشیستی «سلام»، علنی شد، بحران از ابعاد دیگری برخوردار شده بود. به همین دلیل، مشتی از عملة این حاکمیت، سعی کردند با کسب حمایت از اربابان آمریکائی، به پروژة «خروج از حاکمیت» جان دهند! تمامی این «عملیات» نیز به این امید واهی تکیه داشت که، اصل منافع اربابان در واشنگتن، در صورت اجرای این پروژه محفوظ می‌ماند، ولی اینبار نیز کور خوانده بودند! «پروژة» دوم نیز فروپاشید! در این مقطع بود که غرب به این صرافت افتاد که، بازسازی فضای «کودتائی» به صور رایج در 28 مرداد و دورة بنی‌صدر، دیگر در ایران امکانپذیر نیست! انتخاب دوبارة محمدخاتمی به مقام «ریاست» دولت اسلامی، در واقع تداوم بازی «باختة» سیاسی، از جانب محافل غربی بود؛ «گزینه‌ای» بازنده که فروپاشی آن کاملاً قابل پیش‌بینی بود!

در واقع پس از شکست این مراحل است که ایالات متحد برنامة اشغال کشور عراق را «نهائی» می‌کند، چرا که بازگشت به صورتبندی‌های گذشته را در ایران امکانپذیر نمی‌بیند، و این بیم در واشنگتن ایجاد می‌شود که با از میان رفتن «توازن» استعماری «عراق ـ ایران»، ممکن است، به تدریج کنترل غرب بر منابع نفتی خاورمیانه نیز از دست برود! با به قدرت رسیدن محمود احمدی‌نژاد، تحت عنوان «رئیس» دولت حکومت اسلامی، به صراحت بگوئیم، ساختار پایه‌ای و حامی این حاکمیت، که همان لباس‌شخصی‌ها و اوباش خیابانی و ساواکی‌های نانخور آمریکا هستند، علناً در تهران قدرت را زیر نظر آمریکائی‌ها به دست گرفتند. ولی این سئوال هنوز بی‌جواب مانده: آیندة چنین حکومتی، که از ریشه و بن به اوباش خیابانی و چماق‌کش‌های ساواک وابسته است، در ساختار فعلی سیاسی منطقه چه خواهد بود؟

شرایط منطقه وابستگی بسیار با شرایط حاکم بر فضای سیاست‌های داخلی قدرت‌های بزرگ پیدا کرده. جناح‌های سیاسی در روسیه، در شرایط فعلی به تغییرات اساسی و پایه‌ای برای بنیانگزاری حاکمیت کشورشان مشغول‌ شده‌اند؛ در نتیجه، منطقی است که روسیه تا چندی دچار بحران‌های سیاسی هم باشد، بحران‌هائی که شفافیت و قاطعیت‌های جاری در تصمیم‌گیری‌های کرملین را مخدوش خواهد کرد. از طرف دیگر، آمریکا پای به میدان انتخاباتی‌ می‌گذارد، که عملاً هیچیک از احزاب رسمی علاقه‌ای به پیروزی در آن ندارند! پیروزی در این انتخابات به معنای ارائة راه حل جهت بحران‌های عراق، افغانستان، پاکستان، و خصوصاً جستجوی مفری برای خروج از بن‌بست‌ «پروژه‌های» آمریکائی در ایران است؛ هیچ حزب سیاسی، امروز در آمریکا نمی‌تواند ادعا کند که چنین صورتبندی‌هائی در اختیار دارد. در نتیجه، در آمریکا، باقی ماندن در «اپوزیسیون»، کاملاً به صرفه نزدیک‌تر است. چرا که، قبول مسئولیت در برابر شرایطی که حق انتخاب و ابتکار عمل در آن‌ دیگر در انحصار آمریکا نیست، گزینة منطقی‌ای نمی‌نماید.

این مجموعه شرایط ویژه، در ایران، نوعی خلاء سیاسی ایجاد کرده. و در نتیجه، عمال «پروژة» کودتای دوم خرداد، امروز سعی دارند خود را به عنوان یک «گزینة معتبر» به چشم اربابان بنمایانند. ولی با بررسی دقیق گفتمان این «جریان»‌ و مقایسة آن با جریانات دیگر ـ اصولگرائی در صور مختلف، حتی گفتمان جناح‌های «چپ‌نمائی» که اینروزها از آنان تحت عنوان «دانشجویان سوسیالیست» نام برده می‌شود، و در واقع زیرمجموعه‌های ساواک هستند ـ به یک نقطة مشخص می‌رسیم: در این جریانات، علیرغم هیاهو و شور و شعف رسانه‌ای، پدیده‌ای به نام «پروژة سیاسی» در عمل وجود ندارد! نه اصولگرایان پروژه‌ای دارند، نه «اصلاح‌طلبان» و نه «چپ‌نماها»!‌

موارد اساسی، که در شرایط فعلی می‌تواند بن‌بست‌های سیاسی کشور را فروپاشانده و زمینه‌ساز شرکت فراگیر توده‌های وسیع مردم در انتخابات باشد، در پروژه‌های به اصطلاح سیاسی این جناح‌ها «غایب» اصلی است. به طور مثال، از میان برداشتن «نظارت استصوابی»، کنار گذاشتن «دین‌خوئی» و «رهبریت» در این حاکمیت، تأمین آزادی‌های لازم جهت مطبوعات، احزاب، فعالیت‌های سندیکائی، فرهنگی، و نهایت امر رفع موانع «شرعی» که در مسیر زندگی روزمرة ایرانیان راه‌بند روند عادی زندگی شده، در اظهارات سیاسی این جناح‌ها اصولاً‌ دیده نمی‌شود! اینان همگی بر این اصل تأکید دارند که آنچه در جامعه می‌گذرد از ریشه و بنیان «درست» است! از طرف دیگر، چندی است که دولت، جناح دیگری را به دست خود وارد صحنة سیاست کشور کرده، و آنرا «دانشجویان سوسیالیست» لقب ‌داده! در اینکه کسانی، با گذراندن چندین و چند امتحان عقیدتی و دینی، بتوانند با حفظ مشی‌ سوسیالیستی، در فضای دانشگاه‌های ایران حضور فیزیکی داشته باشند، نویسندة این وبلاگ فقط عقل سلیم را به داوری می‌طلبد، ولی دولت از فوت کردن در آستین به اصطلاح «سوسیالیست‌ها» یک هدف کلی را دنبال می‌کند، ترساندن دست‌راست، و انگشت گذاشتن بر بی‌تفاوتی‌های راستگرایان طرفدار رژیم، جهت کشاندن آنان به پای صندوق‌های رأی! در این مقطع، نگاهی به قسمتی از «ترهات» سیدخندان در دانشگاه تهران خواهیم داشت، ایشان می‌فرمایند:

«انقلاب ما انقلاب ديني در محتوا، شكل [و در صورت] با [به] رهبري حضرت امام (ره) بود، ديني كه انقلاب مطرح كرد به خواست تاريخي مردم پاسخ گو بود و ناظر بر تحول در جهت اين خواست و اين چنين دانشگاه همه را برگرفت.»
ایسنا، كد خبر: 8609-12188

بله، همانطور که مشاهده می‌کنیم، جملات نامفهوم بالا دقیقاً گویای برنامة سیاسی محمد خاتمی است. همین جملات می‌تواند به عنوان قسمتی از سخنرانی «مقام‌معظم» و یا احمدی‌نژاد در سایت‌های «اصولگرا» نیز منتشر شود! ‌ خاتمی در ادامه اضافه می‌کند:

«[...] سنت‌پرستان مخالف ترقی و تحول هستند، [...]هيچ جنبشی بدون ارتباط با متن جامعه به نتيجه نمی‌رسد»


در اینکه سنت پرستان مخالف ترقی و تحول‌اند، جای شکی نیست، در همة جهان سنت‌پرستی و «تحول» در تخالف قرار می‌گیرند، و این مسئله نه ربطی به دانشگاه دارد، و نه ارتباطی با شرایط ویژة ایران. «تحول» فی‌نفسه منافع ساختارهای «مقدس» و نه «سنتی» را آشفته می‌کند، این آشفتگی محافل سنت‌پرست را خوش نمی‌آید!‌ ولی زمانیکه یک «آخوند» با لباسی که بر تن کرده، سخن از «ارتباط با متن جامعه» به میان می‌آورد، می‌باید پرسید این جامعه چه ویژگی‌هائی می‌تواند داشته باشد؟ اگر روزی همین «جامعه» موجودیت روحانی جماعت را برنتابد، آیا آقای خاتمی ترک منبر و محراب خواهند کرد؟ مسلماً خیر! «جامعه»، در کلام آخوند جماعت، چه «اصلاح‌طلب» و چه «اصولگرا»، یک مفهوم دارد: جامعه‌ای «برخوردار» از اصول اسلامی، و «معتقد» به وجود روحانیون در مقام «رهبری» دینی و سیاسی توده‌های مردم! در واقع، خارج از تمامی بحث‌های استراتژیک، سیاسی و ساختاری، و در بطن یک تحلیل صرفاً نظری، در همین مقطع می‌توان، تضاد میان اصل «آزادی»، «خواست» مردم، با «تمایلات» سلطه‌طلبانة روحانی جماعت را آشکارا ملاحظه کرد. آخوند جماعت با تنها چیزی که اصولاً ارتباطی ندارد، و هیچگونه ارتباطی نیز نمی‌جوید، همان «جامعه» است! جامعه، به عنوان مکان زندگی، رشد و شکوفائی «شهروندانی» آزاد و آزادیخواه.





هیچ نظری موجود نیست: