
عبدالکریم سروش، متفکر «سابق» حکومت اسلامی، و یکی از «سخنپراکنان» دستگاه خلافت هزارة سوم، مدتی بود مهر سکوت بر لب داشت، کمتر «حرف» میزد، و گویا سعی داشت در تصویری که رسانههای حاکمیت سرکوب، طی سالیان دراز از وی، دوستان و همپالکیهایاش ساخته بودند، تا حد امکان دستدرازی نکند، تا این «تصاویر»، که حتماً به زعم ایشان، «زیبا» و «فریبا» به قلم آورده شده بود، تا حد امکان «مخدوش» نگردد! ولی از آنجا که گذار پوست به دباغخانه است، گذار امثال سروش نیز به پشت تریبون خواهد بود، به همانجائی دوباره پای خواهند گذاشت که نقطة سرآغاز زندگانی «پرحاصل» هم اینان بوده: سخنپرانی در برابر میکروفونهای استعماری، جهت فراهم آوردن «خوراک» تبلیغاتی بر سفرة حکومتهای دستنشانده و سرکوبگر!
روزینامة «اعتمادملی»، که حکماً به دلیل نامش، هم «معتمد» است و هم «ملی» ـ هر چند ما ایرانیان نام «زلفعلی» معمولاً به کچلها دادهایم ـ پس از «انتخابات» سرنوشتساز مجلس خبرگان رهبری، و ریاست «حاجبهرمانی» به این «منصب» والا، جسارت به خرج داده، باز هم دست «استاد» سروش را به حوزة مقالات و گفتگوهای این «روزینامه» باز کرده! «اعتمادملی»، در تاریخ 12 شهریورماه 1386، سخنرانی فیلسوف دلسوختة «بازار و حوزه» را، در برابر گروهی که آنان را «جمعي از دانشجويان و علاقهمندان روشنفكري ديني» در شهر پاریس مینامد، با تأخیری 32 روزه به چاپ میرساند! تا اینجا مسئلهای است کاملاً تکراری! چرا که سخنپرانیهای عملة فاشیسم، و انعکاس ترهاتشان در رسانههائی که با سرمایة مردم عملاً توی سر همین ملت میزنند، قصهای است که تکرار آن بیش از آنچه روشنگر ابعاد سیاسی و امنیتی چنین نظامهای وابستهای باشد، صرفاً ملالآور است؛ از آن سخنی به میان نخواهیم آورد که، به قولی «نیفزاید از این بیهده الا که ملال»!
ولی حضور «استاد» را در برابر جمعی از «دانشجویان علاقمند به روشنفکری دینی»، آنهم در شهر پاریس، و افاضات عدیدهشان در مورد مسئلة «سکولاریسم» را نمیباید به این سادگیها از دست داد؛ بسیاری از ما ایرانیان، در گذشته و در برابر این «اراذل» سکوت کردیم، چرا که ترهاتشان ارزش تحلیل و بازگوئی ندارد، ولی ساکت ماندن امثال ما، در عمل تبدیل شد که «صاحبنظر» بودن اینان و دیدیم که نتیجهاش چهها شد! البته لازم به تذکر نخواهد بود که «دانشجویان علاقمند به روشنفکری دینی»، همان «اوباشی» هستند که با ارز تحصیل شده از حراج نفتخام، دهههاست که توسط حکومتایران در ممالک غرب پراکنده میشوند، وظیفة اصلیشان ولگردی، جاسوسی، خبرچینی، و احیاناً خرید «دیپلمهای» افتخارآمیز است. از این مجرا، هم دولتهای وابسته و سرکوبگر استعماری در ایران، از «شر» نیروی جوان و بیکار در بیغولههائی که «شهر» نام گرفته آسوده میشوند، هم معمولاً با ماندگار شدن اینان در بلاد «کفر»، نیروی کار ارزان قیمت جهت اربابان غربی خود فراهم میآورند، و هم نهایت امر، آنان که چون شخص «استاد» به درد «استخوان گذاشتن لای زخم این ملت» میخورند، سالها پس از ولگردی، با «مناصب» و «مقامات» توخالی و «مندرآوردی»، یک شبه سر از مراکز تصمیمگیری استعماری و سرکوبگر حاکمیتهای فاشیستی داخل کشور در میآورند. هر که بگوید، استعمار با یک تیر فقط یک نشان میزند، به این نمونه حتماً هنوز با چشم دل نگاه نکرده!
ولی «استاد» کارشان را خیلی خوب یاد گرفتهاند، و نخستین عملی که در «سخنرانی» صورت میدهند، گشودن باب بحث «زبانشناسی» است! حال فهمیدیم که ایشان هم فیلسوف هستند، هم دوافروش، و هم «زبانشناس»! و اگر «اکبرکوسه»، در تسخیر مقامات حکومت اسلامی، آندسته که به قول «بیبیسی» انتخابی هم هست، گامی پیشتر بردارد، «استاد» مسلماً تقاضای «استقرار» شجرهنامهای مستقل جهت ایجاد ارتباط با جد بزرگوارشان «فریدالدین عطار نیشابوری» هم «مطرح» خواهند کرد! ولی میباید قبول کنیم که، «نظرات» گهربار ایشان تا آنجا که به چاپ رسیده، و شاید میبایست چند وبلاگ مستقل به «بحث» در بارة آنان اختصاص دهیم، به خوانندة آشنا با این مفاهیم فقط القاء میکند که، در عمل «استاد» هیچکاره است! هر چند باید قبول کنیم، که حداقل رقاص ثابت پای «ناقارة استعمار» و سرکوب ملت ایران هستند! در مبحث زبانشناسی، «استاد» آناً جهت گشودن باب «تفاوتهای» فرهنگی ـ یادمان نرفته که تکیه بر همین «تفاوتها» چگونه برای حکومت اسلامی سالهای متمادی نان و آب فراهم آورده ـ سخن از زبانهای «لاتین»، و نبود مترادف فارسی برای واژة «سکولاریسم» در زبان فارسی میکنند، و میافزایند:
«ما در زبان فارسي واژه دقيق و روشني براي بيان سكولاريزم نداريم، نه تنها در فارسي نداريم بلكه در هيچ يك از زبانهاي غيرلاتيني هم معادل اين كلمه را نداريم.»
جای بسی تأسف است که دانشجویان «علاقمند»، اینچنین وقت خود را تلف میکنند! نخست میباید گفت، کسی که در مقام «نظریهپرداز»، در یک آکادمی و در مقابل مشتی «دانشجونما» سخنپرانی میکند، میباید بداند، زبان «لاتینی» نداریم! یک زبان میتواند «لاتین» باشد، ولی نمیتواند «لاتینی» باشد! در ثانی، واژة «لاتین» به هیچ عنوان در بر گیرندة مجموعه زبانهای اروپای غربی، شرقی و مرکزی نیست! در تعاریف زبانشناسی تاریخی، گروه زبانهای «لاتین» فقط محدود به زبانهای فرانسه، اسپانیائی، ایتالیائی، و چند زبان دیگر در جنوب غربی قارة اروپا میشود، و در هیچ منبعی زبانهای آلمانی، انگلیسی، روسی، یونانی، و حتی اروپای شرقی «لاتین» شناخته نشده! حال شاید افرادی گوشزد کنند که اینگونه «اشتباهات» در زمرة «غلطهای» مصطلح است، و نمیباید زیاد «موی را از ماست» کشید؛ ما هم قبول داریم که غلطهای مصطلح در تمامی فرهنگها و تمامی ملتها دیده میشود، ولی یک امر را نمیتوان از نظر دور داشت، زمانی که یک به اصطلاح «فیلسوف» دهان باز میکند، و در کلام او با «غلطهای» مصطلح «خلقالله» برخورد میکنیم، مستمع چه نتیجهگیریای باید صورت دهد؛ آیا این واقعیت ندارد که، انسانها به اندازة فهم و شعور، سواد و معلوماتشان «حرف» میزنند؟
در ادامة هزلیات، «استاد» به این نتیجه میرسد که:
«ما با اين مفهوم [سکولاریسم] آن چنان كه بايد آشنا نبودهايم فلذا واژهاي هم براي آن نساختهايم [...] در ادبيات اسلامي دو واژه را خواهيد يافت كه ربط نزديكي به بعضي از وجوه سكولاريزم دارند [...] كلمه دهر در قرآن هم آمده است؛ [...] در شعر خيام هم با همين معنا روبهروييم»
میبینیم که آنچه «عدمآشنائی» ما ملت با مفاهیم سکولار «معرفی» میشود، از قضای روزگار آنقدر ریشهدار است که به قرآن، و حتی اشعار یکهزارسالة خیام نیشابوری نیز پای گذاشته! میباید پرسید اگر این امر، نشاندهندة «عدمآشنائی» یک ملت با مفاهیم مطروحه است، بهتر است «استاد» نشان دهند که، «آشنائی» را چگونه میتوان اصولاً تعریف کرد؟ شاید این مطلب را هم «استاد» نمیداند، ولی اصولاً «رباعیات» را فقط منسوب به خیام میدانند! گروهی از مورخان بر این باورند که رباعیات به دلیل ساختارهای گونهگون آنها نمیتواند یک سرایندة واحد داشته باشد. این رباعیات طی دهههای طولانی در جامعة ایران و در ستیز با «بهشتپرستی» اسلامگرایان ترکتبار توسط مردم این کشور سروده شده، و خاستگاهی به مراتب عمیقتر از ترهاتبافی فلان و یا بهمان «فیلسوف» شکسته و بسته در آکادمیهای خاکگرفته و نمور غرب دارد. ولی از آنجا که «حضرت» دوافروش عزم را جزم کرده، تا به ما ملت بفهماند «سکولاریسم» نمیدانیم، وجود همین ادله و براهین عملاً تبدیل به نوعی توجیه جهت «عدموجودشان» شده!
باید این سئوال را نیز از «استاد» پرسید که، آیا عدم وجود یک «واژه» در یک زبان نشانة مستدلی است از عدم وجود «پدیده» در آن جامعه؟ این دیگر از آن حرفهاست! اگر برای دیکتاتوری واژة «استبداد» را داریم، برای «فاشیسم»، در مقامی که میباید و شایسته است، هیچ «مترادفی» در زبان فارسی وجود ندارد! و اینهمه در حالی، که حداقل طی 80 سال گذشته، ملت ایران به صورتی روزمره در دامان یک فاشیسم وارداتی و سرکوبگر زندگی کرده. این چه نوع «استدلال» است و از کدام «دکان» بیرون کشیده شده که بحث در مورد واژهها را به چنین لغزخوانیها میکشاند؟ «حضرت»، حتماً برای سوسیالیسم، کمونیسم، فرویدیسم، کانتیسم، و ... به دلیل عدم وجود «مترادف» در فارسی هم همین استدلالات را ارائه خواهند کرد؛ به عبارت دیگر، از آنجا که «مترادف» نداریم، «آنچنان که باید با آنها آشنا نیستیم!»
ولی با پیش رفتن در قرائت «سخنپرانیهای» استاد به دلایل نهائی و غائی چنین مجالس «گفتوشنود» بهتر دست مییابیم، چرا که ایشان پس از آنکه به صراحت میگویند، «سکولاریسم» را نمیشناسیم، در ادامه میآورند:
« پارهاي از شما كه با تاريخ فلسفه و تاريخ كلام آشنايي داريد حتما ديدهايد كه فيلسوفان و متكلمان ما هنگام بحث از مسائل ديني دو گونه بحث ميكنند؛ يكي عقلي و ديگري نقلي. [...] اين مفهوم عقلي [...] به مفهوم عقل سكولار در زمان حاضر بسيار نزديك است.»
بله، همة این ترهات برای آن بود که به دانشجویان «علاقمند» نشان دهند، «سکولاریسم» اگر برای ما ملت «ناآشنا» است، برای «روحانیت» فاسد و آدمکش شیعیمسلک، پس از 28 سال چپاول و غارت این مملکت، خصوصاً زمانی که از مسائل دینی سخن به میان میآورد، نه تنها «غریبه» نیست، که به قول حضرتشان، «متکلمان ما» با آن خیلی هم آشنا هستند! میباید به ایشان و «متکلمانشان» گوشزد کنیم که، این همان پروژة آمریکائی «اسلام دمکراتیک» است که در عراق با لشکرکشی، در ترکیه با «انتخاب» مسخرة عبدالله گل به مقام ریاست جمهور، و در افغانستان با بمباران روستاهای این کشور و قتلعام مردم در حال اجرا است. و ما ایرانیان هم به خوبی میدانیم این مترسک شکسته را تحت عنوان «اسلام و دمکراسی» چه محافلی برای ما ملت در باد تحولات اجتماعی جهان تکان تکان میدهند! اگر «استاد» فرامین ارباب را کورکورانه «اطاعت» میکند، و هر چه به خوردش میدهند در برابر مشتی «دانشجونما» استفراغ میکند، ما ملت، ارباب خودمانیم!
امروز همانطور که میبینیم دست این «اسلام» از آستین «استاد» بیرون آمده! و در تصویری سراسر مهوع، که بوی استثمار و استعمار ملت ایران را میتوان از صدها کیلومتری به صراحت استشمام کرد، یک «نوسواد» را برای تحمیل ترهات سازمان آتلانتیک شمالی به ملت ایران روی صحنة تئاتر آوردهاند! البته ما از روز اول میدانستیم که این «روحانیت» و نوچههای این روحانیت از قبیل حاجسروش، «نانخور» چه محافلیاند، و از همان روز اول هم گفتیم، ولی میباید به آن خوشخیالهائی که چشم بر چنین «موضعگیریهای» موذیانهای میبندند، و فکر میکنند که امثال سروش فیلسوف و نظریهپردازند یادآور شویم، که اگر از طریق بسط و تحلیل در مورد این موضعگیریها، از گسترش چنین «ترهاتبافیها» پیشگیری نکنیم، همین فرداست که عناصر سرکوبگر در بطن همین حکومت اسلامی محتضر پای پیش گذارند، و برایمان از «سوسیال دمکراسی» و فواید حکومت اسلامی در آغوش نظریة اگزیستانسیالیسم «ژانپلسارتر»، و پوزیتیویسم «برتراند راسل» احادیث محمدی بگویند! و اینهمه، برای آنکه هم دمکراسی، هم آرای عمومی، هم لائیسیته، و هم انسانیت را در بارگاه اربابانشان «مخدوش» کنند، و نان 28 سالة دیگری برای عموسام و دارودستهاش به تنور اسلام در مملکتمان بچسبانند!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر