۸/۱۹/۱۳۸۵

عروسک‌های شکسته!



خبرگزاری‌ها، سخن از احتمال برکناری جان بولتن، نمایندة ایالات متحد در سازمان ملل، به عنوان دومین قربانی «انتخابات میاندوره‌ای» آمریکا به میان آورده‌اند. باید اذعان داشت که افراد «بی‌سروپا»، کسانی که موقعیت خانوادگی شناخته شده‌ای ندارند، و پیش از عروج «نئوکان‌ها»‌ به قدرت سیاسی، معمولاً در نقش «پادوهای» محفلی ظاهر می‌شده‌اند، در کابینة آقای بوش نایاب نیستند؛ مهم‌ترین نمونة آن‌ها بی‌شک خانم کوندولیزا رایس است. ایشان قبل از حضور در کابینة بوش، در یک سازمان «مافیائی» ـ کارلایل ـ و بسیار شناخته شده، پست «مشاورت» عالی داشته‌اند. رایس،‌ در یک جامعة نژادپرست، به عنوان یک زن سیاه‌پوست؛ و در یک جامعة سنت‌پرست و عقب‌افتاده چون ایالات متحد، به عنوان یک زن مجرد؛ زندگی کرده‌، و امروز در کنار جرج بوش، رئیس جمهور «فوق‌محافظه‌کار» آمریکا ایستاده، ولی نباید فراموش کرد که خاستگاه اجتماعی‌اش یکی از فقیرترین قشرهای ایالات‌ متحد آمریکا بوده، و امروز از خانم رایس، رسماً تحت عنوان «محافظ سیاسی» جرج بوش سخن می‌گویند. این نمونه، که در این کابینه «یگانه» نمونه نیز نیست، نشان می‌دهد که «سازماندهی سیاسی» ویژه‌ای در بطن جامعة آمریکا به دست «نئوکان‌ها» پایه‌ریزی شده. این «سازماندهی» در واقع در حال فروپاشی است؛ چرا که در جامعة ایالات متحد، از «دیرباز»، کلام «ثروتمندان» و نظر «سرمایه‌داران» پیوسته همان ترجمان «حقیقت آمریکائی» به شمار رفته! جامعة آمریکا بیش از هر جامعه‌ای در جهان «طبقاتی» و «نژادی» است، هر چند که سیاستمداران جهت پیشبرد مصالح خود برخی اوقات بر علیة «طبقات» سخنرانی‌هائی هم می‌کنند.

در مورد آقای رامسفلد، آنزمان که «کبک‌شان» در پنتاگون خروس می‌خواند، مطلبی در همین وبلاگ آوردم، و با تکیه بر مدارک و مستندات، نشان دادم که ایشان چگونه از دورة دانشجوئی عملاً جزو حقوق‌بگیران دولت آمریکا بوده‌اند. ولی نمونة آقای بولتن از دیگران بسیار جالب‌تر است. ایشان که فرزند یک مأمور آتش‌نشانی هستند، به ناگاه پای به دانشکدة حقوق می‌گذارند، البته همچون نمونة آقای رامسفلد، «یک بورس تحصیلی»‌ معلوم نیست از کجا، نصیب‌شان می‌شود، چرا که با حقوق یک مأمور آتش نشانی، در کشور آمریکا مشکل می‌توان هزینة تحصیلات دانشگاهی تأمین کرد! همچون آقای رامسفلد، بورس‌های تحصیلی جناب بولتن هم مرتب «تکرار» می‌شوند، تا اینکه نهایتاً بعد از سال‌ها ایشان پای به دانشگاه معروف «ییل» می‌گذارند! ولی بولتن جوان با وجود طرفداری کامل از جنگ ویتنام، از آنجا که به قول خودشان «جنگ ویتنام جنگی بود که آمریکا آنرا باخته بود!» از «قضای روزگار» بجای اعزام به جبهه جنگ، در گارد ملی مأمور دفاع از «سرزمین آمریکا» می‌شوند! خلاصه بگوئیم، این فرزند «مأمور» بینوای آتش‌نشانی، که فرضاً بسیار هم در درس و تحصیل «ساعی» بوده، همانطور از رفتن به جبهة جنگ ویتنام می‌گریزد که «بچه‌میلیاردر» ننر و لوسی چون جرج بوش! اینجاست که معلوم می‌شود بورس‌های مادام‌العمر دانشگاهی ایشان، از کجا آب می‌خورده‌اند.

آقای بولتن طی مسیر سیاسی خودشان، همچون خانم رایس، یک سرشان هم به یک شرکت معلوم‌الحال وصل می‌شود، و همچون دیگر همکاران‌شان در این شرکت «مشاورت» عالی شغل شریف ایشان است! این شرکت که امروز وابستگی‌اش به محافل «نئوکان‌ها»‌، و خصوصاً مافیا، کاملاً روشن است، همان موسسة «اینترپرایز» است! کار آقای بولتن طی خدمات اجتماعی‌شان به جهانیان و آمریکائیان آنقدر بالا می‌گیرد، و ایشان آنقدر در برنامه‌های «یواس ایدز» فداکاری می‌کنند، که حتی «محفل» معلوم‌الحال نوبل هم قصد داشته چند سال پیش به ایشان جایزة «صلح نوبل» بدهد! ولی با وجود اینهمه «صلح‌دوستی» فرضی، آقای بولتن همیشه یکی از «طرفداران» جنگ عراق بوده‌اند، و در حال حاضر هنوز نمایندة دولت آمریکا در سازمان ملل هم به شمار می‌آیند، و با این وجود، مدارک سنای آمریکا از ایشان به نام یک «متهم» یاد می‌کند! چرا که وی در «دروغ‌پردازی» و «پرونده‌سازی» در مورد «سلاح‌های فرضاً هسته‌ای» در عراق، عملاً دست داشته!

از روزها پیش، حتی قبل از آنکه بولتن از حمایت‌ «نئوکان‌ها» محروم شود، در سنای آمریکا برخی سناتورهای جمهوریخواه بر علیه وی موضع‌گیری‌هائی کرده بودند. در واقع، کنار گذاشتن بولتن، اگر صورت پذیرد، همانند فروریختن مجسمة «رشادت‌های» نظامی رامسفلد، صرفاً یکی از ضرورت‌های سیاسی‌ای است که دولت نئوکان‌های ایالات متحد می‌باید بی‌قید و شرط بپذیرد. ایندولت در روزهای آینده سیاست‌های دیگری، تحت عنوان «همکاری با اکثریت پارلمانی دمکرات» در پیش خواهد گرفت. ولی مطمئن باشیم! نه دمکرات‌ها و نه جمهوریخواهان، هیچکدام با نفس «جنگ» در عراق و افغانستان مخالف نیستند و شاهد بودیم که هر دو گروه از جنگ به عناوین مختلف «حمایت» می‌کردند؛ اگر دولت آمریکا امروز تحت عنوان اینکه اکثریتی پارلمانی و مخالف، قدرت را به دست گرفته، سعی در تجدید نظر در سیاست‌های جنگی خود دارد، به دلیل آن است که ملت‌های منطقه، در چارچوب امکانات بسیار محدود خود توانسته‌اند نقشه‌های جهان‌گشائی این ابر قدرت پوسیده را با شکست کامل روبرو کنند.

نئوکان‌ها از هم اینک سعی خواهند داشت که یا با یک «توافق» از منطقه جان سالم به در برند، و یا با یک «توافق» به حضور خود در منطقه تداوم بخشند. ولی این «توافق» دیگر نه در دست دولت‌های دست‌نشاندة آن‌ها ـ ایران، عربستان، ترکیه، و ... ـ قرار دارد، و نه در دست قدرت‌های دیگر ـ روسیه، چین و هند. خروج واقعی از بحران فزایندة عراق، که اینک جنگی علنی در افغانستان نیز آنرا همراهی می‌کند، فقط در یک صورت امکانپذیر است: قبول حضور و شرکت واقعی مردم در سطوح مختلف اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در منطقه. اینکار فقط می‌تواند با کنار گذاشتن سیاست‌های «استعماری»، سیاست‌هائی که طی 80 سال گذشته از سرکوب ملت‌ها به دست دولت‌های دست‌نشانده حمایت به عمل آورده، فراهم شود. می‌باید زمینه‌های جنگ، سرکوب و تروریسم، که قربانیان واقعی آن‌ها مردم این منطقه، و بهره‌وران واقعی‌اش استعمار و دولت‌های دست نشاندة استعمار هستند، از دستور کار دولت آمریکا برای همیشه خارج شود. منطقة خاورمیانه حق دارد از صلح، پیشرفت و آرامش بهره‌مند گردد، در غیر اینصورت جنگ، پا به پای مأموران آمریکائی، سربازانش، سیاستمداران و دست‌نشاندگانش، تا به درون مرزهای آمریکا آنان را دنبال خواهد کرد.

«گزینة» قبول موجودیتی انسانی برای ملت‌های خاورمیانه، همان «گزینه‌ای» است که دولت آمریکا سعی دارد با تکیه بر «تئاتر» انتخابات میاندوره‌ای، به هر صورت ممکن، آنرا به «تعویق» اندازد. ولی آیا حکم تاریخ را می‌توان تا ابد معلق نگاه داشت؟

هیچ نظری موجود نیست: