
در بحث فلسفی، «آزادی» را در مقام یک قابلیت انسانی بررسی میکنند. قابلیتی که میباید بدون هر گونه محدودیت و اجبار، به یک فرد امکان دهد که در مورد یک امر ویژه، دست به عمل زده، انتخابی صورت دهد، و یا موردی را بر موارد دیگر ترجیح دهد. ولی همانطور که میبینیم این «تعریف» بسیار خام است. تعاریف «پختهتری» چون، «آزادی یک فرد آنجا خاتمه مییابد که آزادی فرد دیگری آغاز میشود» نیز، در زمینة علوم اجتماعی عنوان شده، ولی با دقت نظری کوچک میتوان دریافت که تعریف دوم، آنقدرها که به نظر میآید بر تعریف نخست برتری نخواهد داشت. در مورد تعریف اول میباید گفت که «محدودیت» و «اجبار»، آنچنان که بشر زندگی اجتماعی را شناخته با موجودیت جامعه عجین شده. کسی نمیتواند حضور انسان در سطح جامعه را بدون تعریف مشخص و معینی از «محدودیتها» و «اجبارها» حتی تصور کند. از طرف دیگر اقدام به عملی ـ هر عملی که بتوان تصور کرد ـ نه تنها خود از محدودیتهائی اجتماعی و فیزیکی برخوردار میشود، که بازتاب محدودیتهای ساختار ویژة روانی هر فرد نیز خواهد بود. چه بسا انتخابها که بر اساس «روانپریشیها» صورت میگیرد، و علیرغم «آزادی» فرد در اینگونه گزینشها، به دلیل نارسائیهای عاطفی فرد مورد نظر، نه تنها نمیتواند یک عمل «آزاد» تلقی شود، که فرد را به دلیل همین گزینش در گرداب بحرانهای عاطفی به «تألمات» روانی و روحی نیز دچار خواهد کرد. شاید بهترین نمونه در این مورد را بتوان «گزینش» یک معتاد از مواد مخدر، یا «گزینش» یک فرد مبتلا به ناهنجاریهای روانی در اعمال زجر و شکنجه بر دیگران را مثال آورد! همانطور که معتاد به دلیل پیروی از اعتیاد نمیتواند هیچگاه به «رضایت» در معنای عمیق کلمه دست یابد، یک فرد «سادیک» نیز با پیروی از «خواستهای» آزادنهاش نمیتواند به «رضایت» برسد؛ ایندو فرد هر دو بیمارند، و گزینههایشان نیز «بیمارگونه»، اینان نیازمند معالجهاند!
و آنجا که در تعریف نخست، سخن از «انتخاب یک مورد در میان موارد دیگر» نیز پیش میآید، باز هم همین مسائل در میان خواهد بود. یک طفل دوساله، میان یک فرمول اعجابآور فیزیک هستهای و یک آبنبات قرمز رنگ انتخابش کاملاً قابل پیشبینی است؛ آیا این انتخاب توجیهپذیر است، و میتوان آنرا بازتاب یک «گزینش» آزادانه معرفی کرد؟ تکرار نمونة فرد معتاد را در اینجا دوباره عنوان نمیکنیم ولی میتوان به طور مثال از یک فرد گرسنه سخن به میان آورد، که همان فرمول اعجابآور فیزیک هستهای و یک ظرف غذا را در برابرش میگذاریم. اینجاست که متوجه میشویم، «بحث» آزادی از ویژگیهای بسیار پیچیدهای برخوردار است. و در این مقوله، «آزادی» بیش از آنچه در بطن جامعه قابل تعریف باشد، مقولهای خواهد بود که نشانگر برخوردهای فردی است! در واقع، عوامل «اجتماعی» و «فردی» در بحث آزادی، در هم میآمیزند، و پیچش این عوامل در یکدیگر، یکی از معضلات بحث آزادی میشود.
ولی همانطور که در بالا گفتیم، اگر به «تعریف» دوم آزادی توجه کنیم ـ این تعریف از طرف صاحبنظران در امور اجتماعی بیشتر مورد توجه قرار میگیرد ـ بازهم میبینیم «نقطهای که از آن حقوق فرد دیگر آغاز میشود»، از نظر ساختار حقوق اجتماعی به هیچ عنوان «روشن» و «صریح» نیست. یک فرد میتواند ادعا کند، همانطور که اینک در حکومت جمکران ادعا میشود، که دیدن یک زن بیحجاب «حقوق» اجتماعی او را جهت زیستن به شیوهای که دین و سنت دینی برای او تجویز کرده، «مخدوش» میکند! در نتیجه، بر اساس این «پیشفرض» میباید بر شیوههای «زیست» دیگران محدودیتهائی اعمال شود. و از طرف دیگر، افراد مخالف همین شخص نیز میتوانند بگویند که برخورد وی با «حقوق» و «آزادیها» را نمیپسندند، چرا که «آزادیهایشان» را مخدوش میکند، و عنوان کنند که وی «حق» ندارد محدودة «حقوقفردی» خود را در چنین نقطهای بر پا کند. درست در همینجاست که نقش حاکمیت کلیدی میشود. چرا که این «تخالفها»، اگر از طریق یک قدرت «سازمانیافته» خاتمه نیابد، میتواند تا ابد ادامه داشته باشد.
ما ایرانیان، حداقل اینک پس از گذشت 28 سال قادریم به صراحت ببینیم که محدودة «حقوق» افراد، و آزادیهای اجتماعی مسئلهای است بسیار پیچیده، چرا که در درجة نخست این محدوده «فردی» است، و در درجة بعدی «اجتماعی» خواهد شد، و از آنجا که هر اجتماعی نیازمند نوعی انتظام است، «آزادی» صریحاً تبدیل میشود به مقولهای صرفاً سیاسی! بیدلیل نیست که هر گونه تلاش جهت سازماندهی «حقوقی» به مسئلة آزادی در کشورهائی چون ایران صریحاً به نقش دولت و حاکمیت باز میگردد. این خلاصه، که مسلماً تمامی فصول مطرح شده در بحث آزادی را پوشش نخواهد داد، از این نظر عنوان شد که اخیراً گروهائی متشکل از سازمانها و تشکیلات سیاسی و صنفی در کشور، بر مبحث آزادیها تکیة فراوان میکنند. ولی بحث «آزادیها» در جامعة ایران، تا آنجا که نویسندة این سطور به یاد دارد، از محدودة بررسیهای سنتی و دینی فراتر نرفته. در واقع، باید این اصل را قبول کرد که چارچوبهای «آزادی» در جامعة بشری نیز خود چندین و چند نمونهاند! اگر سیاسی بودن عامل آزادی را به رسمیت بشناسیم، دیگر یک نوع «آزادی» را نمیتوان به عنوان «الگو» معرفی کرد، همانطور که به یک نوع «حکومت» نیز نمیتوان اعتباری جهانی و فراگیر داد. از طرف دیگر، ادعای اینکه یک جامعه به دلیل مسلمان بودن میباید «آزادیهائی» صرفاً اسلامی را قانونی تلقی کند، نیز دیگر نمیتواند محلی از اعراب داشته باشد. چرا که «دینباوری» خود نوعی برخورد ویژه با مسائل اجتماعی است، و به هیچ عنوان نمیتواند تنها برخورد ممکن تلقی شود. و در بسیاری از جوامع دنیا، میان حاکمیتها و ادیان تودههای مردم، ناظر بیطرف و منصف هیچگونه ارتباط اندامواری نخواهد یافت.
ولی سخن از «آزادی»، حداقل در مفهومی که در تاریخ معاصر بشر آغاز شده، با اوجگیری جامعة صنعتی غرب همراه بوده. قرون جدید، مکاتب فلسفی جدید، رشد بیسابقة علوم و فناوریها در غرب، و انباشت بازهم بیسابقة ثروتها در مغربزمین، دیدگاههای مردم و حاکمیتهای سرزمینهای غرب را به شیوهای بنیادین زیر و رو کرد. «آزادی» به صورتی که مغرب زمین آنرا در چارچوب نیازها، و خواستهای خود «تعریف» کرد، در ذهن بسیاری از اقوام دیگر مناطق جهان، در مقام نوعی الگوی ایدهآل جهت زیست، و در ترادفی کامل با «رشد»، «پیشرفت»، «تعالی» و ... قرار گرفت. در واقع، خیلی طبیعی است که انسان تمایل به پیروی از نمونههای «موفق» داشته باشد، تا اینکه نمونههای «ناموفق» را دنبال کند! و اگر فردی، در مقام یک متفکر سیاسی ادعا کند که میتوان از کنار چنین زمینلرزههائی ـ رشد سرسامآور صنعتی غرب، و فناوریهای نوین ـ که کلیات جوامع بشری و تاریخ انسان را زیر و کرده، بیاعتنا بگذرد، مسلماً در حسن نیت او میباید تردید اساسی داشت.
در سالهای دور، آنزمان که پیشینان ما در حال بطنی کردن پدیدة «مدرنیتة» اروپائی در ایران زمین بودند، و غوغای «مشروطهطلبی» فضای کشور را فرا گرفته بود، برخورد با دنیای جدید، و مسائلی که این برخورد میتوانست در تقابل تمدنها ایفا کند، زیاد مورد التفات قرار نگرفت. چرا که اصل کلی، همان «پیروی» از الگوی موفق بود! کمتر کسی از سخنوران صدر مشروطیت ایران به نکات باریک تضادها، و تفاوتهای فرهنگی، تاریخی، اقلیمی و حتی ساختاری اشاره کرده. «آزادی» در ایران در مقام اکسیری بود که نوشیدن آن «علاج» همة دردها میشد. پیشینان ما بر این اصل متفقالقول بودند که، مشروطیت همان صورتبندی لازم است، و اینان به خود زحمت زیادی در راه شناخت «آزادی» در مفاهیم فلسفی، اجتماعی و فرهنگی ندادند. همین «سادهانگاری»، سالها بعد برای مملکت مشکلات بسیار بزرگی به همراه آورد.
امروز بسیاری از ایرانیان میدانند که «آزادی» در مفهومی که غرب آنرا تجربه میکند، یک پدیدة کاملاً «اقتصادی» است. در واقع، واژة لیبرالیسم، و ریشههای آن در اصول اعتقادی متفکران غربی، از پایهریزی نظریات اقتصادی در سالهای آغازین سرمایهداری در انگلستان و فرانسه الهام میگیرد. ولی شاهدیم که این نوع برخورد با مسائل اقتصادی، دههها بعد به تبعاتی اجتماعی انجامید که بعدها مفاهیم دیگری از قبیل آزادی زنان، حقوق کارگران، حقوق کودکان، و ... از آنها مشتق شد. و این حقوق نیز اگر امروز در برخی جوامع، حداقل در ظاهر، مورد احترام نظامهای سیاسی حاکم قرار دارد، به دلیل همان بازده اقتصادی آنها است. به طور خلاصه، «آزادی» در مفاهیم فلسفی، ارزشی، انسانی، انساندوستانه، و ... در هیچ یک از نظریههای حکومتی غربی اصولاً وجود خارجی نداشته، و امروز هم وجود ندارد!
ولی آنچه برخورد بسیاری از ملل جهان، به ویژه ایرانیان را با این پدیده، «ضد و نقیض» میکند، همان عدم آشنائی متفکران ما از بنیادهای «اقتصادی» این نظریة اجتماعی است. چرا که «آزادی» به دلیل ریشه داشتن در بطن مناسبات اقتصادی، مناسباتی که از نخستین سالهای قدرتگیری سرمایهداریهای غربی، به سرعت به روابط بینالملل نیز سرایت کرد، در ساختارهای اقتصاد جهانی، مفهوم «اسارت» ملل دیگر را نیز به همراه آورد! چرا که «لیبرالیسم» نمیتوانست از چارچوب منافع اقتصادی پای فراتر گذارد؛ رشد «آزادی» در مغرب زمین، به صورتی کاملاً اعجابآور، معنای «اسارت» و «استثمار» ملل دیگر را یافت. در همین راستا، شاهد فروپاشی ساختارهای سنتی در مشرق زمین هستیم، و طی دهههای پایانی قرن نوزدهم، و سالهای آغازین قرن بیستم مشرق زمین در برابر سرمایهسالاری غرب کاملاً بیدفاع میشود؛ دولتهای مشرق زمین دیگر قادر به حفظ منافع ملتهای خود در برابر رشد «آزادی» غرب نیستند. فروپاشی امپراتوری عثمانی در پایان جنگ اول، به دست غرب، و شکلگیری چندین کشور و حاکمیت وابسته در جهان عرب و اسلام به دست حکومتهائی که مسیحیت نقطة اتکاء پرگار سیاستگذاری آنان بود، شاید اوج این بحران جهانی باشد. ولی همانطور که گفتیم، بحث آزادی، بحثی است کاملاً سیاسی، و ملتهای دیگر نیز سعی کردند که در این میان با «تعریف» دوبارة «آزادی»، اینبار در چارچوبهائی جز «لیبرالیسم» اقتصادی، نقش خود را در سطح روابط جهانی ایفا کنند: انقلاب اکتبر شوروی، در آغاز قرن بیستم، در واقع نوعی پاسخگوئی به جامعیت جهانی تعریفی بود که «لیبرالیسم» از عامل «آزادی» انسان ارائه میداد.
ولی همانطور که شاهد بودیم، در مصاف میان این دو نظام اقتصادی، که هر یک «آزادی» را بر اساس نظریات سیاسی و اقتصادی خود ـ شاید بهتر باشد بگوئیم منافع ویژة خود ـ «تعریف» میکرد؛ یکی بر اساس «طمع»، و دیگری بر پایة «ترس»، عامل «طمع» برنده شد. از این تجربة تاریخی میآموزیم که انسان بیش از آنچه «ترسو» باشد، «طمعکار» است؛ کاری را که «ترس» از پلیس سیاسی در نظام کمونیستی قادر به انجام آن نشد، در نظام سرمایهداری با تکیه بر «طمع» انسان بسیار راحت صورت دادند! در قرن حاضر، سرمایهداری بر اساس تکیه بر طمع انسانها، یکی از بزرگترین بسیجهای تاریخ بشر را صورت داده، بسیجی در تمامی ابعاد: نظامی، فرهنگی، اقتصادی، مالی، صنعتی و ...
ولی آنان که خواهان «آزادیاند»، بدانند که بسیج سراسری سرمایهداری، به هیچ عنوان نشانة حمایت این نظریه از «آزادی» دیگر ملل نخواهد بود. چرا که همانطور که گفتیم، «آزادی» در بطن نظریة لیبرالیسم سرمایهداری در مقام خود زمانی میتواند به اوج سازماندهیهایش نائل آید که «اسارت» را بر دیگر ملل تحمیل کند. ملت ایران یکی از پیشروترین ملل جهان در مبارزه با آثار نکوهیدة سرمایهداری غربی است، ولی طی 80 سال گذشته، دروازههای پیروزی بر ما ملت بسته فرو ماند؛ «غرب» فریب را نیز چون شیوههای تولید بخوبی سازماندهی میکند، و ملتها اگر خواستار برخورداری از «آزادیاند»، حتی همان نوع «غربی» آن، میباید بدانند که به نظامهای «غربی» در اینراه نمیتوان تکیه کرد. هر گامی که ایرانی به سوی «آزادی»، چه اجتماعی، و چه غیر بردارد، همزمان نوعی «اسارت» بر شاهرگهای حیاتی اقتصاد غرب تحمیل خواهد کرد. اگر طی تاریخ، در شکلگیری مسائل امروز این جهان، ما نقشی نداشتیم، برای دستیابی به آرمانهای رفیع، میباید از آنچه بر ما و بر پیشینانمان گذشته به خوبی آگاه باشیم. فقط با زدودن «توهمات» و در چارچوب قبول صورتبندیهای اساسی تاریخی است که ملتی میتواند امیدی، هر چند کوچک، به «آزادی» داشته باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر