
علیرغم تمامی حساسیتهائی که محافل سرمایهداری غرب، طی یک دهة اخیر در مورد کشور ایران از خود نشان دادهاند، و با وجود تمامی تلاشهائی که گروههای وابسته به همین محافل، طی همین دوره، در داخل کشور صورت دادند، عقبنشینی گام به گام ایالات متحد از فضای سیاسی و اجتماعی ایران اینک اجتناب ناپذیر شده؛ آمریکا در چارچوب راهبردهای «پساجنگسرد» عقبنشینی میکند، و اینهمه در شرایطی که، مواضع راهبردی روسیه، چین و هند در برابر حاکمیت دستنشاندة غرب در کشور ایران هنوز به صورتی علنی روشن نیست! قصة مضحکی که مدتها تحت عنوان «بحران هستهای»، از طرف حاکمیت آمریکا و دوستان داخلی آن در ایران به راه افتاده بود، همانطور که شاهدیم به نقطة پایانی خود رسید. و اینبار میباید اذعان داشت که «خوشبختانه»، تمامی عوامل به نحوی فراهم آمد تا جنگ استعماری نوینی را ایرانیان تجربه نکنند. جنگی از آن نوع که افغانها و عراقیها در حال حاضر در سرزمینشان با آن دست به گریباناند، و یا از نوعی که امکان دارد، تا چند ماه دیگر، ملت ترکیه پای به آن بگذارد! ولی عدم حضور ملت ایران در یک جنگ استعماری، هر چند فینفسه مطلبی بسیار امیدوار کننده است، نمیباید راهگشای گسترش نوعی خوشخیالی سیاسی در میان صاحبنظران شود؛ نمیباید فراموش کرد که راهبردهای نوین در منطقه بر اساس الزاماتی شکل خواهد گرفت که آنچه «منافع ملی» ایرانیان لقب میدهیم، در بطن آن، هر چند پررنگتر از راهبردهای دوران «جنگسرد» باشد، به هیچ عنوان معیار اصلی نخواهد بود.
در عمل، حاکمیت نوین در روسیه نیازمند برقراری روابطی «سازنده» با ایران است؛ البته در همین مقام بگوئیم، «سازنده» در ابعادی بسیار ویژه! در تاریخچة روابط ایرانیان با قدرتهای بزرگ، تجربة معاصر با سرمایهداری آنگلوساکسونها از جایگاهی بسیار بحثانگیز برخوردار خواهد بود، و به احتمال زیاد، یکی از کمافتخارترین برگهای تاریخ کشور است. همانطور که شاهد بودیم، از اواخر دوران قاجار، انگلستان و به تدریج ایالات متحد، با ملت ایران «روابطی» برقرار کردند، روابطی که طی 80 سال اخیر، افت و خیزهائی فراوان داشته. به طور مثال، اگر روزگاری سفارتخانة انگلیس از جنبش مشروطه ایرانیان، حتی به صورتی کاملاً ظاهری، «حمایتهائی» صورت داد، دیدیم در هنگام چرخش سیاستهای استعماری، چگونه حاکمیت انگلستان، با تأئید ضمنی روسیة بولشویک، به دست قزاقی خونریز، مشروطیت را، که همان جنبش مدرنیتة ایرانیان بود، به نابودی کشاند. و اگر در فردای جنگ جهانی دوم، آمریکا با حمایت از فرزندان اشرافیت کشور، که «دمکراتنمائیهائی» نیز داشتند، از قبیل «قوام»، «مصدق» و «امینی»، زمینة فروپاشی استبداد انگلیسی و سیاه «رضاخانی» را فراهم آورد، به صراحت دیدیم که، گسترش منافع استعماری ایالات متحد در ایران، در سالهای آتی چگونه آریستوکراتها را با نوکران بیاختیار، دلالان محبت و رمالانی چون هوشنگ انصاری، مجیدی، هویدا، نصیری و ... جایگزین کرد!
و باز هم فراموش نکردهایم که، نامردمیهای آنگلوساکسونها، در فردای بلوای ننگین 22 بهمن، خود داستانی دیگر از مردمفریبی و سرکوب ملت ایران به دست داد! در طوفانی از شعارهای «مردمفریبانه» و فاشیستی، استعمار نه تنها مراجع تقلید شیعیان را عملاً از شرکت فعال در ساختاری که خود به آن لقب حکومت «شیعیمسلکان» داده بود، باز میداشت، که به طرق مختلف، برگزیدهترین اینان را تحت عنوان عملیات تروریستی «منافقین» زیر نظر اراذل و اوباش حکومت اسلامی به قربانگاه فرستاد. استعمار حتی نوکران و خانهزادهای خود از قبیل «بازرگانها»، «بهشتیها» و «منتظریها» را نیز از سر ما ملت زیاد دید، تاب تحمل اینان را هم نیاورد، منزوی و منکوبشان کرد! و دیدیم بجای اینان، چه کسانی به «قدرت» رسیدند؛ این به قدرت رسیدگان همان «مطبوعیها» و «بوذرجمهریهای» رضاخانی نیستند؟ اینان همانها نیستند که از راه رسیدند تا «پزشک احمدی»، در سلولهای «قصر» بر سینة «تیمورتاشها» و «اسعد بختیاریها» نشیند، و «آیرومها» همهکارة مملکت شوند؟ و آیا امروز پس از گذشت سه دهه از برقراری حاکمیت «استعماری ـ اسلامی»، شاهد حکومت تحفههائی از قبیل «عبدی»، سردارسازندگی، علیخامنهای، و گل سرسبد همة اینان، «ژنرال» دکتر احمدینژاد نیستیم؟
پس در این مقال اگر میگوئیم «روابطی» برقرار کردند، میباید عمق مطلب را به درستی دریافت؛ میباید دریافت که چگونه این «روابط»، طی سالهای دراز «دگردیسی» گرفت، و چگونه توانست سرنوشتی اینچنین غمانگیز بر میلیونها ایرانی حاکم کند.
ولی همانطور که در بالا گفتیم این «کاخ» استبدادی دیگر فرو ریخته، و دستپاچگی عملة استعمار در این میان، بهترین دلیل بر این مدعاست. آنها که در کلام استعماریشان، همه روزه به «جنگ» اسرائیل میرفتند، تا زمینة حملات نظامی آمریکا به خاک کشور را فراهم آورند، امروز دست در دست همانهائی گذاشتهاند که، در روزینامههای «مجازی» و «واقعی» همه روزه پیکر ملت ایران را صدها بار از وحشت «توپ» ارتش اربابان آمریکائیشان به لرزه میانداختند. «خاتمی» یا «غیرخاتمی»؛ احمدینژاد یا سردارسازندگی؛ این داستان دیگر به آخر رسیده، و امروز میباید برگی نوین به تاریخ این مملکت افزود.
اینجاست که سخن از «روابط ویژه» با کشور روسیه به میان میآوریم. روابطی که دیگر نمیتواند در راستای آنچه آنگلوساکسونها در ایران به راه انداختند، دچار«دگردیسی» شود. روسیه همسایة ایران است، و آنچه در ایران رخ دهد بازتابی سریع و تند در خاک کشور روسیه به همراه خواهد آورد. اگر اینان به فرض محال، خواستار برقراری همان نوع «روابط» با ایرانیان باشند، میباید حضور سیاسی و اجتماعی «پزشک احمدیها» را نیز در روابط درونی کشور و جامعة خود بپذیرند! و میدانیم که قدرتهای بزرگ چنین نمیپسندند! آمریکائیها و انگلیسیها، ایران را جدا از مرزهای خود میدیدند و از همین رو به مستشاریهای سیاسی و نظامی خود اجازه دادند که در امور ایران باب این گونه «وحشیگریها» را بگشاید.
ولی همانطور که باز هم در بالا اشاره کردیم، راهبردهای نوین مسکو در ایران هنوز در پردهای از ابهام فرو افتاده، و همین نبود راهبردهای مشخص است که به برخی سایتهای وابسته به سازمانسیا، از قبیل «رادیو فردا»، اجازه میدهد تا از زبان زبالههای «موسسة آمريکن اينترپرايز اينستيتوت» ـ این تشکیلات یکی از محافلی است که همه روزه «نان» جنگ در عراق را میخورد ـ نیازها و تمایلات حاکمیت ایالات متحد در ایران را، تحت عنوان اهداف «منطقی» و «عاقلانة» دولت روسیه، به خورد ما ایرانیان دهد! از بازبینی و بررسی تمامی مطالب «مقالهای» که از این «اینستییوت» در رادیوفردا به چاپ رساندهاند، صرفنظر خواهیم کرد، چرا که مضحکتر از آن است که بتوان آنرا تحلیل کرد، ولی ارائة خطوط اصلی آن جهت نشان دادن «نیازهای» عمیق حاکمیت آمریکا در ایران، جالب توجه است.
مایکل لدین، نویسندة این «مقاله»، در جهت توجیه نزدیک شدن روسیه به ایران، سه سناریوی مختلف ارائه میدهد! نخست اینکه، روسیه میتواند خواهان ایرانی قدرتمند باشد، تا ایرانیان را در برابر یکجانبهگرائی آمریکا حائل کند! سناریوی دوم ایشان این است که، از آنجا که هیچ حکمرانی در تاریخ روسیه خواهان ایرانی قدرتمند نبوده، اینبار نیز روسیه مترصد خواهد بود قدرت دیگری، همچون آمریکا ایران را از میان بردارد! و در شق سوم، ایشان میگویند، روسیه میخواهد ایران را در شرایط «ضعف» سیاسی نگاه دارد تا بتواند هر امتیازی که علاقمند است از ایران به دست آورد! و بر اساس همین تحلیل «عمیق» است که جناب «لدین» نتیجه میگیرند:
«اگر من به جای ولاديمير پوتين بودم، به دليل مشکلات ديرينه روسيه با مسلمانان، چه در افغانستان و چه در چچن و از سوی ديگر تلاش ايران برای گسترش قدرت خود در مناطق تحت تسلط مسکو، تمايل داشتم اين رژيم نابود شود.»
از بررسی سه «سناریوی» پیشنهادی ایشان صرفنظر میکنیم، چرا که حتماً در نگارش آن شوخی و مزاحی در کار بوده، ولی همانطور که میبینیم در ادامه، آقای «لدین» به هیچ عنوان وقت مبارکشان را تلف نکرده، مستقیماً میروند سر «اصل» قضیه! در اینکه رژیم «اسلامی» تهران آب به دهان مسکو نمیاندازد، ما هم با ایشان هم عقیده هستیم، ولی این «تضاد» را بهتر است درست تحلیل کرد! مسئله، «اسلامی» بودن حکومت تهران نیست، وابسته بودن این حکومت به محافل آمریکائی است؛ مطلبی که «اينترپرايز اينستيتوت» اصلاً دوست ندارد مطرح شود! از طرف دیگر، نویسندة این وبلاگ در درک مقصود آقای «لدین» دچار اشکالی اصولی شده؛ «نابودی» این رژیم چگونه میتواند مشکلات «دیرینة» روسیه با مسلمانان را «حل» کند! مسلماً آقای «لدین» در اینجا کار را به گزافهگوئی و ترهاتبافی کشاندهاند؛ روسیه در ساختار استراتژیک خود به عنوان یک قدرت جهانی نمیتواند سیطرة روسیة دوران تزارها را در چارچوب جنگهای دینی در قرون 16 و 17 میلادی و از طریق مسلمانزدائی بجوید! شاید جناب «لدین» اصولاً فراموش کردهاند، ولی یادآوری میکنیم که، شمار اتباع مسلمان کشور روسیه ـ و نه تمامی مسلمانان کشورهای مشترکالمنافع ـ از مجموع نفوس عربستان سعودی و شیخنشینهای خلیج فارس به مراتب کثیرتر است! اگر حضور میلیونها شهروند مسلمان در روسیه از نظر آقای «لدین» ضعف و «مشکلی» تاریخی تلقی میشود، شاید از نظر برخی استراتژهای کرملین یک اهرم سیاستگذاری قابل اتکاء در جهان اسلام به شمار آید! حال این سئوال را میتوان مطرح کرد که، «مشکلات» دیرینهای که ایشان در رابطة مسکو با کشورهای مسلمان نشین میبینند، آیا اصولاً «واقعیت» وجودی دارد، یا اینکه صرفاً باز میگردد به مشکلاتی که آمریکا سعی دارد از طریق تبلیغات در راستای «افراطیگریها» و «اسلامپناهیها» در جهان اسلام برای کشور روسیه «فراهم» آورد؟
مسلماً یک استراتژی معقول از جانب روسیه، به عنوان یکی از قدرتهای تعیین کنندة آسیائی، نمیباید اساس خود را بر پایة «اسلامزدائی» مستقر کند. میبینیم که سازمان سیا چگونه جهت موشدوانی در امور منطقه، نیازهای خود را از زبان زبالههای محافل «نئوکان» بیرون میکشد، و ترجمة ترهات اینان را نیز آناً تحت عنوان «مقالات» صاحبنظران روی سایت «رادیو فردا» میگذارد. ولی در جای دیگر همین آقای «لدین» عنوان میکنند:
« اگر من پوتين بودم، از آنجا که روسيه قادر نيست خود اين مانع [ایران] را از ميان ببرد، میکوشيدم يک کشور ديگر که احتمالا امريکا خواهد بود با کمترين هزينه برايم اين مشکل را حل کند.»
بله، اتفاقاً آمریکا هم همین را پیشتر به زبان دیگر گفته بود! به قولی، «آشی که برای من نجوشد در آن سر سگ بجوشد!» اگر قرار است که حکومت اسلامی افسارش به دست مسکو بیفتد، همان بهتر که موشکباراناش کرده، پدر مردم را هم در بیاوریم و یک حکومت دلخواه آقای «لدین» و «جرج بوش» بر ایران حاکم کنیم! ولی اینکه دولت آمریکا عالماً و عامداً زحمات دولت روسیه را اینچنین «تخفیف» دهد، از آن حسابهای «خر در چمن» باید باشد! از کی تا به حال دولت آمریکا «فکر و ذکرش» کمک به گسترش «سیطرة» حاکمیت روسیه بر سرزمینی شده که 80 سال استعمار غرب، اشراف شرکتهای نفتی انگلیسی و آمریکائی را به هر ترتیبی بر آن تأمین کرده؟ حتماً «لدین» در جلسات گپوگفتگو در «اينترپرايز اينستيتوت»، زمانی که در بخار ویسکی و سیگارهای برگ قاچاق کوبائی دست و پا میزده، به این نتیجهگیریهای «درخشان» رسیده است.
در همینجا، بررسی چند و چون این «مقالة» مضحک را به پایان میبریم. ولی این نکتة کوچک را میباید عنوان کرد که، علیرغم ابهامها در سیاست ایرانی مسکو، یک اصل غیرقابل تردید است: اگر دولت و حاکمیت اسلامی در شرایط فعلی به عنوان حاکمیتی دستنشاندة ایالات متحد، نمیتواند در مسیر حفظ منافع ملی قرار گیرد، آگاهیهای ایرانیان در تمامی قشرهای اجتماعی، در این بزنگاه میتواند نقش برجستهای در راستای احقاق حقوق ملت ایفا کند، و رشد قارچگونة رسانههای استعماری از قبیل «رادیو فردا» با آنچه تحت عنوان «مقاله» تحویل ملت ایران میدهند، دقیقاً تلاشی است جهت مخدوش کردن همین آگاهیها!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر