
پس از دستیابی هاشمی رفسنجانی به مقام ریاست خبرگان رهبری، بسیاری از کسانی که طی سالهای گذشته در کشور ایران، هم روابطی نزدیک با حاکمیت اسلامی داشتند، و هم تمامی تلاش خود را مبذول میکردند تا روابط حسنهشان در میدان مراودات سیاسی علنی نشود، به صراحت سخن از آغاز دورة جدیدی در روابط مراکز تصمیمگیری در بطن حاکمیت اسلامی به میان آوردند. این گروه که طی انتخابات اخیر از طرفداران بیقید و شرط هاشمی رفسنجانی بودند، و معمولاً در زمرة «شکستخوردگان» انتخابات اخیر ریاست «دولت» اسلامیاند، از پیروزی اخیر رفسنجانی، و «تضاد» فرضی میان رئیس دولت فعلی حکومت اسلامی، و گروههای وابسته به هاشمی، اهرمهائی جهت «تعادل» قدرت سیاسی ارائه میدادند! بر اساس استدلالهای آنان این «تعادل» فرضی میبایست هم از تندروئیهای احمدینژاد پیشگیری کند، و هم فضای کودتائی حاکمیت را به نوعی تلطیف نماید!
ولی نمیباید از نظر دور داشت که انتخابات خبرگان رهبری، خود یکی از میدانهای عرضاندام سیاستهای جهانی خواهد بود؛ دست اندازی در نتایج چنین انتخاباتی، به دلیل عدم حضور مستقیم مردم، در عمل سادهتر از انواع دیگر «انتخابات» است، و دلیلی نبود که چنین برخوردهائی از سوی قدرتهای بزرگ جهانی صورت نگیرد. عنوان نام هاشمی رفسنجانی به عنوان رئیس خبرگان رهبری، در عمل، هم دست دولت را در پوست گردو انداخت، و هم دست «رهبری» را! همانطور که به یاد داریم، دولت احمدینژاد سعی تمام داشت که، تمامی راهکارهای سیاسی خود را، در تضاد کامل با شیوههای عمل «باند» هاشمی «توجیه» کند، و از طرف دیگر، همین دولت خود را در ارتباطی «گنگ»، هر چند در ظاهر «مقدس»، با مقام رهبری قرار داده بود! و مقام رهبری اگر در عمل وامدار بیقید و شرط باند رفسنجانی است، در ظاهر خود را «فرا جناحی» مینمایاند، و این مسئله وسیلة مناسبی جهت گریزهای «فراقانونی» دولت شده بود. نقش رسانهها ـ به طور اخص روزنامة کیهان ـ در متمایل نشان دادن «رهبری» به دولت، از روزهای نخستین حکومت احمدینژاد، وسیلهای جهت «آچمز» کردن رهبری، و پیشبرد سیاستهای دولت شده بود!
ولی بیرون کشیدن نام هاشمی، و حمایت مستقیم خامنهای و حملات شدید وی به روزنامهها، عملاً دست رهبر را هم رو کرد، ولی دولت احمدینژاد، منفعت مشخصی در این «عیانسازیهای» سیاسی نداشت. برای این دولت بهترین گزینه همان شرایط گذشته بود: «خنثی» ماندن باند رفسنجانی، فعال شدن «مخالفنماهای» این باند در خارج از کشور، اعمال کنترل بر رهبری و تنظیم موضعگیریهای او به نفع دولت، و نهایت امر «لو» دادن رابطها و روابط فرامرزی گروههای وابسته به جناحهای سنتی حکومت اسلامی در برابر افکار عمومی! در این راستا دولت قادر شده بود که، هم با تکیه بر حمایت «فرضی» و بیقید و شرط «رهبری» از مواضع خود، «مشروعیت» لازم را به دست آورد، و هم وابستگیهای متعدد جناح سنتیتر حکومت اسلامی به محافل آمریکائی و دیگر قدرتهای استعماری را عملاً تبدیل به وسیلهای جهت «باجگیری» سیاسی از باند سنتیهای حکومت اسلامی کند؛ مسائلی از قبیل گروههای «اوباش» شهری، روابط جناحهای «اصلاحطلب» با محافل آمریکائی، و ... از این قبیل است.
از حق نمیباید گذشت، طی این چند ماهه که از دولت احمدینژاد میگذرد، اینگونه روابط استعماری که ریشه در تاریخچة روابط استعماری ایران دارد، پس از 80 سال، اگر به فروپاشی کامل نرسیده، حداقل موجودیتشان در بطن ساختارهای سیاسی حاکم «علنی» شده! و این فرصتی است که در ممالکی چون ایران به ندرت دست میدهد. از طرف دیگر، این دولت در برخی پروندهها، بنبستهای حاکمیتهای چندین دههای ایران را از تاریکخانههای سیاسی بیرون کشید و در معرض دید ایرانیان قرار داد. در میان این «بنبستها» میتوان به صورتی فهرستوار چند مطلب را عنوان کرد: معضلات روابط منطقهای خصوصاً در مرزهای شرقی، بنبستهای اقتصادی که به دلیل پیش نهادن گزینة استعماری «صادرات نفت خام در ازاء واردات» برای کشور ایجاد شده، و نهایت امر، نقش محافل نیمهپنهان و نیمهآشکار، در هر حال «خلقالساعه»، در سیاستهای جاری کشور، شاید از مهمترین آنان باشد. البته این مسئله را نیز نمیباید از نظر دور داشت که برخوردهای «نوین» با مسائل کشور، صرفاً به دلیل آنکه قدرتهای منطقهای از موضعگیریهای سنتی آمریکا در ایران دیگر حمایت به عمل نمیآورند، امکانپذیر شده. در عمل، کشور ایران به هیچ عنوان قدرت گردنفرازی در برابر قدرتهای جهانی را ندارد، و آنان که سخن از برخوردهای «مستقل» با سیاستهای جهانی به میان میآورند، دانسته و یا نادانسته فقط آب به آسیاب «مردمفریبی» میریزند.
همانطور که شاهد بودیم، پس از دستیابی احمدینژاد به مقام ریاست دولت، موضعگیری مخالفان وی سریعاً به چارچوبهائی پناه برد که عنوان «حمایت از آزادی» بر خود گذاشته بود! استنباط جناحهای سنتیتر این بود که با استفاده از اهرمهای سرکوب سنتی که ایشان خود طی سالها در برابر ملت ایران از آن استفاده کرده بودند، میتوانند «خشونتها» را در سطح جامعه رواج دهند، آنرا به دولت نسبت داده، جناح مخالف دولت را «تطهیر» کنند، و زمینهساز قدرتگیری جدید همین جناح شوند! در وبلاگی که همانروزها تحت عنوان «سردار و پاسدار» نوشتیم، به صراحت عنوان کردیم که برخوردهای خشن از طرف نیروهای نظامی و انتظامی با مردم ـ خواه بدحجاب و خواه اوباش ـ را نمیتوان صرفاً به حساب دولت گذاشت. نیروهای انتظامی این مملکت، سالهای دراز از امثال هاشمی، خاتمی، میرحسین موسوی و دیگران فرمانبرداری میکردهاند، چگونه میتوان قبول کرد، که این جماعت «معمم و کلاهی» پس از 27 سال، هیچ دخالتی در «ضرب و شتم» مردم در این روزها ندارند؟ در عمل، این همان اهرمی بود که به غلط آمریکا آنرا تبدیل به عصای اصلی سیاست خود در ایران کرده بود، و همانطور که دیدیم، زمانی که قدرتهای دیگر در برابر این «ابرقدرت» استعماری و سرکوبگر قد علم کنند، باد غبغباش خیلی زود میخوابد.
ارائة این مختصر از تحولات چند ماهه از اینرو لازم آمد که جهت بررسی راهکارهای بعدی میباید به عنوان نقطة اتکاء مورد استفاده قرار گیرد. امروز شاهدیم که جناح به اصطلاح «اصلاحطلب» در درون خود دچار شکافی جدی شده. افرادی از قبیل کروبی، خاتمی و رفسنجانی یا عملاً عنوان میکنند، و یا تلویحاً چنین نشان میدهند که، تمایلی به ایجاد «اتحاد اصلاحطلبان» ندارند! این گروهها معمولاً شکست در برابر احمدینژاد را نه نتیجة بیعملی و بیعرضگی خود، که صرفاً نتیجه موضعگیریهای به اصطلاح «تند» و گاهی «غیراسلامی» برخی «اصلاحطلبان» دو آتشه معرفی میکنند! در اینکه آیا اینان حق دارند چنین برداشتی از فضای سیاسی در کشور داشته باشند یا خیر، مفصلاً میتوان به بحث و گفتگو نشست، ولی یک امر را نمیتوان فراموش کرد، بسیاری از آراء به دست آمده به نفع اصلاحطلبان، برخاسته از گروههای اجتماعیای بود که «خروج» ضمنی از این حاکمیت و تابوهای آن را یکی از اهداف «اصلاحطلبی» به فرض گرفته بود. در غیر اینصورت، هیچ دلیلی نمیتواند «اقبال» ناگهانی شخصیتهای شناخته شده و سوختهای چون کروبی، بهزاد نبوی، تاجزاده، مهاجرانی و ... را توجیه کند! این افراد طی سالهای گذشته، نه تنها از خود هیچ قابلیت چشمگیری نشان نداده بودند، که معمولاً کارنامههای سیاسیشان با نمرة «ردی» همراه بوده! از طرف دیگر، فعالیت سیاسی در بطن یک جامعه نمیتواند از «چهارعمل» اصلی در ریاضیات خود را جدا کند، به عبارت سادهتر، آراء یک جریان سیاسی را نمیتوان از جامعه «حذف» کرد! «اصلاحطلبان»، چه سنتیها و چه انواع «مدرن» میباید بدانند که در صورت راندن طرفداران «خروج» ضمنی از حاکمیت از میدان خود، نه تنها وزنة سیاسی جناح خود را سبک میکنند، که این امکان وجود دارد، تا آنان را به سوی دولت فعلی رانده، و در این میان یک شکست غیرقابل جبران را نیز به جان بخرند!
از طرف دیگر، دولت احمدینژاد از اولین روزهای قدرت، همانطور که در مورد مسئلة حضور بانوان در ورزشگاهها شاهد بودیم، نشان داد که هیچ تعللی در «خروج» ضمنی از حکومت اسلامی نخواهد کرد. و میباید قبول کرد که، برای این دولت و همکاران آن، صحنة سیاست روز در ایران به مراتب روشنتر، صریحتر و سیاسیتر از خیمة «اصلاحطلبان» و سنتیترها به تحریر کشیده شده! اصلاحطلبان پس از شکست مفتضحانه در انتخابات ریاست جمهوری، تمامی سعی خود را در بحرانی کردن جامعه به کار بردند، و همانطور که دیدیم، تلاشهایشان با شکست روبرو شد. اینک همین اصلاحطلبان کوشش میکنند که با بازگشت مهرة سوخته و بیآبروئی چون هاشمی به میدان مبارزات نه تنها برای خود «اعتبار» کسب کنند، که با بازگشت به اصول «انقلابی»، از قشرهائی رأی به دست آورند که در شرایط عادی معمولاً به جناح مخالف آنان رأی میدهند! با چنین موضعگیریهائی شکست اصلاحطلبان در انتخابات مجلس اسلامی حتمی است؛ جناح اصلاحطلب دچار شکاف شده، در نتیجه نه اصلاحطلبان به آنان رأی خواهند داد، و نه اصولگرایان! در این میان فقط یک سئوال باقی میماند، آیا با در نظر گرفتن عقبنشینیهای گام به گام ایالات متحد از منطقه، موضعگیری اخیر «اصلاحطلبان» که صرفاً به تقویت جبهة دولت خواهد انجامید، نمیتواند یک تعمد سیاسی به شمار آید؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر